❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛
#چــندکلامـــی_خودمونـــــــی👇👇
تو مترو نشستی رو صندلی....👇😊
یه خانم یا آقایی میاد روبه روی شما می ایسته...
شما بلند میشی و جاتو میدی بهش...
😊
از این کار میتونی اهداف مختلفی داشته باشی ..
حالا یا مبارزه باهوای نفس
یا خدمت به خلق الله ..
خادمی عباد الله..
😉😊❤️
خانم یا آقایی که جاتو دادی بهش از این لطف شما احساس شرمندگی میکنن ...
🙈☺️
شرمنده میشن وقتی میبینن شما ایستادی و اون جای شما نشسته ...
خودشو به شما مدیون میدونه و هی تشکر میکنه... .
#رفقا....❤️😊👇
خیییلی وقته.....
#شهدا #جاشونو دادن که
#مابشینیم ....
🕊💐
نههه . . . " جاشونو" ندادن ما بشینیم"
" #جونشونو" دادن ما " بایستیم"😔💐
ماچیکارمیکنیم؟
مگه خدا نگفته "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا" ؟!
#حواسمون_هست؟!
داریم جلوی چشم کسانی که #جونشونو بخاطر ما دادن #گناه میکنیم ...
#ببخشید_ای_شهید😔😔
که #بجای #راهت #👈راحتی را انتخاب کردیم😔
♥️
••••••••••••❥❤️❥••••••••••••
مدافعان حرم 🇮🇷
قسمتی از صیتنامه شهیـد حسـن عشـوری🌹🍃
«به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (س) برای من سنگ قبری تهیه نکنید . ☝️
در لحظه تدفین تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی بند یا زهرا(س) فراموش نشود . ☝️
مبلغ ۵۰۰ هزار تومان بابت سهل انگاری های من در استفاده از بیت المال به محل کارم پرداخت نمائید . ☝️
به هیچ وجه در مراسم من هزینه های آنچنانی و اسرافی نشود .
سهمیه و حقوق من پس از اینکه متأهل شدم و به همسرم و پدرم و مادرم رسید مابقی به یتیمان کمیته امداد امام خمینی (ره) برسد . »🍃
خداوندا تو خود میدانی که بهترین لحظه زندگی ام زمانی خواهد بود که خون بدنم به محاسنم خضاب شده و جانم برای اعتلای دین تو تقدیم کنم.»
@modafeaneharaam
سال تا سال اگر یاد تو را کم داریم...
باز خوب است که یک ماه #محرم داریم...🍃
۲۶روز تا محــرم🌹
@modafeaneharaam
🌺🍃🌺🍃
میگفت ان شاءاللہ محرم خوبی داشتہ باشیم..؛
بهش گفتم رفیق ، اول دعاڪن بہ محرم برسیم...
🍃🌺🍃🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
یک روز برای خرید
وارد مغازه ای در رودسر میشود.ناخودآگاه متوجه مکالمه دو پیرمرد ناشناس میگردد که یکی از آنها داشت در مورد بیماری فرزندش صحبت میکرد و در همان حال حسن آقا متوجه میشود که مرد هزینه جراحی را ندارد.
او را برای چند لحظه به بیرون مغازه دعوت میکند و از او میپرسد چقدر برای درمان کم داری و پیرمرد میگوید پسرم پولی در بساط ندارم.حسن آقا رو به آن مرد میکند و میگوید شما فرزندت را برای جراحی ببر من تا فردا تمام مبلغ را برایتان می آورم.پیرمرد اصرار میکند که تو کی هستی؟اسمت چیست؟و باز هم انکار مشخصات و عدم تمایل به معرفی خود.
پیرمرد بعد از شهادت ایشان و از روی عکس متوجه میشود که این همان پسری بود که پول جراحی فرزندش را داده بود.پیرمرد اهل یکی از بخشهای لنگرود بود و این را بعد از شهادتش از یکی از دوستان خانوادگیمان متوجه شدیم.
در قنوتمان دلتنگی شما
در سجده هایمان بیتابی فراقتان
در رکوع هایمان خمیدگی دوری از شهادت
راوی :پدر شهیـــد
ســـالروز ولادت
یادش با صلوات❤️
🌺🌺🌺
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمتسیزدهم
#ماشین
شخصيت هادي براي من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسي را خسته
نميكرد.
در ايامي كه با هم در مسجد موسي ابن جعفر 7 فعاليت داشتيم، بهترين
روزهاي زندگي ما رقم خورد.
يادم هست يك شب جمعه وقتي كار بسيج تمام شد هادي گفت: بچهها
حالش رو داريد بريم زيارت؟
گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم.
هادي گفت: من ميرم ماشين بابام رو ميارم. بعد با هم بريم زيارت
شاهعبدالعظيم
گفتيم: باشه، ما هستيم.
هادي رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچهها كه
هادي را نميشناختند، فكر ميكردند يك ماشين مدل بالا و...
چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوي مسجد ايستاد.
فكر كنم تنها جاي سالم اين ماشين موتورش بود كه كار ميكرد و ماشين
راه ميرفت.😒
نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه برق
نداشت. يعني لامپهاي ماشين كار نميكرد!😳
رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند😂😂. هر كسي ماشين را ميديد ميگفت:
اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره، چه برسه به شهر ري😒😂.
اما با آن شرايط حركت كرديم. بچهها چند چراغقوه آورده بودند. ما در
طي مسير از نور چراغقوه استفاده ميكرديم.👀
وقتي هم ميخواستيم راهنما بزنيم، چراغقوه را بيرون ميگرفتيم و به سمت
عقب راهنما ميزديم😂.
خالصه اينكه آن شب خيلي خنديديم😂😂. زيارت عجيبي شد و اين خاطره
براي مدتها نقل محافل شده بود.
بعضي بچهها شوخي ميكردند و ميگفتند: ميخواهيم براي شب عروسي،
ماشين هادي را بگيريم و...😂
چند روز بعد هم پدر هادي آن پيكان استيشن را كه براي كار استفاده
ميكرد فروخت و يك وانت خريد.
شهید هادی ذولفقاری🌹