بخش از داستان «نه، ده، ...، دوازده، سیزده»
نوشتهٔ #الهه_زمانوزیری
#خیال_مدام
یکییکی شمردند. صدای جواد را شناختم. جان کند تا گفت: «یازده.»
نتوانستم خودم را جمعوجور کنم. داد زدم: «بابا قربونت...»
📷عکس از: مهری رحیمزاده
#مدامخوانی
#جنگ_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «در دستهای من جان بده»
نوشتهٔ #آزاده_رباطجزی
#خیال_مدام
گفت: «عین مال بابا بشه ها. یه جوری بدوز وقتی میپوشمش، اینجاهام تپلی بشه. که جبهه رام بدن، برم پیش بابا.» بازوهای چوبکبریتیاش را نشان داد، مشتها را به شانهها نزدیک کرد و فیگور گرفت.
📷عکس از: مهری رحیمزاده
#مدامخوانی
#جنگ_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «نان قرمز»
نوشتهٔ #اعظم_ایرانشاهی
#خیال_مدام
زنِ توی آینه مات نگاهم میکند. فاطمه یک لیوان آب میآورد. حوریه را بغل میکند، میآید کنارم. دستهاش میلرزند. توی بغل هم سه تایی گریه میکنیم.
📷عکس از: Alae Khiyam
#مدامخوانی
#جنگ_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «جنگ»
نوشتهٔ #لوییجی_پیراندلو
ترجمۀ #زهره_شریعتی
#خیال_مدام
مردی که فرزندش از روز اول جنگ به خط مقدم اعزام شده بود، گفت: «شما درست میگین. بچههای ما به ما تعلق ندارن، اونا مال وطنشون هستن.»
📷عکس از: JP Terlizzi
#مدامخوانی
#جنگ_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «جرقه»
نوشتۀ #طاهره_سادات_موسوی
#خیال_مدام
#مدامخوانی
مثل حلزون چسبیدهام به داشبورد و روی نورا خیمه زدهام. ضربان گنجشکی قلب دخترک در پمپاژهای بیوقفۀ قلبم قاتی میشود. تصویرها در مغزم گره میخورند. صورت بهتزدۀ میلاد، سیاهی آسفالت، خط ممتد گارد ریل و کامیونی که بوقش را پهن میکند توی جادۀ کوهستانی.
📸عکس از: سیدعلی حسینیفر
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
23.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢بخشی از داستان «یک انفجار خیس» نوشتهٔ #ساناز_قنواتی در #خواب_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
مطمئن بودم هرچه هست زیر سر غولِ لعنتی خواب است. غول نخراشیدهای که انگار حیاتش بسته بود به بیآبرو کردنم. معلوم نبود دقیقاً کجای خوابم زندگی میکند. خانه دارد یا زیر چادر است؟ چه شکلی است؟ اصلاً چرا آزارم میدهد؟
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «شبخوش، خوب بخوابی» نوشتۀ #برایان_اونسن ترجمهٔ #عطیه_عیار
#مدامخوانی
#خیال_مدام
📸عکس از: kate lzor
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢بخشی از داستان «روزشمار عروسی» نوشتۀ #نفیسه_نصیران در #جشن_مدام
#مدامخوانی
#خیال_مدام
«برگ زردی از گلم که داشت میرفت توی خانۀ جدیدش لانه کند، کَندم و فکر کردم باید یادم باشد که امروز قرار است چیزی ناراحتم نکند...»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «دندان، خداست» نوشتۀ #آزاده_رباطجزی در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
📍برای پیوستن به جمع مشترکین مدام، از طریق لینک زیر اقدام کنید:
https://survey.porsline.ir/s/KM5LYxSc
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢 بخشی از داستان «نفرین جشن در تالار جنگلی» نوشتۀ #آزاده_عبدیفرد در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«آدما وسط شادی یهویی عزادار تموم شدنش میشن. اصلاً فکر کن غمه یهجور آمادهباشه واسه تموم شدن خوشحالی. به چشم نفرین بهش نگاه نکن.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢بخشی از داستان «جشنی برای تمام فصول» نوشتۀ #نعیمه_سادات_کاظمی در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«عبدی قوزکرده رفت طرف سماور که آب جوشیدۀ سردشده توی لیوان بریزد. موهای سفید سینهاش از یقۀ زیرپوش آبی بیرون زده بود.
+ عبدی یکی بهم ایمیل زده اینکه براش جشن گرفتی یه قاتله.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
🟢بخشی از داستان «در روشنای باران» نوشتۀ #حسین_لعل_بذری در #جشن_مدام
#خیال_مدام
#مدامخوانی
«بهمن به معاشرت کوتاه چند ساعت گذشته فکر کرد. احساس کرد به نسخۀ ارزشمندی از یک کتاب مقدسِ کهن دست یافته است.»
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine