eitaa logo
مجلهٔ مدام
1.5هزار دنبال‌کننده
604 عکس
49 ویدیو
1 فایل
یک ماجرای دنباله‌دار ارتباط با ادمین👇 @modaam_admin https://modaam.yek.link/
مشاهده در ایتا
دانلود
بخشی از روایت «محسن راست می‌گفت» نوشتهٔ من فرزند جنگ بودم و جنگ مادرم بود. شیر جنگ را خورده‌ام. در تمام این سال‌ها پشت جنگ پنهان شدم و اگر جنگی نبود باید یکه‌وتنها مسئولیت همۀ شکست‌های عمرم را، همۀ چیزی‌ نشدن‌ها را گردن می‌گرفتم. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
14.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریده‌ای از گفتگو با در رونمایی «جنگ مدام» در تهران مجلهٔ مدام را از سایت مدام تهیه کنید. 👇 www.modaammag.ir مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخش از داستان «گوگرد روسی، سگرت آمریکایی» نوشتهٔ این عشق بود که او را دل‌پریشان ساخته بود یا ترس؟ نمی‌دانست. با خودش گفت: «تو را مرگ بدهد فائقه! چرا دل‌لرزانک شدی؟ کار بزرگ، دل بزرگ می‌خواهد.» 📷عکس از: آرشیو رای‌بن استودیو 🎧 شما می‌توانید داستان صوتی کامل را با صدای احمد مدقق در «+متن» این داستان بشنوید. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخش از روایت «قابی بدون تو» نوشتهٔ ابواحمد لبخندش را قورت داد: «ببین برادر من، اسرائیلیا موجودات عجیب‌غریبی هستن. مثلاً توی جنگ تموز حتی یه تیر هم به خونۀ من نخورد. می‌دونی چرا؟» 📷عکس از: Nick Hannes مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخش از داستان «نه، ده، ...، دوازده، سیزده» نوشتهٔ یکی‌یکی شمردند. صدای جواد را شناختم. جان کند تا گفت: «یازده.» نتوانستم خودم را جمع‌وجور کنم. داد زدم: «بابا قربونت‍...» 📷عکس از: مهری رحیم‌زاده مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخش از روایت «نه آنجا هستم، نه اینجا» نوشتهٔ ترجمۀ هویتِ دورازوطن دلبستگی است. اینکه چگونه با ریشه‌هایت، وطنت، زبانت و خویشاوندانت در سراسر جهان احساس همبستگی می‌کنی. تأثیرگذارترین آوارگی آن است که فراجسمی می‌شود. 📷عکس از: Rania Matar مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «در دست‌های من جان بده» نوشتهٔ گفت: «عین مال بابا بشه‌ ها. یه جوری بدوز وقتی می‌پوشمش، اینجاهام تپلی بشه. که جبهه رام بدن، برم پیش بابا.» بازوهای چوب‌کبریتی‌اش را نشان داد، مشت‌ها را به شانه‌ها نزدیک کرد و فیگور گرفت. 📷عکس از: مهری رحیم‌زاده مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از روایت «به دنبال جنگ» نوشتهٔ یک دفعه به خودم آمدم، دیدم ایستاده‌ام مقابل دفتر بلیط‌فروشی. بی‌ حساب‌وکتاب رفتم داخل و گفتم: «یه بلیت برای اهواز» 📷عکس از: Moises Saman مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «نان قرمز» نوشتهٔ زنِ توی آینه مات نگاهم می‌کند. فاطمه یک لیوان آب می‌آورد. حوریه را بغل می‌کند، می‌آید کنارم. دست‌هاش می‌لرزند. توی بغل هم سه تایی گریه می‌کنیم. 📷عکس از: Alae Khiyam مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از روایت «به نام پدر، دختر، روح‌القدس» نوشتهٔ سر صبحی کوچه‌ها خالی از آدمیزاد بودند. گاومیش‌ها اما چندتا چندتا همه جا پرسه می‌زند و کنار هر خانه‌ای تاپاله‌ای رها می‌کردند. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از داستان «جنگ» نوشتهٔ ترجمۀ مردی که فرزندش از روز اول جنگ به خط مقدم اعزام شده بود، گفت: «شما درست می‌گین. بچه‌های ما به ما تعلق ندارن، اونا مال وطن‌شون هستن.» 📷عکس از: JP Terlizzi مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
بخشی از روبه‌روی «جنگ» گفتگوی با 📷عکس از: مهری رحیم‌زاده مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine