🍃🌺🍃
..
پرچم...
چادر...
همه از یک خانواده اند...
اما...
#چفیه بر دوش #شهدا
#پرچم به دست رزمندگان
و #چادر برسَرِ توست ای خواهر...
وظیفه ی سنگینی داری
هرلحظه آماده ی دفاع باش💪
@modafeaneharaam
🍃🌺🍃🌺🍃
پیکر مطهر
شهیدان #مدافع_حرم سید جلال حبیب الله پور از بابلسر و سید سجاد خلیلی از بهشهر وارد کشور شدند.
شهــدا خوش اومدین 🌹🍃
🍃🌺🍃🌺🍃
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_بیست_ونهم
#عرفان
هادي يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به
دستورات دين بود.👌
براي همين در مسير خودسازي و عرفان قرار گرفت.
اما مسير عرفاني زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم ميشود. مانند
آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفتهاند، مسير من الخلق الي الحق و ... به
خوبي طي نمود.
هادي زماني كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل ميكرد، نيمي از روز
را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود👌.
در ابتدا براي انجام كار حقوق ميگرفت، اما بعدها كارش را فقط براي
رضاي خدا انجام ميداد.☺️
شهريه نميگرفت براي كاري كه انجام ميداد مزد نميگرفت. حتي اگر
كسي ميخواست به او مزد بدهد ناراحت ميشد.
منزل بسياري از طلبهها و برخي مساجد نجف را لولهكشي كرد اما مزد
نگرفت!😳
توكل و اعتماد عجيبي به خدا داشت. ☺️
يك بار به هادي گفتم: تو كه شهريه
نميگيري براي كار هم پول نميگيري پس هزينههاي خودت را چطور تأمين
ميكني؟🤔
هادي گفت: بايد براي خدا كار كرد، خدا خودش هواي ما را دارد. گفتم:
اين درست، اما ...
يادم هست آن روز منزل يكي از دوستانش بوديم. هادي بعد از صحبت
من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و
گفت: هر طور صلاح ميداني مصرف كن!
به نوعي غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالي ندارد.
🍃🌺🍃
الهی...
بین ما و گناه سیم خاردار بکش
و این فاصله را مین گذاری کن!
بارالها! ما را از ترکش خمپاره های گناه حفظ کن!
🍃🌺🍃
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️❤️❤️ ۱۷ شهـریور سالروز ولادت شهیـد هستهاے مصطفـے احمدے روشن مبااارکــــ☺️☺️☺️
ورودی سال 77 رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهجالبلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت میکرد. از سال سوم به دنبال فعالیتهای پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم".
یک ماهیتابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهیتابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».
دویدیم پشت درختها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهیتابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف میرفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش میکرد🍃