مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
#قسمت_آخر
از آنروز انگار قدرتی درجانِ من دمیده شد.سعی می کردم درخانه ام اذان پخش کنم. حال او بد می شد و هرطور شده فضارا ترک می کرد.
چندبار مرا تهدید کرد که رهایم نمی کند..
دیگرسعی می کردم نترسم و
ازتمام فکرم و ازتمام آنچه میخواستم باشم دفاع کنم.
شک نداشتم که خداوند کمک من خواهد بود.
مطالعات من درباب مسیحیت ادامه داشت امادیگر چیزی جلوی آن شخص نمی گفتم.
حس می کردم که می داند اماخب.. سعی می کردم باورکنم که نمی داند.
آن روزها مدام به دنبال کسانی بودم که اطلاعات داشته باشند!
به سختی توانستم ازچندنفر که علوم ماورا می دانند سوالاتی بپرسم.
خوابها و رویاها و واقعیتها..
نتیجه اش این شد که به یقین کامل رسیدم که اوشیطانی است که برای من فرستاده شده است.
آنچه من درخانواده ام آموخته بودم احترام به مسلمانان بود و آنچه اوبه دنبالش بود بی احترامی و هتاکی!
ماه رمضان شد،
درروزهای همین ماه نزد عالمی درقم رفتم واحوالاتم را گفتم..آنجا مسلمان شدم..
من به تمام سوالاتم رسیده بودم و بیش از این تردید معنا نداشت..ازدرجازدن خسته بودم ودلم می خواست به آنچه که رسیدم بپیوندم.
آن عالم به من گفت اگر می خواهی برود برو و درجلوی چشمانش سجاده ات را پهن کن..چندسوره از قرآن کریم را نیزسفارش کردبخوانم.
هرگز اولین باری که مرا درسجاده نماز دید فراموش نمی کنم..
غوغایی در او شد که وصفش درهیچ کلامی نمی گنجد..مانند معتادی که به دلیل نرسیدن موادمخدر درد می کشد و به خود می پیچد..از خانه بیرون زد..
من مدام دعا می کردم..
اواخر ماه مبارک بود که دیدم وسایلش را جمع کرد وگفت..لیاقت من را نداشتی دیگر وقتی دراین خانه تلف نمی کنم!
وقتی رفت..حجمی از انرژی ها را برد..نفسم بالا آمد..از آن پس هیچ ردی از او را نه من و نه هیچ یک از دوستان مشترکمان دیدند..او به طرزعجیبی غیب شد همانطور که عجیب آمد..عجیب هم رفت...
چند ماه بعد، برادرم به واسطه یکنفر که نمی دانیم که بود مشرف به دین اسلام شد..و برای پاسخ برخی ازسوالاتش راهی دیدار باعلمای مختلف شد.
درنتیجه پژوهش ها متوجه شدیم که ازخاندان سادات موسوی هستیم...و آنجا بود که من متوجه شدم..هر دو جمله آن رویا..عین حقیقت بود.
#پایان
.
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکرمنبع کپی ونشردهید
.
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین #کلیسا #عیسی #مسیح
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخرالزمان #شیطان #مد #قرآن #نهج_البلاغه #موسیقی
#son_of_man #son_of_God
@Mahdiyavaranim313
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
.
🌛عروس ماه 🌜
سرانجام به سامرا رسیدند، هرچه به خانه امام هادی علیه السلام نزدیکتر می شدند ضربان قلب نرجس تندتر میشد.
نرجس بی تاب بود و بی قرار یار.
به خانه امام رسیدند.
صدای مهربانی را شنیدند:
«بفرمایید، خوش آمدید»
قلب نرجس در سینه اش فرو ریخت، زانوهایش سست شده بود. بوی بهشت می آمد، امام هادی به استقبال آن ها آمد و سپس خواهرش حکیمه خاتون را خبر کرد و فرمود:«این است آن بانوی محترمی که در انتظارش بودیم»
حکیمه او را در آغوش گرفت و به سمت خانه برد.
امام میدانست که نرجس در این سفر با سختی های زیادی روبه رو شده و رنج اسارت کشیده است، به همین خاطر میخواست دل او را با مژده ای شاد کند،
امام هادی علیه السلام فرمود:
«ای نرجس! خوشحال باش!
به زودی خداوند به تو فرزندی عطا می کند که آقای همه دنیا خواهد شد.
پسری که زمین را همان گونه که از ستم پر شده، از عدل و داد لبریز خواهد کرد.»
نرجس شادمان از این خبر سرش را بالا آورد.
در همان لحظه چشم نرجس به چهره همچون ماه امام حسن عسکری علیهالسلام افتاد. دل دخترک از عشقی زلال شروع به تپیدن کرد. یک آسمان پاکی و نجابت در آن چهره نمایان بود.
تمام رویاهای شگفت انگیز گذشته از نظرش گذشت،
روزی که ستون ها شکست و صلیب ها فرو ریخت،
رویای دیدار مسیح و پیامبر صلی الله علیه و آله،
رویای آغوش پرمهر حضرت فاطمه سلام الله علیها،
و اینک جوانی که در برابرش ایستاده بود!
#قسمت_آخر
#عروس_ماه
#امام_زمان
✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری
📝ویراستار:نفیسه سادات اسلامبولچی
@modafeanzuhur
نامهها بر نامهها ۱۳
قسمت ۸
رفتن به مشهد مقدس را خیلی دوست داریم.
خدا گواه است، یکی از چیزهایی که باعث میشود که آدم می خواهد مشهد برود، همیشه برای آدم یک عذاب است، این است که وقتی آدم وارد میشود از صحنها و از رواقها و تا به محضر مقدس آقا جان و تا دور و اطراف قبر، میبينيد در نگهداری قرآن و کتابهای زیارتی و بسم الله و اسماء الله، همه گیر داریم!
حالا یکی دارد قرآن میخواند، پنجاه نفر با پا میزنند دست او را میروند فقط، فقط دارد میرود، که بپرد برود آن جلو جا بگیرد. حالا نمیداند از اینجا تا آن جلو که دارد میرود، چندتا قرآن بهدست بیچاره را لت و پار کرده نمیداند!
نمیداند آدم، فقط غصه میگیرد آدم میرود مشهد!
یا باید یک چشمی پیدا کند که اصلا هیچ چیز را نبیند، چشم را ببندد، یا وقتی این چیزها را میبیند، دیگر غم و غصه میگیرد، آدم در میآید، نه زیارت میتواند بکند، نه میتواند ببیند!
یکی از گرفتاریها هم همین عطر زدن است؛ ضمن اینکه گفتهاند عطر زدن خوب است، اما یک کاری آدم باید بکند، مزاحم مردم نشود.چون امروز با اینهمه غذاهایی که ما داریم؛ غذاهای مصنوعی بستهبندی شده، تمام ما دچار حساسیتهای بینی و بدن هستیم، همه!
بعد میروی به یک مشاهد مشرفه، ناگهان میبینی عطرهای تیز بینیبُر، همه هم سرما گرفتهاند، همه هم بیچارهها دستشان، هی دستمال در بیاورد، فین کند، مال این عطرهاست!
این حساسیت هی عطسه میزند، عطسهی او هم میزند، آن کسی هم که عطر زده، او را هم بالاخره سرما میگیرد، همه مریضایم که داریم درمیآییم، که چه شده؟ چون عطر زدن، مستحب است؛
آقا! محض رضای خدا این یک مستحب را عمل نکن، برو خانه بزن!
نمیدانم، خیابان میروی بزن، یک جای دیگر بزن!
حالا خانمها که عطر نزنند، که مردها ازشان بوی خوش نشنوند، حالا مردها محض رضای خدا، جاهای عمومی که الان گرفتاریهاست، ما از طبیعت دور شدیم، دود ماشین و بوق ماشین و بنزین و گاز گازوئیل و نمیدانم الان اینها شده دیگر!
بستهبندیهای مغازه و شیرینیهای کذایی و که شیرینیپزها خودشان هم یا نمیخورند، یا اگر بخورند کم میخورند، و و و
اینها دیگر اعصابی باقی نگذاشته آقا پوستی باقی نگذاشت، بینیای باقی نگذاشت، همه دربهداغوناند، محض رضای خدا حالا این یک دانه را نزنید!
این حاشیه بود، پرانتز بسته.
برگردیم به قرآن نزدیک بشویم.
مثل اینکه جناب رسولالله فرمود: وقتی مسجد میآیید (به تعبیر ما) سیر؛ این بوته را نخورید! این بوتهی خبیثه را! نه اینکه سیر خبیث است نه، این را خدا خلق کرد، چیز خوبی است، میلاش هم بفرما اما اگر دهن بو گرفت میخواهی بروی بین مردم، لطف کن این بو را نبری برای مردم هدیه کنی!
این بو خبیث است، برای اینکه دیگران را آزار میکند، این الان فعلا خبیث است.
نه اینکه بوته خباثت دارد، نه اینکه این میوه را خدا بد آفریده؛ نه بد نیست.
اتفاقا رطوبتزا هم هست، کسانی که روماتیسم دارند، اگر بخورند بسیار عالی است، اما این دهن که بو میآید، دیگران مورد اذیت واقع میشوند، لطف کن برای اذیت دیگران، پیش دیگران دهن باز نکن! مزاحم دیگران نباش!
اینها روابط اجتماعیست.
قرآن، قرآن، قرآن، فهمیدن قرآن، حفظ قرآن، حرمت قرآن!
من از شما استدعا میکنم در حرمت قرآن بکوشید! اصلا قرآن دستتان است، هرجوری تلاوت نکنید!
بعضیها گرفتهاند نشستهاند، یک جوری گرفته نشسته، همینجوری دارد قرآن هم میخواند!
آنجا قرآن را گذاشته، دارد نماز میخواند، که بعد از نماز قرآناش را بردارد که بخواند، تا اینجا گذاشته روی زمین تا نماز دو رکعتی و چهار رکعتی و هشت رکعتی ظهر و عصرش تمام بشود، باید دهها نفر این قرآن را لگد کنند! نکنید!
حالا من نمیدانم، من چه بگویم راجع به این بیحرمتیها، اگر پرده برکنار برود، این بیحرمتیها خودش را ظاهر کند!
این هم معنایش این نیست که ما میخواهیم محجور کنیم، که قرآن را دست دراز نکنیم؛ نه! مؤدبانه دست دراز کنیم!
خواندناش برکت، نگاه داشتناش برکت، نگاه کردناش برکت، اما مطلقا در حرمت قرآن دقت بفرمایید!
این است که شب عاشورا، تمام اصحاب ابی عبدالله، فرمودند؛ همه، همه!
رفتند در حجرهها، مشغول آماده کردن وضعیت شخصیشان شدند، فردا جنگ در پیش دارند!
چون آقا جانشان، آنروز غروب برای آنها (که داریم یواش یواش به دههی محرم شمسی نزدیک میشویم)
چون محرمی که آن سال در دوازده ماه شمسی واقع شد، از ۱۲ مهر بود تا ۲۱ مهر.
۲۱ مهر آن سال، روز عاشورای قمری بود.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها۱۳
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#فایل_صوتی۱۳
#قسمت_آخر
جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0۹
مدافعان ظهور
نامهها بر نامهها ۲۰ قسمت ۷ یعنی زن یک ریختی پیدا کند که این ریخت او با دو تکه پارچه با سه تکه پار
نامهها بر نامهها ۲۰
قسمت آخر
زنهای عرب در زمان پیغمبر، اینها نوعا بالای سرشان به تعبیر خودمان یک عبامانندی، یک چادری _که الان لفظ چادر میگوییم، آنها میگویند مقنعه یا میگویند خُمُر یا میگویند جلباب، خُمر_ این بالای سرشان بود.
وقتی از این بالای سرشان که میآمد به طرف پایین، این قسمتِ صورتشان که پیدا بود، اینجای چادر این جلوی چادرشان را نمیگرفتند؛ مثل الان خانمها جلوی چادرشان را میگیرند الان از زیر چانه به بعد را میگیرند آنها نمیگرفتند. این چادرش از دو طرف آویزان میشد به طرف پایین، زیر چانهشان یقهشان تا روی سینهشان پیدا بود.
بعد خدای متعال به پیغمبر دستور فرمود، البته میگویند شأن نزولش _مرحوم شهید مطهری هم آورد در آن کتاب حجاب_ مربوط به یک زنی بود که از خانهاش در آمده بود میخواست برود به خانهی همسايه، مرد بيچارهای هم مقابل او از خانهاش در آمد، تا چشم مرد افتاد به این زیر گلوی زن و یقهی زن و سینهی زن؛ هوس ورزیده. زن جلو راه افتاد ایشان دنبال این زن، توی کوچه. میخواست برود خانهی همسايه، این هم همراهش راه افتاد. آنچنان (طفلی) شهوت و بيچارهگی او را غرق در زن کرد، که دیگر حواس نداشت که در این مسیر راه میرود تو کوچههای تنگ و باریک مدینه هست، از آن طرف درختها شاخههایش داخل این کوچههای تنگ معمولاً میزند بیرون، حالا چه درختی بود! خار داشت (تیغ).
آن زن حواستش را جمع کرده بود که چطور از لابه لای این شاخهها برود، امّا مردِ حواس نداشت همین طوری زد به یکی از این شاخهها، آن تیغ رفت توی چشم او!
همینجا بیدار شد، بیدار شد گفت: وای بهحال من که به این روز افتادم!
همینجا مستقیماً رفت خانهی جناب رسولالله گفت: آقا جان چنین غلطی کردم، اینچنین بلایی به سر من آمد.
میگویند همین آیه در همين وقت به جناب رسول الله نازل شد که درست است که حالا این مرد _بالاخره هر مردی اگر بخواهد زن نامحرم را، چهرهی او را زیبایی او را زینت آلات او را ببیند خب دلش میرود، کمتر مردی میتواند کنترل کند_ جناب حق متعال به پیغمبر فرمود:
سر زنها داد بکش (از این به بعد) که؛ وقتی بيرون میروید از خانه این زیر گلویتان اینها را بپوشانید؛
جیوبهنَّ
فلیضربن؛ بزنید.
این چادری که بالای سرتان گذاشتید تا پایتان میآيد اینجا، از جلو یک کم پایینتر بسته میشود میرود پایین، این مقدار زیر گلویتان که جِیبتان هست، گریبانتان هست،
این ظاهر است (ولیضربن) این دو طرف
چادرتان را بزنید، بیاورید جلو بگیرید نگذارید این گریبان ظاهر باشد.
یک مرد بیچارهای دیده گول خورده،
بیچاره درجا!
دیگر فکرش نرفت که!
رفت چنین گرفتاری درست کرد،
چشمش خورد به تیغ، حالا معلوم نیست که چشمش تخلیه شده باشد چه شده باشد؟!
که البته خداوند او را هم تأدیب کرد؛
فرمود:
فلیضربنَ بخمرهنَّ علی جیوبهنَّ
که بیایید همین چادرِ خُمُر که از بالای سرتان
تا نوک پایتان را یکسره میپوشاند، همین را که یک تکهاش به محاذی گریبانتان لخت بود، باز بود مردها میدیدند،
این را هم؛ فلیضربن
این را هم بزنید (چادر را) به همدیگر،
نگذارید که مرد اینجا را ببیند.
نه اینکه حالا گفتهاند مانتو هم حجاب اسلامیِ قرآنی باشد.
قرآن باید به لغات اصیل عرب تفسیر بشود معنا بشود، همین طوری که نمیشود با قرآن برخورد کرد!
این است که تمام علمای ما، همه استنباط فرمودند الاّ قلیل، این قلیلها هم شاید یک مقداری، این مسائل روزمرگی (مثلاً) دخالت پیدا کرده (زمان و مکان) نمیدانم شاید اینها دخالت کرده، وگرنه آن قلیل هم نباید بیاحتیاطی میکردند این فتاوای (یک کم) سادهتر را میدادند، امّا اکثری قریب به مطلق فقهای عزیز ما حکم به چادر میدهند در مقام حجاب.
این دستور قرآنی هست،
اجتماع را میخواهید نورانی کنید راهش این است.
السلام علیک یا ابا عبدالله
و علی الارواح التی حلت بفنائک
علیکم منی جمیعا سلام الله ابدا
ما بقیت و بقی الیل و النهار
انشاءالله شب تولد امام مجتبی (ع) را در پیش داریم
بارالها به مقام شامخ حضرتش
همگان را اهل ولایت و حشر با سرّ ولایت قرار بده
اعمال کممان را به فضل و کرم خودت قبول بفرما
توفیق اعمال بیشتر را به همگان عطا بفرما
بارالها هم توفیق ادراک ادامهی این ماه را به همه عطا بفرما و هم توفیق حج در این سال و در همه سالها به همگان عطا بفرما
اموات و گذشتگان را غریق رحمت فرما
شفای عاجل همهی مریضها را عطا بفرما
بخصوص معلولین مجروحین عزیزان قطع نخاعیها ۷۰ درصدیها ۷۰ به بالا شیمیاییها عزیزانمان را شفاء عطا بفرما
#قسمت_آخر
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها۲۰
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#فایل_صوتی۲۰
جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
نامهها بر نامهها ۲۱ قسمت ۸ به خاموشی ببستم من دهان هرزهگویان را دو لب برهم نهادم کار شمشیر دو د
نامهها بر نامهها ۲۱
قسمت پایانی
همین سعد بن عباده، جنگ ها شمشیرها زد برای پیغمبر اکرم! امّا همین که جناب رسولالله سر بر زمین نهادند در سقیفهی بنی ساعده، سعد بن عباده هم با این که نزدیک به نود سال سن داشت، مریض بود در بستر بود،
لا اله الا الله
آخر در می زد چیه
لا اله الا الله
او را با بسترش آوردند که بگوید من را خلیفه کنید! ای داد بی داد! آقای سعد، سعد بن عباده تو چرا تو چرا؟!
یک چیزهایی که الان آقایان اهل سنت به رخ ما میکشند، میگویند خب اگر بنا بود بعد از پیغمبر واقعاً علی به عنوان خلیفهی قطعی پیغمبر باشد، حالا به قول شما عمر اشتباه کرد، ابوبکر اشتباه کرد، عثمان اشتباه کرد، آن اشتباه کرد، سعد بن عباده چرا! این را هم میگویید نه؟ سعد که از انصارییون بود رئیس انصار بود. به رخ ما میکشند که؛ معلوم میشود علی را اگر پیغمبر خلیفه معرفی میکرد، به عنوان یک پیشنهاد بود نه تعیین.
وگرنه فرمود؛ که بعد از من خودتان بنشینید شور کنید اگر یک وقتی دیدید خطر پیش آمد سریع علی را جا بگذارید، که یک وقتی گرفتاری پیش نیاید، کفّار در کمیناند.
وگرنه بنا براین بود که ما پیشنهاد شورایی داشته باشیم، برای همین است که میبینید سعد بن عباده که نباید پشت پا میزد به پیامبر.
ببینید چهطور میخواهند دهان ما را ببندند:
سعد هم نتوانست!
یک آقا پسری دارد اين سعد بهنام قیس؛ آفرین قیس!
قیس آمد پیش پدرش
بعد از این که حالا پدر بیچاره رفت به سقیفهی بنی ساعده و زور زد که خودش را خلیفه کند، حالا در بستر بیماری است، میخواهد از دنیا برود! میخواست خودش را زور بزند خلیفه کند، خلیفهی پیغمبر! وقتی دید خلیفهاش نکردند و اولی را نصب کردند؛ قهر کرد.
قهر کرد و زیراندارش را گرفتند و با همین وسیلهی خواب او را آوردند به منزل، بعد قهر کرد و گفت دیگر من با اینها بیعت نمیکنم، که بیعت هم نکرد. با اولی بیعت نکرده بود، با دوّمی بیعت نکرد،
پسرش آمد پیش او؛ قیس، قیس.
گفت: پدر!
گفت :چیه؟
گفت: تو هم آمدی حرف پیغمبر را نفی کردی؟
تو نمیدانستی که پیغمبر تعیین کرد علی را، با این مریضیات رفتی آنجا که خودت را خلیفه کنی؟
گفت: درست است که تو بر من حق پدری داری امّا چون ولایت علی را تو نفی کردی، من علی مشربم میروم دیگر تا آخر عمر به دیدنت نمیآیم.
رفت. نوشتهاند که رفت و دیگر به دیدن پدرش هم نرفت. پدرش هم از دنیا هم رفت و به دیدن پدرش نرفت!
پای رکاب علی ایستاد قیس؛ این جوان پاک اهل ولایت، این! پای علی ایستاد.
بعد، طی بیست و پنج سال خانه نشینی علی، با علی بود. بعداً که قضایای جمل و صفین و نهروان آمد، در تمام این جنگها قیس بن سعد جزو رزمندههای درجه یک علی هست. که البته این قیس عزیز را جناب امیرالمؤمنین او را برای مصر گذاشت که عمروعاص با یک نامهی دروغین آبرویش را برده بود، امّا قیس باز آمد و بعد همین جور بود.
بعد از امام امیرالمؤمنین رفت خدمت امام حسن مجتبی. وقتی معاویه وارد کوفه شد همه آمدند بیعت کنند، حالا قیس هم چون پسر سعد بن عباده بود، جایگاه عظمیمی هم داشت برای خودش، جایگاه طایفهگی داشت خیلی بین عرب معروف هم بود!
وقتی معاویه گفت: همه باید بیعت کنند، قیس بن سعد در جلسه بلند شد و گفت: به هیچ وجه با تو بیعت نمیکنم تا آخرين لحظه می جنگم!
میگویند امام حسن علیه الصلاة و السلام به ایشان امر به سکوت داد، که آقا جان فعلاً،
به خاموشی ببستم من دهان هرزه گویان را
دو لب بر هم نهادم کار شمشیر دو دم کردم
الان حرف نزن!
میگویند قیس گفت: حالا آقا جان چون فرمودند؛ چشم اطاعت امر آقا میکنم، بیعت نخیر. فقط دور میشوم جوری میروم یک گوشهای که من را نبینید.
چون آقا هم فرمود سکوت؛ هیچ کاری هم به کار تو ندارم.
اگر آقا نمی فرمود، به هیچ وجه با توی معاویه کنار نمیآمدم، تا کُشته میشدم!
از اینجا رفت بعد تا رسید زمان امام حسین، آمد کربلا شهید شد!
از شهدای ۷۲ تن کربلا، یکی این قیس بن سعد بن عباده هست؛ که آمد پای رکاب ابی عبدالله به شهادت رسید.
خداوند انشاءالله همگان را عاقبت بخیر بفرماید.
انشاءالله همهی شما را همگان را، همه با سرّ اهل ولایت اهل بیت محشور بفرماید.
حالا ان شاءالله از فردا مصیبت میخوانیم به لطف خدا.
بالنبی وآله و عجل اللهم فرجهم
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها۲۱
#قسمت_آخر
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#فایل_صوتی۲۱
جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0