eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.5هزار دنبال‌کننده
605 عکس
50 ویدیو
1 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش از داستان «نه، ده، ...، دوازده، سیزده» نوشتهٔ یکی‌یکی شمردند. صدای جواد را شناختم. جان کند تا گفت: «یازده.» نتوانستم خودم را جمع‌وجور کنم. داد زدم: «بابا قربونت‍...» 📷عکس از: مهری رحیم‌زاده مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «در دست‌های من جان بده» نوشتهٔ گفت: «عین مال بابا بشه‌ ها. یه جوری بدوز وقتی می‌پوشمش، اینجاهام تپلی بشه. که جبهه رام بدن، برم پیش بابا.» بازوهای چوب‌کبریتی‌اش را نشان داد، مشت‌ها را به شانه‌ها نزدیک کرد و فیگور گرفت. 📷عکس از: مهری رحیم‌زاده مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «نان قرمز» نوشتهٔ زنِ توی آینه مات نگاهم می‌کند. فاطمه یک لیوان آب می‌آورد. حوریه را بغل می‌کند، می‌آید کنارم. دست‌هاش می‌لرزند. توی بغل هم سه تایی گریه می‌کنیم. 📷عکس از: Alae Khiyam مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «جنگ» نوشتهٔ ترجمۀ مردی که فرزندش از روز اول جنگ به خط مقدم اعزام شده بود، گفت: «شما درست می‌گین. بچه‌های ما به ما تعلق ندارن، اونا مال وطن‌شون هستن.» 📷عکس از: JP Terlizzi مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «جرقه» نوشتۀ مثل حلزون چسبیده‌ام به داشبورد و روی نورا خیمه زده‌ام. ضربان گنجشکی قلب دخترک در پمپاژهای بی‌وقفۀ قلبم قاتی می‌شود. تصویرها در مغزم گره می‌خورند. صورت بهت‌زدۀ میلاد، سیاهی آسفالت، خط ممتد گارد ریل و کامیونی که بوقش را پهن می‌کند توی جادۀ کوهستانی. 📸عکس از: سیدعلی حسینی‌فر مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
23.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢بخشی از داستان «یک انفجار خیس» نوشتهٔ در مطمئن بودم هرچه هست زیر سر غولِ لعنتی خواب است. غول نخراشیده‌ای که انگار حیاتش بسته بود به بی‌آبرو کردنم. معلوم نبود دقیقاً کجای خوابم زندگی می‌کند. خانه‌ دارد یا زیر چادر است؟ چه شکلی‌ است؟ اصلاً چرا آزارم می‌دهد؟ مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار |  @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «شب‌خوش، خوب بخوابی» نوشتۀ ترجمهٔ 📸عکس از: kate lzor مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار |  @modaam_magazine
🟢بخشی از داستان «روزشمار عروسی» نوشتۀ در «برگ زردی از گلم که داشت می‌رفت توی خانۀ جدیدش لانه کند، کَندم و فکر کردم باید یادم باشد که امروز قرار است چیزی ناراحتم نکند...» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «دندان، خداست» نوشتۀ در 📍برای پیوستن به جمع مشترکین مدام، از طریق لینک زیر اقدام کنید: https://survey.porsline.ir/s/KM5LYxSc مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «نفرین جشن در تالار جنگلی» نوشتۀ در «آدما وسط شادی یهویی عزادار تموم شدنش می‌شن. اصلاً فکر کن غمه یه‌جور آماده‌‌باشه واسه تموم شدن خوشحالی. به چشم نفرین بهش نگاه نکن.» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢بخشی از داستان «جشنی برای تمام فصول» نوشتۀ در «عبدی قوزکرده رفت طرف سماور که آب ‌جوشیدۀ سردشده توی لیوان بریزد. موهای سفید سینه‌اش از یقۀ زیرپوش آبی بیرون زده بود. + عبدی یکی بهم ایمیل زده اینکه براش جشن گرفتی یه قاتله.» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
🟢بخشی از داستان «در روشنای باران» نوشتۀ در «بهمن به معاشرت کوتاه چند ساعت گذشته فکر کرد. احساس کرد به نسخۀ ارزشمندی از یک کتاب مقدسِ کهن دست یافته است.» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine