فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا به حاج قاسم میگن سردار دلها...
🎥 ببینید مردم داری و بزرگی این شهید رو که چگونه در مقابل دختر خردسال شهید مدافع حرم با تمام القاب و عناوینش خاشعانه تعظیم میکند...
دلمان برایت تنگ است سردار
@Modafeaneharaam
📩 فرصت سحر ماه رمضان
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: سحر ماه رمضان همه پا میشوند؛ نباید این سحر را از دست داد؛ سحر فرصت خیلی خوبی است. اگر ماها از سحر استفاده نکنیم، در این دنیای شلوغ، وقت دیگری نداریم برای خلوت با خودمان، با دلمان، با خدای خودمان؛ واقعاً وقتی باقی نمیماند. ما گرفتاریم؛ بالاخره امروز وسایلی هست و زندگی، یک زندگی ماشینی است. امروز پدیدههایی وجود دارد که این پدیدهها در گذشته وجود نداشته؛ [لذا] گرفتاری زیاد است. ۱۳۹۸/۰۲/۱۰
🌙 #بهار_قرآن
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیمت این لحظه چند؟؟؟
بازی فرزند ده ماهه با عکس پدر شهیدش😔
#شهیدمدافع_حرم
#مهدی_موحد_نیا
#شهادت_آبانماه۹۶
@Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی
🌹مراسم یادواره شهید مدافع حرم شهید حامد رضایی
🔊باحضور گروه سرود زینبیون
📢بااجرای:سیدایمان یاراحمدی
🎙به ڪلام:حجت الاسلام حدادپور جهرمی
🎤بانوای:حاج محمد نوروزی
📆پنج شنبه ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۱
⏰ساعت ۲۱:۳۰
📍تهران،منطقه۱۸،منطقه حضرت زهرا (س)،کوی۱۷شهریور،خیابان شهیدان طارمی،۱۵متری سوم جنوبی مسجد امام حسین علیه السلام
@Modafeaneharaam
🍃بسم الله الرحمن الرحیم
🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند.
عاشورائیان کربلای خان طومان ٩5 ه ش
قسمت چهارم : مکالمات بی سیمی...
موقعیت های عمار، یاسر، ناصر، مالک، حمزه، احمد، حسین، باقر، شاهد ١تا٨،حسن، احمد١تا٨،، عبدالله، مرتضی، غلامعباس، رحیم، مفید، رامین، محمود،محسن، رضوان، علی، مجید، و....بگوش باشید. دشمنان تکفیری یهودی، براساس گزارشات دریافتی درحال برنامه ریزی هجوم به جبهه خان طومان هستند. کلیه رده های تحت امر آماده نبرد با هجوم دشمنان باشید.
کلیه رده ها اعلام وضعیت کنند.
عبدالله گرفتم آماده ایم.
محمود گرفتم آماده ایم
رامین، همه رده ها آماده هستند.
عمار، حمزه، یاسر، ناصر، مالک، محسن، حسین و.......... همه آماده ایم.
رحیم، شیرزاد، مفید، احمد آماده ایم.
فرماندهان توجه داشته باشید،
با هرگونه نفوذ های احتمالی ورخنه های دشمنان تکفیری به مواضع وعقبه های خودی مقابله کنید.
محمود، محمود،
آماده اجرای آتش ها برروی معبرهای وصولی دشمن باشید.
رامین، رامین، محورها وگردانهای پیاده و ویژه را جهت جلوگیری از پیشروی دشمن بکارگیری هدایت نمایید.
ساعت ١6عصر روز ٢١ فروردین، آتش تهیه دشمنان تکفیری شروع شد.
خمپاره ها، گلوله های جهنمی، راکت ها، تیرهای مستقیم تانک ها، کالیبرهای آنان یکپارچه ومداوم اتش میریختند
دوساعت آتش های دشمن اجرا گردید.
عبدالله،به کلیه رده ها:
همه رزمندگان جهت حفظ جانشان به داخل سنگرها وکانالها بروند وهوشیاری وآمادگی کامل نبرد با هجوم دشمنان راداشته باشید.
مقاومت های عاشورایی توسط رزمندگان اسلام درمقابل دشمنان انجام میگرفت.
فریادهای عاشقانه،
#لبیکیازینب
#لبیکیاحسین
#لبیکیامهدی
#لبیکیاخامنهای
#کلناعباسکیازینب.
باعث قوت و قدرت رزمندگان بود. وصف های خودی رامستحکم کرده بود.
حسین، حسین، عبدلله
بااستعدادی ازنفرات برای کمک به خط یاسر اقدام کنید.
مصطفی، حسین، من دارم پهلوی شما میام.
مصطفی، ما تحت فشار، یک پله عقب ترامدیم
حسین، باشه داریم میآییم موقعیت شما
تقی، تقی، عبدالله،
تقی بگوشم،
تقی جان وضعیت تون درموقعیت خونه زرد چطوره؟.
عبدالله جان،
تقی پروازی شد. وبه دوستان شهیدش پیوست.
تقی جان، کارشون راادامه بده ومحکم درمقابل هجوم تانکهای دشمن مقاومت کنید.
حمزه، حمزه، رضا،
موقعیت شما چطورهست؟
حمزه (ناصر)،
موقعیت مامحکم ایستادیم، فعلا فشار دشمن ازطرف عمار و یاسر هست،فقط حواستون به ما باشه، وضعیت خوبی نداریم.
رضا ، باشه، هوشیارباشید دورنخورید.
یاسر، یاسر، عبدالله،
بگوشم،
یاسر جان، وضع تون چطورشد؟
یاسر، حسین مون پرواز کرد ورفت کنار شهدا.
فعلا آمدیم یک پله عقب ترمستقر شدیم.
عبدالله، یاسر جان، حواستون به بچه های حسین باشه، بهم دست بدین وبا دشمن مقابله کنید.
مالک، مالک،رضا
بگوشم.
مالک جان، موقعیت تون چه وضعی داره؟
چندتاتانک ونفر بر بانیروهای دشمن فشار آوردند، یک کمی جابجاشدیم.
رحیم، رحیم،
رضا بگوشم،
رحیم جان، وضعیت مالک راپیگیری کنید تاازاین طرف دورنخوریم،
باشه چشم، داریم مقاومت میکنیم.
از رضا به به کلیه فرماندهان و رزمندگان اسلام.
اینجا باید مقاومت کنیم،
عقب نشینی نداریم، عاشورایی درمقابل دشمنان ایستادگی کنید.
واستقم کما امرت. امروز جبهه مقاومت به ایستادگی ما نیازداره،
ما باید ارواح شهیدان دفاع مقدس #لشکر_ویژه_٢5_کربلا را شاد کنیم
درود برشما رزمندگان لشکر ٢5کربلا وفاطمیون، که حماسه آفرینی میکنید.
تقریبا تا ساعت 22 درگیری ها شدت داشت.
درنیمه های شب، طرح بازپس گیری، روستای خالدیه انجام وساعت 6صبح ٢٢فروردین تک رزمندگان اسلام شروع شد. وبا اجرای عملیات ضربتی، دشمنان به عقب رانده شدند.
به کلیه رده ها باهمت والایتون، باعنایت الهی، دشمنان ضربه سنگینی خورده وبا تلفات وخسارات سنگین مجبوربه عقب نشینی شدند.
نصر من الله وفتح القریب
#قسمت_چهارم
#ادامه_دارد...
@Modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا🕊
✨وقت نماز شده!
🍃یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول الله(ص) بودیم. برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوههاى لشکر داشتیم آموزش میديديم که کار رسید به اذان ظهر!
🍃شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیستتا تیر میزد. محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد.
🍃گفت:حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو میخونى، محمدرضا گفت: ما پیرو آقا امام حسین عليهالسلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل نکنیم؟
#شهید_محمدرضا_بیات
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ایستاد به فحاشی و اهانت ... دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد ... با همه وجودم داد زدم ... - من مرد
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_پنجاه_و_سوم : تاج سر من
مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد ... وقتی چشمم به چشمش افتاد ... خیلی خجالت کشیدم...
- ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم ...
دوباره حالتم جدی شد ...
- ولی حقش بود ... نفهم و بی عقل هم خودش بود ... شما تاج سر منی ...
بی بی هیچی نگفت ... شاید چون دید ... نوه 15 ساله اش... هنوز هم از اون دعوای جانانه ... ملتهب و بهم ریخته است ...
رفتم در خونه همسایه مون ... و ازش خواستم کمک خواستم ... کاری نبود که خودم تنهایی بتونم انجام بدم ...
خاله، شب اومد ... و با ندیدن اون خانم ... من کل ماجرا رو تعریف کردم ... هر چند خاله هم به شدت ناراحت شد ... و حق رو به من داد ... اما توی محاسبه نفس اون شب نوشتم...
- امروز به شدت عصبانی شدم ... خستگی زیاد نگذاشت خشمم رو کنترل کنم ... نمی دونم ولی حس می کنم بهتر بود طور دیگه ای حرف می زدم ...
اون شب پیش ما موند ... هر چند بهم گفت برم استراحت کنم ... اما دلم نمی خواست حتی یه نفر دیگه ... به خاطر اون بو و شرایط ... به اندازه یک اخم ساده ... یا گفتن کوچک ترین حرفی توی دلش ... حرمت مادربزرگ رو بشکنه ... حتی اگر دختر مادربزرگ باشه ... رفتم توی حمام ... و ملحفه و لباس ها رو شستم ...
نیمه شب بود ... دیگه قدرت خشک کردن و اتو کردن شون رو نداشتم ... هوا چندان سرد نبود ... اما از شدت خستگی زیاد لرز کردم ...
خاله بلافاصله تشت رو از دستم گرفت ... منم یه پتوی بزرگ پیچیدم دور خودم ... کنار حال، لوله شدم جلوی بخاری ... از شدت سرما ... فک و دندون هام محکم بهم می خورد ... حس می کردم استخوان هام از داخل داره ترک می خوره ...
3 ساعت بعد ... با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم ... دیدم خاله ... دو تا پتوی دیگه هم روم انداخته ... تا بالاخره لرزم قطع شده بود ...
.
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_پنجاه_و_چهارم : میراث
خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود ... بنده خدا واقعا خانم با شخصیتی بود ... تا مادربزرگ تکان می خورد ... دلسوز و مهربان بهش می رسید ... توی بقیه کارها هم همین طور ... حتی کارهایی که باهاش هماهنگ نشده بود ...
با اومدن ایشون ... حس کردم بار سنگینی رو که اون مدت به دوش کشیده بودم ... سبک تر شده ... اما این حس خوشحالی ... زمان زیادی طول نکشید ...
با درخواست خاله ... پزشک مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه ... من اون روز هیچی ار حرف هاش نفهمیدم ... جملاتش پر از اصطلاح پزشکی بود ... فقط از حالت چهره خاله ... می فهمیدم اوضاع اصلا خوب نیست ...
بعد از گذشت ماه ها ... بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم ... خاله با همه تماس گرفت ...
بزرگ ترها ... هر کدوم سفری ... چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی ... دلشون می خواست بمونن ولی نمی شد... از همه بیشتر دایی محمد موند ... یه هفته ای رو پیش ما بود ... موقع خداحافظی ... خم شد پای مادربزرگ رو بوسید ... بی بی دیگه حس نداشت ...
با گریه از در خونه رفت ... رفتم بدرقه اش ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
- خیلی مردی مهران ... خیلی ...
برگشتم داخل ... که بی بی با اون صدای آرام و لرزانش صدام کرد ...
- مهران ... بیا پسرم ...
- جونم بی بی جان ... چی کارم داری؟ ...
- کمد بزرگه توی اتاق ... یه جعبه توشه ... قدیمیه ... مال مادرم ... توش یه ساک کوچیک دستیه ...
رفتم سر جعبه ... اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد ... ساک رو آوردم ... درش رو که باز کردم بوی خاک فضا رو پر کرد ...
