مدافعان ظهور
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۷💢 #داستان_مهدوی #قسمت_هفتم 💢سیصد وسیزده نفر از راه می رسند💢 اگر دقّت ک
💢سفر به آینده تاریخ شماره ۸💢
#داستان_مهدوی
#قسمت_هشتم
او مستقیم نزد فرماندار مکه می رود. سلام می کند ومی گوید: "دیشب خواب عجیبی دیدم وبرای همین خیلی ترسیده ام".😥
فرماندار مکه نگاهی به او کرده ومی گوید: "خوابت را برایم تعریف کن ".
وآن مرد چنین می گوید: "خواب دیدم که ابری ☁️ در آسمان ظاهر شد وآرام آرام به سمت زمین آمد تا اینکه به کعبه 🕋 رسید. در آن ابر، ملخ هایی 🦗 دیدم که بال های سبزی داشتند ومدّت زیادی دور کعبه 🕋 طواف کردند وسپس به شرق وغرب عالم پرواز کردند".
هر کس که این سخن را می شنود به فکر فرو می رود🤔.
آیا بینِ این خواب وآن گروه سیصد وسیزده نفری، ارتباطی وجود دارد❓
در شهر مکه شخصی هست که خواب را خیلی خوب تعبیر می کند. از او می خواهند تا این خواب را تعبیر کند.
او قدری فکر می کند وسپس می گوید: "لشکری از لشکریان خدا وارد این شهر شده است و شما هرگز نمی توانید در مقابل آن مقاومت کنید".😊
همه مردم مکه به فکر فرو می روند. آری، آن لشکر، همان جوان هایی هستند که دیشب وارد مکه شدند.
طبیعی است که مردم مکه از دست این جوانان عصبانی باشند😡؛ زیرا اینان می خواهند اهل بیت (علیهم السلام) وشیعیانشان را در همه دنیا 🌎 عزیز کنند.👌
شما فکر می کنید اوّلین تصمیم مردم مکه چه می باشد❓
درست حدس زده اید، آنها می خواهند این سیصد وسیزده نفر را دستگیر کنند؛ امّا خدا ترسی بزرگ بر دل آن مردم می اندازد.
من به حال این مردم ساده لوح می خندم،☺️ مردمی که هنوز هم در فکر دشمنی با شیعه هستند. آنها نمی دانند که دیگر روزگار غربت شیعه تمام شده است.🤗
یکی از بزرگان مکه که می بیند همه در ترس واضطراب هستند می گوید: این جوانانی که من دیده ام، چهره هایی نورانی دارند و اهل عبادت هستند، آنها که تا به حال کار خلافی انجام نداده اند، چرا از آنها می ترسید❓
مردم مکه تا غروب آفتاب در مورد این جوانان سخن می گویند و آن چنان ترس ووحشتی در دل دارند که نمی توانند هیچ کاری بکنند.😥
شب فرا می رسد ومردم به خانه های خود باز می گردند وبه خواب سنگینی فرو می روند.
↩️#ادامه_دارد...
✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش قرارگاه محکمات
#پس_از_ظهور #ظهور #مهدویت #امام_زمان #اسلام #شیعه #islam #خدا #الله #god#shia #امام_دوازدهم #ادیان #تکامل_در_عصر_ظهور#عدالت_در_اسلام #ظهور_عدالت
#عدالت #عدالت_روزی #وقایع_ظهور #انقلاب_جهانی #اجرای_عدالت
#islam #shia
#imam_mahdi #son_of_man
@modafeanzuhur
🔰بسم الله الرحمن الرحیم🔰
🌸#نکات_طبی🌸
📝 #مزاج_شناسی
( #قسمت_هشتم)
✅ مزاج شناسی در مرحله پرسش و پاسخ در دو بخش ذیل بیان و بررسی شد.
🌸 ۱- گرمی و سردی بدن
🌸۲- میل خوردن ( اشتها ) و توان هضم
🌸 ۳- از موارد دیگر مزاج شناسی در مرحله پرسش ، گرایش به شیرینی یا ترشی یا . . .
✅ تمایل به شیرینی و شوری نشان مزاج سرد بدن و دستگاه گوارش میباشد.
✅ تمایل به ترشی نشان گرمی مزاج بدن و دستگاه گوارش است.
🔸 چه آنکه شیرینی و شوری دارای مزاج گرم و خشک و ترشی دارای مزاج سرد است.
🔹 هرفردی برای تعدیل مزاج خود طبیعتا میل به ضد مزاج خود دارد .
♻️نبض:👇👇
🔸نبضی که از نظر طول، عرض و ارتفاع ، قوی باشد و محل نبض در لمس گرم باشد نشان نبض یک دموی مزاج است.
🔸نبضی که از نظر ارتفاع مانند نبض دموی مزاجان قوی اما از نظر عرض و طول از آنان ضعیف تر است و درلمس محل نبض گرمی و خشکی نمایان است نبض صفراوی مزاجان است.
🔸نبض سوداوی مزاجان از نظر طول وعرض و ارتفاع ضعیف و گاها یافتن نبض سخت تر از مزاجهای دیگر است و در محل لمس نبض خشکی و سردی یافت میشود.
🔸نبض بلغمی مزاجان از نظر طول وارتفاع، ضعیف و عرض آن ضعیف است و در محل لمس نبض سردی و نرمی یافت میشود .
🔹بطور کلی نبض گرم مزاجان قوی تراز نبض سرد مزاجان است.
♻️میل و توان جنسی تمایل به مقاربت:👇👇
🔸میل و توان جنسی بطور کلی وابسته به دو ملاک رطوبت و حرارت است ، یعنی هرچه حرارت و رطوبت درفرد معتدل باشد، میل و توان جنسی فرد نیز معتدل خواهد بود .
🔸صفراوی ها دارای میل و توان جنسی زیاد می باشند این گروه از نظر میل جنسی حتی از دموی ها قوی ترند ، اما از نظر توان جنسی ازدموی ها ضعیف ترند .
🔸دموی ها از نظر میل جنسی هردو در اوجند و میل و توان جنسی قوی دارند .
🔸سوداوی ها و بلغمی از نظر میل و توان جنسی ضعیف می باشند .
🔹تذکر : بین میل و توان جنسی تفاوت است .شاید یک فرد میل به جماع و میل جنسی در او زیاد باشد و تمایل به جماع داشته باشد ،اما هنگام جماع و مقاربت زود خسته شود یا زود انزالی داشته باشد .
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن
#قسمت_هشتم
کم کم داستان این زندگی وارد ماجراهای جدید شد. شرایط زندگی مرا به سمت تنها زندگی کردن کشید و من در خانه ای مستقل از خانواده زندگی می کردم. ساعات زیادی از زندگی ام را مطالعه می کردم و ساعات زیادی را بحث با دیگران به خصوص با یکی از دوستان نزدیک که چند وقتی بود با او معاشرت داشتم.
اصرارهای متوالی او برای زندگی با من سبب شد او را به خانه خویش راه دهم و دیری نپایید که او اسباب و اثاثیه اش را به خانه من آورد. من ساز می زدم و او هم اهل ساز بود. و شاید این وجه مشترک جذابی برای زندگی با او بود. اینکه دو هنرمند باشیم و هر دو فضای زیبایی بسازیم.
این رویای بی جهت من بود که نمی دانستم چه دامی است. او یک مسیحی متعصب بود و هیچ وقت نمی شد با او بحث کرد اوایل وقتی سر ادیان بحث می کردیم بلند می شد و رنگ و رویش عوض می شد. در خانه راه می رفت...
نمیدانم چرا وحشتناک می شد..ترسناک می شد..
وقتی انجیل می خواندم با من میخواند اما جلوی توجه زیاد را می گرفت. وقتی پرسشی پیش می آمد به دنبال حرفهای بی منطق بود یا برخوردی که می کرد که نباید زیاد توجه و تمرکز کرد.
خلاصه کم کم ماجرای ما دو نفر به سمت جنجال های اساسی رفت. در زمان حضور او در خانه اتفاقات خاصی می افتاد. یک بار با او بحثی داشتم وقتی برگشتم او را در حالی دیدم که هاله ای سیاه دور سر او است. ترسیدم و از او فاصله گرفتم.
گاهی در چشمهایش برقی تیز می زد و باز مرا می ترساند. کم کم احساس کردم او نه تنها مسیحی نیست بلکه یک انسان بی هویت و بی خدا است که به دنبال از بین بردن کلیه عقاید من است. از بحث و تحقیق فرار می کرد. مدام از اندیشه های کمونیستی صحبت می کرد و به دنبال از بین بردن ریشه ای عقاید من نیست.
تصمیم به جنگ با او داشتم...مدتی زیادی نگذشته بود که کنجکاو شدم بدانم خانواده اش کیست و هیچ کس را پیدا نکردم! می گفت محل کارم در فلان منطقه است! اما آنجا نبود! از دوستان مشترکمان جویا شدم..اما هیچ کس اطلاعات واضحی از او نداشت..
او که بود...که آرام ارام به من و زندگی من وارد شده بود!؟؟؟
.
#ادامه_دارد .
این داستان واقعی، برگرفته از زندگی خانوم ن.ا ازتهران است، که توسط ادمین پیج زیر نوشته شده 👇
@gole_yas_313.313
به دلیل شخصی بودن این داستان، لطفا با ذکر منبع کپی و نشر دهید
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_س
#امام_زمان_عج_آوردنیست_نه_آمدنی
#مسلمان #اسلام #مسیحیت #تغییردین #کلیسا #عیسی #مسیح
#امام_زمان #عشق #امید #ظهور #آخراالزمان #شیطان #مد
#son_of_man #son_of_man
@Mahdiyavaranim313
@modafeanzuhur
https://www.instagram.com/modafe.zohor?r=nametag
مدافعان ظهور
مطالعه کپشن👇👇
#داستان_ظهور
#قسمت_هشتم
صداى شيطان به گوش
مى رسد!
مدّتى است مردم دنيا صداى جبرئيل و نداى او را شنيده اند. دل هاى آنها به سوى امامِ خوبى ها متوجّه شده و همه دوست دارند امام را ببينند.
درست است كه كوفه و مدينه الان در تصرّف سفيانى است; امّا اگر به يكى از اين دو شهر بروى، مى بينى كه سپاهيان سفيانى به حق بودن فرمانده خود شك كرده اند و مى خواهند از بند سپاه سفيانى رها شوند و به سوى امام بيايند.
از آنجا كه شيطان، دشمن سعادت انسان هاست، مى خواهد هر طور كه شده باعث گمراهى مردم شود. او اكنون نيز در فكر فريب دادن مردم است و مى خواهد مانع پيوستن آنها به امام بشود.
او مى داند كه با ظهور امام زمان، بندگان خوب خدا در دنيا حكومت خواهند كرد و براى ناپاكان در زمين جايى نخواهد بود.
به همين دليل، موقع غروب آفتاب، شيطان با صداى بلند، همه مردم دنيا را مورد خطاب قرار مى دهد و مى گويد: «اى مردم، آگاه باشيد كه سفيانى و ياران او حق هستند».
همه مردم اين صدا را مى شنوند; امّا نمى دانند كه صداى شيطان است. عدّه اى به گمراهى مى افتند و صداى شيطان آنها را فريب مى دهد و متأسفانه آنها از امام زمان بيزارى مى جويند.
من خيلى دلم به حال اين مردم مى سوزد كه چگونه فريب شيطان را مى خورند.
در سخنان امامان معصوم(ع) آمده بود كه در نزديك روزگار ظهور، دو ندا در آسمان طنين خواهد انداخت.
نداى اوّل كه نزديك طلوع آفتاب به گوش مى رسد، نداى جبرئيل است و صداى دوم كه نزديك غروب خورشيد به گوش مى رسد، صداى شيطان است.
شيعيان كه از قبل، اين مطلب را مى دانستند هرگز فريب نمى خورند. آنها مى دانند كه حكومت عدل الهى بسيار نزديك است.
پایان قسمت هشتم
التماس دعا
منابع از قسمت های بعدی گذاشته میشود... لطفا در نشر مطالب مارو یاری کنید.
#امام_زمان_عج_آوردنیست_نه_آمدنی
#همگي_پا_به_پاي_هم_مژده_بر_پايي_دولت_عشق_را_فرياد_خواهيم_زد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@modafeanzuhur
◾️قبساتی از افاضات استاد صمدی آملی در شب هشتم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۴۲ ه. ق، برابر با ۱۴۰۰/۱/۳۱◾️
☑️جلسه سیزدهم شرح رساله لقاءالله #قسمت_هشتم
▪️یکی از لطایف قرآن در معرض قرار گرفتن است.
طوری در معرض قرآن قرار بگیریم که نه توجهی به جِرم و ظاهر قرآن و نه به تجوید قرآن و نه حتی توجه به لفظ و مفهوم آن داشته باشیم.
یعنی از آن سوی عالَم قرآن را تلاوت میکنند و ایشان هم در معرض قرار گرفته و به تبَعِ آنها تلاوت میکند.
ای دعا ازتو، اجابت هم ز تو
▪️یکی دیگر از لطایف قرآن کریم، فرائض قرآن است. یکی از فرائض قرآن این است که خداوند را ذکر کنیم و به یاد خدا باشیم. ذکر الله
▪️یکی دیگر از فرائض قرآن که خداوند اِلقاء کرد این است که میگوید: "رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا ( آیه ۹ سوره مزمل )
من را وکیلِ خود بگیرید. اصلاً این یک قاعده و یک دستور قرآنی است.
▪️خدای متعال فومود: در تمام امورتان، مرا وکیل بگیرید و "این یک قائده است".
و این از الطاف الهیه است.
▪️در اینجا میگوییم: بارالها من می آمدم قرآن بخوانم ولی بلد نیستم .
▪️میخواهم آنطور که تو و پیغمبر تو میخواهید، قرآن را تلاوت کنم.
▪️خدایا! میخواهیم قرآن تلاوت کنیم تا ببینیم تجلیّات تو در قرآن چیست .که امام صادق فرمود: "وَ لَقَد تَجَلّل الله لِخَلقِه في کَلامِهِ وَ لکِّنَهُم لا یُبصِروُن" خدای متعال در کلامش یعنی در قرآن تجلی کرده است لکن مردم نمیبینند.
▪️آن قرآنی که تو در آن تجلی کردی، آن هم همین قرآن هست و تو در همین قرآن تجلی کردی ولی من نمیبینم!!
▪️حالا وقتی آمدیم قرآن بخوانیم لب را باز میکنم و لب قرآن میخواند، زبان قرآن میخواند و فعلِ قرائت به همین تکلم ظاهری هست و لب و زبان و حتی گوش وقتی الفاظ قرآن را میشنود، بهره خود را میبرند
▪️اما قلب میگوید: تو که گفتی "نزل به الروح الامین علی قلبک " (شعراء - ۱۹۳ ، ۱۹۴) این قرآن را بر قلب پیغمبر نازل کردی. بعد هم امام صادق به ما فرمود که تو در این کتاب تجلی کرده ای "فَهُم لا یُبصِرون" و مردم نمیدانند.
مراد ما این نحوه قرائت قرآن است
#رمضان_۱۴۰۰
#جلسه_سیزدهم_شب_۳۱_۱_۱۴۰۰
#شرح_رساله_لقاءالله
◾️قبساتی از افاضات استاد صمدی آملی در شب هشتم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۴۲ ه. ق، برابر با ۱۴۰۰/۱/۳۱◾️
☑️جلسه سیزدهم شرح رساله لقاءالله #قسمت_هشتم
▪️یکی از لطایف قرآن در معرض قرار گرفتن است.
طوری در معرض قرآن قرار بگیریم که نه توجهی به جِرم و ظاهر قرآن و نه به تجوید قرآن و نه حتی توجه به لفظ و مفهوم آن داشته باشیم.
یعنی از آن سوی عالَم قرآن را تلاوت میکنند و ایشان هم در معرض قرار گرفته و به تبَعِ آنها تلاوت میکند.
ای دعا ازتو، اجابت هم ز تو
▪️یکی دیگر از لطایف قرآن کریم، فرائض قرآن است. یکی از فرائض قرآن این است که خداوند را ذکر کنیم و به یاد خدا باشیم. ذکر الله
▪️یکی دیگر از فرائض قرآن که خداوند اِلقاء کرد این است که میگوید: "رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا ( آیه ۹ سوره مزمل )
من را وکیلِ خود بگیرید. اصلاً این یک قاعده و یک دستور قرآنی است.
▪️خدای متعال فومود: در تمام امورتان، مرا وکیل بگیرید و "این یک قائده است".
و این از الطاف الهیه است.
▪️در اینجا میگوییم: بارالها من می آمدم قرآن بخوانم ولی بلد نیستم .
▪️میخواهم آنطور که تو و پیغمبر تو میخواهید، قرآن را تلاوت کنم.
▪️خدایا! میخواهیم قرآن تلاوت کنیم تا ببینیم تجلیّات تو در قرآن چیست .که امام صادق فرمود: "وَ لَقَد تَجَلّل الله لِخَلقِه في کَلامِهِ وَ لکِّنَهُم لا یُبصِروُن" خدای متعال در کلامش یعنی در قرآن تجلی کرده است لکن مردم نمیبینند.
▪️آن قرآنی که تو در آن تجلی کردی، آن هم همین قرآن هست و تو در همین قرآن تجلی کردی ولی من نمیبینم!!
▪️حالا وقتی آمدیم قرآن بخوانیم لب را باز میکنم و لب قرآن میخواند، زبان قرآن میخواند و فعلِ قرائت به همین تکلم ظاهری هست و لب و زبان و حتی گوش وقتی الفاظ قرآن را میشنود، بهره خود را میبرند
▪️اما قلب میگوید: تو که گفتی "نزل به الروح الامین علی قلبک " (شعراء - ۱۹۳ ، ۱۹۴) این قرآن را بر قلب پیغمبر نازل کردی. بعد هم امام صادق به ما فرمود که تو در این کتاب تجلی کرده ای "فَهُم لا یُبصِرون" و مردم نمیدانند.
مراد ما این نحوه قرائت قرآن است
#رمضان_۱۴۰۰
#جلسه_سیزدهم_شب_۳۱_۱_۱۴۰۰
#شرح_رساله_لقاءالله
مدافعان ظهور
✨زندگینامه عارف سبحانی حضرت علامه حسن زاده آملی ره ✨ #قسمت_هفتم 💠ادراک محضر علامه طباطبائی (رحمه ا
✨زندگینامه ابوالفضائل حضرت علامه حسن زاده آملی ره✨
#قسمت_هشتم
در محضر علامه محمد حسن الهی طباطبائی (ره)
از جمله کسانی که در عتبه علیای او اعتکاف داشتند، زبده علمای عامل و عمده عرفای شامخ، عروج کرده به مطالع یقین، حکیم متفقه، فقیه متأله، استاد علامه مکاشف و بحر معارف مولای حضرتش حاج سید محمد حسن الهی طباطبائی تبریزی – برادر علامه استاد حاج سید محمد حسین طباطبائی تبریزی – بود که در فنون علوم غریبه اوفاق، جفر، رمل علم حروف، علم عدد و زُبُر و بیّنات و دیگر شعب ارثماطیقی از محضرشان بهره مند گردیدند.
در محضر حاج سید مهدی قاضی تبریزی (ره)
حضرت آقا به مدت چهار سال یا بیشتر جهت تعلم علوم ارثماطیقی در محضر گرانقدر عالم وفیّ زکیّ تقیّ، صاحب خط ممتاز، دوحه شجره قرآن و عرفان و برهان، فرزند صاحب کمالات و خوارق عادات، عالم کامل، مکمّل مکاشف، حضرت آیه الله العظمی حاج سید علی قاضی تبریزی مصداق « اَلوَلَدُ سِرُّ اَبیه» اعنی الحجه سید مهدی قاضی مشرف بوده اند. به فرمایش حضرت آقا: «ایشان در تعلیم من بذل جهد فرمود و او را بر من حقی است عظیم.»
به خداوند سوگند قلم و زبان به ادای شکر محشار نیکی هایی که این مشایخ عظام در حقّ ما نموده اند وافی نیست؛ اگر چه عله العلل و مفیض علی الاطلاق، الله ربّ العالمین است
✨و الحمد لله ربّ العالمین✨
#زندگینامه
#خاطرات
🌹 کانال مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
.
🌛عروس ماه 🌜
قسمت هشتم
نیمه شب شده بود و ملیکا هنوز غرق در راز و نیاز بود. او نمیدانست گره کار کجاست. درد فراق سینه اش را تنگ کرده بود.
به کنار پنجره رفت. خیره به نور ماه شد و شروع کرد به سخن گفتن با محبوب جانش: «تو کیستی که این گونه مرا شیفته خود کردی و رفتی؟ چرا دیگر به دیدارم نمی آیی؟ چگونه از تو دل بکنم درحالی که تمام وجودم غرق در آتش عشق توست؟»
بعد از ته دل مریم مقدس را صدا زد و از او یاری خواست.
چشمان زیبایش خیس اشک شده بود و همان گونه به سوی تخت خود رفت. انقدر گریه کرد تاخوابش برد.
در خواب دید:
قصر سراسر نور است. عطر گل یاس همه جا پیچیده.
دو بانوی زیبای نورانی به او نزدیک شدند.
یکی از بانوان را می شناخت، او مریم مقدس بود.
به بانوی دیگر نگاه کرد. خدای من چه چهره مهربان و آشنایی، چه وجود زلال و پر مهری داشت.
ملیکا غرق تماشا بود که حضرت مریم سلام الله علیها گفت:«دخترم این بانو، حضرت فاطمه سلام الله علیها است، مادر همان کسی که تو را به عقد او در آوردند.»
ملیکا تا این سخن را شنید، به گریه افتاد و به دامان حضرت فاطمه سلام الله علیها پناه برد و گفت « از حسن عسکری گله دارم! چرا به من سر نمی زند؟»
ادامه دارد ...
#قسمت_هشتم
#عروس_ماه
#امام_زمان
✍ نویسنده و پژوهشگر: فاطمه استیری
📝 ویراستار: نفیسه سادات اسلامبولچی
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مدافعان ظهور
شهریار یهو برگشت و با شور و حرارت گفت : - اون یکی دستشویی وسطی هم که پره شماره دخترونه ست. یه بار
📚 #کاردینال
#قسمت_هشتم
✍ #م_علیپور
رو به آقای معروفی گفتم :
- حقیقتاً مسیر از دانشگاه خیلی دوره
و چون وسیله نداریم و ماشینی هم این پیدا نمیشه که ما رو به دانشگاه برسونه
مداوم از کلاس و درس و دانشگاه جا می مونیم.
آقای معروفی به آبدارچی اشاره کرد که چایی رو جلوی ما بزاره و گفت :
- تنها کاری که میتونم بکنم اینه که یه مقدار حقوق تون رو بیشتر کنم تا شاید بتونید راحت تر رفت و آمد کنید.
ببین پسرجون ، تو این موقع از سال واقعاً گیر آوردن نگهبان خیلی سخته ...
پس باید یه مدت تحمل کنید تا یه نگهبان جدید پیدا کنم.
شایدم خودتون موندگار شدین.
گوشی آقای معروفی زنگ خورد و باعث شد که وقفه ای بین صحبت هامون بیفته!
به اطراف دفتر نگاهی انداختم، اتاق مدیر در مرتب ترین حالت خودش بود.
چند تا کاپ که نشون میداد چندین سال متوالی تولید کننده ی برتر بودن خودنمایی میکرد.
لوح های تقدیری که با قاب های نفیس روی دیوار نصب شده بود.
با صدای آقای معروفی به خودم اومدم :
- البته این لوح تقدیر هایی که می بینی، برای سال هاییه که تولید ارزشمند بود!
برای روزایی که مردم برای چشم و هم چشمی دنبال مارک و مدل های اینستاگرامی نبودن ...!
اون وقت ها مدل لوازم خونگی های همه یه مدل و یک شکل بود!
شاید باور نکنی که هنوز که هنوزه خونه ی خودم یه دونه از اون آبمیوه گیری ها دارم که وقتی روشن میکنی میخواد راه بره و آدم رو گاز بگیره ...!
چندبار خانم میگه عوضش کنیم
میگم نه باید اینا بمونه که من یادم باشه یه روزی جوون های ایرانی با دستای خودشون اینا رو سر هم کردن
تا امیدوار باشم با این همه سختی بازم باید ادامه بدم و دل خوش کنم به تولید داخلی!
سرم رو پایین انداختم و گفتم :
- هنوز خونه ی خیلی از مردم همین تولیدات داخلی رو داره
اما دلیل نمیشه که دلشون جنس با کیفیت نخواد.
گاهی وقتا باید قبول کنیم که کیفیت خارجی ها بیشتره و مردم حق دارن که پول شون رو برای جنسی بدن که بیشتر کار میکنه و عملکرد بهتری داره
اما قول میدم اگه قیمت و کیفیت یکی باشه
حتماً مردم اون جنسی رو انتخاب میکنن که ایرانیه و هم وطن خودشون ساخته ...!
آقای معروفی از جاش پاشد و یکی از تندیس های توی کمد رو برداشت و گفت :
- میدونی این لوح برای چیه؟
برای ۱۰ سال پیش که جنسی تولید کردیم که از کیفیت رو دست نداشت.
کلی سفارش خارجی گرفتیم و چقدر تقدیر و تمجید برای اینکه بازم تولید کن و صادر کن!
اما فکر میکنی چی شد؟
سال بعد و سال های بعدش اومدن یه قانون گذاشتن که مثه جنس ما رو وارد کنن!
عین هم جنس رو با قیافه ی خوشگلتر وارد کردن
اونم با چه قیمتی؟
نصف قیمت ما ...!!!
تازه خدا میدونه چند تا دلال پای این جنس خورده بودن که تا دست مشتری میرسید ،
نصف قیمت ما بود!
چطور میرفتیم به مردم التماس کنم اون جنسی که خریدی ۲ سال عمر میکنه؟
اون جنسی که من تولید کردم ۲۰ سال!!
جیب مردم کوچیکتر شد ...
اون جوری شد که رفتن و آت آشغال های چینی رو خریدن که ارزونتر شد.
خط تولید این جنس ما هم خوابید.
اشک ریختن مرد رو دیدی؟
من اون روز که در کارگاهش رو بستم گریه کردم.
دلم یه جوری شد.
حس میکردم هر لحظه ممکنه منم مثه آقای معروفی بغض گلوم به چشمام فشار بیاره
و چشمام نمناک بشه!
آقای معروفی تندیس رو سرجاش گذاشت و با لبخند گفت :
- ولی الان میخوام بهت مژده بدم که همین امسال،
بعد سالها که خاک روی اون دستگاه ها نشسته بودن بازم راهشون انداختیم.
این اتفاق هم فقط واسه یه بخش نامه بود!
اینکه میشه وارداتش رو از سر بگیریم.
با خودم گفتم مرد پاشو و راهش بنداز.
حداقل صادرش کن.
یه روزی مردم مون میفهمن و سراغِ همون جنس قدیمی رو میگیرن که گرونتر بود
ولی با کیفیت تر بود!
با لبخند گفتم :
- خداروشکر ... مطمئنم که این اتفاق میفته و قدر زحمات تون رو میدونن.
آقای معروفی به چایی اشاره کرد و گفت :
- حرفمون گرم شد و چاییت یخ کرد.
بزار بگم برات چایی تازه دم بیارن.
چایی سرد شده رو سر کشیدم و گفتم :
- نه ممنونم همین خوبه.
منم دیگه باید رفع زحمت کنم و به کلاسم برسم.
فقط خدمتتون رسیدم که از مشکل رفت و آمد بگم.
حالا ان شاالله یه نگهبان بهتر پیدا کنید.
آقای معروفی هم با من از جاش بلند شد و در حالی که بدرقه م میکرد گفت :
- روز اول که دیدمتون و گفتین کجا درس میخونید
با خودم گفتم دوتا جوجه فکلی هستن که اومدن بخونن و بزارن برن.
اما این مدت حس کردم تومنی صدهزار با جوون های الان فرق دارین.
من که راضی به رفتن تون نیستم
اما بازم اجازه میدم خودتون تصمیم بگیرید.
ان شاالله که خیره
از آقای معروفی خداحافظی کردم و از دفتر بیرون زدم.
گوشیم زنگ خورد
شهریار بود .
- امیر کدوم گوری، زود خودت رو برسون که گاومون زایید ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور
.
🌛عروس ماه 🌜
فصل دوم: ☀️طلوع خورشید☀️
قسمت هشتم
ماه پرتوی زیبای خود را بر خانه امام تابانده بود. در آسمان جشنی برپا شد و ستارگان آسمان را چراغانی کردند. مرغان بهشتی به پرواز درآمدند و ملائکه نغمه عاشقی خواندند.
چهره نرجس همچون ماه میدرخشید و هاله ای از نور او را دربرگرفت.
رایحه دل انگیزی در مشام حکیمه پیچید،
نسیم بهشتی وزیدن گرفت و عطر گل نرگس خانه را پر کرد.
سرانجام همه چشم انتظاریها به سر رسید و خورشید طلوع کرد.
امید زندگی و مایه حیات بشر پا به عرصه هستی نهاد.
مهدی به دنیا آمد. همان که نام دلنشینش جان را معطر میکند و یاد دل انگیزش روح را طراوت میبخشد.
آن روز خورشید از خانه امام حسن عسکری تابیدن گرفت، تا دنیا ایمان بیاورد که شب، توان ایستادگی در برابر روز را نخواهد داشت.
خداوند میخواست ابر عنایت بر کویر وجود بشریت ببارد و بهار، غنچه عشق و امید در قلبها بکارد؛ آنگاه مهدی علیهالسلام را آفرید تا تمام اعصار به هوای آمدنش امیدوار باشند.
حکیمه جلو رفت تا مهدی را به آغوش بگیرد، دید که هیچ نشانی از تولد بر او نمودار نیست و مانند مرواریدی در صدف میدرخشد.
به به! چه چهره زیبا و دلنشینی! محو تماشای چهره آسمانیش شده بود.
به بازوی راست مهدی نگاه کرد که با خطی از نور نوشته بود:«جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»(سوره اسرا آیه ۸۱)
حق آمد و باطل نابود شد. به راستی که باطل، نابود شدنی است.
ادامه دارد..
