مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
#قسمت_پنجم
زن می گوید...مسیح...شمایید...شما دارید من را کجا می برید؟
مسیح به او می گوید: مگر نمی خواستی پاسخ سوالاتت را بدانی، به من اعتماد کن..
من تو را به جواب خواهم رساند و در جایی که باید از این راه پیاده شوی و حقیقت را ببینی من تو را پیاده می کنم...
پس به من اعتماد کن..
من در جای درست تو را پیاده می کنم... زن حیران از خواب می پرد...می گوید وقتی از خواب پریدم حس کردم از تونل زمانی بیرون آمدم...
نفس هایم به شماره افتاده بود...
تمام تنم می لرزید... از وقتی از خواب بلند شدم تا شب حال عجیبی داشتم.
یک لحظه هم از فکر او بیرون نمی آمدم..
حال روحانی عجیب او مرا تحت تاثیر قرار داده بود..
حسی که تا کنون آن را تجربه نکرده بودم.
تا چند روز حال عجیبی داشتم.
انگار در عالمی دیگر زندگی می کردم..
متوجه اطراف نبودم و فقط آرزو داشتم باز هم او را ببینم.
.
از آن روز...وقتی انجیل میخواندم گویی حرف های تازه ای میان داستان ها و آیه ها را می فهمیدم..
احساس می کردم مسیح دارد راه هایی را باز می کند که به درک بیشتر مفاهیم برسم.
در این میان، خواب دیگری دیدم و این بار مسیح به من مسایل تازه ای را توضیح داد...
#ادامه_دارد...
.
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است، که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده 👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا با ذکر منبع کپی و انتشار دهید
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_س
#امام_زمان_عج_آوردنیست_نه_آمدنی
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخراالزمان #شیطان #مد
#son_of_man #son_of_man
@Mahdiyavaranim313
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
#قسمت_ششم
رومینا برای سوالاتش وارد بحث با کشیشان می شود.
او حس می کند تعصب شدید برخی مانع از توضیح واقعیت برای او می شود.
یک روز آنقدر از خادم و #کشیش سوال می کند که آنها فکر می کنند او از دین خارج شده و برای همین او را به بیرون از #کلیسا هدایت می کنند.
.
شبی خسته از تمامی راه های آمده ... با خود گفتم بگذار این ماجرا را رها کنم...
این همه در دنیا مسیحی در حال زندگی است...، این همه کشیش...
این همه خادم...
اگر حقیقت خاصی بود حتما آنها کشف می کردند و به آن پی می بردند...
من حساسیت زیادی دارم به خرج می دهم...
بهتر است این راه را کنار بگذارم...
.
انگاه شاید نمی دانستم که این شیطان است که در گوش من زمزمه می کند تا مرا از راهی که در حال رفتنش هستم بیرون بکشد...
.
با همان حال پر از ابهام...به خواب رفتم...
نیمه های شب ، رویایی عجیب دوباره مرا حیران کرد...
خواب دیدم از کوهی پر پیچ در حال بالا رفتن هستم،
به سختی بالا می روم و نفس نفس می زنم...
مردم زیادی در حال بالا رفتن از آن پیچ ها بودند.
کوه پر از صخره بود...
سمت راست راهی که می رفتیم رودی خروشان سرازیر بود که از کوه پایین می آمد. .
در همان حال ناگهان دیدم کسی از کنار من سر خورد و از کوه پایین افتاد... ترسیدم نگاهش کردم دیدم انگار پرت شد و محو شد...
وقتی برگشتم تا او را ببینم ناگهان چشمم به مردم دیگری افتاد که پیر و جوان از کوه می افتادند... سقوط های عجیب...
صحنه های عجیب...
صداهای فریادی که می افتادند...
رویم را برگرداندم و جلویم را نگاه کردم...
ناگهان دیدم کمی جلوتر مسیح ایستاده و به من می گوید: پشت سر من بیا...دقیقا پشت سر من حرکت کن...! خوشحال شدم از اینکه او را دیدم... مانند کودکی که گم شده و ناگهان پدرش را می بیند احساس آرامش کردم و دنبال او به راه افتادم... باز هم آدم ها از نقاط مختلف سقوط می کردند... برایم سوال بود که اینها که هستند...مگر چه کردند که اینطور به پایین سقوط می کنند!
#ادامه_دارد...
.
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است، که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده 👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا با ذکر منبع کپی و انتشار دهید
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_س
#امام_زمان_عج_آوردنیست_نه_آمدنی
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخراالزمان #شیطان #مد
#son_of_man #son_of_man
@Mahdiyavaranim313
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
#قسمت_هفتم
کمی جلوتر که رفتیم ناگهان مسیح ایستاد...
من کنارش ایستادم...
همان چهره ی مهربان و همان ردای سفید و همان صدای آرامی که در خواب اولم دیده بودم...
به او گفتم اینها چرا پرت می شوند؟؟؟ گناهشان چیست؟
ناگهان مسیح دستش را به سمت آن رود خروشان برد و به من گفت: صخره ی میان آب را می بینی؟
دیدم آن صخره را که میان رود قرار گرفته و روی آن کتابی است...
گفتم: بله .
گفت: آن کتاب انجیل است اما..نگاه کن...وسط آن سوراخ شده است!!!
دقت کردم دیدم بله درست است وسط انجیل سوراخ است...
متعجب گفتم مسیح! چرا اینطور شده است؟؟؟
گفت اینها که می بینی پرت می شوند..پیروان این انجیل هستند! انجیلی که بخشی از حقیقتش را برداشته اند!
سوراخش کرده اند!
تو اگر می خواهی پرت نشوی و به بالا برسی...انجیل را کامل درک کن و کامل بخوان!
_ناگهان از خواب پریدم...
و باز هم نشانه ای از مسیح برای ادامه ی جستجوی حقیقت...
تنها بعد از چند ساعت از حس و حالی شیطانی برای ماندن در راهی آسوده ...
مسیح به کمکم آمد و باز مرا صدا کرد تا راه را ادامه دهم.
روزهای زیادی را فکر می کردم و درباره عبارت پسر انسان در انجیل تحقیق و جستجو می کردم.
گاه سست می شدم و گاه دوباره بلند می شدم.
در این میان اتفاقات جدیدی رخ می داد... هر وقت سست می شدم خوابی مرا به خود می آورد...و گاه در زمان کوتاهی کابوسی می دیدم تا سرد و پشیمان شوم.
.
#ادامه_دارد .
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است، که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده 👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا با ذکر منبع کپی و انتشار دهید
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_س
#امام_زمان_عج_آوردنیست_نه_آمدنی
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخراالزمان #شیطان #مد
#son_of_man #son_of_man
@Mahdiyavaranim313
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
#قسمت_هشتم
کم کم داستان این زندگی وارد ماجراهای جدید شد. شرایط زندگی مرا به سمت تنها زندگی کردن کشید و من در خانه ای مستقل از خانواده زندگی می کردم. ساعات زیادی از زندگی ام را مطالعه می کردم و ساعات زیادی را بحث با دیگران به خصوص با یکی از دوستان نزدیک که چند وقتی بود با او معاشرت داشتم.
اصرارهای متوالی او برای زندگی با من سبب شد او را به خانه خویش راه دهم و دیری نپایید که او اسباب و اثاثیه اش را به خانه من آورد. من ساز می زدم و او هم اهل ساز بود. و شاید این وجه مشترک جذابی برای زندگی با او بود. اینکه دو هنرمند باشیم و هر دو فضای زیبایی بسازیم.
این رویای بی جهت من بود که نمی دانستم چه دامی است. او یک مسیحی متعصب بود و هیچ وقت نمی شد با او بحث کرد اوایل وقتی سر ادیان بحث می کردیم بلند می شد و رنگ و رویش عوض می شد. در خانه راه می رفت...
نمیدانم چرا وحشتناک می شد..ترسناک می شد..
وقتی انجیل می خواندم با من میخواند اما جلوی توجه زیاد را می گرفت. وقتی پرسشی پیش می آمد به دنبال حرفهای بی منطق بود یا برخوردی که می کرد که نباید زیاد توجه و تمرکز کرد.
خلاصه کم کم ماجرای ما دو نفر به سمت جنجال های اساسی رفت. در زمان حضور او در خانه اتفاقات خاصی می افتاد. یک بار با او بحثی داشتم وقتی برگشتم او را در حالی دیدم که هاله ای سیاه دور سر او است. ترسیدم و از او فاصله گرفتم.
گاهی در چشمهایش برقی تیز می زد و باز مرا می ترساند. کم کم احساس کردم او نه تنها مسیحی نیست بلکه یک انسان بی هویت و بی خدا است که به دنبال از بین بردن کلیه عقاید من است. از بحث و تحقیق فرار می کرد. مدام از اندیشه های کمونیستی صحبت می کرد و به دنبال از بین بردن ریشه ای عقاید من نیست.
تصمیم به جنگ با او داشتم...مدتی زیادی نگذشته بود که کنجکاو شدم بدانم خانواده اش کیست و هیچ کس را پیدا نکردم! می گفت محل کارم در فلان منطقه است! اما آنجا نبود! از دوستان مشترکمان جویا شدم..اما هیچ کس اطلاعات واضحی از او نداشت..
او که بود...که آرام ارام به من و زندگی من وارد شده بود!؟؟؟
.
#ادامه_دارد .
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است، که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده 👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا با ذکر منبع کپی و نشر دهید
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_س
#امام_زمان_عج_آوردنیست_نه_آمدنی
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین #کلیسا #عیسی #مسیح
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخراالزمان #شیطان #مد
#son_of_man #son_of_man
@Mahdiyavaranim313
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
#قسمت_نهم
من اهل ساز وموسیقی سنتی بودم و او ازاهالی رکوئیم(موسیقی مرگ).
کم کم نوای موسیقی ما درخانه نیز دو تضاد مشهود بود.
ازپیچیدن این صدا درخانه اعصاب من بهم می ریخت.
به من طعنه می زد!
خودش را روشنفکر وامروزی می دانست و من را قدیمی!
امامشکل این مسایل نبود.
اوبه دنبال ایرادگیری دراین موارد بود تا میخش را درجای دیگر بکوباند.
این ماجرا حدودیکسال طول کشید..
داستانهای زیادی با او داشتم تا اینکه..
شبی خواب دیدم که مانند زنی وحشت زده درحال دویدن درکوچه هایی تاریک هستم..
انقدر فضا تاریک و ترسناک بود که اندازه نداشت. صدایی وحشتناک می گفت..فرار نکن..نوه سیدما تو را رها نمی کنیم تا تو را زمین بزنیم..
این جملات را چندبار تکرار کرد..
من ازترس درخانه ای را کوبیدم.
زنی در را باز کرد و به من گفت:
یکی ازما داخل خانه تو هست..
بهتر هست که با ما باشی..یکباره سمت من آمد..
من وحشت زده از خواب پریدم..
احساس کردم صورتم می سوزد.. سریع بلندشدم وبه سمت دستشویی رفتم چراغ را زدم..
صورتم را دیدم که سه چنگ در هر طرفش خورده..
هم خانه ام بلندشد و به سمت من آمد..
یکهو گفت:یامسیح
آنقدرشوکه بودم که خدا می داند..
ماجرای خواب را کامل برایش نگفتم.. دیگر از آن روز از اومی ترسیدم..
وقتی نزدیکتر میشد تاحرفی بزند یا کاری داشت. قلبم دردمی گرفت..دمای بدنم بالا می رفت.
صدای درون خواب..چهره ترسناک زنی که دیده بودم لحظه ای ازذهن من بیرون نمی رفت.
دوکلمه در این خواب مرا به فکر می برد..
_یکی ازما!...وسید!
این خواب را فکر کنم اوایل ماه رجب دیدم. درطول سالهایی که درباره دین پرس و جو می کردم..حدود 7بار قرآن ویکبار تفاسیرالمیزان و نمونه را خوانده بودم..صحیفه سجادیه، نهج البلاغه وادعیه مفاتیح الجنان را نیز برای بررسی مطالعه کرده بودم. می دانستم که مباحث شیطان دراسلام پررنگ است و به آن اعتقاد دارند.
درمسیحیت نیز شیطان را شریری میدانند که میتواند به انسان نزدیک شود اما..
تصور کنید..هرقدر هم که مطالعه کرده باشید..فیلم دیده باشید..ماجرا شنیده باشید..اینکه بخواهیدباور کنید آن کسی که روبروی شما است و یکسال و اندی است با او زندگی می کنید..شیطان است..خیلی خیلی سخت است.
#ادامه_دارد .
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکر منبع کپی و نشردهید
.
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین #کلیسا #عیسی #مسیح
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخراالزمان #شیطان #مد #قرآن #نهج_البلاغه #موسیقی
#son_of_man #son_of_man
@Mahdiyavaranim
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
#قسمت_یازدهم
داشتم لباس می پوشیدم که یک لحظه چشمم به پنجره افتاد که پرده اش کنار رفته..
انگار بیست یا سی جفت چشم از آن پشت داخل خانه را نگاه می کردند..
برگشتم او راببینم..
درمیدان دید من نبود..صدایی نمی آمد..
اما انگار حجم خنده هایی درخانه می پیچید..
واقعا داشتم سکته می کردم..
بازخواب درذهنم مرور شد..یکی ازما..
دیگر یقین کردم که او انسان نیست! شیطانی که آمده است تامرا از پای درآورد.
حالا دیگر همه سوالات من جواب داشت..آن حجم سوالی که درباره رفتارهای خاص او، اخلاق و خانواده و کارو..همه چی جواب داشت!
اونزدیک من شد..
سرگیجه ای گرفتم و ازحال رفتم.
وقتی هوشیار شدم دیدم مامور اورژانس درخانه بالای سرِ من است. دوستم که انگار یکنفردیگر شده بود، مهربان و پرازعشق گریه می کرد ومی گفت نمی دانم چه شدحال دوستم بد شد!!
حیران اورانگاه می کردم..چطور ممکن است یکنفرانقدر بتواند نقش عوض کند..انگار آن موجود شیطانی وحشتناک شده بود یک فرشته مهربان.
تصمیم گرفتم چیزی نگویم.
می ترسیدم..
ازهمه بدتر به خاطر روابط سردی که باخانواده ام داشتم نمی توانستم ماجرا رابگویم وکمک بخواهم.
بعدازآن شب،
من چیزهایی دیدم که فراتراز هر کابوسی برای انسان است..
روزها و شبها فقط دعا می کردم و برایم سوال بود که چرا او باید به سمت من بیاید..چرا باید به من نزدیک شود!
شبی دعای حضور خداوند را خواندم..خیلی دعا کردم ازمسیح خواستم مرا رهایی بخشد..
چند روز بعد، درست درساعاتی که می دانستم اوبه خانه می آید ازخانه بیرون رفتم.
روز نیمه شعبان بود..
همه جا صدای مولودی و شادی بود..
اما دل من..دنیای من..دنیای این آدم ها نبود..
دنیای من درگیر ماجرایی بود که حتی نمی شد باکسی درمیان بگذاری!
به یک باره دلم ترکید و آنقدر گریه کردم و زار زدم که خدا می داند..
روی جدول کنارخیابان نشسته بودم...ازته دلم گفتم خدایا توکاری کن که این ازخانه من برود..من خسته ام..بریده ام..تو نجات بخش من باش..
وقتی چشمم به نام یامهدی روی پرچم افتاد گفتم منجی من قول می دهم وقتی او از خانه من رفت اینجا شیرینی پخش کنم..
درآن روز وآن لحظه نمی دانم چرا این جمله را گفتم..هیچوقت هم نمی دانم ونخواهم فهمید..اما گفتم..
#ادامه_دارد .
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکرمنبع کپی ونشردهید
.
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین #کلیسا #عیسی #مسیح
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخرالزمان #شیطان #مد #قرآن #نهج_البلاغه #موسیقی
#son_of_man #son_of_God
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
.
تصور کنیم همین فردا! ندای اناالمهدی بیاید
چه داریم در دست؟ چه کردیم برای مهدی فاطمه عجل الله؟
.
👈تا به حال به این موضوع فکر کرده ایم؟ اگر روز موعود فرا رسد، به عنوان یک شیعه، به عنوان کسی که منتظر ظهور بوده است، چه می خواهیم به ارباب مان دهیم؟
.
😟در این ایام انتظار، در این روزگار بحران، در این زمانی که می توانستیم برای کمک به اسلام، کمک به تشیع کاری کنیم، چه کردیم؟
.
👈آیا مروج بودیم؟ آیا حافظ احادیث یا قرآن بودیم؟ آیا عامل به دستورات دین بودیم؟ آیا برای خودسازی تلاش کردیم؟ آیا خداشناسی مان را پیگیر شدیم؟ آیا دست نیازمندی را گرفتیم تا خدایی نکرده فقر او را به فساد نکشاند؟
اصول عقاید شیعه را می دانیم؟ براهین اسلام را می شناسیم؟ چه کردیم؟ آیا در پی دانشی به نیت خدمت به دولت اسلام در زمان حکومت مهدی عجل الله یا همین جامعه ی دست و پا شکسته ی اسلامی بودیم؟
.
😢یادمان نرود...لحظه ی ظهور را..ما را مباد که دست خالی باشیم...که آن وقت از خجالت آب می شویم!
.
❤اگر از خاندان سادات هستیم که دیگر مسئولیت مان بیشتر است؛ تصور کنیم که مقابل مولایمان که هم ریشه ای او هستیم..چه داریم؟
.
🔔این پیام و این متن... فقط یک هشدار برای بیداری نیست! این موضوع عین واقعیت است.. #قدمی_برداریم... پیش از آنکه دیر شود.. همین حالا نیت کنیم. .
.
👈یادمان باشد #ظهور ناگهانیست✌
.
#هیچ_چیز_ارزش_شکستن_دل_مهدی_فاطمه_را_ندارد
#امام_زمان_عج_یعنی_عشق_نفس_زندگی_امید_خوشحالی_خوشبختی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_پهلوی_شکسته_حضرت_زهراس
#امام_زمان_عج_آوردنیست_نه_آمدنی
#عشق_فقط_مهدی_عج💖💖💖 #عشق #امید #مد #سال_نو #ترک_گناه
@modafeanzuhur
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
#قسمت_آخر
از آنروز انگار قدرتی درجانِ من دمیده شد.سعی می کردم درخانه ام اذان پخش کنم. حال او بد می شد و هرطور شده فضارا ترک می کرد.
چندبار مرا تهدید کرد که رهایم نمی کند..
دیگرسعی می کردم نترسم و
ازتمام فکرم و ازتمام آنچه میخواستم باشم دفاع کنم.
شک نداشتم که خداوند کمک من خواهد بود.
مطالعات من درباب مسیحیت ادامه داشت امادیگر چیزی جلوی آن شخص نمی گفتم.
حس می کردم که می داند اماخب.. سعی می کردم باورکنم که نمی داند.
آن روزها مدام به دنبال کسانی بودم که اطلاعات داشته باشند!
به سختی توانستم ازچندنفر که علوم ماورا می دانند سوالاتی بپرسم.
خوابها و رویاها و واقعیتها..
نتیجه اش این شد که به یقین کامل رسیدم که اوشیطانی است که برای من فرستاده شده است.
آنچه من درخانواده ام آموخته بودم احترام به مسلمانان بود و آنچه اوبه دنبالش بود بی احترامی و هتاکی!
ماه رمضان شد،
درروزهای همین ماه نزد عالمی درقم رفتم واحوالاتم را گفتم..آنجا مسلمان شدم..
من به تمام سوالاتم رسیده بودم و بیش از این تردید معنا نداشت..ازدرجازدن خسته بودم ودلم می خواست به آنچه که رسیدم بپیوندم.
آن عالم به من گفت اگر می خواهی برود برو و درجلوی چشمانش سجاده ات را پهن کن..چندسوره از قرآن کریم را نیزسفارش کردبخوانم.
هرگز اولین باری که مرا درسجاده نماز دید فراموش نمی کنم..
غوغایی در او شد که وصفش درهیچ کلامی نمی گنجد..مانند معتادی که به دلیل نرسیدن موادمخدر درد می کشد و به خود می پیچد..از خانه بیرون زد..
من مدام دعا می کردم..
اواخر ماه مبارک بود که دیدم وسایلش را جمع کرد وگفت..لیاقت من را نداشتی دیگر وقتی دراین خانه تلف نمی کنم!
وقتی رفت..حجمی از انرژی ها را برد..نفسم بالا آمد..از آن پس هیچ ردی از او را نه من و نه هیچ یک از دوستان مشترکمان دیدند..او به طرزعجیبی غیب شد همانطور که عجیب آمد..عجیب هم رفت...
چند ماه بعد، برادرم به واسطه یکنفر که نمی دانیم که بود مشرف به دین اسلام شد..و برای پاسخ برخی ازسوالاتش راهی دیدار باعلمای مختلف شد.
درنتیجه پژوهش ها متوجه شدیم که ازخاندان سادات موسوی هستیم...و آنجا بود که من متوجه شدم..هر دو جمله آن رویا..عین حقیقت بود.
#پایان
.
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکرمنبع کپی ونشردهید
.
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین #کلیسا #عیسی #مسیح
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخرالزمان #شیطان #مد #قرآن #نهج_البلاغه #موسیقی
#son_of_man #son_of_God
@Mahdiyavaranim313
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
✅#ایران_انقلابی چگونه عامل ایستادگی کشورها مقابل #هژمونی_آمریکا شد!؟
◀️ تا چندسال پیش نه روسها و نه چینی ها و نه هیچ دولت دیگری حاضر نبود در مقابل آمریکا کوچکترین ایستادگی از خود نشان بدهد یا حتی نه بگوید! اما امروز کار به جایی رسیده که چین و روسیه علنا مقابل آمریکا می ایستند و حتی برخی کشورهای کوچک رسما به آمریکا نه می گویند؛ #جنگنده_روسی روی #جنگنده_آمریکایی قفل موشکی انجام می دهد، #بالونهای_جاسوسی چینی در روز روشن در فضای مناطق حساس آمریکا جولان می دهند و سرباز سوری راه را بر ستون نظامی واشنگتن می بندد!
🔹اینها همه از ایستادن ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی مقابل سلطه آمریکاست. #اشغال_لانه_جاسوسی آمریکا، اسارت دیپلمات در تهران و #دستگیری_سربازانش در #خلیج_فارس، #غنیمت_آرکیو170، هدف قرار دادن پهپاد #گلوبال_هاوک و #موشک_باران پایگاه آمریکایی در عراق تنها بخشی از این اتفاقاتی است که #شاخ_غول_شیطان را شکسته، ابهتش را فرو ریخته و دیگر ملتها را برای ایستادن در مقابلش #جری ساخته است!
🔹روزی که فرمانده #هوافضای_روسی تصاویر زنده پرواز پهپاد ایرانی را بر فراز #ناوهواپیمابر_آمریکایی دید با تعجب پرسید آیا این پهپاد پنهانکار است!؟ و وقتی جواب منفی شنید با تعجب پرسید یعنی آمریکایی ها جرأت زدن پهپاد ایرانی را ندارند!؟
🔹بله، ما ایستادیم که جرأت ملتها برای ایستادن مقابل شیطانک های کاخ سفید باز شد. آمریکا چاره ای جز فشار بر ایران دارد؛ فشار بیاورد یا نیاورد در هر صورت بازنده است. این #گرگ پشمهایش ریخته و دندانهایش کند شده و این ما بودیم که به دنیا گفتیم از گرگ پیر نترسید!
🔹اروپای فریب خورده هم بابت افتادن در طراحی جنگ اوکراین بدجور ضرر خواهد کرد و دیر یا زود مجبور خواهد شد پایش را از این معرکه بیرون بکشد. آمریکا شده حکایت #میمونی که وقتی زیرش را داغ کردند بچه اش را زیر پایش گذاشت تا نسوزد و حالا این اروپای احمق است که زیر پای آمریکا میسوزد تا امپراطوری شیطان چند روزی بیشتر عمر کند!
🔹بله این ایران است که تهییج کننده ایستادگی ملتها در مقابل #نظام_تک_قطبی مدنظر آمریکاست. دیر نیست روزهایی که اروپای استخوان شکسته هم از کاخ سفید فاصله بگیرد و اعلام برائت کند!
کمی #امید، #تیزبینی، #تلاش و #اراده_محکم برای #ایران_قوی نیاز است تا #قطب_جدیدی در #نظم_نوین_جهانی با #محوریت_ایران تکمیل و تثبیت شود. باور کنید #آینده_روشنی پیش روی ماست ان شاءالله..
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
#جمهوری_اسلامی_حَرم_است
🇮🇷 ❤️
اَيْنَ الْمُرْتَجى لِأِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ
كجاست آن مايه #اميد براى از بين بردن ستم و تجاوز؟