eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵‌وظایف منتظران ◀️قسمت نهم ♦️یکی از وظایفی که ما نسبت به امام زمان( علیه‌السلام) داریم؛ نسبت به حفظ دین داریم در دوران غیبت، درست عمل کردنه. ♦️روشی که پیامبر گرامی اسلام و اهل بیت داشتند بر این بود که کار رو محکم انجام بدید؛ مُتقن انجام بدید؛ درست انجام بدید؛ ♦️آفتی که متاسفانه گاهی وقت‌ها بعضی از ماها دچارش می‌شیم اینه که کار رو سرسری انجام می‌دیم؛ بی‌دقت انجام می‌دیم؛ بی‌توجه انجام می‌دیم؛ بدون اینکه توجه کنیم این کار اصلا به نفع دینه؟ به ضرر دینه؟ این کار به نفع امام زمانه؟ به ضرر امام زمانه؟ این کار اصلا چه مبنایی داره؟ اصلا درست هست یا نیست؟ این آدمی که داره از امام زمان نام می‌بره، اصلا حرف او، راه او، با امام زمان می‌خوره یا نمی‌خوره؟ ♦️بدون توجه، بدون مطالعه، بدون دقت کاری انجام دادن یا توی اون مسیری که داریم به عنوان اون سنگربانی که هستیم، مسیری که داریم درست عمل نکنیم؛ درست عمل نکردن یکی از آفت‌هایی است که همیشه بوده برای معتقدین.حالا اونایی که تو مسیر نیستند که هیچی؛ اما اونایی که درست عمل می‌کنند. ♦️اون مثال معروف که حالا چقدر درسته، کاری ندارم اما حرف درستی است که وقتی آهنگری میخ نعل اسب رو محکم نزد؛ وقتی نعل از پای اسب افتاد؛ وقتی اسب بر زمین افتاد؛ وقتی سواری بر زمین خورد و وقتی لشکری شکست خورد و وقتی کشوری به غارت رفت؛ همه این‌ها ممکنه مسائل ساده‌ای باشه اما تاثیرگذاره. ♦️وقتی درست عمل کنیم؛ هر کداممون به وظیفه خودمون درست عمل بکنیم؛ اون موقع نتیجه این درست عمل کردن‌ها ان شاءالله تحقق وعده خداست و تحقق ظهوره و ما هم ان شاءالله می‌تونیم افراد را توصیه کنیم به حق، تَوَاصَوا بِالحَقِّ و افراد را توصیه کنیم به استقامت در این مسیر و استقامت در یاری حضرت مهدی( علیه‌السلام) و یاری دین ان شاءالله. @modafeanzuhur ‌‌‌
☘ شرط یاری امام زمان 🔹 یعنی براستی روزی میاد که سراسر عالم رو عطر پاکی و نور عدالت در بر بگیره؟! کِی؟ توسط کی؟ وظیفه ی ما الان چیه؟ برای رسیدن به چنین دوره ای چه باید کرد؟ سوره ی مبارکه ی حج آیه ی ۴۱ ام از اون آیه هایی که باید تابلو بشه تو خونه ها، تو مساجد، تو حسینیه ها، تو ادارات، همه جا. اون آیه چیه؟ "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ"؛ اونایی که اگر به اونها قدرت و مکنت دادیم در روی زمین، نماز رو به پای میدارند، زکات میدن، امر به معروف میکنن، نهی از منکر میکنن و سرانجام امور از آنِ خداوند است. 🔸 روایات متعددی داریم در مورد این آیه از جمله؛ امام باقر میفرماید: این آیه برای آل محمد است. خداوند شرق و غرب عالم رو در اختیار و سیطره ی حضرت مهدی و یاران حضرت مهدی قرار میده، دین رو به واسطه ی ایشون غلبه میده بر همه ی دین ها، بدعت های باطل رو، نابخردی هارو، همه رو از بین میبره تا جایی که اثری از ظلم دیده نشه، یعنی با ظهور امام زمان هست که نماز، زکات، امر به معروف و نهی از منکر، سراسر عالم رو در بر میگیره. 🔹 ببینید، «نماز» سنبل و نماینده ی ارتباط انسان با خالقشه، اگر ارتباط من و شما با خدای خودمون قطع بشه مثل لامپی می مونه که ارتباطش با کارخونه ی برق قطع بشه و این دیگه تاریکه دیگه. اثر نماز برای خودمونه، روح و روان ما، حقیقت وجودیِ ما در پرتو این پیوند و ارتباط با خالقمون و نجوا و ارتباط با خدای خودمون نیرو میگیره، رشد میکنه، به کمال میرسه. «زکات» سنبل ارتباط با همنوعه، اگر کسی فقط اهل مسجد و نماز و دعا و قرآن و اینا باشه، کاری به کار دیگران نداشته باشه؛ آقا جوونی میخواد ازدواج بکنه، نداره، به من چه! دختری میخواد ازدواج کنه جهیزیه اش ناقصه، به من چه! آقا کسی گرفتاره، مشکلی شده، زلزله نمیدونم بیماری امثال اینا، به من ربطی نداره!!! تمام فکر و ذکرش، خودش و دنیای خودش باشه، این نمی تونه به کمال برسه، لذا میبینید در سراسر قرآن، نماز با زکات دوشادوش همه. زکات سنبل ارتباط با همنوعه، یعنی به هر شیوه ای که میتونی، به هر مقداری که میتونی باید به همنوعت کمک بکنی، حالا یکی با مالش، یکی با علمش، یکی با آبروی خودش، یکی با تجربه ی خودش، یکی با هنر خودش، از هر طریقی که میتونه. 🔸 «ارزشها»، آنچه رو که عقل، آنچه رو که دین صحه برایش گذاشته، اینها باید در جامعه حفظ بشود، لذا اگر دیدید ارزش داره آسیب میبینه باید دیگران رو ترغیب و تشویق به اون بکنید، اگر بدی ها، گناه، نافرمانی در جامعه رواج پیدا بکنه، شما به منزله ی مسافران یک کشتی هستید، همه تون آسیب می بینید، بَدان روی کار میان، قدرت در دست نااهلان میوفته، دیگه خوبان هر چی دعا بکنن دعاشون به جایی نمیرسه، دعاشون اجابت نمیشه، یعنی دودش تو چشم همه میره. 🔆 پس این آیه ی نورانی، این وعده ای رو که میده، که زمانی می رسد که ارتباط انسان با خالقش بهترین و کامل ترین وضعیت برسه و شکل میگیره و انسان به اوج و قله ی سعادت و تعالی میرسه، در توجه انسان، اصلاً مسابقه ی خدمتگذاریِ به دیگران شروع میشه، لذا میگه طرف در به در صدقاتش رو برمیداره، از این شهر به اون شهر، از این محله به اون محله کمک کنه به دیگری، فقیری پیدا نمیکنه! این وضعیتِ پس از ظهور رو داره بیان میکنه، ارزشها تماماً بر جامعه حاکم میشه و منکرات و بدی ها از جامعه رخت برمیبندد، خب این به صورت تمام و کمالش در زمان ظهور شکل میگیره که عطر پاکی سراسر عالم رو در برمیگیره. 🔺 اما در دوران انتظار و در دوران غیبت امام زمان ما اگر ادعای یاری امام زمان رو داریم، شرط یاری امام زمان اینه که هر انسانی چه زن چه مرد، پیر و جوان در هر موقعیتی که هست، در هر مسئولیتی که هست نسبت به این ۴ مساله بی تفاوت نباشه، نه در فقط بُعد فردی بلکه در بُعد اجتماعی؛ یعنی نماز تو جامعه باید روز به روز آنچه که در توانمون هست کاری کنیم پر رنگ بشه، منِ جوون چیکار میتونم بکنم نماز پر رنگ بشه؟ دغدغه ی حل مشکلات دیگران باید تبدیل به یک فرهنگ بشود، چیکار میتونم بکنم این کار بشه؟ نسبت به حفظ ارزشها، نسبت به از بین رفتن منکرات باید دغدغه داشته باشیم، به میزانی که در این رابطه تلاش بکنیم دو اثر داره: ۱- در زمان ظهور تعجیل صورت میگیره ۲- ارزش و لیاقت خودمون رو با این تلاش و کوشش ثابت کردیم تا ان شاالله در زمره ی بهترین منتظران و بهترین یاران امام زمانمون قرار بگیریم به فضل الهی. والسلام علیکم و رحمه الله @modafeanzuhur
📚 9⃣ ♨️در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب‌المثل بود آش نخورده و دهن سوخته! شخصی در میان جمع غیبت کرده یا تهمت زده و من هم که غیبت را شنیده بودم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط برایم گناه ایجاد کرد! خیلی سخت بود خیلی... 🌀حساب و کتاب خود به دقت ادامه داشت اما زمانی که نقایص کارهایم را می‌دیدم، گرمای چپ گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد حرارتی که نزدیک بود و تمام بدنم را میسوزاند! همه جای بدنم می سوخت به جز صورت و سینه و کف دست هایم! 🔆برای من جای تعجب بود چرا این سمت بدنم نمی‌سوزد.. جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم. از نوجوانی در جلسات فرهنگی مسجد حضور داشتم. پدرم به من توصیه می‌کرد که وقتی برای آقا امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا و اهل بیت علیه السلام اشک میریزی ✳️قدر این اشک را بدان و به سینه و صورت خود بکش من نیز وقتی در مجالس اهل بیت گریه می‌کردند اشک خود را به صورت و سینه می کشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدن نمی‌سوزد 💢نکته دیگری که در آن واحد شاهد بودم به اشکال توبه به درگاه الهی بود و دقت کردم که برخی از گناهانم در کتاب اعمال نیست. آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم... بعد از اینکه انسان از گناه توبه کند و دیگر سمتش نرود گناهانی که قبلاً مرتکب شده بود کاملا از اعمالش حذف می شود. 💥حتی اگر کسی حق الناس بدهکار است،اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم برطرف می‌شود. اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند... اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند 🔰از ابتدای جوانی به حق‌الناس بیت المال بسیار اهمیت می دادم. لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی می‌کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم و یا اگر در طی روز کار شخصی یا تلفن شخصی داشتم، کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام می‌دادم. با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است. 🌷این موارد را در نامه عمل می دیدم. جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می‌کردی! اتفاقا در همانجا کسانی را می‌دیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم،گرفتار بیت‌المال! 🔴 این را هم بار دیگر اشاره کنم که بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت. من به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من وفات کردن ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند. یا اگه کسی را می‌دیدم لازم صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد. ✔️ چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال و آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمامی مردم کشور حتی آنهایی که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند!! اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته شده بود که خیلی وحشت کردم! ...
مدافعان ظهور
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۸💢 #داستان_مهدوی #قسمت_هشتم او مستقیم نزد فرماندار مکه می رود. سلام می ک
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۹💢 🔹پرچمی که سخن می گوید🔹 امشب شب عاشوراست🏴 و فردا روز ظهور امام زمان ارواحنا فداه❗️ امشب، پایان روزگار غیبت رقم می خورد.🤲 شهر مکه🕋 در تاریکی فرو رفته استّ امّا کنار کعبه نورانی است. امشب کسی به مسجد الحرام🕌 نیامده است. آن جوان را می بینی که کنار کعبه🕋 مشغول دعاست❓ نمی دانم او با خدا چه نجوایی دارد. آیا می خواهی نزدیک برویم و او را از نزدیک ببینیم❓ او امام زمان است☺️ که در این خلوت شب با خدای خود راز و نیاز می کند. آیا می دانی مُضطرّ واقعی اوست که خدا دعای او را مستجاب وامر ظهورش را اصلاح می کند❓ خدا در قرآن📖 می گوید: ﴿أمَّنْ یجیبُ الْمُضْطَرَّ إذا دَعاهُ ویکشِفُ السُّوءَ﴾؛ چه کسی دعای مُضطرّ را اجابت می کند و سختی ها را از او دور می نماید❓ 📌اکنون سؤال مهمّی از تو دارم: آیا می دانی امام زمان چگونه می فهمد که دعای او مستجاب شده است❓ او از کجا می فهمد که باید قیام کند❓ آیا می دانی که در آن لحظاتی که قرار است دوران غیبت تمام شود، چه حوادثی روی می دهد❓ اگر دقّت کنی می بینی که امام به همراه خود یک پرچم آورده است. خدای من❗️ آن پرچم خود به خود باز می شود. آیا می توانی نوشته روی پرچم را بخوانی❓ روی پرچم چنین نوشته شده است: "البَیعَةُ لله". یعنی هر کس با صاحب این پرچم بیعت کند در واقع با خدا بیعت کرده است. صدایی به گوش می رسد. این صدا از کیست❓ امام که مشغول دعاست، شخص دیگری هم در اینجا نیست، پس چه کسی است که سخن می گوید❓ گوش کن❗️ آیا می شنوی چه می گوید❓ ای ولی خدا، قیام کن✊❗️ من این طرف وآن طرف را نگاه می کنم تا شاید گوینده این سخن را بیابم. عجب! این همان پرچم است که با قدرت خدا به سخن در آمده است. همسفرم❗️ تعجّب نکن❗️ مگر مقام امام زمان بالاتر از موسی (علیه السلام) نیست❓ مگر درخت به اذن خدا به سخن درنیامد وبا موسی (علیه السلام) سخن نگفت❓ در اینجا هم به امر خدا، پرچم با امام زمان سخن می گوید. شمشیر امام را نگاه کن که خود به خود از غلاف بیرون می آید وبا آن حضرت سخن می گوید: "ای ولی خدا قیام کن!". نگاه کن، مسجد الحرام چقدر نورانی شده است❗️ چه شوری بر پا شده است❗️فرشتگان دسته دسته به مسجد الحرام🕌 می آیند.🤗 ↩️... ✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش قرارگاه محکمات #shia #عدالت_در_اسلام @modafeanzuhur
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
من اهل ساز وموسیقی سنتی بودم و او ازاهالی رکوئیم(موسیقی مرگ). کم کم نوای موسیقی ما درخانه نیز دو تضاد مشهود بود. ازپیچیدن این صدا درخانه اعصاب من بهم می ریخت. به من طعنه می زد! خودش را روشنفکر وامروزی می دانست و من را قدیمی! امامشکل این مسایل نبود. اوبه دنبال ایرادگیری دراین موارد بود تا میخش را درجای دیگر بکوباند. این ماجرا حدودیکسال طول کشید.. داستانهای زیادی با او داشتم تا اینکه.. شبی خواب دیدم که مانند زنی وحشت زده درحال دویدن درکوچه هایی تاریک هستم.. انقدر فضا تاریک و ترسناک بود که اندازه نداشت. صدایی وحشتناک می گفت..فرار نکن..نوه سیدما تو را رها نمی کنیم تا تو را زمین بزنیم.. این جملات را چندبار تکرار کرد.. من ازترس درخانه ای را کوبیدم. زنی در را باز کرد و به من گفت: یکی ازما داخل خانه تو هست.. بهتر هست که با ما باشی..یکباره سمت من آمد.. من وحشت زده از خواب پریدم.. احساس کردم صورتم می سوزد.. سریع بلندشدم وبه سمت دستشویی رفتم چراغ را زدم.. صورتم را دیدم که سه چنگ در هر طرفش خورده.. هم خانه ام بلندشد و به سمت من آمد.. یکهو گفت:یامسیح آنقدرشوکه بودم که خدا می داند.. ماجرای خواب را کامل برایش نگفتم.. دیگر از آن روز از اومی ترسیدم.. وقتی نزدیکتر میشد تاحرفی بزند یا کاری داشت. قلبم دردمی گرفت..دمای بدنم بالا می رفت. صدای درون خواب..چهره ترسناک زنی که دیده بودم لحظه ای ازذهن من بیرون نمی رفت. دوکلمه در این خواب مرا به فکر می برد.. _یکی ازما!...وسید! این خواب را فکر کنم اوایل ماه رجب دیدم. درطول سالهایی که درباره دین پرس و جو می کردم..حدود 7بار قرآن ویکبار تفاسیرالمیزان و نمونه را خوانده بودم..صحیفه سجادیه، نهج البلاغه وادعیه مفاتیح الجنان را نیز برای بررسی مطالعه کرده بودم. می دانستم که مباحث شیطان دراسلام پررنگ است و به آن اعتقاد دارند. درمسیحیت نیز شیطان را شریری میدانند که میتواند به انسان نزدیک شود اما.. تصور کنید..هرقدر هم که مطالعه کرده باشید..فیلم دیده باشید..ماجرا شنیده باشید..اینکه بخواهیدباور کنید آن کسی که روبروی شما است و یکسال و اندی است با او زندگی می کنید..شیطان است..خیلی خیلی سخت است. . این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است،که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده👇 @gole_yas_313.313 به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا باذکر منبع کپی و نشردهید . @Mahdiyavaranim @modafeanzuhur https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
لشکری که در دل زمین فرو می رود! امشب شب چهاردهم " محرم " است و آسمان شهر مکه مهتابی است. چهار شب از ظهور امام زمان میگذرد و در شهر مکه آرامش برقرار است البته همچنان بیرون شهر سپاه سفیانی مستقر شده و شهر را در محاصره دارد سپاه سفیان هراس دارد که وارد شهر شود و با لشکر امام بجنگد. آنها منتظرند تا نیروی کمکی از مدینه برسد تا بتوانند به جنگ امام بروند. امشب سیصد هزار نفر سفیانی از مدینه به سوی مکه حرکت می کنند سفیانی به آنهادستور داده تا شهر مکه را تصرف کنند و کعبه را خراب کنند و امام زمان را به قتل برسانند. این نقشه ی شوم سفیانی ست. به راستی امام زمان که فقط سیصد و سیزده نفر سرباز دارد چگونه می خواهد در مقابل لشکری با بیش از سیصد هزار سرباز مقابله کند ؟ من میدانم که خدا هرگز ولی خود را تنها نمی گذارد سپاه سفیانی از مدینه به سمت مکه حرکت می کند و پس از اینکه از مدینه خارج شد در سرزمین " بیدا " مستقر شد. میدانید بیدا کجاست؟ حدود پانزده کیلومتری در جاده ی مدینه به سوی مکه که پیش بروی به سرزمین " بیدا " میرسی. پاسی از شب می گذرد آن مرد کیست که سراسیمه به این سمت می آید ! نگاهش کن ظاهرش نشان می دهد که اهل مکه نیست او از راهی دور آمده است آن مرد سراغ امام را می گیرد گویا کار مهمی با آن حضرت دارد یاران امام آن مرد را به خدمت امام می آورند آن مرد می گوید؛ ای سرورم من ماموریت دارم تا به شما مژده ی بزرگی بدهم یکی از فرشتگان الهی به من فرمان داده تا پیش شما بیایم. من که از ماجرا خبر ندارم از شنیدن این سخن سخت تعجب کردم چگونه است که این مرد ادعا می کند که فرشتگان را دیده است؟ امام که به همه چیز آگاه بود میگوید؛ حکایت خود و برادرت را تعریف کن. آن مرد رو به امام می کند و چنین می گوید:( من آمده ام تا بشارت دهم که سپاه سفیانی نابود شد من و برادرم از سربازان سفیانی بودیم و به دستور سفیانی برای تصرف مکه حرکت کردیم ناگهان فریاد بلندی در آن بیابان پیچید ( ای صحرای " بیدا " این قوم ستمگر را در خود فرو ببر) آن مرد سخن خود را چنین. ادامه داد ( پس من با چشمان خود دیدم که زمین شکافته شد ک تمام سپاه را در خود فرو برد فقط من و برادرم باقی مانده بودیم ناگهان فرشته ایی را دیدم که برادرم را صدا زد و گفت اکنون به سوی سفیانی برو و به او خبر بده که سپاهش در دل زمین فرو رفت بعد از آن رو به من کرد و گفت به مکه برو و امام زمان را به نابودی دشمنانش بشارت بده و توبه کن. حالا دیگر خیلی چیزها برایم روشن شده است. 👇👇👇
. 🌛عروس ماه 🌜 قسمت نهم حضرت فاطمه(سلام الله علیها) با صدایی دلنشین و پر از مهر فرمود: «آرام باش دخترم! می دانی چرا فرزندم به دیدارت نمی آید؟ تو بر دینی هستی که مسیح را فرزند خدا می داند. این سخن کفر است. خود مسیح(علیه السلام) هم از این سخن بی زار است. اگر دوست داری خدا و عیسی(علیه السلام) از تو راضی باشند، باید مسلمان شوی آن وقت فرزندم حسن به دیدار تو خواهد آمد.» ملیکا گفت: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذيرم.  فرمود: "بگو اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ «گواهی می دهم به يكتایی خدا و پيامبری حضرت محمد صلی الله عليه و آله».  ملیکا از صمیم قلب این کلمات را تکرار کرد، ناگهان آرامش بی سابقه ای تمام جانش را در بر گرفت. آن گاه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) او را در آغوش پر از عشق و محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده می دهم كه از اين به بعد امام حسن عسکری(علیه‌السلام) به ديدارت خواهد آمد و تو به زيارت او موفّق می‌شوی!  ملیکا از شدت شوق از خواب بیدار شد. اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. کجا رفتند آن عزیزان خدا؟ ادامه دارد ... ✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری 📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
📚 با عجله خودم رو به شهریار رسوندم و گفتم : - چی شده؟ شهریار که انگار کشتی هاش غرق شده بود گفت : - بدبخت شدم امیر ...! - باز چه گندی زدی؟ در حال گاز زدن به فلافل دو نون گفت : - اون دختره زنگ زد - کدوم دختره ساندویچش رو پایین آورد و یه تیکه گوجه از کنار دهنش آویزون شد و جواب داد : - همون دختره دیگه ... بچه پولداره باباش سکته زده بود! - حالا اون گوجه رو بخور بعد حرف بزن حالمو بهم زدی گوجه رو توی دهنش گذاشت و گفت : - چه میدونم بابا اسمش چی بود. همون که ماشینش خراب شد دم کارخونه ... داداشش آلمان بود! با خنده سری براش تکون دادم و گفتم : - خوشم میاد اون همه خودکشی کردی که دختره شماره تو بگیره، حتی اسمش هم یادت نیست. با لحن طلبکارانه جواب داد : - مگه من مثه توام، اسم دختر مردم رو چه میدونم چیه. قباحت داره اسم ناموس مردم رو از بر باشی. سری به نشونه تاسف تکون دادم و گفتم : - تو که راست میگی، حالا چیکارت داشت؟ شهریار آخرین گاز رو به فلافلش زد و نایلونش رو پرت کرد تو سطل زباله و جواب داد : - همونه که میگم گاوم زایید دیگه! دختره زنگ زده که برم زبان بهش یاد بدم. تازه گفت که ساعتی ۵۰۰ هم بهم میده! در حال راه رفتن گفتم : - خب این که خیلی خوبه مگه همین رو نمیخواستی؟ - نه! با تعجب وایسادم و گفتم : - مگه تو خودت کلی آسمون ریسمون به هم نبافتی که دختر مردم رو مجاب کنی ، زبان بهش یاد بدی؟ خب برو یاد بده دیگه! شهریار با پوزخند گفت : - خو مشکل همینه دیگه اخوی. من میخواستم یه جوری باهاش سر ارتباط رو باز کنم. آخرش متوسل شدم به زبان. اما دختره بیچاره خبر نداره من خودمم زبانم رو با تک ماده پاس کردم! با ناراحتی از پله ها بالا رفتم و رو به شهریار گفتم : - عجب جوونوری هستی تو شهریار! حالا میخوای چه غلطی بکنی؟ به دختر بیچاره میگی قُپی اومدی و هیچی بارت نیست! - خواستم بگم بابا ... نتونستم زبونم قفل شد. گفت ساعتی ۵۰۰ تومن شیطون گولم زد! - ای که ان شاالله جز جگر بگیری با اون شیطان درونت! شهریار دستم رو گرفت و گفت : - جان مادرت بیا به من زبان یاد بده تا بعدش منم برم به این دختره یاد بدم. پولشم نصف نصف. دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم : - برو بابا من صدسال سیاه به تو زبان یاد نمیدم ضمناً کلی کار و درس سرم ریخته! تو هم بهتره بری توبه کنی دختر مردم رو سر کار نزاری. یهو شهریار با عجله به سمت برد تبلیغات رفت و گفت : - ای ول! همینه ... بعدشم شروع کرد شماره ی روی برد رو گرفتن. زل زدم به آگهی روی دیوار : " تدریس زبان با قیمت دانشجویی " نیم ساعت بعد توی حیاط دانشگاه منتظر معلم خصوصی زبانِ آقا شهریار بودیم! که از قضا قرار بود ساعتی ۱۰۰ تومن بگیره و زبان یاد بده. به شدت عصبی بودم و نمیدونستم از دست جنگولک بازی های شهریار باید چکار کنم. شهریار که انگار با دمش گردو میشکست گفت : - هر چی این یاد بده منم به اون دختره یاد میدم. شروع کرد به بشکن زدن! نگاش کردم و گفتم : - واقعاً خجالت نمیکشی؟ ۵۰۰ تومن میگیری بعد میخوای به این بنده خدا ۱۰۰ تومن بدی! شهریار کتش رو پایین کشید و گفت : - ای بابا ... میگم خود طرف گفت ساعتی ۱۰۰ تومن. بخدا من تخفیف هم ازش نخواستم!! - رسماً داری دلالی میکنی دیگه! قبل از تموم شدن جمله ی من گوشی شهریار زنگ خورد . و شروع کرد و آدرسی که نشسته بودیم رو داد. چند دقیقه بعد دختر جوونی سمت ما اومد و رو به من گفت : - آقای شفیع زاده؟ سلام کردم و جواب دادم : - نه دوستم شفیع زاده هستن. به سمت شهریار برگشت و زیر لبی با خودش گفت : - کوررررم شده دیگه! یهو حس کردم این صدا و این لحن رو میشناسم. خودش بود! همون دختری که اون روز با ماشین درب و داغون که بوق کامیون داشت نزدیک بود باهامون تصادف کنه! همون موقع هم با این صدا و لحن گفت : - کورررری یا عاشق! لبخند کمرنگی زدم. واقعاً نحوه ی حرف زدنش به تیپش هم می اومد. رو به شهریار با بی تفاوتی گفت : - من ثابتی مقدم هستم، هُدی ثابتی مقدم. ادامه دارد ...
. 🌛عروس ماه 🌜 فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️ قسمت نهم حکیمه مهدی علیه‌السلام را در آغوش گرفت. نوزاد به چهره عمه لبخند زد. عمه احساس می‌کرد تمام خوشبختی دنیا را به آغوش کشیده است چرا که اولین کسی بود که چهره دلربای مهدی را می‌دید. خوش بو ترین گل هستی در آغوش حکیمه بود. عمه یک دل سیر او را بویید و بوسید. این کودک با خود نشانه های پیامبران را دارد؛ از موسی علیه‌السلام هراس از فرعون بخاطر تولدش، از عیسی علیه‌السلام سخن گفتن در گهواره، از نوح علیه‌السلام عمر طولانی، از ابراهیم علیه‌السلام بت شکنی، از یوسف علیه‌السلام زیبایی، و از محمد صلی الله علیه و اله نام و رسالتش را. حکیمه صدای مهربان برادر را شنید: «عمه جان پسرم را بیاور تا او را ببینم» حکیمه مهدی علیه‌السلام را به نزد پدر برد. امام حسن عسکری علیه‌السلام با دنیایی از عشق و محبت فرزند پاکش را در آغوش گرفت. تمام هستی سالها در انتظار این لحظه بود. پدر گل نرگسش را می‌بویید و می‌بوسید. مدام نوازشش می‌کرد و با او سخن می‌گفت. فقط خدا می‌دانست پدر اکنون چه شور و نشاطی دارد. حال دل امام وصف شدنی نبود. دستان کوچک مهدی علیه‌السلام در دستان پر مهر پدر بود و بر آن بوسه می‌زد. امام خوب می‌دانست این دست، دست خداست، نماد پایان ظلم است، نماد آزادی و آزادگی بشر است، این همان دستی است که همه زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد در حالی که از ظلم و ستم پر شده است. ادامه دارد... ✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری 📝 ویـراسـتـــار : دکتـر زهــــرا خـلخـالـی @modafeanzuhur
📚 📖 9️⃣ نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن ایرانی ها بودن، بعضی هام میگفتن کار دولته.« و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد: »بچه ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشی هامون رو شارژ کنیم!« اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد. به همت جوانان شهر، در همه خانه ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید: »نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!« از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت این همه ساعت بی خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید : »تو که منو کشتی دختر!« در این قحط آب، چشمانم بی دریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال به هم ریخته جواب دادم : »گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق آوردن گوشی رو شارژ کردم.« توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم : »تقصیر من نبود!« و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد : »دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!« و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است. قصه غم هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و عاشقانه نازم را کشید : »نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟« از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت : »والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...« و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید : »دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین (ع) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه (س) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!« از توسل و توکل عاشقانه اش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین (ع) پرواز میکرد : »نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (ع) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!« همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. لبهای روزه دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم : »پس هلیکوپترها کی میان؟« دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که من دوباره پرسیدم : »آب هم میارن؟« از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد : »نمیدونم.« و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند. من و زن عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن عمو با ناامیدی پرسید : »کجا میری؟« دمپایی هایش را با بی تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد : »بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.« از روز نخست محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه های دیگر هم کربلاست اما طاقت گریه های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه های تشنه اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن عمو با بیقراری ناله زد. 👇
بیانات عرشی حضرت علامه حسن زاده آملی (رضوان الله تعالی علیه) از بزرگی پرسیدند: روشن‌تر از آفتاب چیست؟ او در حد خود و به فراخور قابلیت و استعداد مخاطب جواب فرمود: روشن‌تر از آفتاب، معرفت است. از آفتاب روشن‌تر! روشن‌تر از آفتاب ! معرفت! جان بی‌علم چشم بی نور است. معرفت از آفتاب روشن‌تر! این وسایلِ کار، دام‌ها ،کمندها، مشاعر ظاهره به ما داده شد تا معارف این نشئه را، حقایقِ عالم را کسب کنیم. لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ  هیچ چیز نمی‌دانستید به شما سرمایه کسب داد به نام چشم و گوش و جان. با اینها کسب کنید، کاسب باشید. کاسب حبیب الله است.این الفاظ را تنها به امور مادی منحصر نکنید. این کاسب حبیب الله است. آن دانشجو هم حبیب الله است. آن محصل هم حبیب الله است. آن جلسه درس و بحث، افراد آن جلسه درس و بحث،حبیب الله هستند. همه را منحصر نکنید، این حقایق را که می‌شنوید، معانی را که می‌شنوید، انحصارش و اختصاصش ندهید به جمع آوری کالای بی‌جان. یکی از القاب و اوصاف خاتم انبیاء حبیب الله است. چه کسی حبیب الله می‌شود؟ حبیب الله کیست؟ یحبّهم و یحبّونه او دوست دارد و این‌ها دوست دارند. دوستی از طرفین است. اول او دوست دارد یحبّهم، از این طرف یحبّونهم. چه کسی باید حبیب الله باشد؟ اگر به جمع آوری کالای بی جان باشد می‌بایستی که قارون در این صفت خاتم همه احباء الله و اولیاالله باشد. اگر این ملاک است، می‌خواست قارون سرآمد همه باشد. خاتمِ جمیع اولیاالله باشد، جمیع احباءلله باشد. آن کسی حبیب الله است که: اسمای الهی، صفات حق، کلمات اولیائش، اسرار این عالم یکی پس از دیگری، تجلیات حق، ترشحات دریای جود الهی، دم به دم بر کشتزار دل و جان، نسیم بهشتی بر مزرعه جان ( وارد شود) این‌ها وقتی پیش آمده، یافته در خویشتن پیاده کرد و یافت، این آقا پله پله در دوستی‌اش پیش می‌رود. جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 حتماً این حدیث را شنیده‌اید، امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند: من نقطه باء بسم الله هستم. ⚪️و چه اسرار عمیقی در این نقطه نهفته است. تفسیر علامه حسن زاده از این حدیث را بشنویم. ✨یادنامه آیت الله حسن حسن زاده آملی 🚨 جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0۹