eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
پوستر| گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید ❤️ «کاری زینبی(س) کنید و پیام رسان شهدا باشید. هیچ وقت به حال شهید غصه نخورید چرا که شهید به بهترین سرنوشت رسیده است. حتی به حال خانواده و ایتام شهید غصه نخورید چرا که شهید زنده است و در ثانی خداوند خیر الکفیل و خیر الولی است و خودش خوب بلد است خانواده و ایتام شهید را چطور مدیریت، حمایت و کفایت کند. حتی لباس سیاه نپوشید و عزاداری نکنید چرا که خوشبختی و سعادت یک فرد ناراحتی ندارد.» @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری ✍ قرار ملاقات‌ها، آداب دارند! باید برایشان از قبل آماده شد! اولین ادب قرار ملاقات، این است که .... @Modafeaneharaam
عظمت حضرت معصومه(س) در کلام و سیره علما 🏴 یا فاطمة‌اِشفعی لنا فی‌الجنة @Modafeaneharaam
شهیدمدافع حــــــــــرم امین کریمي ❤️🕊 بســـمِ رٓبّٓ الشُهــــــــداء والصّٓــــدیقین #صــفات_بارز_اخلاقــي مطيع رهبر، بسيار خوش رو و شوخ طبع، شجاع، ورزشكار بسيار حرفه اي، دلير، جوانمرد، بسيار دلسوز ديگران و دل رحم، با حيا و باغيــــرت، بسيار به روز، پاسدار نظامي.... #علايق: كارهاي پُر هيجان و پر از استرس ، ورزش(استادي كيك بوكسيگ ، كاراته ، كونگ فو) ، اهل مطالعه بسيار زياد ، حضور در مجالس اهل بيت (ع) و ... #نقل_از_مادر_شهيد امین برای من زنده است زمانی که در معراج شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت "مامان من که خواب نبودم. وقتی من را بوسیدی تو را نگاه می‌کردم." خیلی وقت‌ها چشمم را که می‌بندم و باز می‌کنم امین را پیش‌رویم می‌بینم. وقتی روضه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) را گوش می‌دهم، داغ فرزندم را فراموش می‌کنم. روزی بر سر مزارش روضه می‌خواندم که صدای امین را از پشت سرم شنیدم که گفت "مامان". پشت سرم را نگاه کردم. هیچ‌کس در گلزار نبود. امین برای من زنده است. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️تمام حرف حضرت معصومه سلام الله علیها این بود... #استوری #تلنگر_مهدوی #حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها 👈 مناسب برای استوری در واتساپ و اینستاگرام. @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJNlhk6ppF0CrW3gc-IQnl9F_DYuzzAACjAwAAm3xmVAaThxXmbuKoiIE.mp3
2.03M
🎵این پیام را جهانی کنید! 🔻ماجرای نامۀ جالب دختر دانشجو بعد از زیارت حضرت معصومه #کلیپ_صوتی #حضرت_معصومه @Modafeaneharaam
✳️زینب سلیمانی: شیعه و سنی در مکتب حاج قاسم تفاوتی نداشت/ حاج قاسم برای آزادی‌خواهان جهان می‌جنگید 🔻زینب سلیمانی دختر شهید حاج قاسم سلیمانی پیش‌ازظهر امروز در مراسم تشییع پیکر مطهر شهیده فاطمه اسدی که در امامزاده هاجره خاتون سنندج برگزار شد، با گرامیداشت یاد و خاطره شهدای انقلاب اسلامی اظهار داشت: به نمایندگی از خانواده شهید سلیمانی دست یکایک شما مردم کردستان را می‌بوسیم و این شعار نیست و ما خودمان را خادم مردم می‌دانیم. 🔻وی در ادامه با اشاره به توجه ویژه‌ شهید سلیمانی به کردها افزود: در مکتب حاج قاسم شیعه، سنی و مسیحی تفاوتی نداشت چراکه برای همه مظلومان و آزادی‌خواهان جهان می‌جنگید. 🔻دختر شهید حاج قاسم سلیمانی تصریح کرد: از اینکه امروز در جمع مردم کردستان حضور دارم افتخار کرده و خاضعانه در برابر محبت مردم این دیار تعظیم می‌کنم 🔻زینب سلیمانی همچنین صبح امروز در مراسم وداع با پیکر تازه تفحص شده شهیده فاطمه اسدی که در خیابان فردوسی سنندج برگزار شد اظهار داشت: حاج قاسم به کردستان بسیار علاقه‌مند بود و این را در سیر زندگیشان می‌توان دید. 🔻وی خاطرنشان کرد: شهید حججی را به یاد بیاوریم که توفیق شهادت را زمانی به دست آورد که خم شد تا اجازه حضور در جبهه‌های جنگ را از پدر و مادرش به دست آورد. 🔻دختر شهید سلیمانی با بیان اینکه زنان قهرمان با عفت و عزت در میدان‌های جنگ حاضر شدند، گفت: امروز در محضر مادری پاک هستیم که گرفتار دام جنایتکاران شد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکرهای مطهر ۳ شهید در شلمچه و شرق دجله عراق 💠 گروه‌های #تفحص_شهدا موفق شدند در آستانه وفات حضرت معصومه(س) پیکرهای مطهر سه #شهید دوران #دفاع_مقدس را در مناطق عملیاتی شرق دجله و شلمچه تفحص کنند. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 لوح | صدقه کتاب 🔻رهبر انقلاب: «اگر کتابخوانى فرهنگ رایج شد و در بین مردم ما جا افتاد، آن‌وقت کسانى پیدا میشوند که «صدقه‌ى کتاب» درست میکنند که الان نیست. شما ببینید چقدر روضه‌خوانى میشود! چقدر احسان میشود! چقدر به ایتام کمک میشود! چقدر پول و جنس و پارچه و چیزهاى دیگر داده میشود! آیا به همین نسبت، کتاب هم داده میشود؟! به همین نسبت پول براى چاپ کتاب داده میشود؟! خیلى کم. خب، شما که روشنفکرید و به اهمّیّت این کار آگاهید، این را ترویج کنید.» ۱۳۷۴/۲/۱۸ 🔁 #بازنشر به مناسبت آغاز هفته کتاب‌خوانی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی دختر بانوی شهیده فاطمه اسدی (خانم کشور محمودی) در مراسم تشییع و تدفین مادر خود در سنندج @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJN9hk9Z4Y-oHDUM3G3XxkwhrsT9KwgACAgsAAm3xoVCvmohd48wYGyIE.mp3
5.7M
#تلنگری #استاد_شجاعی #استاد_پناهیان ✨ در شب معراج، پیامبر اکرم(ص) شهری را دیدند که قدرت شفاعت‌گری داشته و نجات بخش و قدرت دهنده‌ی مردم خواهد بود، به وسعت صحرای محشر... تا جایی که ستونی محکم در تمدن‌سازی نوین الهی و بسترساز سلطنت پادشاه آسمان و زمین خواهد بود. #فاطمه_ای_دیگر ※ ویژه وفات حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری #پرونده_تون_رو_تکمیل_کنید 🔸 ارزش والای حضرت معصومه(س) در کلام امام رضا(ع) 🏴ویژه وفات حضرت معصومه(س) 🏴 ▫️ ذی القعده ۱۳۹۹ ▫️ قم / حرم حضرت معصومه(س) #استاد_انصاریان @Modafeaneharaam
✨بدرقه ستاره‌ها رهبرانقلاب‌اسلامی: این دختر جوان تربیت‌شده دامان اهل‌بیت، با پاشیدن بذر معرفت در طول مسیر و بعد رسیدن به قم، موجب شد که قم به عنوان پایگاه اصلی معارف اهل‌بیت بدرخشد. ➡️ ۱۳۸۹/۰۱/۲۹ @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت دهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: کابوس های شبانه . بعد
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: چطور تشکر کنم؟ . اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی 8 سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه باشه؟ … . . برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … . . همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید … . اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: 25 سالمه … از حالت من خنده اش گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … . واقعا معذرت می خوام … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه … . . اون پشت سر هم و با وجد خاصی صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم … . . توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … . . مثل فنر از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … . بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت چهاردهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خداحافظ حنیف . سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه … . از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال … . در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم … اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود … . تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … . . یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم … . بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود … اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم … . . پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم … . بعد از ۹ سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت پانزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: در برابر گذشته . با مشت زدم توی صورتش … . آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم … هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ … . . خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … تو کجا رو داری که بری؟ … هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون … بین ما همیشه واسه تو جا هست … اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت … . . رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن …. . گریه ام گرفت … دستخط حنیف بود … به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … فردا زدم بیرون دنبال کار … هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده … بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم … رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود … . یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای ۳۵ دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد … صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم … . .
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: چطور تشکر کنم؟ . او
جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل … پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت … مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات .. ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
❌ منبر رفتن بازیگر بهاره رهنما در شب عاشورا😨😣 عجب بیا ببین چطوری روضه میخونه😐😨👇 https://eitaa.com/joinchat/1012924480Cbdbe55ca17
ختم به نیت🔰 🌹 هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️ مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠فاطمه معصومه (سلام الله علیها)در کوتاه ترین مدت ممکن مسیر رشد در علوم را نیز پیمود و از کمالات روحى و معنوى بهره‏ هاى فراوانى از پدر، مادر و برادر برد. از این روى در دوران کودکى به راحتى مى ‏توانست جوابگوى سوال هاى فقهى و دینى مردم باشد. @Modafeaneharaam
با سلام خدمت رفقای امام زمانی🌸 ان‌شاءلله برای دو هفته آینده قراره شیرکاکائو داغ توزیع کنیم☕️ دوستانی که قصد دارن تو این کار خیر به یاد امام زمان شریک بشن لطفا مبلغ موردنظرشون رو به این شماره حساب بفرستند👇👇 💳 6280231364795244 بنام زارع حاجت روا بشید ان‌شاءلله 🍃 اجرتون با خود آقا امام زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ . خدايا درود فرست بر على بن موسى الرّضا، امام پسنديده با تقواى بى عيب، و حجّتت بر هر كه بر زمين، و هر كه زير زمين است، آن راستگوى شهيد، درودى بسيار و كامل، و پاك و به هم پيوسته و پياپى و در پى هم، مانند برترين درودى كه بر هر یک از اوليائت فرستادى. (ع) @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁در کنار تلاش و سعی در کسب روزی آیه ی ۲۹ سوره فاطر رو تلاوتش رو حتما یاد داشته باشید 🍂«یرجون تجارة لن تبور » 🎙قاری : @Modafeaneharaam
🌷مراسم استقبال از مادران شهدای تازه شناسایی شده 🔷چهارشنبه: ۲۶آبان ساعت۱۵ 🔷 مکان: فرودگاه کرمان ساعت ۱۶ گلزار شهدای کرمان @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید رضا دستواره ✍️ لباس شستن ▫️وقتی به خانه بر می‌گشت پا به پای من در آشپزخانه کار می‌کرد، غذا می‌پخت. ظرف می‌شست. حتی لباس‌هایش را نمی‌گذاشت من بشویم. می‌گفت لباس‌های کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی‌توانی چنگ بزنی. بعضی وقت‌ها فرصت شستن نداشت. زود بر می‌گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می‌کرد که دست به لباس‌ها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می‌آورد، ما را می‌برد گردش. @Modafeaneharaam