eitaa logo
بی نام و نشان
112 دنبال‌کننده
73 عکس
6 ویدیو
1 فایل
در این دفتر عاریه‌ای، برخی اشعار تازه و کهنهٔ علی مؤیدی را خواهید خواند. درود بر آن رفیقِ گرمابه و گلستانم که این دفتر کاهی را سامان داد! نقد و نظر: @Ali_MoayedI
مشاهده در ایتا
دانلود
مرثیه رضوی: در اوج خشم آتش بار تابستان من و بابا به زیر سایه ی ایوان کنار شمعدانی های مادر نه کمی آن سو تر از گل های شبدر نه نمی دانم کجا اما کنارم بود کنار ذهن تند و بی قرارم بود چه پرسش های خوبی داشتم آن روز چه بذری در وجودم کاشتم آن روز میان گفت و گو پرسیدم از انگور از آن انگور شیرین پر از زنبور «چرا انگورها را سَم نمی پاشیم؟» «چرا روزی دِه زنبورها باشیم؟» پدر، یا با زبان کودکی «بابا» به من گفت: آه، خیلی کوچکی بابا! و الا با تو می گفتم که ایرانی که شیعه با هزاران زخم پنهانی هنوز از سمّ و از انگور می رنجد از این غم تا کنار گور می رنجد... پدر، برگرد و بنگر گرچه ره دور است که فصل مشهدِ من فصل انگور است... @moayedialiqom
چندیست که برخی شاعران و شاعرنماها و هنرمندان و هنرمندنماها، تازیانه های کوچک و کاغذین خود را به گرده ی خسته و رنجور اما ستبر «قم» می نشانند. این تازیانه های کوچک و کاغذین، بر این پیکر تنومند زخمی نمی نشاند ولی دل را به درد می آورد. مانند آنجا که کودکی نحیف و ضعیف، بی ادبانه بر پدرش هجوم می برد و او را با دست کوچکش می زند. پدر زخمی بر نمی دارد و دردی نمی بیند اما «یحتمل» خاطرش می رنجد. دوستان شاعر و دوستداران شعر، بارها از منِ "کمترین" خواسته اند که قلم بردارم و بر این کودکان هجوم برم. هیهات! بی ادبی کودک که نقد و پاسخ برنمی دارد، او را باید پند و اندرز داد. من نیز سه بیت پندآمیز سروده ام که تقدیمشان می کنم: دهان ای هنرمند همچون در است زبان نیز مار است و طغیانگر است ادب را چو زنجیر بر در ببند که این مار خوابیدنش خوشتر است شبیه تمشکی که ترش است و تلخ هنرمند بی تربیت نوبر است @moayedialiqom *نمی دانم که لازم به یادآوری است یا نه! اما نوشتن از مرزهای اعتباری جغرافیا چندان برایم مطبوع نیست. سخن گفتن از «قم»، «تهران»، «ایذه»، «رشت»، «شبستر» و...، سخن گفتن از مرزهای اعتباری است که هویّتی اعتباری برای آنها رقم می زند. شهر «قم» اگر معنایش منطقه ی بعد از عوارضی باشد، با منطقه ی قبل عوارضی تفاوتی ندارد! اما اگر آن را دارای مرز اندیشه ای متمایز بدانیم، می توانیم هویّت چشمگیرتری برایش دست و پا کنیم. آنگاه است که اهل قم بودن به معنای "در شهر قم بودن" نخواهد بود. درد من درد مرزهای جغرافیا نیست، درد مرزهای اندیشه است.
پس از سه سال و اندی که در در پی عمر بر باد رفته دویدم، به گمانم، درختم بر داد و بارم سنگین شد و چرخ نیلوفری به زیر آمد (!). القصّه، دفتر من نیز پایان گرفت و حکایتم به سرانجام رسید. اکنون زمان آن است که مرغ مهاجر شوم، بار سفر بندم، یاد و یادگاران را بدرود گویم و حریفان را به خدا بسپارم. این چند بیت را برای نوشته ام که تقدیمتان می کنم. غریب روزگاری بود...آه...: تو دریاچه ای، غرق در موج و ماهی پر از خاطرات من و بی پناهی شب سرد طوفان، پر از شوق ساحل پر از شوق ساحل ولی آه ای دل... شب سرد طوفان، شب سوز پاییز شب غربت روزهای غم انگیز شب روزهای پر از دود تهران غم مردمان خیابان چمران... مگو با کسی راز تنهایی ام را مگو داستان شکیبایی ام را تو ای موج بی تاب و آزاده، بدرود تو ای آبی آسمان زاده، بدرود دریغا که من رِند خلوت گزینم تو دریاچه ای، من بیابان نشینم @moayedialiqom
ای «من»: با اشک می‌شویَم نگاهِ خاکی‌ام را شاید ببینم نیمهٔ افلاکی‌ام را در خویش می‌جویم نشان از بی‌نشانه باید بیابم بی‌کران را در کرانه در می‌زنم این خانه را، آیا کسی هست؟ در خانهٔ من، این منِ تنها، کسی هست؟ ای «من» کجایی؟ آی، در بگشای بر من لبخندِ روی ماه را بنمای بر من افسوس شاید سیلْ او را بُرده باشد ای «من» کجایی؟ آه شاید مرده باشد ۱۲ شهریورماه ۱۴۰۱ @moayedialiqom