- این ساک پدربزرگت بود ... با همین ساک دستی می رفت جبهه ... شهید که شد این رو واسمون آوردن ... ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه ... همین طوری دست نخورده گذاشتمش کنار ...
آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تر کرد ...
- وصیتم رو خیلی وقته نوشتم ... لای قرآنه ... هر چی داشتم مال بچه هامه ... بچه هاشونم که از اونها ارث می برن ... اما این ساک، نه ... دلم می خواست دست کسی بدم که بیشتر قدرش رو بدونه ... این ارث، مال توئه ... علی الخصوص دفتر توش ...
.
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_پنجاه_و_سوم : تاج
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_پنجاه_و_پنجم : دستخط
تمام وجودم می لرزید ... ساکی که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود ... رفتم دوباره وضو گرفتم ... وسایل شهید بود ...
دو دست پیراهن قدیمی ... که بوی خاک کهنه گرفته بود ... اما هنوز سالم مونده بود ... و روی اونها ... یه قرآن و مفاتیح جیبی ... با یه دفتر ...
تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ... بازش که کردم ... تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه ...
کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود ... از ذکرهای ساده ... تا برنامه دعا، عبادت، نماز شب و نماز غفیله ... ریز ریز همه اش رو شرح داده بود ... حتی دعاهای مختلف ...
چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم ... که بی بی صدام کرد ...
- غیر از اون ساک ... اینم مال تو ...
و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم ...
- این رو از حج برام آورده بود ... طواف داده و متبرکه ... می گفت کربلا که آزاد بشه ... اونجا هم واست تبرکش می کنم ...
خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم ... دلم ریخت ... تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... داره وصیت می کنه ... گریه ام گرفته بود ...
- بی بی جان ... این حرف ها چیه؟ ... دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟ ...
- مرگ حقه پسرم ... خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد... امان از روزی که مرگ بی خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ...
دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره ... سرم هم توی دستش نمی موند ... می نشستم بالای سرش ... و قطره قطره آب رو می ریختم توی دهنش ... لب هاش رو تر می کردم ... اما بازم دهانش خشک خشک بود ...
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_پنجاه_و_ششم : ساعت به وقت کربلا
بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ...
گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم ... حالش خیلی بد بود ... خیلی ...
شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ...
ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد...
- زیارت ... عاشورا ... بخون ...
شروع کردم ... چشم هاش می رفت و می اومد ...
- " اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ...
به سلام آخر زیارت رسیده بود ...
- عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ...
چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم...
دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه می کردم ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ...
دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ...
- اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ... وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ... وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ... وَعَلى ...
سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ...
دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ...
نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت 3 صبح بود ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
یادواره شهدای فاطیمون
وشهیدان سیداسحاق وسیدمحمدموسوی
سخنران:حجت الاسلام علی فلاحیان
روایتگر: حاج حبیب خسرو جردی
مداحان: کربلایی مصطفی الهیاری
و کربلایی محمد جواد سماوی
زمان:پنجشنبه۲۵ فروردین ماه
،ساعت ۱۸:۰۰
آدرس:تهران: بهشت زهرا،
گلزار شهدا،قطعه ۵۰
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند
🎞 بخشی از مستند پرواز ۱:۲۰
@Modafeaneharaam
❣ #سلام_امام_زمانم❣
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحهکنان تا چند، جان نعرهزنان تا کی
🌹الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌹
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
امام على عليه السلام:
بخيل، انواع عذر و بهانه را مى آورد
البخيلُ مُتَحَجِّجٌ بالمَعاذِيرِ و التَّعالِيلِ
غررالحكم حدیث 1275
@Modafeaneharaam
✍سردار قاسم سلیمانی :
مهم ترین جاذبهای که این جوان ها را به سمت خود میکشاند، جاذبهی شهادت است. جاذبهی شهادت یعنی حیات ابدی. یعنی همین که امام فرمودند: ما از درک مقام شهدا عاجزیم همین بس که آنها عند ربهم یرزقون اند، که پای همه میلنگد در تفسیر و تحلیل و فهم این آیه. اشتیاق به شهادت جاذبهی کوچکی نیست. این تیزهوشی میخواهد، این یک عامل بزرگ و جذاب است مثل یک مدار مغناطیسی عظیم است. انسان های مستعد را به سمت خود میکشد این کاری به فرمان حکومتی ندارد. راه را هم ببندند، راه پیدا میکنند
@Modafeaneharaam
اربعین شهدای حمله رژیم صهیونیستی،شهیدان مدافع حرم مرتضی سعیدنژاد و احسان کربلایی پور🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والكَفافِ واحْمِلنی فیهِ على العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من كلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِكَ یا عِصْمَةَ الخائِفین.
