eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌹 شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود.☺️🙂 رفاقت با او کسی را خسته نمی‌کرد.🌺 در ایامے که با هم در مسجد موسی ابن جعفر (علیه السلام) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد.😊☺️ یادم هست یکٔ شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد هادی گفت: بچه‌ها حالش رو دارید بریم زیارت؟🤔 گفتیم:کجا؟ وسیله نداریم. هادی گفت: من می‌رم ماشین بابام رو می‌یارم. بعد با هم بریم زیارت شاه عبدالعظیم( علیه اسلام) .🙂 گفتیم: باشه، ما هستیم.😉 هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد. بعضی از بچه‌ها که هادی را نمی‌شناختند، فکر می‌کردند یک ماشین مدل بالا و...😉 چند دقیقه بعد یکٔ پیکان استیشن درب و داغون جلوی مسجد ایستاد. فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار می‌ کرد و ماشین راه می‌رفت. نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و... از همه بدتر اینکه برق نداشت. یعنی لامپ‌های ماشین کار نمی یکرد! رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند. هر کسی ماشین را می‌دید می‌گفت: اینکه تا سر چهارراه هم نمی‌تونه بره، چه برسه به شهر ری. 😅 اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه‌ها چند چراغ قوه آورده بودند. ما در طی مسیر از نور چراغ‌قوه استفاده می کردیم.😄😉 وقتی هم می‌خواستیم راهنما بزنیم، چراغ‌قوه را بیرون می گرفتیم و به سمت عقب راهنما می‌زدیم.😅 خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم. زیارت عجیبی شد خاطره و این خاطره برای مدت‌ها نقل محافل شده بود.😁😉 بعضی بچه‌ها شوخی می کردند و می گفتند: می‌خواهیم برای شب عروسی،ماشین هادی را بگیریم و...😄😃 چند روز بعد هم پدر هادی آن پیکان استیشن را که برای کار استفاده می‌ کرد فروخت و یکٔ وانت خرید.🌹🌸 منبع: 😔 سال روزِ تَوَلُدَش:1367/11/13 سال روزِ آسِمانے شُدَنَش:1393/11/26 هدیه به شهید هادی ذوالفقاری یڪ صلوات هدیه ڪـنید 🌸🍃 @Modafeaneharaam
🌺🌸🍃🌺🍃🌸🌸🍃🌺🍃🌸🌺🍃 🌷 هادی پسری بود که تک و تنها راه خودش را ادامه داد. 🌺 او مسیر دین را از آنچه بر روی منبرها می‌شنید انتخاب می کرد و در این راه ثابت قدم بود.🌸 مدتی از حضور او در بسیج نگذشته بود که گفت: باید یکی از مسائل مهم دین را خودمان عملی کنیم.🥀 می‌گفت: روایت از حضرت علی (علیه السلام) داریم که همه اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در مقایسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل دریاست. 🍃🌺 برای همین در برخی موارد خودش به تنهایی وارد عمل می شد. 🌷 یک سی‌دی فروشی اطراف مسجد باز شده بود. بچه های نوجوان که به مسجد رفت و آمد داشتند از این مغازه خرید می‌کردند. این فروشنده سی‌دی های بازی و فیلم کپی شده را به قیمت ارزان به بچه‌ها می‌فروخت. مشتری های زیادی برای خودش جمع کرد.تا اینکه یک روز خبر رسید که این فروشنده فیلم های خارجی سانسور نشده هم پخش می‌کند.! چند نفر از بچه ها خبر را به هادی رساندند.او هم به سراغ فروشنده‌ی این مغازه رفت. خیلی مودب سلام کرد و از او پرسید: بعضی از بچه‌ها می‌گویند شما سی‌دی‌های غیر مجاز پخش می کنید، درسته؟ فروشنده تکذیب کرد و این بحث ادامه پیدا نکرد و بار دیگر بچه های نوجوان خبر آوردند که نه تنها سی‌دی‌های فیلم‌،بلکه سی‌دی‌های مستهجن نیز از مغـازه او پخش می‌شود.😔😳 هادی تحقیق کرد و مطمئن شد. لذا بار دیگر به سراغ فروشنده رفت. با او صحبت کرد و شرایط امر به معروف را انجام داد. بعد هم به او تذکر داد که اگر به این روند ادامه دهد با او با حکم ضابطان قضایی برخورد خواهد شد. اما این فروشنده به روند اشتباه خودش ادامه داد. هادی نیز در کمین فرصتی بود تا با او برخورد کند. یک روز جوانی وارد مغازه شد. هادی خبر داشت که یک کیسه پر از سی‌دی های مستهجن برای این شخص آورده‌اند. لذا با هماهنگی بچه های بسیج وارد مغازه شد. درست زمانی که بار سی‌دی ها رسید به سراغ این شخص رفت. بعد فروشنده را با همان کیسه به مسجد آورد! در جلوی چشمان خودش همه سی‌دی ها را شکست.😳 وقتی آخرین سی‌دی خرد شد، رو کرد به آن فروشنده و گفت:اگر یک بار دیگر تکرار شد با تو برخورد قانونی می کنیم. همین برخورد هادی کافی بود تا آن شخص مغازه اش را جمع کند و از این محل برود.🌺 🌺🌸🍃🌸🌺🍃🌸🌺🍃🌸🌸🍃 منبع: 😔 سال روزِ تَوَلُدَش:1367/11/13 سال روزِ آسِمانے شُدَنَش:1393/11/26 هدیه به شهید هادی ذوالفقاری یڪ صلوات هدیه ڪـنید 🌸🍃 @Modafeaneharaam
یادم هست زمانی که برای راهیان نور جنوب می‌رفتیم،من و هادی و چند نفر دیگر از بچه‌های مسجد، جزء خادمان دوکوهه بودیم.آنجا هم هادی دست از شیطنت بر نمی‌داشت.🌹 مثلاً، یکی از دوستان قدیمی من با کت و شلوار خیلی شیکٔ آمده بود دوکوهه و می‌خواست با آب حوض دو کوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با مشت زد توی آب! 😁 سر تا پای این رفیق ما خیس شد. 😩🤧😑 یکٔ دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و ادبش کند.😐 هادی با چهره‌ای مظلومانه شروع کرد با زبان لالی صحبت کردن. این بنده‌ی خدا همین تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت. شب وقتی تو اتاق ما آمد، یکٔ باره چشمانش از تعجب گِرد شد .😳هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف می‌زد!😉😄 منبع: 😔 سال روزِ تَوَلُدَش:1367/11/13 سال روزِ آسِمانے شُدَنَش:1393/11/26 هدیه به شهید هادی ذوالفقاری یڪ صلوات هدیه ڪـنید 🌸🍃 @Modafeaneharaam