eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨شیطان هرروز به شکلی و رنگی درمی‌آید. گاهی در قالب سیاستمداران دنیازده در می‌آید‌ که هم وغم خود را،‌ منافع حزبی خود می‌دانند و برای رسیدن به منافع خود مردم بیچاره را فریب می‌دهند که با این و آن سازش کنیم تا دنیای مان بهتر شود. ننگ بر این دنیا که با سازش با شیطان به دست آید؛ ✨اگر هدف این بود پس چرا ائمه ما و پیامبر ما سازش نکردند. مگر حضرت رسول (ص) نفرمودند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند تا از رسالتم و هدفم دست‌بردارم هرگز چنین نخواهم کرد!؟ مگر ائمه ما همه در این راه به خاطر عدم سازش با شیطان خود را فدا نکردند؟ اصلاً مگر ما نیامدیم تا دنیا را فدای آخرت بکنیم؟ پس حالا چرا دارند ما را فریب می‌دهند‌ و آرمان‌هایمان را فدای دنیای خیالی می‌کنند!؟ زهی خیال باطل که همین دنیا هم با سازش و با استکبار آباد نمی‌شود. ✨مگر سیاست زده‌ها اعتقادی به آرمان‌های ابراهیم بت‌شکن زمان، خمینی کبیر، ندارند که این‌گونه مردم را خام تبلیغات دروغین خود می‌کنند!؟ در کجای اسلام داریم که جواب سیلی دشمن خنده است!؟ مگر خدای متعال در قرآن نفرموده «جاهد الکفار و المنافقین واغلظ علیهم». مگر نفرموده که اصحاب محمد (ص) نسبت به دشمنان سخت‌گیرند!؟ مگر نفرموده یهود و انصاری هرگز از شما راضی نمی‌شوند مگر اینکه تابع آن‌ها شوید!؟ اگر سخن خدا حق و صدق است، پس این‌ها ما را به کدامین اسلام راهنمایی می‌کنند!؟ @Modafeaneharaam
✨فرزندم معلم و دوست دانش آموزان بود و با عمل به شاگردان خود درس معنویت می داد، حتی برای رفتن به سوریه هم می گفت: من می روم تا درسی باشد برای شاگردانم تا نگویند معلم ما نشست و به حرف خود عمل نكرد. ✨ نماز برای مجید همه چیز بود و هر وقت صدای اذان را می شنید، عبای خود را به تن می كرد و به نماز می ایستد، همچنین به شركت در نماز جمعه بسیار اهمیت می داد و شاگردان خود را با تشویق، همراه خود به مصلا می برد. ✨ دیگران برایمان نقل كرده اند كه مجید تلاش بسیاری برای كمك به دانش آموزان نیازمند و همچنین آموزش قرآن در مناطق محروم شهر قم انجام داد كه هیچ وقت راجع به آن با خانواده اش سخن نگفت. ✨ انگار فرزندم همیشه كنار من است و یك لحظه هم از نظرم دور نمی شود، در خواب هم به دوستش گفته بود؛ من مهمان امیر المومنین (ع) و اهل بیت هستم و این نشان می دهد شهدا زنده اند و اعمال و رفتار ما را می بینند. ✍ راوی: پدر شهید @Modafeaneharaam
✨جنگاور بود، چترباز بود، دوره‌هایی که یک رنجر باید ببیند را گذرانده بود، کلاه‌سبز بود. از خیلی سال قبل‌تر مسوول حوزه بسیج و مسوول آموزش ناصحین شد و همیشه خودش را سرباز رهبر می‌‎دانست. ✨قبلا یکبار به عراق رفته بود، اما آن موقع ماموریتش طولانی نبود. محسن درست است که پسرم بود، اما پشت و پناهم بود، روزی هم که آمد و گفت می‌خواهد به سوریه برود می‌دانستم این راه، شهادت دارد، خودم هم در دوران دفاع مقدس جبهه بودم، می‌دانستم شرایط جنگ چگونه است. البته این را هم قبول داشتم که شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود و این‌هایی که امروز می‌بینید شهید شده‌اند، برگزیده هستند. ✨محسن خیلی دوست داشت حضرت آقا را از نزدیک ببیند و حتی در وصیتنامه‌اش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا دست مبارکشان را روی سرم بکشند که قسمت نشد و البته آقا بعد از شهادتش سر مزار محسن آمد و چند دقیقه‌ای ایستادند. ✍ راوی: پدر شهید @Modafeaneharaam
✨با آب و گُلی که آماده کرده بودیم، رفتیم پایین برای بدرقه‌اش. نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم ولی او همه را آرام می‌کرد. من، محمدرضا و محمدطاها تا سر کوچه با چشم دنبالش کردیم. خداحافظی‌اش خیلی غریبانه بود... لحظه آخر برگشت و همه‌مان را نگاه کرد و از کوچه رد شد. غربت سختی بود. شب رفتنش با شب شهادت برابر بود برایمان.... از سفرش تنها من می‌دانستم و بچه‌ها. ✨بعد از شهادت آقا محسن که با بچه‌ها به سوریه رفتیم، عنایت خاص حضرت زینب را دیدم. کاملاً مشخص بود که خانم حضرت زینب این راه را مدیریت می‌کند. یادم هست همانجا نیت کردم خاک مزار محسن را ببوسم که راه در چنین مسیری گذاشتی. حالا هم هرجا حس می‌کنیم به کمکی نیاز داریم، دست او را می‌بینیم. ✨یادم هست روزهایی که در سوریه بود ایامی بود که شبهات رفتن به سوریه بسیار زیاد مطرح می‌شد. شب‌ها کفش‌هایش را پشت در خانه می‌گذاشتم تا کسی متوجه نبودن او نشود. برای من انگار که حتی کفش‌های مرد خانه‌ام هم اعتبار دارد. ✍ راوی: همسر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_محسن_فرامرزی #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨جنگاور بود، چترباز بود، دوره‌هایی که یک رنجر باید ببیند را گذرانده بود، کلاه‌سبز بود. از خیلی سال قبل‌تر مسوول حوزه بسیج و مسوول آموزش ناصحین شد و همیشه خودش را سرباز رهبر می‌‎دانست. ✨قبلا یکبار به عراق رفته بود، اما آن موقع ماموریتش طولانی نبود. محسن درست است که پسرم بود، اما پشت و پناهم بود، روزی هم که آمد و گفت می‌خواهد به سوریه برود می‌دانستم این راه، شهادت دارد، خودم هم در دوران دفاع مقدس جبهه بودم، می‌دانستم شرایط جنگ چگونه است. البته این را هم قبول داشتم که شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود و این‌هایی که امروز می‌بینید شهید شده‌اند، برگزیده هستند. ✨محسن خیلی دوست داشت حضرت آقا را از نزدیک ببیند و حتی در وصیتنامه‌اش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا دست مبارکشان را روی سرم بکشند که قسمت نشد و البته آقا بعد از شهادتش سر مزار محسن آمد و چند دقیقه‌ای ایستادند. ✍ راوی: پدر شهید @Modafeaneharaam
✨ شب سوم محرم تازه از عملیات برگشته بودیم. محمد حسین اصرار می کرد که باید برویم حرم.بیشتر بچه ها از فرط خستگی توان نداشتند بیایند. فقط من اعلام کردم که حاضرم همراهش به حرم بیایم.راه افتادیم. وقتی رسیدیم به حرم، برق رفته بود. اجازه ورود به حرم را نمی دادند. ✨ محمدحسین اصرار کرد تا قبول کردند که فقط داخل حیاط برویم. وقتی وارد حیاط شدیم، دیدیم با اینکه 3 روز از محرم گذشته هنوز حرم سیاهپوش نیست و پرچم عزا هم روی گنبد نصب نشده است. رفت دوباره کلی التماس کرد تا اجاره بدهند که او پرچم سیاه را بگذارد. ✨ با اصرار محمدحسین، خادم حرم هم مجبور شد قبول کند. وقتی محمدحسین رفت بالای گنبد،اول احترام نظامی گذاشت و بعد هم پرچم را تعویض کرد.فردا صبح یعنی چند ساعت پس از این حادثه از ناحیه پهلو و بازو مجروح شد که منجر به شهادتش شد. ✍راوی: همرزم شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_محمد_حسین_مرادی #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨ برادرم وقتی سوریه می رفت هیچ خبری از او نداشتیم. وقتی مطلع شدیم که خبر شهادتش را برای ما آوردند. ✨ برادرم اولین بار که رفت سال نود و دو بود، سه چهار ماهی به دنبال او گشتیم و پیدایش نکردیم تا اینکه خودش برگشت. به او گفتیم نمیگی مامان دق می کنه کجا بودی تا الان؟ فقط یک جمله گفت: بادمجون بم آفت نداره تهران بودم. ✨ ماه صفر که تمام شد دوباره عباس غیبش زد اینبار به خاطر تجربه قبلی گفتیم تهران رفته که یک دفعه خواهرم و برادرم استخوان درد شدیدی گرفتند و وسط همان بود که هفته عباس به مامانم زنگ زد گفت: من کربلام. ✨ مامانم به او گفت تو بدون اجازه من کربلا رفتی درسته؟ عباس هیچ جوابی نداد، فقط گفت مامان سلام بده روبروی حرمم. ✨ آخر هفته خبره شهادتش را به ما دادند، مادرم عصبانیتش خاموش شد و استخوان درد خواهر و برادرم خوب شد. خواهرم گفت: استخون استخونو خبر میکنه. ✍راوی: خواهر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_عباس_احمدی #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨ زمانی که می‌رفت، پشت سرش قرآن و آب ‌بردم و گفتم که تو را به حضرت زینب (س) هدیه می‌دهم. امروز این شهادت را باید به من تبریک بگویید، با اینکه می‌گفتم حالا که بازنشسته شدی، بمان پیشم اما رفت و بعد از چند روز دوباره برای اجازه گرفتن آمد. ✨ ابتدا اجازه ندادم ولی بعداً به خاطر حضرت زینب(س)، گفتم که به خدا می‌سپارمت. در خواب به ‌نوعی به من الهام شده بود، در خواب دیدم که به یک مکان زیبایی رفتم. وقتی بیرون آمدم تنها بودم و آن همان بهشتی بود که در خواب ‌دیده بودم، خداوند به مادران همه شهدا صبر دهد. ✍راوی: مادر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_سید_رضا_مرآثی #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨ صداقت، مهربانی، خوش‌کلامی، احترام به بزرگ‌ترها به ویژه پدر و مادرش، که هرموقع و در هرجایی مشکلی برای خانواده و دوستانش پیش می‌آمد، مجتبی اولین نفری بود که سعی در برطرف کردن مشکل داشت و به فکر راه حل بود. ✨ وظیفه همسرداری را به نحو احسن به جا می‌آورد و با بچه‌‌هایمان خیلی مهربان و خوش اخلاق بود و زمانی که در خانه حضور داشت با بچه‌ها به شوخی و بازی می‌پرداخت و کارهای خانه را نیز با آرامش در کنار هم انجام می‌دادیم. ✨ آنقدر نجیب بود و حرمت پدر و مادرش را داشت که برای اینکه ناراحت نشوند و از رفتنش ممانعت نکنند،به پدر و مادرش چیزی از رفتن به سوریه نگفت،به آنها گفته بود برای تامین امنیت زائرین اربعین می روم، پدرش گفت خب من را هم با خودت ببر زیارت،گفت باشه برگشتم با همدیگر به زیارت می رویم. ✍ راوی:همسر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_مجتبی_زکوی_زاده #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨ هر روز ایمانش را تقویت می‌کرد، نمی‌گفت چون نماز، روزه و جهاد دارم ایمانم کامل است بلکه هر روز روی ایمانش کار می‌کرد و هر روز ایمان خود را کامل‌تر می‌کرد. اعتماد به خدا را به جای اعتماد به نفس در خودش تقویت می‌کرد و می‌گفت باید به خدا اعتماد داشته باشیم. ✨ حضور خدا را در زندگی حس کرده بود و توجه به خدا تبدیل به عشق واقعی شده بود و خود را در دامن خدا رها کرده بود. از حضور خدا در زندگی لذت می‌برد و خداوند جواب این اعتماد را خیلی زیبا داد و شهادت را روزی‌اش کرد که آرزویش بود. ✍ راوی:همسر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_ابوالفضل_سرلک #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨ قرار بود در منطقه فلوجه پلی احداث کنند، چون ایشان در معماری و عمران سررشته‌ای داشت گفت: مسئولیت آن با من، می‌خواهم اثری از خودم به یادگار بگذارم. یک شب تا صبح کار کردند بعد برای نماز صبح و استراحت به محل استقرار خود برگشتند. ✨ بعد از چند ساعت دوباره به محل احداث پل رفتند. ساعت 7 یا 8 صبح به وقت ایران بود که دلم شور افتاد. به دخترم فاطمه گفتم: با بابا تماس بگیر ببین چه کار میکنه؟ تماس گرفت گفت: خوبم الان هم می‌خواهیم ادامه کار احداث پل را شروع کنیم. ✨ شما تلفن را قطع کن من 10 دقیقه دیگر تماس می‌گیرم. الان 3 سال از آن 10 دقیقه گذشته است. ظاهراً آن یکی، دو ساعتی که این‌ها برای نماز و استراحت رفته بودند، داعشی‌ها زیر ماشین‌آلات آن‌ها مواد منفجره کار گذاشته بودند. ✨ این‌ها هم بی‌خبر تا ماشین را روشن می‌کنند منفجر می‌شود. یعنی دو سه دقیقه قبل از شهادت من دلم شور افتاد، تماس گرفتیم و او داشت به سمت ماشین می‌رفت تا روشنش کند. دقیقاً ششم خردادماه بود. ✍ راوی: همسر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_سعید_قارقلی #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨ او بازنشسته سپاه و برنده ورزش های رزمی ارتش های جهان بود که سال ها به عنوان یک بسیجی مخلص در مناطق مختلف عملیاتی کشور حضور داشته و همچنین یکی از راویان 8 سال دفاع مقدس در کاروان های راهیان نور بود. ✨ چنان با شهدا عجین بود که درسخنرانی هایش می گفت: من با شهدا راه می روم، غذا می خورم و می خوابم و این آسایشی که شهیدان برای من بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذشت. ✨ حاج عباس عبداللهی همواره در سخنرانی هایش می گفت: جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم! 💫 او جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود. @Modafeaneharaam
✨حاج جاسم علاقه خاصی به مقتل خوانی داشت، من 30 سال است ظهر عاشورا مقتل خوانی می کنم، دفعه آخری كه من روی منبر مقتل می خواندم حاج جاسم پایین منبر نشسته بود، منقلب شده بود و به شدت گریه می كرد. ✨بعد از مراسم، حاج جاسم از من خواست كه او را برسانم و در راه به من گفت كه احتمال دارد به سوریه برود، گفتم تو با این سن و سال می خواهی بروی سوریه چه كار كنی؟ چند ماه از این قضیه گذشت، یك روز همسرش به من زنگ زد و گفت كه حاج جاسم رفت. ✨بعد از آن من نتوانستم با جاسم تماس بگیرم، 45 روز بعد برگشت، به دیدنش رفتم و با او صحبت كردم به خیال خودم وی را نصیحت كردم كه به خاطر زن و فرزندانش دیگر نرود، اما حاج جاسم تصمیم خودش را گرفته بود. ✨او تاكید كرد كه اگر قرار باشد من شهید نشوم در سوریه هم باشم این اتفاق نمی افتد، اگر هم قرار باشد از دنیا بروم همان بهتر كه در راه دفاع از حرم و با شهادت دار فانی را وداع گویم. ✍راوی: برادر شهید @Modafeaneharaam
✨ما تا ظهور آقا امام زمان(عج) به مبارزه ادامه می‌دهیم. حالا می‌خواهد سوریه و عراق باشد و یا جنگ با خود اسرائیل در فلسطین اشغالی باشد. هر جا ندای مظلومی بلند شود ما آنجاییم. هر جا که برای زمینه‌سازی ظهور آقا احتیاجی به ما باشد ما آنجاییم. ✨پس از همین حالا یاد بگیرید فقط نگویید مدافعان حرم. چون شکر خدا امروز حرم‌ها در امنیت است. ما زمینه ساز ظهوریم. این را به همه بگو ... ✍راوی : خواهر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_مصطفی_نبی_لو #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨قشنگترین خاطره ای که از شهید دارم دو سال پیش به یاد گردان قدیمی که در زمان جنگ در آنجا خدمت میکردند از من خواستند که همراهیشان کنم و تجدید خاطره برایشان شود. ✨منم با جان دل پذیرفتم و به همراه ایشان رفتم. یاد و خاطر سال66 برایشان تداعی شده بود، اون منطقه خیلی به ایشان آرامش میداد. همان جا بود که دوباره خدا را قسم داد به خون شهدا که اگر لیاقت شهادت را داریم نصیب ما هم بشه، این منطقه در کرمانشاه چالابه قرار دارد نام گردان ایشان هم گردان حنین بود. ✨آری، سردار عزیز ما رفت و در آنجا در روستای طاموره با حاج مهدی قاسمی و شهید ایزدیار قهرمانانه جنگید، و در روز بیست و پنجم بهمن 94 به شهادت رسید و پیکرش به دست قلاده های تکفیری افتاد. ✍راوی : همسر شهید @Modafeaneharaam
✨به چند نکته توجه ویژه‌ای داشت، اول اینکه اعتقاد داشت دعا و عبادت وقتی موثر است که همراه با دلجویی از بندگان خدا و کمک به آن‌ها باشد. همیشه سعی می‌کرد کمک‌های مالی و غیرمالی به نیازمندان داشته باشد. در کنار نماز اول وقت، در حد ممکن عمل به متسحبات را هم داشت. ✨دوم اینکه دعا برای تعجیل ظهور امام زمان (عج) ورد زبانش بود. در این باره نیز مطالعات زیادی انجام می داد که کتاب‌ها را به عنوان یادگاری برای دخترمان نگه داشتم و در نهایت به امر ورزش اهمیت زیاد می داد. ✨در خصوص علت انجام این سه عمل، می‌گفت: «انجام و فهم این اعمال می‌تواند به سلامتی روحی و جسمی یک فرد کمک کند.» من نیز معتقدم توجه به این موارد کمک شایانی به ارتقای سطح جامعه خواهد داشت، زیرا اثرات فوق العاده‌‌ی این اعمال را در وجود همسرم دیدم... ✍راوی: همسر شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_صادق_شبیک #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨یک شب من را به روستایی به نام شبیشه در حمیدیه دعوت کردند، در آن منزل عکس‌های شهید را نصب کرده بودند، بعد از اتمام مجلس یکی از حضار آمد دست من را گرفت و گفت می‌خواهم دستت را ببوسم که من قبول نکردم...گفت شما پدر شهید عمار هستی؟ ✨گفتم بله، گفت باید به سیدعمار بگوییم البطل به معنی شیرمرد. او گفت در سوریه با پسرم بوده و با پیکر او به ایران برگشته. تعریف می‌کرد؛ کوچک‌ترین حرکتی که ما از دشمن می‌دیدیم و نزدیک به محاصره می‌شدیم با سیدعمار تماس می‌گرفتیم و او ما را نجات می‌داد، ✨او مسئول پرواز هواپیماهای بدون سرنشین بود و چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید که هواپیماها به پرواز درمی‌آمد و دشمن را نابود می‌کرد. یک شب نزدیک بود که دشمن ما را اسیر کند ولی سیدعمار بود که ما را از اسارت نجات داد. ✍راوی: پدر شهید @Modafeaneharaam
✨مهم‌ترین دلیل رفتنش ایمان و اعتقاداتش بود. می‌گفت اگر من و امثال من برای دفاع از حرم نرویم چه کسانی بروند؟ دفاع از حرم بر من مسلمان شیعه واجب است؛ خانم زینب(س) آنجا تنهاست، ما اگر مسلمان واقعی هستیم نباید ایشان را تنها بگذاریم. ✨در مرتبه بعدی هم می‌گفت سوریه برای نیروهای تکفیری مثل در ورودی است، اگر ما این در ورودی را رها کنیم اگر مراقبش نباشیم، یک روزی آنها وارد خانه ما هم می‌شوند. پسرم اصرار داشت که حتما برود آنجا تا پای آنها به خانه ما نرسد. ✨تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت و من خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم مصطفی‌جان مواظب خودت باش، خیلی دلم برایت تنگ شده که در جواب گفت مادر، من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود. ✨باور کنید الان هم با اینکه پسرم شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س) و می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده و بهترین جایگاه را دارد. ✍راوی: مادر شهید @Modafeaneharaam
✨وقتي تصميم قطعي گرفت كه راهي شود، پدرش گفت بمان زمان امتحانات است. بعد از امتحانات برو. گفت نه الان اسلام در خطر است و نياز به حضور رزمندگان در جبهه مقاومت اسلامي است. ✨من بايد براي دفاع بروم. مگر ما از آنها كه مي‌جنگند عزيزتريم؟ در اين شرايط زن يعني چه؟ درس يعني چه؟ يك بار كه رفته بود و آمد مرخصي هنوز مرخصي‌اش تمام نشده بود راهي شد. گفتم پسرت هنوز خوب تو را نديده، خانمت همين طور. گفت آنهايي هم كه در منطقه هستند و در حال جنگ هستند، زن و بچه دارند آنها هم از اهل خانه‌شان دور هستند، اگر من نروم آن ديگري هم نرود، پس چه كسي قرار است برود؟ ✨گفتم پسرت پدر مي‌خواهد. گفت: اين بچه خدا را دارد. امروز هم دقيقاً كربلا و عاشورا تكرار شده است. همسرش را هم متقاعد كرده بود. مي‌گفت مرگ دست خدا است. اگر قرار به مردن باشد همينجا هم كه باشم مي‌ميرم اگر قرار بر ماندن و ادامه حيات باشد در قلب دشمن هم كه باشم باز هم مي‌مانم. ✍راوی: مادر شهید @Modafeaneharaam
✨سید فخرالدین می گفت: من باید بروم و با گروه های تکفیری و داعش بجنگم. روزهایی که آموزش می دید بعد از اتمام آموزش به همه دوستان و آشنایان و قوم و خویشان سرکشی میکرد و از آنها حلالیت می طلبید. ✨تا اینکه درشانزدهم بهمن ماه 1394 مانند کبوتری سبک بال و عاشقانه در دفـاع از حـریم حـضـرت زینب(ع) در عملیات آزادسازی شهرنبل و الزهرا به پل شهادت که اصلی ترین گذرگاه رسیدن به معشوق می باشد به مقام والای شهادت نایل گردید و به آرزوی دیرینه خود رسید. #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_سید_فخرالدین_تقوی_زاده #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨اولین باری که به کربلا می رفتیم...، 🔅بارها شنیده بودیم دعا تحت قبه ی امام حسین(ع) رد خور نداره و به هدف استجابت می رسه... ✨همه زائرها هدفشون این بود که یک بار هم که شده برسند کنار شیش گوشه ارباب و آرزو کنن... 🔅قبل از رسیدن هرکس آرزوهای بزرگش رو جمع و جور می کرد تا از خدا بخواد... ✨بالاخره رسیدیم کنار ضریح آقا اباعبدالله(ع)،غوغایی بود... 🔅کنار حسین وایساده بودم و صدای مناجاتش با خدا به گوش همه می رسید... ✨هی میگفت،فقط شهادت ...،و هی تکرار می کرد... 🔅امام حسین (ع) رو واسطه کرده بود و پافشاری می کرد... ✨بهش گفتم حسین از آقا بخواه سال دیگه عرفه و اربعین قسمتمون بشه دوباره بیایم کربلا... 🔅نگاهم کرد و گفت :نه،خیلی دیره تا سال دیگه... فقط شهادت... ✨حالا تازه می فهمم که راست می گفتند... 🔅اگر دل آدم آماده باشه دعا زیر قبه ردخور نداره... ✍راوی : مهدی بیگ زاده @Modafeaneharaam
✨همیشه آرزو داشتم که سن و سالم زمانی باشد که جنگ و شهادت وجود داشته باشد و همیشه به دلیل اینکه به خاطر سن و سال کمم نتوانستم در هشت سال جنگ تحمیلی شرکت کنم حسرت میخورم.ولی امروز خوشحالم که شرایطی پیش آمد که بتوانم من هم به نوعی در این جهاد سهیم باشم. ✨به همه اقشار جامعه احترام بگذارید و با مردم با متانت و مهربانی سخن بگویید و امر به معروف و نهی از منکر را به شیوه ای که کسی از شما نرنجد و باعث ناراحتی دیگران نشود انجام دهید. ✨در این زمان که ما زندگی می‌کنیم با بصیرت باشید و راه درست را خودتان انتخاب کنید تا یک نفر ضد نفر دیگری صحبت کرد سریع مهر تایید نزنید و بصیرت داشته باشید و آگاه باشید که خداوند ناظر تمام اعمال ما هست. ✍فراز هایی از وصیتنامه شهید #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_علی_اصحابی #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨نه اسم جهادی داشت و نه مسئولیتی. اسماعیل نیازی به سوت و کف و تشویق و جایگاه و مسئولیت نداشت. برای هم‌رزمانش شبیه به یک ناجی بود. ✨دفاع از حرم برایش وظیفه نبود، بلکه باورش بود، زندگی‌اش بود. یکی از قوی‌ترین و پر دل و جرئت‌ترین نیرو‌ها بود که به پای ضعیف‌ترین نیرو‌ها راه می‌رفت و پیش‌دستی هم می‌کرد. اصلا آرام و قرار نداشت. ✨مدام در رفت‌وآمد بود. زمین را برای ساخت سنگر می‌کَند. مدام در سرش نقشه می‌کشید. از بچه‌ها می‌شنیدم که وقت‌های بیکاری در پادگان که عملیاتی نبود، مؤذن و مکبر بچه‌ها می‌شد و در پادگان برایشان نوحه هم می‌خواند. #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_اسماعیل_رضایی #بهشت_نشین @Modafeaneharaam
✨هر شهیدی کربلایی دارد، خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد. ✨و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد. @Modafeaneharaam
✨خیلی دوست داشتیم حاج قاسم را ببینیم. تا اینکه خبر دادند قرار است حاجی به مصلای بابل بیاید و از ما دعوت کردند به دیدارش برویم. با پدر و مادر شوهرم و بچه ها رفتیم. وقتی نماز را خوانیدم سر میزهایی که گذاشته بودند نشستیم. همه خانواده شهدای مدافع حرم بودند. سردار سلیمانی سر هر میز چند دقیقه می نشست. ✨ به میز ما که رسید پرسید همسرتان کیست و کجا به شهادت رسیده؟ گفتم سید جلال حبیب الهی در درعا شهید شده و دوست صمیمی شهید بادپا بود. یکی از محافظانش در گوش حاج قاسم گفت او با بادپا بوده. سید جلال هنوز آن موقع پیکرش نیامده بود. ✨ از سردار پرسیدیم آیا پیکر شهید بادپا برگشته؟ گفت نه پیکر سید جلال چطور؟ گفتیم نه. حاج قاسم گفت: پیکر حسین بادپا بر نمی گردد. با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت: چون در کرمان همه شهدا را خودم دفن می کنم. اما حسین دوست صمیمی من بود و می داند من دلش را ندارم او را خاک کنم برای همین پیکرش بر نخواهد گشت. #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_حسین_بادپا #بهشت_نشین @Modafeaneharaam