خدا در این روز مرا به زیور پوشش و عفت بیارای
و به جامهی قناعت و کفاف بپوشان
و به کار عدل و انصاف بدار
و از هر چه ترسانم مرا ایمن ساز
به نگهداری خود ای نگهدارنده آنان که میترسند
@Modafeaneharaam
﷽
¤شهیدمدافعحرمـ
#ابراهیم_عشریه🌹
• تاریخ شهادت: فرودین۹۵
• محل شهادت: خانطومان
اخـلاص شهداء #حق_ماموریت
شهید #ابراهیم عشریه
سر اعزامش به منطقه رفته بود و با مسئول اعزام دانشگاه جروبحث کرده بود که چرا کار ما را انجام نمی دهید و پارتی بازی می کنید.
به او گفته بود که من کتبا مینوسیم و امضا میکنم و اثر انگشت میزنم که یک ریال حق ماموریت دریافت نکنم.
این نشان دهنده ی اشتیاق او برای دفاع از حرم اهل بیت ع بود.
یک ماه بعد اعزام شد و .....💔
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی
🌹نخستین سالگرد شهادت سردار جبهه مقاومت، شهید سید محمد حجازی
📆پنج شنبه ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۱
⏰ساعت ۱۰ الی ۱۲
📍تهران،میدان جهاد،خیابان شهید گمنام،تالار بزرگ وزارت کشور
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قصه فرار دلهره آور از دست تکفیریها
🔹در تاریخ ۱۹ آذر ۱۳۹۴ در منطقه خانطومان دو تن از پرستاران پست امداد بهداری توسط گروه تروریستی فیلق الشام اسیر شدند!
@Modafeaneharaam
ماه مبارک رمضان بود که این عکس را برای من ارسال کرد.
پرسیدم: آقا مهدی موضوع این عکس چیه؟
در جواب پیامم گفت: سفره افطار مدافعان حرم را ببین همسرم. این عکس در دست تو بماند به امانت. تا آن زمان که من شهید شدم، آن وقت به کسانی نشان بده که میگویند: «هر کسی بره سوریه نونش تو روغنه» نشان بده و بگو: این سفره افطار رزمندگان فاطمیون است.
📷 عکس از همسر شهید مدافع حرم سیدمهدی حسینی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أنا عَطِشٌ وَسَطَ الصَّحراء
ألا تَدُلُّني على عَذْبِ الماء ؟
دُلَّني حُبًّا وتَقَرُّبًا لله
@Modafeaneharaam
📸 شهادت مأمور نیروی انتظامی در درگیری مسلحانه
💠 استوار یکم "مصطفی رفیع زاده" عضو کادر نیروی انتظامی ساعاتی قبل در جريان درگيرى مسلحانه در بندر ماهشهر خوزستان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.
#صلوات
@Modafeaneharaam
شهید #سید_مرتضی_آوینی :
"آنان که معنای ولایت را نمیدانند در کار ما، سخت درماندهاند"
#امام_خامنه_ای
#امام_خمینی
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_شهدا✨
🌷معصومه خانم،نازدانه شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه باباشو در خواب دیده...
➕این خوابهای دخترانه،برای ما قدمتی ۱۴۰۰ساله داره😭
سلام بر بنت الحسین(ع)
#شهید_ابراهیم_عشریه
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam