eitaa logo
بی نام و نشان
112 دنبال‌کننده
74 عکس
6 ویدیو
1 فایل
در این دفتر عاریه‌ای، برخی اشعار تازه و کهنهٔ علی مؤیدی را خواهید خواند. درود بر آن رفیقِ گرمابه و گلستانم که این دفتر کاهی را سامان داد! نقد و نظر: @Ali_MoayedI
مشاهده در ایتا
دانلود
جوانمرد، منِ غریبِ گم کرده راه چه می دانم که شعر یا هنر و آفرینش هنری چیست؟! اما استادی را می شناسم که "استاد" است. اگر در قلمرو شعر پارسی به یافتن استادی کاربلد برخیزیم، بی تردید، سر از کوچه ی نیز در خواهیم آورد. بگذار تا فرازی از نیمایی "غزل4" اخوان را بخوانیم و به جان دریابیم که استادی شعر چیست و استاد شعر کیست؟! امشب به یاد مخمل زلف نجیب تو شب را چو گربه ای که بخوابد به دامنم من ناز می کنم * اخوان در این سه سطر چه کرده است؟! او ابتدا زلف معشوق را، با استفاده از اضافه ی تشبیهی، به "مخمل" تشبیه کرده است. پس از آن، با استفاده از شخصیت بخشی، صفت "نجیب" را که مختص انسان است، به زلف او گره زده است تا بیان کند که زلف معشوقش چه اندازه گوهری، اصیل و عفیف است. تتابع اضافات نیز خود نمک دیگریست که جریان داشتن زلفِ چون رود را به چشم می کشد. بعد از آن، شب را به "گربه" [سیاه] تشبیه می کند، گربه ای که در دامنش خوابیده است. آیا او گربه را ناز می کند؟ خیر! شاعر می گوید: "شب را ناز می کنم". امّا واژه ها را به گونه ای چیده است که ناز کردن گربه نیز به ذهن متبادر می شود. آیا این پایان کار است؟ باز هم خیر! او آنجا که می گوید: «امشب به یاد...»، "زلف" را نیز به "شب" تشبیه کرده است (هرچند که به نحو مستقیم نگفته که "زلفت چون شب است" بلکه با آوردن واژه ی "به یاد..." به مخاطب می فهماند که در پی تشبیه دیگریست. گویی او ادات تشبیه دیگری، غیر از آنچه مشهور است، به کار گرفته است!)، و "شب" را، چنانکه گفتیم، به "گربه" تشبیه کرده است. پس "زلف" را، علاوه بر "شب"، به "گربه" نیز تشبیه کرده است. این بدان معناست که «زلف تو چون شب است و شب نیز چون گربه است، پس زلف تو چون گربه است!». البته، بی این استدلال منطقی مضحک نیز می توان به دست آورد که "مخمل زلف" تا چه اندازه به موی لطیف گربه شباهت دارد، و شاعر تا چه اندازه بدان ملتفت بوده است. حال که "زلف" را به "گربه" تشبیه کرد، می توان از به دامن گرفتن "گربه"، به دامن گرفتن "سر معشوق" را نیز دریافت. امّا در پایان این فراز گفته «شب را ناز می کنم». بماند که شاعر "شب" را، که امری انتزاعی است، به ناز کشیده و این خود حیرت افزاست. آنچه جالب است این است که "ناز کردن"، بی آنکه مستقیماً به "گربه" یا "زلف معشوق" برگردد، به هر دو بر می گردد! مگر می توانی "ناز کردن" بخوانی و به "گربه ی در دامن" و "زلف سیاه معشوق" برنگردی؟ حیرت آفرین نیست؟ عجایب دیگری در این فراز کوتاه وجود دارد که حال و مجال بازگو کردنش نیست! حال که می اندیشم، به این دستاورد گران می رسم که این چرندیات، صرفاً برای ادیبان و آرایه خوان ها خوش طعم و بوست، نه برای اهالی دیار هنر. این آرایه های دست و پا گیر، چشمان و گوشان را می بندد. این فراز چه دارد؟ آنچه ارباب هنر را روشنای جان است این است که به همراه این فراز کوتاه، می توان به دنیای دیگری قدم گذاشت. چه دنیایی؟ دنیایی که در آن می توان در رود زلف معشوق، که شاعر با واژه ها ترسیمش کرده، غرق شد. می توان شب را در آغوش کشید و خفت. می توان تاریکی را دیگر گونه دید. می توان عاشق بود و با خیال معشوق زیست. می توان گریست. می توان سیاهی جهان را عاشقانه دید. می توان کودکانه با گربه ی شب بازی کرد. می توان معشوق را، بی آنکه در مقابل باشد، نوازش کرد. می توان... . باز هم می اندیشم! این مهملات هم چرند است! آری، تنها می توان گفت آنچه اخوان سروده است، "زیباست". همین! زیبایی، در قلمرو هنر، خداوندگاریست که تمامی پاسخ ها به او بر می گردد. اگر پرسیدی که «زیبایی چیست؟» آنگاه از روستای هنر مهاجرت کرده ای و به شهر صنعتی فلسفه قدم گذاشته ای. پس، جوانمرد، مراقب باش که پای ذهنت و دلت را کجا می گذاری...! گاه باید در روستا ماند...آه روستا! (م.امید) @moayedialiqom *از این اوستا، مهدی اخوان ثالث، تهران: انتشارات مروارید، 1368، ص 60، این فراز برگرفته از شعریست به نام "غزل 4".
دمی با سهراب، دمی با اخوان رفیق جان، «سهراب سپهری» را می شناسی؟ «مهدی اخوان ثالث» را چطور؟ من نیز چندان نمی شناسمشان، چنانکه خود را نیز چندان نمی شناسم. امّا اشعارشان را، کم و بیش، خوانده ام. در این نوشتارِ معلوم الحال، یکی از ویژگی های شعر این دو شاعر صاحب نام را بر دیوار این ویرانه می نگارم تا میراث من باشد برای آیندگانی که، به گمانم، «علی مؤیدی» را به بندگی درگاهشان نیز نخواهند پذیرفت، چه رسد به اینکه نوشته هایش را بخوانند. بگذریم! بی مقدمه بگویم؛ به گمانم، شعر سهراب، در مواقع بسیار، به نقّاشی می مانَد. می دانم، "رنگ" در شعر او پررنگ است ولی اگر مسأله ی "رنگ" را نادیده بگیریم، باز با نقّاشی روبروییم. البتّه، من از نقّاشی چیزی نمی دانم و تفاوت "رنگ روغن" و "مداد شمعی" چندان برایم روشن نیست امّا می توانم "ایستایی تصویری" شعر سهراب را، کم و بیش، حس کنم. گویا در شعر سهراب، تصاویرِ خلق شده، به نحو نقاشی گونه ای، رنگ آمیزی شده و بر سر جایشان "میخکوب" شده اند. در شگفتم که در لباس واژه ها، چگونه می توان نقاشی آفرید. این چند بند از "صدای پای آب" را بخوانید و بیندیشید و بپرسید که آیا هر مصرع، یک تابلوی نقّاشی نیست؟ چیزھا دیدم در روی زمین: کودکی دیدم، ماه را بو می کرد. قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد نردبانی که از آن، عشق می رفت به بام ملکوت من زنی را دیدم ،نور در ھاون می‌کوبید. ظھر در سفره آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود تصویر کودکی در حال بوییدن ماه، تصویر قفسی که در آن نور پرپر می زند، تصویر نردبانی که به سوی ملکوت رفته است، تصویر زنی در حال کوبیدن "نور" در هاون و تصویر سفره ی زیبای آن زن. شاید این مطلب را پس از بررسی شعر اخوان بهتر دریابیم. به گمانم، اخوان به جای نقّاشی، صحنه ی نمایش برپا می کند. شخصیّت های شعر اخوان، از انسانی اش گرفته تا نباتی اش، بر صحنه در حال نقش آفرینی اند. او آنها را چنان به حرکت در می آورد که از دریچه ی واژه ها می توان یک نمایش کامل دید. بندی از شعر زیبای "کتیبه" را بخوانید تا بدانید که اخوان چگونه حرکات و سکنات شخصیت ها را، جزء به جزء، می سراید و آن "موقعیّت" به خصوص را خلق می کند. از سکوت و نگاه شخص بالای سنگ گرفته تا تر کردن زبان و... . یكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود به جهد ما درودي گفت و بالا رفت خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند و ما بي تاب لبش را با زبان تر كرد ما نيز آنچنان كرديم و ساكت ماند نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند دوباره خواند ، خيره ماند ، پنداري زبانش مرد نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم بخوان !‌ او همچنان خاموش براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد پس از لختي در اثنايي كه زنجيرش صدا مي كرد فرود آمد ، گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد نشانديمش بدست ما و دست خويش لعنت كرد چه خواندي ، هان ؟ مكيد آب دهانش را و گفت آرام نوشته بود... اینکه بر آن کتیبه چه نوشته بود، بماند. در اینجا پرسش من این است که در این بند، ما با یک نقّاشی روبروییم یا با "سکانسی" از یک نمایش؟ به گمانم، در بسیاری از شعرهای مهم اخوان، این ویژگی را می توان دید. @moayedialiqom