💠آب و آیینه
آبها خط کشی نمیکنند، هم دستهای پاک را میپذیرند و هم دستهای آلوده را و آینهها هم مرزبندی نمیکنند، هم چهرههای زشت رانشان می دهند و هم چهرههای زیبا را.
پیامبر(ص) هم آب بود و هم آینه، یعنی برای همه بود.
قد وسع الناس من خلقه
یعنی همه از اخلاق خوب پیامبر(ص) برخوردار بودند و بهره میبردند. پس اگر پیامبر(ص) مهربان بود، با همه مهربانی میکرد و اگر حرمت و احترام میگذاشت، برای همه بود. اگر گره گشایی میکرد، گره از کار همه میگشود، او هرگز اهل تبعیض و تفاوت نبود.
📚کتاب سلوک باران – حجت الاسلام محمد رضا رنجبر
#منبرک
#تمثیلات
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
💠بادبادک ها
اگر بچهها نخ بادبادکها را خیلی باز کنند، بادبادک خیلی بالا میرود و کمکم میداندار میشود، یعنی از آن پس، این بچهها هستند که باید به دنبال بادبادک بدوند. زبان انسانها هم چیزی شبیه همان بادبادک است و اگر خیلی به آن میدان بدهیم از دست ما میرود و میداندار میشود، آیا ندیدهایم که برخی از افراد بعد از دعوا و درگیری میگویند: نمیخواستم این حرف را بزنم، دست خودم نبود. یعنی زبان میدان از من گرفته بود.
به همین دلیل پیامبر (ص) هیچگاه به زبان خود میدان نمیدادند.
"کان یخزن لسانه الا عما یعنیه"
"زبان خود را زندانی کرده بود، مگر این که کلام مفیدی بر زبان داشته باشد."
چون خوب میدانست که زبان اگر میدان پیدا کند، میدان را از انسان میگیرد؛ چشم هم همینطور است، دل و افکار آدمی نیز همینطور، بنابراین نباید به آنها قدرت جولان داد.
📚کتاب سلوک باران – حجت الاسلام محمد رضا رنجبر
#منبرک
#تمثیلات
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
💠موزه های تماشایی
این موزه ها چرا اینقدر تماشایی اند و از دور و نزدیک به نظاره و تماشای آن ها می روند؟ چون اشیاء قیمتی را با خود دارند.
سینۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم موزه بود ، و تنها چیز های با ارزش در آنجا ثبت و ضبط می شد ، حتی اگر خلاف و خطایی از کسی می دید ، سعی می کرد برای خود یک عذر و بهانه ای درست کند و یک نکتۀ مثبتی از آن برای خود بتراشد و آنگاه آن را در سینۀ خود جای دهد.
بر خلاف ما ها که سینه هامان خرابه است ، و حتی خوبی ها هم به بدی تفسیر کرده و مثبت ها را هم منفی نموده و آنگاه به ذهن و خاطر خود می سپاریم.
📚کتاب سلوک باران – حجت الاسلام محمد رضا رنجبر
#منبرک
#تمثیلات
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
بسم الله الرحمن الرحیم
امام حسن مجتبی(ع):
إِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زادَكَ قَبْلَ حُلُول أَجَلِكَ.
برای سفرت، خود را آماده کن و توشة راهت را پیش از فرا رسیدن ساعت مرگ خود فراهم نما. (منتهیالآمال، «علمیة اسلامیه»، ج ١، ص ٢٣٣)
امام جعفرصادق(علیهالسلام)»:
اَكثِرِالزّادَ فَإنَّ السَّفَر بَعیدٌ!
همراه خود توشه و ساز و برگ را زیاد بردار که سفر، طولانی و دور و دراز است! (بحار، ج ١٣، ص ٤٣٢)
امام محمدباقر(علیهالسلام)»:
لَن یَنجُوَ عَنِ المَوتِ غَنِیٌّ بِمالِهِ وَ لا فَقیرٌ لِاِقلالِه.
نه آدم ثروتمند میتواند با مال خود از مرگ رهائی یابد و نه فقیر تنگدست به خاطر بینواییاش راه نجاتی از آن خواهد داشت. (مواعظ صدوق، ص ١٠٣)
اسکندر مقدونی موقع مرگ دستش مشت بود ک از اطرافیان پرسید در دست من چیست؟؟؟هر کسی جوابی داد و اسکندر مشتش را باز کرد و گفت ببینید من که این همه کشور گشایی داشتم و خزائن جواهرات و سکه های طلا هیچ چیز با خودم نمیبرم.
