.
ببین به گوشه صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمیخواهد..؟
[ #یاامامرئوف ]
•┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
@koocheye_khaterat
•┈┈••✾•❤️•✾••┈┈•
مبیّنات
♡﷽♡ #جدالشاهزادهوشبگرد💜 ✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام #قسمت26🍃 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• _ببین کیمیا
♡﷽♡
#جدالشاهزادهوشبگرد💜
✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام
#قسمت27🍃
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
_میخوام بهت بگم دنبال کم نباش. دنبال عشقی برو که تو رو روز به روز تشنه تر کنه.
مطمئنم این احساس در جنس مخالف پیدا نمیشه. بهتره اون احساساتی که فکر می کنی بهش نیاز داری و توی یه صندوقچه نگه داری درشو قفل کنی ،قایمش کنی برای روز مبادا. تو الان موقعیت ازدواجو نداری .
پس اصلا بهش فکر نکن.بر عکس عشقت رو در مسیر تازه ای ادامه بده .
_خب ...خب باید از کجا شروع کنم؟
لبخند زدم.
_فردا اول محرمه ... از امام حسین شروع کن !
می دونی میتونه تو رو مجنون کنه ؟
حیفه آدمی همین جوری زندگی کنه، بخوره و بخوابه و برای یه بار هم که شده عشق رو تجربه نکنه.
نفس عمیقی کشیدم و سرم را از پشت به لبه ی تخت تکیه دادم
_ اشک بر حسین دریچه های دلت رو باز می کنه . و آماده ات میکنه برای دیدن نادیدنی ها ...
فقط اشتباه منو تکرار نکن.
پرسید: چی؟ چه اشتباهی؟
_عجول بودن ... عجله داشتم میخواستم ره صدساله رو یک شبه طی کنم. واسه همین زمین خوردم !
_چطور؟
به طرفش چرخیدم
_خودت رو با هیچ کس مقایسه نکن. قرار نیست چیز خاصی رو ببینی یا کار خارق العاده ای انجام بدی. دنبال نادیدنی ها نباش.
صدای مادر، ما را از خلوت خواهرانه مان بیرون کشید.
_اسراء مادر بیا این ظرف ها رو بشور که خیلی خسته شدم
کیمیا را تنها گذاشتم تا به حرف هایم فکر کند. امیدوار بودم صحبت هایم روی او اثر گذاشته باشد.
بعد از شستن ظرف ها، به اتاق رفتم و پارچه عزای محرم را در آوردم و به دیوار خانه و دم در نصب کردم.
از فردا غمی جانسوز تمام وجود عالم را فرا می گرفت.
صبح به محض ورود به دانشگاه یک راست به اتاق بسیج رفتم.
بچه ها در حالِ سیاه پوش کردن اتاق بودند.
من هم یک گوشه ی کار را گرفتم .
همزمان با کار کردن، مطهره مداحی گذاشته بود و بچه ها با آن زمزمه می کردند.
کوثر به سمتم آمد و گفت :
اسراء جان اردو رو گذاشتیم تاسوعا، عاشورا فکه .
از بچه ها داریم اسم نویسی می کنیم. این جوری با یه تیر دو نشون می زنیم.
سخنرانی و برنامه اون جا براشون عالیه. مراسم فکه که قطعا برای جدید الورودی ها باید جذاب باشه.
از این خبر خوشحال شدم.
دلم برای مراسم عاشورای فکه تنگ شده بود.
با ساغر و محبوبه صحبت کردم تا با خانواده ها هماهنگ کنیم و برای این سفر اجازه شان را بگیریم.
شماره لاله را گرفتم و بهش گفتم: به هر کدوم از دوستات میخوای بگو تاسوعا، عاشورا که تعطیله داریم میریم اردو جنوب. مراسم عاشورا دوست دارن شرکت کنن اون جا عالیه. از کم و کیف برنامه ها گفتم.
بعد از انجام کارهای اساسی با محبوبه راهی کلاس شدیم.
با گوشیم ور می رفتم که محبوبه آرام کنار گوشم گفت :شاهزاده مصطفی با لباس مشکی وارد می شوند.
با حرفش لبخندی به لبم آمد. این ها هم دست بردار نبودند با این شاهزاده ...
_خب که چی؟ به من چه ربطی داره.
_هیچی خواستم بگم یه وقت فکر نکنی کافره، اون هم معتقده به این چیزها
اخم هایم در هم رفت.
_تو کجا سِیر می کنی و من کجا؟ کی گفت بنده خدا کافره! از من خیلی هم بهتره.
نگاهم را به تخته کلاس دادم.
_خب پس برای چی؟
نگاه غضب آلودم را به طرفش چرخاندم
_ای بابا باز که تو شروع کردی محبوب. من دلیل خاص خودمو دارم. اگر خیلی دلت می سوزه تا بفرستمش برای خودت
لبش را کج کرد و گفت: نخیرم ...لازم نکرده. من به چشم برادر بهش نگاه می کنم.
سرم را بالا و پایین دادم
_چه جالب ... از دشمن تبدیل به برادر شد. باشه هرچی تو میگی.
_من که باهاش مشکل نداشتم تو داشتی.
_بیخیال این بحث شو لطفا... حالا امشب مراسم کجایی؟
_میرم هیئت تو هم میای؟
_اگر خدا بخواد. هماهنگ می کنم باهات
کلاس امروز حقوق بین الملل بود. چند باری سوال پرسیدم و استاد جوابم را داد.
آخر وقت کلاس، کمی از حال و هوای محرم و قیام عاشورا حرف زده شد.
یکی از دانشجوها در مورد واقعه عاشورا حرفی زد که توجهم را جلب کرد.
گفت که ما با عاشورا باید یاد بگیریم که با دنیا اول با گفتگو حرف بزنیم و بعد موارد دیگر، مثل شاخ و شونه کشیدن!
در دلم به حرفش پوزخند زدم.
همان موقع بود که میکائیل معینی گفت : آفرین ما باید از عاشورا درس مذاکره رو یاد بگیریم.
#ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
✅این رمان فقط مجوز انتشار در کانال نویسنده( کوچهخاطرات) را دارد.
https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
ڪاش...
علت حال خوب هم باشیم
باور ڪنید دنیا خـــــودش
به اندازه ے ڪافی مهارت دارد.
ڪہ دل آدمی را بدرد بیاورد...
ڪاش علت حال
خوب یکدیگر باشیم...
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
@koocheye_khaterat
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
این مرد دوست داشتن نداشت؟
من ایستاده ام پشت در نه، پشت دردهای دل خسته ی این مرد
من چقدر خودخواهم که چاره انداخته ام در ناچاری این مرد
این مرد دوست داشتن نداشت؟
مردی که فرو ریخت برای دل من.
مردی که چاره میکند برای بیچارگی من.
مردی که پشت دردهای من ایستاده است.
تصورمی کردم اومانند آهن است
امااشتباه میکردم اومانند من است
من خمارگشته ام برای دل این مرد
مرد من همدل و همدرد است. چه خوب بلد است
من را همدم کند.
من زندگی اش میکنم نه زندگی با او. ❤️
خوشه ی ماه 🌙
🍃
مادر، من میوه شیرینی نمیخوام...
همین که سلامت باشی و
به من سر بزنید،
به خدا از همــه چی بهتره...
این حرف خانومجان بود
🔆 بعضی وقتا، دم غروب که به
دیدنش میرفتیم
کنار درِ خونه ایستاده بود،
بلکه یکی از بچهها یا نوهها از راه برسن
همین هم که
🌿 ما رو از دور میدید
انگار دنیا رو بهش داده بودند....
خانومجان
قدر آدمها رو میدونست...
اونقدر که حتی با شنیدن صداشون
از پشت تلفن،
💜 قلبش پر میشد از شوق
کاش قدر مادربزرگ
پدربزرگها رو بدونیم؛ کاش
🌸🍃 هیچوقت تنهاشون نگذاریم . . .
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@koocheyEhsas
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
💠 پل خواجوی اصفهان از نگاه یک پرنده.
📸 مجید حجتی
وقتتون بخیر 🌹
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
@koocheyEhsas
─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
مبیّنات
♡﷽♡ #جدالشاهزادهوشبگرد💜 ✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام #قسمت27🍃 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• _میخوام بهت
♡﷽♡
#جدالشاهزادهوشبگرد💜
✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام
#قسمت28🍃
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
سکوت را جایز ندانستم و لب به سخن باز کردم .
_این هم از همون حرف های من درآوردی که مسئولین رده بالا نظام هم گفتن که عاشورا به ما درس مذاکره داد.
خیلی خنده داره اگر عاشورا درس مذاکره بود که امام حسین نمی جنگید.
چه مذاکره ای بود؟ هه، احتمالا مذاکره بُرد بُرد بوده. امام حسین سپاه عمرسعد رو نهیب زد و نصیحت به خدا ترسی کرد. این چه ربطی به مذاکره داره؟ رهبر هم بارها سران امریکا رو به خداترسی و دیدن عواقب کارشون گوشزد کردند.
برید بگردید ببینید کجای عاشورا و حرکت امام حسین چیزی در مورد معامله گفته شده. مذاکره یعنی معامله کردن دیگه.
متاسفانه اون بالایی ها برای این که به کارشون وجه دینی بدهند حاضرند از هر ترفندی استفاده کنند.حتی از امام حسین هم نمی گذرند.
یکی از دخترهای کلاس گفت: این جوری نگو ...این توهین به رییس جمهوره !
خنده ام گرفته بود. ابرویم بالا پرید.
_مگه من اسم رییس جمهور رو آوردم؟
در ضمن این جا دانشگاهه، مگه آزادی بیان نداریم؟ اگر این حرف ها رو این جا نزنیم کجا بزنیم؟
فکر کنم شعار همین دولت آزادی بیان بوده ها؟البته اگر راست بگن.
در کلاس همهمه ای به پا شد. استاد چند بار به میز کوبید و گفت: لطفا بحث متوقف بشه. بریم سر درسمون.
موقع خروج از کلاس با نگاه تند و تیز میکائیل روبه رو شدم.
در دل برایش پوزخندی زدم و گفتم: "هرجوری دوست داری نگاه کن .حقیقت تلخه برادر "
دلم گرفته بود. از خودم، از این که این قدر راحت از کلمه ی "حسین" می گذرم.
با خودم گفتم: "براستی من چقدر حسین را می شناسم؟ آن روزها دلم عجیب فتحِ خون شهید آوینی را می کرد.
کتاب را بر داشتم و شروع به خواندن کردم
...
"صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد...
الرحیل! الرحیل!
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را!
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق میدانند که ماندن نیز در رفتن است"
صبح بود که با صدای زنگ در متوجه رسیدن معصومه شدم. از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم . چادر پوشیده دم در ایستادم.
اول معصومه و بعد آقا مجتبی وارد شدند.
_خوبی آبجی بزرگه رنگ به صورت نداری؟ هوای قم بهت نساخته ؟
معصومه لبخند زد
_خوبم نه جدیدا خیلی ویار دارم حالم خوب نیست.
مامان کلی قربان صدقه بچه ی شکل نگرفته معصومه می رفت.
بعد از ناهار با معصومه مشغول گپ و گفتگو شدیم. ساعت ها از همه جا حرف می زندیم. گویی عقده این چند ماه دوری را یک روزه می خواستیم سر هم خالی کنیم.
معصومه از میکائیل معینی می پرسید و من هم آن چه که بینمان بوده را با توضیح مفصل برایش می گفتم.
معصومه گفت: آدم های این شکلی، زیادی حیف اند. متاسفانه این ها پایه اعتقادات بنیادین شون درست شکل نگرفته.
_کاش میشد این ها رو فرستاد طرح ولایت!
معصومه از حرفم خنده اش گرفته بود.
_چه حرف هایی می زنی، این ها سایه آیت الله مصباح رو با تیر میزنن.
#ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
✅این رمان فقط مجوز انتشار در کانال نویسنده( کوچهخاطرات) را دارد.
https://eitaa.com/joinchat/3628531766Cbdf70e0912
لینک پارت اول رمان
#جدال_شاهزاده_وشبگرد
https://eitaa.com/koocheye_khaterat/5177
لینک پارت اول خاطره ی زیبای
چشم هایش شروع یک واقعه بود
https://eitaa.com/koocheye_khaterat/4521
مبیّنات
♡﷽♡ #جدالشاهزادهوشبگرد💜 ✍️به قلم: #زهراصادقی_هیام #قسمت28🍃 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• سکوت را جای
پارت جدید تقدیم نگاه های مهربونتون🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
براے آنکه بسوزد به هر بهانه دلم...
چقدر خاطره هایت به کار مے آید...
اغلب ما به شدت مشغول ظلم به خودمان هستیم...[اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم]
وزمانے که قرار است دلهاے بیقرار باپیوند باهم انس بگیرند، این رشته را با جهل ازهم جدا مے کنیم. بدون اینکه درک کنیم قلبی شکسته شد و امان از تکه هاے جدا شده....
دل فرو مے ریزد و تنها تماشا میکنم...
مثل سربازے، سقوط آخرین دروازه را...
رفتن از قلب و مهر همسر مانند بیرون رانده شده از وطن مادریست که درد آواره شدن به جانت رخنه میکند...
وقتے با هزاران امید پا در خانه ے خوشبختے میگذارے... میسازے... میگذرے... بدے هارا نادیده میگیرے... میجنگے...به امید رشته ے اتصال...
اما بدان، وقتے در پائیز یک درخت برگ هایش مے ریزد نگران نیست چون امید به شکوفایے دوباره دارد...
تا وقتے دستانت در دست به غیر خدا باشد، شیطان در وجودت انقلاب خواهد کرد. در ظلمات فرو خواهے رفت، چشمانت از دیدن نور دریغ خواهد شد، گوش هایت بر سخنان حق بسته خواهد شد.
[کَیفَ اَنسَیکَ و لَم تَزَلَ ذاکرے]
چگونه فراموشت کنم، وقتے روز وشب صدایم مے زنے؟
مناجات الراجین
#خوشهی_ماه
متن از #عطریاسعزیز