eitaa logo
مدافعان ظهور
393 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 استاد صمدی آملی حفظه الله 💫 لطائفِ ابتدا به بسم‌الله الرّحمن الرّحیم 🔹 چون بسم‌الله الرّحمن الرّحیم وجود واحد است؛ و وجود، مساوق با حق است و حق، اصل است و همین یک اصل و یک حق، بیش نیست که صمد است؛ پس، آغاز از او و انجام به اوست؛ یعنی اوست و شئون او. زیرا "لَم یَلِد و َلَم یُولَد* وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً اَحَد" است، و غیر را در حيطه‌ی وجود او راهی نیست، تا لازم آید علت و معلول، بدان نحوی که در فلسفه‌ی رائج در اذهان سافله مطرح است، تصور گردد. لذا بدایت در "بَدَءتُ" قیام فعل به فاعل حقيقی به نحو قوام وجودی و انتشای عینی و عینیّت است؛ نه قیام حلولی. 🔸 بسم‌الله الرّحمن الرّحیم عین حقیقت کتاب تکوینی آفاقی و متن کتاب تکوینی انفسی و تابلوی کتاب تدوینی کتبی است، و اوّل آن هم، "بَس" است و حرف اوّل قرآن کتبی و حرف آخر آن را هم جمع کنی، "بَس" است، و آن چه که تو طالب آنی نیز در همین باء و سین است که شروع بسمله بدوست؛ پس، از تو حرکت و از خدا برکت. 📘 ترجمه و شرح قصيده‌ی عائره‌ی ینبوع الحیوه/ بيت اول/ ص۲۵ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
4_5985783461011527271.mp3
13.79M
🎙 جلسهٔ هشتم در محضر (دامت برکاته) 🔻 عناوین: - (02:00) سیر کمیل با سخنان امام - (03:00) شرح [ ... جذب الاحدیت لصفة التوحید ... ] - (05:00) جذب صفت توحید از مرتبه احدیت است - (06:00) تفاوت توحید و وحدت - (09:00) علامت رسیدن به مراتب واحدیت و احدیت در مکاشفات سالک : (11:00) شرح روایت [ الفقر سواد الوجه] (14:00) مقام مقربین و ابرار در آیه ۵ سوره انسان - (17:00) کمال واقعی عارف - (23:00) مقام استقامت @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
بهشت و جهنّم در همین‌جاست @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
8⃣3⃣
📚 📖 *امیر رفتم در اتاق تا به مامان بگم آقای مقدم و مهری خانم میخوان برن ، تا ازشون خداحافظی کنن. اما با صدای بابا که داشت مامان رو دلداری میداد متوقف شدم : - خانم جان! دو روزه که داری آبغوره میگیری ... دیگه نمیخوای تمومش کنی؟! مامان با صدای بغض آلودی که خنجر به قلبم میزد با اشک جواب داد : - چطور میخوای جوش و غصه نخورم ها ...؟ نکنه یادت رفته که آجر به آجر اون خونه رو به سختی و بی پولی و نداری روی هم گذاشتیم؟ چه روزا و چه شبایی که نخوردیم و نپوشیدیم تا اون خونه ساخته بشه و بچه هامون از آب و گِل در بیان ... والا که حق مون نیست این دم پیری آلاخون والاخون بشیم در خونه ی مردم و تازه دنبال وام و بیمه بریم و بیایم که محض رضای خدا کمک کنن باز از - 0 - همه چی رو شروع کنیم ...! باباصداش رو آروم تر کرد و با محبت جواب داد : - من اون اشک هات رو مثه سرمه به چشمم میکشم‌ خانم ... چطور یادم میره اون روزایی که ماموریت پشت ماموریت تو و این ۳ تا بچه رو ول میکردم و میرفتم و تو یه بارم آخ نگفتی ... یه بارم نگفتی آقا داری میری پول گذاشتی یا نه؟ هی ... یادمه یه بار فراموشم شد پول بزارم. برگشتم دیدم دستگاه بافندگی همسایه رو قرض کردی و داری لیف و شال و کلاه برای در و همسایه میبافی تا خرج خودت و بچه ها رو جور کنی و یه وقت حتی دنبال من نگردی که زنگ بزنی و به روم بیاری که پولی تو خونه جا نذاشتم ... همون شب که رسیدم تو و بچه ها خواب بودین. خودم رو آماده کرده بودم یه دل سیر دعوا کنی ، با خودم گفتم شاید اصلاً به قهر خونه عموحاجی رفتی که هیچ خبری ازت نشده ... در اتاق رو باز کردم دیدم تو پای دستگاه بافندگی و بچه ها پای درس و مشق شون خوابتون برده ! منقلب شدم و از در اتاق زدم بیرون ، آخه یه‌چیزی گلوم رو فشار میداد و داشتم خفه میشدم، رفتم تو آشپزخونه که یه چیکه آب بخورم تا بلکه اون بغض لعنتی رو قورت بدم ... اما چشمم خورد که فرشِ سوراخ و مندرس توی آشپزخونه عوض شده ... نو شده! یادمه چندباری گفته بودی اگه پولی چیزی دستت موند یه قالی برای آشپزخونه بگیریم ، خوبیت نداره مهمون بیاد سوراخ فرش ۱۵ سال پیش رو ببینه! همونجا عرق شرم رو پیشونیم نشست و بغضی که داشت خفه م میکرد سر باز کرد و نشستم رو همون فرش تازه ، زار زار گریه کردم ! گفتم خدایا خودت شاهدی که من نخواستم کم بزارم اما اگه کم شد و دل این زن رو شکستم خودت بهم رحم کن دستم‌ رو بگیر نزار بیشتر شرمنده شون بشم ...! حالا هم‌ گردن من از مو باریک تره خانم ... هر چی بگم‌حق داری اما بدون یه بلایی عظیمی توی راه بوده که خدا با ضرر مالی ختم بخیرش کرد. هر چی هم ناراحتی و غصه داری نزار خدای نکرده زبونت به شکایت و کفرخدا باز بشه ... تو همون دخترعمویی هستی که من پای سجاده ناغافل دیدمت و یه دل نه صد دل بهت دل و دینم رو باختم ... نزار اگه زندگیمون رو از دست دادیم ، دین و انصاف مونم از دست بدیم. من باز میشینم این آجرها رو دونه دونه بالا میبرم و با هر دونه ش خدا رو شکر میکنم که تو رو دارم ... ۳ تا پسر مثه شاخ شمشاد داریم ! حتی برای دونه به دونه ی برگِ درخت های توی حیاط هم خداروشکر میکنم که نسوختن و هنوز پابرجان! یهو بابا بدون خبر در اتاق رو باز کرد و با دیدن من که پشت در بودم و اشک تو چشمام جمع شده بود نگاهی بهم انداخت ... از خجالت فال گوش وایسادن خودم یهو سلام دادم. بابا مثه همیشه عین یه کوه معرفت حتی به روم نیاورد و گفت : - خوب شد اومدی پسر ... فکر کنم‌ این پدرخانومت دیگه وقت رفتنشه! خدا خیرش بده که امروز خیلی کارمون رو جلو انداخت و ان شاالله که وام و خسارت بیمه هم جور میشه! خانم پاشو خانواده آقا مقدم میخوان برن ها ...؟‌ با هم به سمت حیاط باغ آقابزرگ رفتیم. آقای مقدم و مهری خانم داشتن با دخترشون پچ پچ میکردن که با دیدن ما حرفاشون رو قطع کردن. بابا رو به آقای مقدم با خوش اخلاقی گفت : - خیالتون راحت باشه که مثل جفت چشم هامون مراقب دخترتون هستیم ، هُدی خانم دیگه دختر ما هم هست ... آقای مقدم دست بابا رو به گرمی فشار داد و گفت : - اگه شما به جای خونه باغ پدری ، به خونه جدید این دو تا جوون که نزدیکترم هست میرفتین ، خیالمون راحت تر بود! بابا با اطمینان رو به آقای مقدم جواب داد : - این خونه هم مدتی طولانی که تنها افتاده و ماه به ماه کسی فرصت نمیکرد بهش سر بزنه! الانم دیگه بهترین وقته که تا خدا کمک میکنه خونه خودمون رو سر پا کنیم ، یه کم به اینجا هم برسیم! آقای مقدم و مهری خانم‌حسابی بابت زحمات این چند روز تشکر کردن و میخواستن سوار ماشین بشن که شهریار و صدف خانم که برای پیاده روی رفته بودن هم از دور نمایان شدن ... شهریار با نیشخند روبه آقای مقدم گفت : - کجا به سلامتی ...؟! 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_هشتاد_و_سوم ✍ #م_علیپور *امیر رفتم در اتاق تا به مامان بگم آقای مقدم و مهری
آقای مقدم با لبخند گفت : - خب دیگه رفتنی ها باید برن ... منم که‌ میدونید کلی کار سرم ریخته! شهریار به صورت محسوس با کنایه جواب داد : - بعلللله ... شما که همیشه سرتون شلوغه! خدا خیرتون بده انقدر با رفقاتون به فکر مردم و مشکلاتشون هستین! آقای مقدم که زرنگتر از این حرفا بود واکنشی نشون نداد و رو به من گفت : - ان شاالله بعد تعطیلات توی دفتر حاضر باشید که هنوز کلی کار عقب افتاده داریم ... بعدش هم با مهری خانم سوار ماشین شدن و از همگی خداحافظی کردن. مامان کاسه ی آب رو پشت سرشون ریخت و براشون آرزوی سلامتی کردن. بابا رو به ما گفت : - اینا که چیزی نخوردن ، حداقل شما بیاین و صبحونه تون رو بخورید ... سفره هنوز توی تراس پهنه! و با مامان به سمت تراس رفتن! شهریار به دور شدن شون نگاه کردو گفت : - چی شد که کله ی سحر آقای مقدم قصد برگشت کرد؟ پس اون همه خودمون میسازیم و ... چی بود؟‌ صدف با نیشخند جواب داد : - باید دید اون شب هُدی خانم به باباش چی گفت که بیخیال شد و رفت؟! شهریار که انگار چیزی یادش اومده بود با صدای بلند فریاد زد : - عتیقه ها ...؟ عتیقه ها ... ؟ عتیقه ها الان کجان؟! من که مثه شهریار عتیقه ها رو ‌کامل از یاد برده بودم با تعجب به خانم مقدم نگاه کردم ... خانم مقدم روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشید : - دادمش به بابا. ۳ تا مون با صدای بلند گفتیم : - چی ... ؟ خانم مقدم در حالی که به شدت رنگش پریده بود جواب داد : - از همون اول هم برای همین اومده بود. شهریار با عصبانیت گفت : - اگه میخواستین دو دستی بهشون تقدیم کنید اصلاً برای چی با خودتون آوردین ها ...؟! بهتره به عرض تون برسونم‌ که من همین الآنشم توی کتم نمیره که اون خونه با نشتی جزغاله شده باشه! هیچ کاری هم به پلیس ندارم و خودم‌باید دنبالش باشم که کدوم‌ آدمی این بلا رو سر این خانواده آورده ...!‌ من که مثه شهریار به همه چی مشکوک بودم ، تصمیم گرفتم سکوت کنم. خانم مقدم آهی کشید و در حالی که‌ چهره ش به کبودی میزد جواب داد : - اگه شما مشکوک هستین ، من کاملاً مطمئنم که کار باباست ... و بابت این ماجرا هیچ واکنشی جز شرمندگی از دستم برنمیاد!! صدف خانم با نیشخند جواب داد : - اگه واقعاً مطمئن هستین و شرمنده این ، برای چی به پلیس واقعیت رو نگفتین؟ حالا که پدر مادرتون رفتن و خیالتون راحت شده این حرف رو میزنید؟! بنظرم هیچ بعید نیست شما هم دست تون با خانواده تون توی یه کاسه باشه ... والا حداقل عتیقه هایی که سرمایه ملی و هوویّت ایرانی ماست رو دو دستی به‌پدرتون نمی دادین ... !! شهریار با عصبانیت گوشی رو برداشت و گفت : - همین الان زنگ میزنم به ۱۱۰ و همه چی رو لو میدم ...! شهریار داشت شماره میگرفت که دستش رو گرفتم و تلفن رو قطع کردم. با عصبانیت دستم‌ رو پس زد و گفت : - نمیخوای این ماجرای مسخره رو تموم کنی؟! سرم رو پایین انداختم و گفتم ؛ - حالا دیگه همه‌ مون خوب میدونیم که این رشته سر دراز داره و با حذف یک نفر چیزی عایدمون نمیشه! اینا بخاطر هدف و مقاصد خودشون و گروه شیطانی شون از هیچ چیزی نمیترسن! حتی کشتن و سر به نیست کردن آدما! باید خیلی نرم مثل خودشون جلو بریم و مدارک مستندی رو گیر بیاریم که بتونیم دست همه ی سیستمو رو کنیم ! صدف خانم پرسید : - اون وقت چطور؟ شهریار با نیشخند جواب داد : - تموم مدارکی که توی دفتر بود رو داریم! باید از اون لیست شیطانی شروع کنیم ... ادامه دارد ...
إلهی، شکرت که از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت می کنند. فراز۳۴۶ @modafeanzuhur
: ✨✨🌷 ✍️ خود را نبین که رَستی : به قدرِ نیستی تو ، هستیِ حق ظاهر می شود ، نمی بینی که در رکوع «سبحان ربی العظیم» می گویی و در سجود « سبحان ربی الاعلی» 📗 ۱۲۱ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
🕋 و روحی [2]: رهسپارۍ بہ سوۍ خانۀ خدا از استطاعت ظاهرۍ است؛ ولۍ در معنۍ و در سِرّ، بسوۍ صاحب خانہ رفتن مہم است که نجات بخش آدمۍ است: 🛑جلوه بر من مفروش اۍالحاج که تو خانہ مۍبینۍ و من خانہ خدا مۍبینم. به بیان عرشۍ حضرت کشّاف حقایق، قرآن بہ حق ناطق، امام (علیہ السلام)، نالہ و زارۍ کننده در تلبیۀ حج فراوانند ولی حاجّ خیلی کم! ضجیج و عَجیج (یعنی نالہ و زارۍکننده و بانگ و فریاد بر آرنده بہ تلبیہ) کثیرند ولی حجیج اَقَل. لذا با یک تصرّف حضرت نسبت به ابا محمد که دست مبارک بر روۍ وۍ مالید، او هم بیشترین حاجۍهاۍ مستطیع به استطاعت مالۍ در حجّ را به صور برزخۍشان که نتیجہ ملکات اعمال جانشان بود به صورت خوک و دراز گوش و بوزینہ مشاهده کرده است. @modafeanzuhur چه بسا مردمی که از این سفر فقط شہرت و عنوان کسب کرده اند و دست آویزی برای اغراض دنیوۍ قرار داده اند. مَثَل آنان چنان است که عربۍ را گفتند وقتۍ که برادر تو وفات کرد برای زن خود چہ میراث گذاشت؟ گفت چهار ماه و ده روز عدّه وفات. حدیث شبلۍ که از امام صادق ناطق شاهد نقل کرد، بہترین بیان در فرق بین دو نوع، استطاعت است که ترجمه آن را از نامہ ها بر نامہ ها ص صد و سۍو دو به بعد طلب بنما. ▬▬▬▬ஜ۩🔰۩ஜ▬▬▬▬ منبع: اسرار حج و تجلی اعظم، داود صمدۍآملۍ برگرفته از كتاب نامه ها و برنامه ها حضرت علامه حسن زاده آملي @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
بسم‌الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
امشب چند نکته کوتاه رو در مورد ظهور و شرایط قبل از آن رو عرض خواهم کرد
بعد از حمله وعده صادق همه جهان قدرت بازدارندگی ایران رو به چشم دیدن
به جرأت میگم که بعد از این حمله سایه جنگ از سر ما برداشته شد
ما قبلا به این نقطه رسیده بودیم ولی شاید دشمن این رو کمتر قبول داشت ولیکن الان این افزایش قدرت بازدارندگی موجب شد که ان شاالله دیگه ایران وارد جنگ بیرونی نشود طبق روایات آخرالزمانی هم احتمال جنگ بیرونی بسیار ضعیفه شاید عده ای در مورد آذربایجان نظری داشته باشند ولیکن با این اتفاق آذربایجان که هیچ ، ارباب آذربایجان هم جرأت چپ نگاه کردن به ایران رو نخواهند داشت
با پیشرفت و سرعتی که یمن به خودش گرفته تپنسته نیمی از راه بازدارندگی رو بره الان عربستان جرأت حمله به یمن رو نداره امارات هم همینطور این یعنی نیمی از قدرت و راه بازدارندگی
اگر یمن بتونه آمریکا و انگلیس رو هم سرجاشون بنشونه ان شاالله اتفاقات آخرالزمانی شروع به افتادن خواهد کرد
هر چه به قدرت یمن اضافه بشه متاسفانه سوریه میدان جنگ خواهد بود و روی آرامش رو نخواهد دید برای سوریه برنامه عجیبی دارند یکی از اتفاقات مهم در وعده صادق این بود که آسمان سوریه مانند یک کریدور کاملا باز برای موشکهای ما بود و این برای ارتش اسرائیل به شدت درد آور بود به همین دلیل پیشبینی میشه که سوریه دوباره دچار فتنه عظیمتر از داعش بشه