بهترین توشه برای آخرت چیست؟؟؟
وَتَزَوَّدُوا فإنَّ خَيْرَ الزَّاد التَّقْوَى﴾ [ سورة البقرة،ءاية 1۹۷
وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ سوره قصص آیه ۸۳
دو معنای تقوا
♦️اگر از تمتم اعمال ما فیلم برداری کنند و شب برای خانواده پخش کنند از اعمتل خکد جختلت نکشیم
♦️طبق فرموده ی امام صادق(علیه السلام) خداوند تو را حاضر ببیند جایی که راضی است و غایب ببیند جایی که راضی نیست
#منبر_ترحیم
#تقوا
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
بسم الله الرحمن الرحیم
از اهالی سده اصفهان بود. همگان او را «ملاهاشم»(1) می خواندند. زهد و تقوا و کرامات عدیده اش زبانزد خاص و عام بود.
مدتی بود تمنای زیارت بیت الله داشت. لذا قصد عزیمت حج نموده و با قافله ای راهی شد.
در مسیر راه، تاریکی شب همه جا را پوشاند. ناگاه به خود آمد و اثری از قافله ندید.
همه رفته بودند و او از قافله عقب مانده بود. صدای زنگ قافله را می شنید ولی اثری از آن دیده نمی شد.
به این سو و آن سو حرکت کرد که شاید علامتی از دوستان همسفر خود بیابد ولی اثری نداشت جز پاره شدن کفش و لباسش و جراحتی که بر اثر خار مغیلان در پایش ظاهر شد.
بر اثر شدت جراحت و خونریزی، پاهایش خشک شد و دیگر قادر به حرکت نبود.
کاملا ناامید شد و در کنار بوته خاری بر روی زمین نشست.
چون عادت به ذکر و دعا داشت مشغول دعا شده و دعای غریق و سایر ادعیه را بر زبان جاری می کرد.
نزدیک اذان ماه با نور کمی طالع شده و بیابان را با نور خود اندکی روشن کرد.
ناگهان صدایی شنید. صدای حرکت اسب بود.
با خود گفت: نکند عرب های راهزن باشند که برای غارت و اسارت بازماندگان قافله آمده اند.
از ترس این امر زبان در کام نهاده و خاموش و ساکت در سایه ی آن خار مخفی شد.
بقیه ی داستان را اینچنین نقل می کند:
سوار بالای سرم آمده و به زبان عربی گفت: حاجی قم (یعنی حاجی بلند شو).
از شدت ترس نه حرکتی کردم و نه صحبتی.
مرد عرب سر نیزه خود را کف پایم نهاده و این بار با زبان فارسی با ذکر نام خطابم کرده و فرمود: هاشم برخیز.
سرم را بلند نمودم و سلام عرض کردم و جواب شنیدم.
سوار عرب سۆال کرد: چرا خوابیده بودی؟ چه ذکری می گفتی؟
تمام آنچه پیش آمده بود را برایش شرح دادم.
فرمود: برخیز تا برویم.
پا بر رکاب گذاشتم و مولایم دستم را گرفت و سوار شدم. با گرفتن دست ایشان چنان آرامشی در دلم پیدا شد که تمام دردها و غصه های گذشته را فراموش کردم. عبای ایشان نیز معطر به عطر خاصی بود که با استشمام آن احساس زنده دلی و شادابی می نمودم
عرض کردم: مولاجان پایم به حدی مجروح شده که دیگر قدرتی بر حرکت ندارم.
فرمود: نگران نباش. زخم هایت خوب شده.
حرکت مختصری کردم و با پای برهنه دو سه قدم راه رفتم.
فرمود: بیا هم ردیف من، سوار شو.
چون اسب بلند بود و زمین هموار، اظهار ناتوانی در سوار شدن نمودم.
فرمود: پا بر روی رکاب و پای من بگذار و سوار شو.
پا بر رکاب گذاشتم و مولایم دستم را گرفت و سوار شدم.
با گرفتن دست ایشان چنان آرامشی در دلم پیدا شد که تمام دردها و غصه های گذشته را فراموش کردم.
عبای ایشان نیز معطر به عطر خاصی بود که با استشمام آن احساس زنده دلی و شادابی می نمودم.
در بین راه مقداری در احوال بعضی از مسافرین قافله و خصوصیات راه صحبت فرمود.
از این رو گمان کردم ایشان از رفقای ایرانی است در قافله ی حج بوده است.
در این حال آثار طلوع آفتاب ظاهر شد.
فرمود: این نور چراغ را در مقابل مشاهده کن. اینجا منزل حاجیان و رفقای شماست. اسم صاحب قهوه خانه را نیز به من فرمود.
فرمود: نزدیک قهوه خانه آبی هست. دست و پایت را بشوی و خاک از لباس هایت پاک کن و نماز بخوان و همین جا باش تا همراهانت برسند.
پیاده شدم و دست بر زانو گرفتم ببینم آثار خستگی و جراحت هنوز وجود دارد. حالم بهتر شده بود. ناگاه به خود آمدم دیدم اثری از آن آقا نیست.
به قهوه خانه آمدم و صاحب آن را به اسم صدا زدم. تعجب کرد. آنچه پیش آمده بود را برایش تعریف کردم. متأثر شد و بسیار گریه کرد و به من خالصانه خدمت می نمود.
لباس هایم را عوض کردم و زخم هایم را وارسی کردم. روی لباس ها خون زیادی بود ولی زخمی باقی نمانده بود. فقط جای زخم ها پوست سفیدی وجود داشت مثل زخمی که خوب شده باشد.
عصر فردا بالاخره قافله حاجیانی که همراهشان بودم به این منزل رسید. رفقا از مشاهده من که هنوز زنده بودم بسیار تعجب کرده و گفتند به یقین رسیده بودیم که جامانده ای و به دست عرب های حربی کشته شده ای.
آنچه پیش آمده بود بازگو کردم. ارادت ایشان نیز نسبت به مولایمان حضرت بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر شده و تثبیت گردید.
پی نوشت:
(1) حاج ملا هاشم صلواتی. بیش از صد و ده سال عمر کرد. متوفای سال 1338 هـ.ق
فرآوری: علی سیف
بخش مهدویت تبیان
منبع: العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عج) . علامه نهاوندی
منبرک مهدوی
#اهل_بیت
#امام_زمان
#جمعه
#منبرک
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
قالب های بیان احکام(۲)
💠شيوه القاء غيرمستقيم (بيان احكام در قالب داستان)
با توجه به شرايط سنى، زمان و مكان، در بيان احكام براى كودكان و نوجوانان گاه روش مستقيم و گاهى روش غيرمستقيم كارایى بيشترى دارد. با توجه به سيره عملى معصومين عليهم السلام در استفاده از روش غيرمستقيم (به عنوان نمونه: آموزش غيرمستقيم وضو به يك پيرمرد توسط امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ) و تأكيد فراوان روان شناسان بر اين روش و گفته هايى همچون « اَلْكِنايَةُ أَبْلَغُ مِنَ التَّصْريحِ ؛ كنايه [و غيرمستقيم گويى] از صراحت، رساتر است»، استفاده از روش غيرمستقيم در بيان احكام مورد تأكيد و ترغيب قرار مى گيرد.
استفاده از شعر، خاطره، شرح حال ديگران، معما، فيلم، نمايش، داستان و مانند آن مى تواند از مصاديق روشهاى غيرمستقيم بيان احكام به شمار آيد. در اينجا به جهت اختصار فقط به روش داستانى مى پردازيم.
روش داستانى از دلنشين ترين روشهاى ارائه احكام شرعى به كودكان و نوجوانان است. اكثر احكام مورد نياز كودكان و نوجوانان را مى توان به اين شيوه عرضه كرد. نوعا نتيجه گيرى از مطالب و
احكام مطرح شده در قالب و شيوه داستانى، به عهده خود كودكان و نوجوانان گذاشته مى شود. بعنوان مثال در داستان زير به آموزش سه نكته مهم براى كودكان و نوجوانان پرداخته شده است:
1. نحوه تطهير نمودن و آب كشيدن عضوى كه زخم شده و يا به هر نحو ديگرى نجس شده است.
2. نجس شدن جائى از بدن ـ كه تر مى باشد ـ با تماس پيدا كردن با اشياء نجس.
3. بكار گرفتن فكر و حس كنجكاوى بچه ها براى جواب دادن به مسئله سوم كه به صورت سؤال در پايان داستان آمده است.
داستان سعيد و انگشت كوچكش
سعيد در حالى كه مادرش مشغول خياطى بود، به او رو كرد و گفت: مادر! اجازه بده بروم با بچه همسايه بازى كنم. مادر گفت: چون پسر همسايه كم ادب است اجازه نمى دهم، سعيد گفت: پس اجازه بده او به منزل ما بيايد، مادر با بى حوصله گى گفت: فرقى نمى كند، نه نه نه، هنوز نمى دونى معناى نه يعنى چه؟ در همين حال بود كه حواس مادر سعيد پرت شد و نخ از سوزن خياطى بيرون آمد، مادرش سخت درگير نخ كردن سوزن گشت و او آهسته آهسته از اتاق بيرون آمد و بعد از طى كردن پله هاى ايوان، خودش را به نردبانى كه زير درختهاى انگور حياط بود رساند. نردبان را برداشت و به سينه ديوار گذاشت كه بچه همسايه را صدا بزند. پاهايش را بلند كرد، از پله اول گذاشت پله دوم و از پله دوم هم بلند كرد به جاى پله سوم گذاشت پله چهارم، دستهايش را گرفت لبه ديوار، مى خواست يااللّه
بگويد كه از آن بالا كلّه شد پايين و انگشت كوچك پايش حسابى زخم شد و پايش درد گرفت.
سعيد گريه كنان و لنگان لنگان آمد وارد اتاق شود كه مادر گفت: نيا كه فرش را نجس مى كنى. سعيد گفت: پس چه كنم؟ مادر گفت: برو پاتو آب بكش و بعد بيا. تا مادر اين جمله را گفت، گويا يك پتك صدمنى محكم تو فرق سعيد كوبيدند. برق از چشمانش پريد، شروع كرد به گريه و ناله و التماس كه مامان جون! من پايم را دوست دارم و نمى خواهم با آب بكشم. سعيد كه در هيچ كارى از خود دقّت نشان نمى داد، اينجا هم فكر كرد كه حالا بايد پايش را قطع كند و يك طرف ترازو بگذارد و يك طرف ديگر هم به جاى سنگ كيلو آب بگذارد و پايش را با آب كيلو كند.مادر با هزار زحمت يادش داد كه چگونه بايد پاى نجس را آب بكشد.
خلاصه، سعيد پايش را شست و آمد درب اتاق كه داخل شود، امّا دوباره صداى مادر بلند شد كه: نيا كه پايت نجس مى شود. سعيد كه حسابى گيج شده بود اعتراض كرد و گفت: اول گفتى فرش نجس مى شود، حالا مى گوئى پايت نجس مى شود؟ مادر رو به سعيد كرد و گفت: چون على كوچولو نم پس داده و قبلاً فرش را مين گذارى كرده، فرش نجس است، اگر بيايى پايت نجس مى شود. سعيد كه اينجا هم بناى مخالفت داشت گفت: نه، من خودم ديدم پدر روى همين فرش نماز مى خواند، پس يا فرش نجس نيست يا اگر فرش بگفته شما نجس است، پس نماز پدر باطل است. امّا بچه ها! فرش نجس بود، نماز پدر سعيد هم درست. چرا؟
#روش_تبلیغ
#شیوه_بیان_احکام
#قالب_بیان_احکام
#کودک_و_نوجوان
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
احکام خوردنی و نوشیدنی ها(۲)
احکام خون داخل تخم مرغ
آیا خونی که داخل تخم مرغ هست نجس است؟؟
♦️آیات عظام امام،مکارم،خامنه ای،سیستانی:نجس نیست ولی خوردنش حرام است.
♦️آیات عظام صافی،شبیری:نجس است و اگر خون در زرده باشد تا پرده ی سفید نازک روی آن پاره نشده باشد سفیده پاک است
♦️آیت الله وحید:نجس و خوردن آن حرام است.(کل تخم مرغ نجس است)
♦️آیت الله نوری:این خون نجس است ولی تا زمانی که پرده ی سفید نازک روی تخم مرغ پاره نشده تخم مرغ پاک است(میتوان سریع خون را برداشت و تخم مرغ را مصرف کرد)
#احکام
#خوردنی_و_نوشیدنی
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20