eitaa logo
مدافعان ظهور
393 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از وقف امام زمان
✅دعای امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای عزادران حسینی 🔹آیت الله سید محمدتقی موسوی اصفهانی(قدس سره)[صاحب کتاب شریف مکیال المکارم]میفرماید: 🔻یکی از دوستان صالحم برایم نقل کرد که مولایمان حضرت حجت (علیه السلام) را در خواب دیدار کرده بود 🔸و حضرتش سخنی فرموده بود که مضمونش این است: 🔻«انی لادعوا لمؤمن یذکر مصیبة جدی الشهید، ثم یدعو لی بتعجیل الفرج و التایید; 🔻همانا من برای هر شیعه ای که مصیبت جد شهیدم را یاد کند و سپس برای تعجیل فرج و تایید [امر من] دعا کند، من [نیز] برای او دعا خواهم کرد» 📚مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم(عج)،ج2،ص46 عج @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
هدایت شده از وقف امام زمان
حضرت مسلم‌ علیه‌السلام ها_برنامه ها نمی‌دانست کجا می‌رود تا از خانه‌های بنی‌جبله از کِنِده بیرون شد و باز رفت تا به در سرای زنی که او را طوعه می‌گفتند رسید. و این زن ام ولدی بود اشعث بن قیس را و او را آزاد کرده بود و اثید هزرمی به نکاح خود درآورد و پسری زاده بود نامش بلال. و این پسر از خانه بیرون رفته بود تا مردم و زن ایستاده چشم به‌ راه او داشت. مسلم بر زن سلام کرد، او جواب سلام داد. گفت: یا اَمَةالله ، مرا آب بده. زن او را آب داد. مسلم آب نوشید و بنشست. زن به درون رفت و ظرف آب ببرد، باز بیرون آمد و گفت: ای بنده‌ی خدا آب ننوشیدی؟ گفت: چرا گفت: پس نزد اهل خود رو. مسلم خاموش شد. زن سخن اعاده کرد. باز مسلم خاموش شد. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
38.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
التماس دعا 🍃من که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست 🍃صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از وقف امام زمان
🟢 اعمال شب و روز عید قربان 🔴 اعمال شب عید قربان ① احیاء و شب زنده داری ② زیارت حضرت سید الشهداء علیه السلام ③ خواندن دعای: یا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیةِ یا بَاسِطَ الْیدَینِ بِالْعَطِیةِ یا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِیةِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَیرِ الْوَرَی سَجِیةً وَ اغْفِرْ لَنَا یا ذَا الْعُلَی فِی هَذِهِ الْعَشِیةِ. 🌺‍ ‌ای کسیکه جود و بخشش توبه آفریدگان همیشگی است!ای آنکه دو دست سخاوت خود را برای عطا گشودهای!ای صاحب عطاهای گرانبها!بر محمّد و خاندان او،نیکوخوترین مردمان درود فرصت،و ما را‌ای خدای بلندمرتبه در چنین شبی بیامرز. 🔵 اعمال روز عید قربان ① غسل کردن ② نماز عید قربان ③ خواندن دعای چهل و هشتم صحیفه سجادیه ④ خواندن دعای چهل و ششم صحیفه سجادیه ⑤ خواندن دعای ندبه ⑥ قربانی کردن ⑦ تکبیرات مشهور را پس از نماز ظهر روز عید تا پس از ده نماز (نماز صبح روز دوازدهم) بخواند 🌺‍ اللّهُ اَکْبَرُ اللّهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ اَللّهُ اَکْبَرُ اَللّهُ اَکْبَرُ و لِلّهِ الْحَمْدُ اَللّهُ اَکْبَرُ عَلی ما هَدانا اَللّهُ اَکْبَرُ عَلی ما رَزَقَنا مِنْ بَهیمَةِ الاْنْعامِ وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما اَبْلانا 🌺خداى بزرگتر است خدا بزرگ است نيست معبود حقى جز پروردگار و خداى بزرگ است خدا بزرگتر است و ستايش مخصوص خداست خدا بزرگ است بر آنچه ما را راه نموده خداى بزرگتر است بر آنچه به ما روزى كرده از چهار پايان بى ‏زبان و ستايش خدا راست بر اين آزمايش @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از وقف امام زمان
🔴 دعای پرفضیلت در شب عید قربان و شب جمعه 🔵 يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ. 🌕 اى كسي كه جود و بخشش تو به آفريدگان هميشگى است!اى آن‏كه دو دست سخاوت خود را براى عطا گشوده‏اى!اى صاحب‏ عطاهاى گرانبها!بر محمّد و خاندان او،نيكوخوترين مردمان درود فرست،و ما را اى خداى بلندمرتبه‏ در چنين شبى بيامرز. 🔺خواندن ۱۰ مرتبه این دعا سفارش شده است @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
🟢 دعای ندبه در ۴ روز سفارش شده است: 🌺 روز جمعه 🌺 عید قربان 🌺 عید غدیر 🌺 عید فطر 🔵 در روز عید قربان غسل بسیار سفارش شده است و قربانی کردن سنت موکد است که با ریختن اولین قطره خون قربانی به زمین گناهان صاحب قربانی بخشیده میشود. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
🔴 زیارت امام حسین علیه السلام در شب و روز عید قربان و فطر 🔵 بدان که علما برای این دو عید شریف، دو زیارت نقل کرده‌اند: یکی زیارتی که برای «شب‌های قدر» ذکر شده و دیگر این زیارت است که ذکر می‌شود و از کلمات ایشان ظاهر می‌گردد که زیارتی که گذشت برای روزهای عید فطر و عید قربان است و زیارتی که ذکر می‌شود برای شب‌های عید فطر و قربان؛ _ 🔻 زیارت حضرت اباعبداللّٰه الحسین علیه السلام در شب عید قربان و فطر: 👉 https://b2n.ir/q21514 🔻 زیارت حضرت اباعبداللّٰه الحسین علیه السلام در روز عید قربان و عید فطر: 👉 از کتاب شریف مفاتیح الجنان
هدایت شده از وقف امام زمان
4_6028288828194686390.mp3
36.99M
🎙 جلسه یازدهم در محضر @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
؛﷽؛ ؛┄┄┅┅┅┅┄┄ 💠 💠 💠 ؛┄┄┅┅❅❁❅┅┅┄┄ 🕋 پس از احرام در مكه به عرفات مى ‏روى، از ظهر روز نهم ذى ‏الحجه تا مغرب شرعى آن روز وقوف در عرفات واجب است. و بدين گونه نيّت مى ‏كنى: «براى‏ حج تمتّع حجّة الاسلام وقوف در عرفات مى‏كنم قربة إلى اللّه تعالى». و در عرفات، بخصوص هنگام غروب آن، خيلى بايد به دعاء و تضرّع مشغول باشى. و حضور را در همه حال نيك مراقب و محافظ باش. عبد اللّه باش و عند الله باش. پيش از غروب شمس نبايد از عرفات كوچ كرد، حتما بايد زوال حمره مشرقيه بشود. پس از مغرب، ازعرفات به سوى مشعر كوچ مى ‏كنيد (يعنى در شب عيد قربان بسوى مشعر كوچ مى ‏كنيد). و در امر هلال ذى‏ الحجّه چاره ‏اى جز متابعت نيست،هرچه كه بر آن اشتهار به وقوع پيوسته است و ثابت شده است كافى است. خلاصه درامر هلال بايد تابع شهرت و اخبار به رؤيت هلال آنان بود. و چون به سوى مشعر الحرام كوچ كرد شب را تا طلوع آفتاب بايد در مشعر بسر برد. و بايد براى اين وقوف درمشعر هم نيّت كند.مثلا بگويد: «در مشعر الحرام امشب تا طلوع شمس وقوف مى ‏كنم به جهت حجّ تمتّع واجب قربة الى الله تعالى». و از عرفات هر وقت شب كه به مشعر رسيد اول وقوف او در مشعر است و صحيح است. مستحب است در شب مشعر، سنگريزه ‏هايى را براى رمى جمرات در منى جمع كند.و چون در مشعر، فجر طالع گردد تجديد نيّت كند كه مثلا «در مشعر الحرام از اوّل فجر تا طلوع آفتاب بسر مى ‏برم قربة الى اللّه تعالى» چه اينكه مقدار واجب در وقوف مشعر ما بين طلوع فجر تا طلوع شمس گفته شده است، چنانكه صاحب جواهر از دروس شهيد نقل كرده است. @modafeanzuhur
هدایت شده از وقف امام زمان
📚 📖 2️⃣ با هر نفسی که با وحشت از سینه ام بیرون می آمد امیرالمؤمنین علیه السلام را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری اش نجاتم داد! به خدا امداد امیرالمؤمنین علیه السلام بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد : »چیکار داری اینجا؟« از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد : »بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟« تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد : »اومده بودم حاجی رو ببینم!« حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد، هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشت زده ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید : »همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!« ضرب دستش به حدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد : »ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟« حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد : »بی غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟« از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم : »حیدر تو رو خدا!« و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانی اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید : »ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!« نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم: »دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...« و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید : »برو تو خونه!« اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه ای که روی چشمانم را پرده ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت تر، شکی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیه گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. چند روزی حال دل من همین بود، وحشت زده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست. انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونه هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمی آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از بیگناهی ام همچنان میسوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد: »بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.« شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه ام کوبید و بی اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر این همه بی رحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه ای سرش را می چرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد: 👇
مدافعان ظهور
📚#تنها_میان_داعش 📖 #قسمت_دوم 2️⃣ با هر نفسی که با وحشت از سینه ام بیرون می آمد امیرالمؤمنین عل
»عدنان با بعثی های تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیست باهاشون کار کنیم.« لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی ها؟! به ذهنم هم نمی رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. نمی فهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلا مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی ها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید : »من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!« خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی ها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش های عباس را با بی تمرکزی میداد. یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بی تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال پیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز می لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچه زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به خوبی حس میکردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر می خندید. انگار همه تلخی های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. زن عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمی فهمیدم چه خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد : »نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیست . اما حالا من این شربت رو به فال نیک می گیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیه السلام رو از دست نمیدم!« حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده های امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید. دیگر صحبتهای عمو و شیرین زبانی های زن عمو را در هاله ای از هیجان می شنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه ای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا می فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی تر از همیشه همچنان سرش پایین است. انگار با بر ملا شدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانه اش به نرمی می لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه اش چسبیده بود که بی اختیار خنده ام گرفت. خنده ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. 👇
هدایت شده از وقف امام زمان
إلهی، این روزگار، طوفانیتر از طوفان نوح است و قرآن، کشتی نجات. خوشا به حال اصحاب السفینه! فراز ۳۸۸ @modafeanzuhur
هدایت شده از وقف امام زمان
مدافعان ظهور
♦️اعمال روز عید قربان 🔹روز دهم ذیحجه، روز عید قربان است و بسیار روز شریفی است و اعمال آن چند چیز است: ⏪1- غسل . که در این روز سنّت مؤکد است و بعضی از علماء واجب دانسته‎اند. ⏪2- اقامه نماز عید قربان، به همان نحو که در عید فطر ذکر شده است. اما در این روز مستحب است که بعد از نماز، با گوشت قربانی افطار شود. ⏪3- خواندن دعاهائی که وارد شده پیش از نماز عید و بعد از آن و در اقبال ذکر شده و شاید بهترین دعاهای این روز، دعای چهل و هشتم صحیفه سجادیه باشد که اوّل آن "اَللّهُمَّ هذا یَوْمٌ مُبارَکٌ" است. ⏪4- خواندن دعای چهل و ششم صحیفه سجادیه که اینگونه آغاز می‎شود: "یا مَنْ یَرْحَمُ مَنْ لا یَرْحَمُهُ الْعِبادُ". ⏪5- خواندن دعای ندبه . ⏪6- قربانی کردن؛ که سنّت مؤکّد است . ⏪7- خواندن تکبیرات برای کسی که در منا باشد بعد از پانزده نماز که اولش نماز ظهر روز عید است و آخرش نماز صبح روز سیزدهم است. و کسانی که در سایر شهرها هستند نیز بعد از ده نماز از ظهر روز عید تا صبح دوازدهم این تکبیرات را بگویند. تکبیرات بنا بر روایت صحیح در اصول کافی از این قرار است : 🔹اللهُ اَکْبَرُ اللهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللهُ وَاللهُ اَکْبَرُ اللهُ اَکْبَرُ اللهُ اَکْبَرُ ولِلّه الْحَمْدُ اللّهُ َکْبَرُ 🔹خدا بزرگتر از توصیف است، معبودی جز خدا نیست و خدا بزرگتر است، و ستایش خاص خدا است 🔹اعَلی ما هَدانا اَللّهُ اَکْبَرُ عَلی ما رَزَقَنا مِنْ بَهیمَةِ الاْنْعامِ 🔹خدا بزرگتر است بر آنچه ما را راهنمائی کرد خدا بزرگتر است بر آنچه روزی ما کرد از چهارپایان انعام (شتر و گاو و گوسفند) 🔹وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما اَبْلانا. 🔹و ستایش خاص خدا است برای آنکه آزمود ما را . 🔹و مستحب است که به مقداری که توانایی است این تکبیرات بعد از نمازها تکرار شود. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
پروردگارا رحمتی فرما كه آنچه ذبح می شود منیت های ما باشد به پای ربوبیت تو . 🌸عید قربان، مبارک.🌸 @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از وقف امام زمان
☑️باطن مناسک حج - ششم ▪️همان‌طور که گفتم، ماجرای حج، تکرار تاریخ حضرت ابراهیم علیه السّلام است؛ و این قربانی هم، در واقع تجدید خاطرۀ ماجرای ذبح اسماعیل علیه السّلام است. قرآن این واقعه را زیبا بیان کرده است. این ماجرا در سورۀ صافّات، از آیۀ صد و یکم شروع می‌شود: فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ ما حضرت ابراهیم علیه السّلام را به یک پسر سرشار از حلم و بردباری بشارت دادیم، که او حضرت اسماعیل علیه السّلام است. فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى هنگامی که این فرزند، این پسر بزرگ شد و دیگر به گونه‌ای بود که می‌توانست همپای پدر، تلاش و سعی کند، حضرت ابراهیم به پسرش اسماعیل فرمود: ای پسرکم! من در عالم رؤيا می‌بینم که دارم تو را ذبح می‌کنم؛ تو را سر می‌برم. نظر تو چیست؟ اینکه قرآن به أَرَى تَعبیر کرده، نشان می‌دهد که این رویا، مکرّر اتّفاق افتاده بوده است. نگفت رَاَيْتُ: دیدم؛ فرمود: أَرَى: می‌بینم. قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ ▪️حضرت اسماعیل به پدر عرض کرد: ای پدر! آنچه مأموریت یافته‌ای، عملی کن؛ ان‌شاءالله مرا از صابران خواهی یافت. این روح تسلیم ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام، عجیب است؛ که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم ▪️حضرت ابراهیم، دست حضرت اسماعیل را گرفت و به سرزمین منا آورد. بنا به آنچه در تواریخ نقل شده، حضرت اسماعیل خواهش‌هایی هم از پدر کرد. یکی از خواهش‌هایش این بود که چون ممکن است موقعی که مرا سر می‌بُری، من به طور طبیعی دست و پا بزنم و این دست و پا زدن من، عاطفۀ پدری تو را جریحه دار کند و اَجرِ ما کم شود، دست و پای مرا محکم ببند تا نتوانم دست و پا بزنم. ▪️شما می‌دانید؛ حتّی در ذبح گوسفند هم می‌گویند سر گوسفند را که بریدید، دست و پایش را رها کنید و بگذارید دست و پا بزند. اسماعیل گفت: دست و پای من را ببند تا من دست و پا نزنم؛ نکند با این دست و پا زدن، عاطفۀ پدریت تحریک شود. ▪️خواهش دوّم او هم این بود که ای پدر! موقعی که می‌خواهی سر مرا ببری، اگر چشم‌هایت به چشم‌های من بیفتد، ممکن است باز عاطفه‌ات تحریک شود و اَجر ما کم شود. موقع سر بریدن، پیشانی من را روی خاک بگذار؛ صورتم روی خاک باشد و در حالی که صورتم را نمی‌بینی، کارد را روی گلوی من بگذار و سر من را ببر. ▪️سوّمین خواسته‌اش هم آن‌گونه که در قصص انبیاء نقل شده است، این بود که اگر مادر من، هاجر از شنیدن خبر ذبح من بی‌قراری و بی‌تابی کرد، او را تحمّل کن؛ با او مدارا کن و از او گله نکن. ▪️قرآن می‌فرماید: فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ: هنگامی که این پدر و پسر، هر دو تسلیم حضرت حقّ شدند و ارادۀ حضرت حقّ را پذیرفتند و پدر، پسر را به گونه‌ای به زمین خواباند که جبین و پیشانی او بر خاک بود؛ یعنی برای بریدن سر فرزند آماده شد، وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا ▪️به ابراهیم ندا دادیم که ای ابراهیم! تو رؤیایی که دیده بودی را به درستی عملی کردی. قصد ما در واقع کشته شدن اسماعیل نبود؛ قصد ما، قطع تعلّق و دلبستگی تو از اسماعیل بود. تو این دلبستگی را باید قطع می‌کردی؛ و کردی. ▪️حاشیۀ این ماجرا در داستان‌ها هست؛ که کارد را کِشید و نبرید. چندین بار کاردش را تیز کرد و نبرید. با ناراحتی کارد را به سنگی زد؛ سنگ از وسط شکافت و حضرت ابراهیم متعجّب شد. می‌گویند کارد به زبان آمد و گفت: خلیل من را امر به بریدن می‌کند و ربّ جلیل مرا امر به نبریدن می‌کند. علی ایُ حال، قرآن می‌فرماید: ندا دادیم ای ابراهیم! تو رؤیای خودت را به صداقت، به درستی و به حقیقت عملی کردی إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ▪️ما محسنان را این‌گونه پاداش می‌دهیم؛ یعنی اگر کسی می‌خواهد به مرتبۀ احسان برسد، باید قطع تعلّق کند. ▪️مرتبۀ احسان را می‌دانید چه مرتبه‌ای است. ظاهراً از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است که مقام احسان این است که حالتی داشته باشی که گویا خدا را می‌بینی؛ و اگر هنوز به آنجا نرسیده‌ای که خدا را ببینی، لااقل حالی داشته باشی که احساس کنی خدا دارد تو را می‌بیند؛ یعنی خودت را در محضر و منظر الهی ببینی. ▪️مقام احسان، چنین مقامی است؛ مقامی است که انسان به شهود الهی نائل می‌شود. فرمود: ما این گونه به محسنان پاداش می‌دهیم. پس راه رسیدن به مرتبۀ احسان، قطع تعلّق است؛ این است که انسان اسماعیل خودش را به قربانگاه ببرد. حال، اسماعیلِ هر کس، چیزی است؛ یعنی آن چیزی که بیشترین تعلّق و دلبستگی به آن وجود دارد. ادامه دارد.... ◾️استاد مهدی طیّب ،۸۴/۱۰/۲۲◾️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
☑️باطن مناسک حج - ▪️بعد فرمود: إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ این ماجرای ذبح اسماعیل، آزمایش و ابتلای بسیار آشکار و بزرگی بود. وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ▪️و ما ذبح بزرگی را به جای اسماعیل فدا دادیم؛ که حضرت ابراهیم، آن را به جای اسماعیل قربانی کرد. ▪️صورت ظاهرش این است که جبرئیل، گوسفندی را برای ابراهیم از بهشت آورد و حضرت ابراهیم آن گوسفند را به جای حضرت اسماعیل قربانی کرد و سر بُرید. وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ▪️و ما این ماجرای ایثار حضرت ابراهیم و نام نیک او در وادی توحید و تسلیم حضرت حق را برای آیندگان باقی گذاشتیم. سَلام عَلی اِبراهيم: سلام بر ابراهیم باد. كَذَلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِينَ ما این گونه به محسنان جزا می دهیم. إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ او از عباد مؤمن ما بود. ▪️اینکه حاجی در سرزمین منا، بعد از رمی جمرۀ عقبه، قربانی می‌کند، تکرار این حادثه‌ای است که قرآن به آن اشاره کرده؛ یعنی باید تعلّق را قطع کنی؛ آخرین پیوندهایی که با غیرخدا در وجودت هست، آنها را هم ببُری و قربانی کنی. ▪️اشاره‌ای هم به تعبیر "ذبح عظیم" بکنم؛ چون قرآن در بیان این ماجرا فرمود وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ▪️ما قربانی شدن اسماعیل را با یک ذبح عظیم، جایگزین کردیم. بعضی از بزرگان اهل معرفت، اینجا دقّتی به خرج داده اند و گفته‌اند این گوسفند، نمی‌تواند مصداق ذبح عظیم باشد. خدای عظیم، خدای بزرگ به هر چیزی عظیم نمی‌گوید؛ مثلاً می‌گوید: رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ؛ عرش خودش را عظیم می‌داند. ▪️یا خودش را عظیم اطلاق می‌کند؛ به یک گوسفند، ولو گوسفند بهشتی هم باشد، نمی‌گوید ذبح عظیم. اینکه قربانی شدن اسماعیل را با یک ذبح عظیم جایگزین کردیم، نباید مقصود گوسفند باشد. و از همین جا به واقعۀ کربلا منتقل شده‌اند؛ که خدای متعال به جای قربانی شدن اسماعیل، قربانی شدن فرزند اسماعیل، اباعبدالله الحسین علیه السّلام را مقدّر کرد. ▪️ذبح عظیم، حضرت اباعبدالله علیه السّلام است؛ وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ. ▪️حافظ هم خطاب به حضرت ابراهیم زیبا می‌گوید: ▪️مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ ▪️چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد ▪️پیر مغان در شعر حافظ، امیرالمؤمنین علی علیه السّلام است. ای شیخ الانبیاء! ای پیامبر پیر و کهنسال! تو وعده کردی اسماعیلت را در راه خدا ذبح کنی؛ ولی امیرالمؤمنین علیه السّلام حسینش را به قتلگاه و به قربانگاه فرستاد. ▪️به هرحال، جلوه‌های ماجرای قربانی حاجی، معلوم است؛ یعنی حاجی وقتی به قربانگاه می‌رود، دارد می‌رود که همۀ تعلّقاتش را قطع کند؛ همۀ تعلّقات. به هرچه دلبستگی دارد، آن دلبستگی را قطع کند. چون این دلبستگی حجاب اوست و تا وقتی این حجاب باقی است، او واصل به مقصود نمی‌شود؛ نمی‌تواند به کعبۀ مقصود راه پیدا کند. ▪️نظام عالم هستی مبتنی بر تکامل است؛ و تکامل و کمال هر موجود، در فانی شدن و قربان شدن اوست در برابر مافوق خودش. این قانون خلقت و هستی است؛ این قانون آفرینش است. در این عالم، همۀ موجودات، دارند رو به کمال می‌روند و کمال هر موجود، در فانی شدن در برابر برتر از خودش است. ▪️ببینید! خاک که جماد است، خاک بودن خودش را رها می‌کند و در وجود گیاه، فانی می‌شود و به کمال می‌رسد؛ حیات پیدا می‌کند. خودش را قربانی کرد؛ شخصیّت خاک بودن خودش را از دست داد و جزء پیکرۀ گیاه شد. این گیاه قربانی می‌شود؛ می‌شود غذای یک گوسفند، غذای یک حیوان. حیوان آن را می‌خورد و جزء وجودش می‌شود. ببینید! تکامل پیدا کرد. شخصیّت گیاهی خودش را قربانی کرد و کمال پیدا کرد؛ حالا شد یک حیوان. آن حیوان را، آن گوسفند را هم ذبح می‌کنند؛ می‌شود غذای من و شما؛ آن را می‌خوریم و جزء وجود انسان می‌شود. ببینید! شخصیّت حیوانی خودش را قربان کرد؛ فانی شد؛ شد انسان؛ شد همین بدنی که با آن نماز می‌خوانید؛ با آن عبادت می‌کنید؛ با آن عمل صالح انجام می‌دهید. این همان رسیدن به کمال از راه قربان شدن است. ▪️ببینید! در برابر موجود بالاتر از خود، فانی شد و به کمال رسید. قانون تکامل در عالم، این است. هیچ موجودی به کمال نمی‌رسد مگر اینکه قربان موجود برتر از خودش شود؛ فدای موجود برتر از خودش شود. حال، اگر انسان بخواهد به کمال برسد، چه؟ ... ادامه دارد.... ◾️استاد مهدی طیّب ،۸۴/۱۰/۲۲◾️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
❁﷽❁ : 🔅بنام یکتای همه، خدا🔅 علیہ السلام فرمودند: " آن زمان کہ دنیا غرق شد خداوند را بالا برد و در جاۍ خود از غرق (غرق ) محفوظ ماند، و لذا او را نامیدند؛ زیرا او از غرق جہالت آزاد شده بود؛ چرا کہ او را بہ آسمان چہارم بردند، کہ از درجات انسان است و بہ آن راه ندارد؛ تا بہ درجہ ۍ سرّ اللہ و دَنۍٰ فَتَدَلّۍٰ کہ مقام حضرت است برسد کہ همہ ۍ انبیا آمدند بگویند: " اۍ انسان، یک قدم بہ پیش." و هرچہ انسان جلوتر رفت، بیشتر بہ او مۍدهند. آراء و مردم، ظواهر را غرق کرد، ولی باطن محفوظ ماند و غرق نشد؛ کہ امر خداوند ( ) براۍ همیشہ باقۍ و محفوظ است. ده ها بار ظاهرش را خراب کردند، ولۍ قلب ها از گوشہ و کنار عالم متوجہ آن بود و بہ زیارت خانہ ۍ خدا مۍآمدند. ================== 📕 @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
حضرت مسلم علیه‌السلام زن بار سیم گفت: سبحان الله. ای بنده خد برخیز خدا تو را عافیت دهد، نزد اهل خود رو که شایسته نیست تو را بر در سرای من نشینی و این کار را بر تو حلال نمی‌کنم. مسلم برخاست و گفت: یا امة الله! مرا در این شهر خانه و عشیرتی نیست! آیا می توانی کار نیکی کنی و اجری ببری؟ شاید من تو را بعد از این پاداشی دهم. گفت: ای بنده‌ی خدا چه کنم؟ گفت: من مسلم بن عقیل‌ام، این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند. زن گفت: تو مسلم بن عقیلی!؟ گفت: آری آری. گفت: درآی! پس مسلم به سرایی درآمد در خانه؛ یعنی اتاقی غیر اتاق آن زن [سفره] گسترد و خوراک شام بر او عرضه کرد. مسلم، طعام نخواست. اما پسر زن زود بیامد، مادر را دید بسیار در آن خانه رفت و آمد می‌کند. او را گفت: در این اتاق چه کار داری؟ و هرچه پرسید، زن او را خبر نداد. پسر الحاح کرد. زن خبر بگفت؛ گفت: این راز را پوشیده دار و او را سوگندها داد. پسر خاموش شد. و در حبیبُ السیر گوید: با ابن اشعث سیصد مرد فرستاد و سوی آن خانه آمدند که مسلم‌بن عقیل بدانجا بود. @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