eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_مهربانم بِنَفْسي أنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهی ای نعمت‌ خاصّ خدا سلام ؛ به قَلبَت سلام ؛ به چَشمَت سلام ؛ به رنج و به بغض و به صبرت سلام #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج صبحت بخیر آقا🌸🍃 @Modafeaneharaam
🔅امیرالمؤمنین علیه السلام: 🌱إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى، لَا يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً، وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا، فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَ الْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ، وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ 🍃همانا دنيا نهايت ديد كوردل است که آن سوى دنيا را نمى نگرد، امّا انسان آگاه، نگاهش از دنيا عبور كرده از پس آن سراى جاويدان آخرت را مى بيند. پس انسان آگاه به دنيا دل نمى بندد و انسان كور دل تمام توجّه اش دنياست. بينا از دنيا زاد و توشه برگيرد و نابينا براى دنيا توشه فراهم مى كند 📚قسمتی از خطبه 133 نهج البلاغه @Modafeaneharaam
نگویید جا مانده‌ایم! 😔 کسی که قلب و روحش رفته، جامانده نیست. جامانده کسی است که عشق و شور و طلب زیارت اربعین به ذهنش هم نرسیده و علاقه‌ ندارد. اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست خیری بوده و ثواب نیت را برده‌اید. شاکر باشید و نگویید جا مانده‌ایم. آیت‌الله جوادی آملی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 افشاگری مجری شبکه راشاتودی از پشت پرده انتشار جزئیات ترور شهید "فخری‌زاده" در این مقطع زمانی توسط نیویورک‌تایمز! 👤 ریچارد مدهرست، مجری معروف شبکه‌های خبری بین‌المللی: 🔸نیویورک‌تایمز دستگاه تبلیغاتی اسرائیل است، به همین دلیل به دنبال جبران آبروریزی فرار ۶ فلسطینی از زندان‌های فوق امنیتی این رژیم هستند! @Modafeaneharaam
🌱باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدیم، و شیعه بدنیا آمدیم، که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم! و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست.. و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتا.. شهید محمودرضا بیضایی❣️ @Modafeaneharaam
💢زائر پا برهنه مزار حاج قاسم 🔴تصویری از زائرِ سودانی که با پای برهنه در گلزار شهدای کرمان و مزار سردار دلها حضور یافته است. @Modafeaneharaam
: 🕊 🍁اگر خواستید نذری چیزی کنید فقط گناه نکنید... مثلا بگید نذر میکنم یه روز گناه نمیکنم هدیه به حضرت صاحب الزمان از طرف مجید...❤️ یعنی از طرف من عمل رو انجام بدید برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان... یکی از مجرب ترین کارها برای آقا امام زمان اینه.. ۹۵ @Modafeaneharaam
نامه تأثرانگیز اسیر فلسطینی به مادرش؛ هدیه برایت عسل آورده بودم 🔹«محمود العارضه» اسیر فلسطینی و مغز متفکر فرار بزرگ از زندان «جلبوع»، از طریق وکیل خود، نامه‌ای خطاب به مادر و سایر اعضای خانواده‌اش ارسال کرد. 🔹نامه در عین سادگی، نشان‌‌دهنده محرومیت طولانی‌مدت اسرا و وضعیت سخت ۶ اسیر پس از فرار از زندان و تلاش برای یافتن غذا و ادامه مخفی‌ ماندن از چشم مأموران رژیم صهیونیستی را نشان می‌دهد. @Modafeaneharaam
بی کلید و با توکل هر که در زد باز شد قفل‌ها تا بر زبان نام تو آمد باز شد من شنیدم راه دارد دل به دل با این حساب دل هوائی شد و راه رفت و آمد باز شد @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی نماز خواندن در کپنهاگ عمل تروریستی تلقی می‌شود! 👤مادر مهاجر ایرانی: 🔸فرزندم را به این علت که او را به عمل تروریستی تشویق کردم، از من گرفته‌اند! 🔸در کپنهاگ دانمارک از هر پنج بچه‌ای که از خانواده‌هایشان جدا کرده‌اند چهار کودک مهاجر مسلمان بوده‌اند! @Modafeaneharaam
محمد حسین اهل کردن و کردن بود😁 نامزدی ما هم شیرینی خاصی داشت. 4 ماه دوست‌داشتنی! دائماً حسین‌آقا می‌کرد. مثلاً تماس می‌گرفتم و با حالت دلتنگی‌ می‌پرسیدم «آخر هفته تهران می‌آیی؟» می‌گفت «باید ببینم چه می‌شود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در می‌آمد و حسین‌آقا پشت در ایستاده بود!😍 یادم هست یک‌بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بروم. . هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجه‌ای نرسیدم! خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورق‌زدن کتابم بودم که دیدم هزار پول لای آن است!😊 از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامان گفت «احتمالاً کار حسین‌آقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت. می‌گفت «نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟» حتی این مدل کارها را برای خانواده‌ام هم انجام می‌داد عادتی که بعدها هم ترک نشد! 🌹 @Modafeaneharaam
🏴کاروان اربعین امسال از ره مانده است! حاج قاسم، نائبم شو در زیارت های خود... 🌷 شاعر: تینا دامنکشان @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: دوران دفاع مقدس؛ تجربه موفقی است که ما برای همه ی دوره‌های انقلابمون، نه فقط برای دوره‌های انقلابمون؛ فقط خاص انقلابی ها ما نیازمند اون هستیم. ما برای حفظ عزت خودمان، ما برای تربیت دقیق و درست درست جامعه‌ی خودمان، ما برای حفظ منافع خودمان، ما برای استقلال کشور خودمان، ما نیاز به برپایی آن دوره در همه ی دوره ها داریم. آن دوره یک قلّه و یک الگو و اسوه ای‌ است برای همه ی دوره‌های ما. @Modafeaneharaam
نذر اربعین طرح نذری اربعین با ما همراه باشید از طریق شماره کارت به نام هیئت حراس الحرم ۵۸۵۹۸۳۷۰۰۸۶۸۵۱۳۹ هیئت حراس الحرم شهرک طالقانی @Modafeaneharaam
هفته دفاع مقدس گرامی باد🌹 @Modafeaneharaam
📍"شب‌های پرستاره" زمان ۳۱ شهریور لغایت ۲ مهرماه ۱۴۰۰ همزمان با نماز مغرب و عشاء قم، گلزار شهدا علی ابن جعفر 🎙با روایتگری حاج @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_اول 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده ب
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا