چندیست که برخی شاعران و شاعرنماها و هنرمندان و هنرمندنماها، تازیانه های کوچک و کاغذین خود را به گرده ی خسته و رنجور اما ستبر «قم» می نشانند. این تازیانه های کوچک و کاغذین، بر این پیکر تنومند زخمی نمی نشاند ولی دل را به درد می آورد. مانند آنجا که کودکی نحیف و ضعیف، بی ادبانه بر پدرش هجوم می برد و او را با دست کوچکش می زند. پدر زخمی بر نمی دارد و دردی نمی بیند اما «یحتمل» خاطرش می رنجد. دوستان شاعر و دوستداران شعر، بارها از منِ "کمترین" خواسته اند که قلم بردارم و بر این کودکان هجوم برم. هیهات! بی ادبی کودک که نقد و پاسخ برنمی دارد، او را باید پند و اندرز داد. من نیز سه بیت پندآمیز سروده ام که تقدیمشان می کنم:
دهان ای هنرمند همچون در است
زبان نیز مار است و طغیانگر است
ادب را چو زنجیر بر در ببند
که این مار خوابیدنش خوشتر است
شبیه تمشکی که ترش است و تلخ
هنرمند بی تربیت نوبر است
#علی_مؤیدی
#مثنوی
#کرونا
#قم
@moayedialiqom
*نمی دانم که لازم به یادآوری است یا نه! اما نوشتن از مرزهای اعتباری جغرافیا چندان برایم مطبوع نیست. سخن گفتن از «قم»، «تهران»، «ایذه»، «رشت»، «شبستر» و...، سخن گفتن از مرزهای اعتباری است که هویّتی اعتباری برای آنها رقم می زند. شهر «قم» اگر معنایش منطقه ی بعد از عوارضی باشد، با منطقه ی قبل عوارضی تفاوتی ندارد! اما اگر آن را دارای مرز اندیشه ای متمایز بدانیم، می توانیم هویّت چشمگیرتری برایش دست و پا کنیم. آنگاه است که اهل قم بودن به معنای "در شهر قم بودن" نخواهد بود. درد من درد مرزهای جغرافیا نیست، درد مرزهای اندیشه است.