#قسمت_هشتم
#امام_زمان
✍نویسنده و پژوهشگر:فاطمه استیری
📝 ویـراسـتـــار : دکتـر زهــــرا خـلخـالـی
@modafeanzuhur
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_هشتم
8⃣
کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه های در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خرده های شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود. زن عمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند. حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرش انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد. در تاریکی لحظات نزدیک اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریه های وحشت زده یوسف را میشنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم:
»حالتون خوبه؟«
به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد:
»من خوبم، ببین حلیه چطوره!«
ضجه های یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛
میترسیدم امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست. در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که باصورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه های یوسف هم بی رمق شده و به نظرم نفسش
بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشت زده به سمتشان دویدم. زن عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. چشمان حلیه بسته و نفس های یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زن عمو میان گریه حضرت زهرا (س) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت. زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را
باز کند. صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد:
»نترس! یه مشت آب بزن به صورتش به حال میاد.«
ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو روضه شد و ناله زن عمو را به »یاحسین« بلند کرد. در میان سرسام مسلسل ها و طوفان توپ خانه ای که بی امان شهر را میکوبید، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره ها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند. در این دو هفته محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی وقفه تمام شهر را میکوبیدند. بعد از یک روز روزه داری آن هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. همین امروز زن عمو با آخرین ذخیره های آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. زن عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند. اصلا با این باران آتشی که از سمت داعشی ها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چه خبر بود و میترسیدم امشب با خون گلویش روزه را افطار کند! از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا این همه وحشت را با عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم صحبتیام با حیدر بیشتر شود
👇
بسم الله الرحمن الرحیم
#پیرامون_علم_اخلاق_قرآنی_و_عرفانی
بیانات عرشی حضرت علامه حسن زاده آملی (رضوان الله تعالی علیه)
#قسمت_هشتم
یک جملهای دارد جناب شیخ اجل ابن سینا، در یکی از کتابهایش میفرماید که این عالم کیانی ، این دار وجود ، این نشئه را که مشاهده میکنید ، این همه گردش و حرکت و آمد و رفت و طلوع و غروب و چه و چه و.. غایتی دارد ، سرانجامی دارد ، جهتی دارد، برای چیزی است ، آنی که برای او میگردد آن اصل است ،حرکت میکند ، میگردد ، که به کمال برسد ، انسان کامل غایت اوست . چون حاصل زحمت اوست، انسان کامل.
از این چرخ گردنده بپرسی چه نتیجهای عایدت شده میگوید: من یک چنین میوهای دارم ، آن میوه انسان کامل است و این غایت اوست سرانجام اوست، نتیجه اوست ، میوه اوست ، دیگران البته هستند ، باید باشند . اگر استعدادها همه یکسان بود ، نظام عالم به هم میخورد . مثلاً اعضا و قوا و جوارح که هرجا که میبینید ، اگر استعداد همه یکی بود دیگر یکی چشم نمیشد ، یکی گوش نمیشد ، انسان نمیشد . این که انسان است ، هر قوهای را استعداد خاصی است و مزاج خاصی است. هر عضوی را همینطور که کثرت پیش آمد و انسان شد صاحب قوا شده ، صاحب اعضا و جوارح شد . هیکل دار وجود همینطور است . اگر زمین هم به مزاج آفتاب بود ، آفتاب به مزاج استعداد دریا بود ، دریا به مزاج استعداد هوا بود.اگر همه را یک استعداد و يک قابلیت بود نمیشد، نظام متحقق نمیشد.
اگر اعضا و جوارح و قوای تو همه به استعداد قوه چشم باصره بودند تو نمیشدی، انسان تنها یک چشم نیست.
غرض، آنی که اصل است،عمده است آن انسان کامل است که میوه شجره وجود است.
شیخ به اشارهای بس لطیف، بسیار بلند میخواهد بفرماید: هیچگاه در این چرخِ گردنده نیست که انسان کامل نباشد. چون این حرکت لغو نمیشود، چرخ بیجا نمیگردد، و او را غایت و سرانجامی است.
همیشه حجتی، کاملی که سرمشق، اصل همه، غایت این حرکت است آن اصل، آن انسان، آن حجة الله هست وگرنه این همه برای چه می گردند؟ نباید به کمال برسند؟ کمال نمی خواهند؟ می خواهند.
کمالشان انسان کامل است.
آن حجت است، آن امام است.
آن قطب است.قطب عالم امکان است.
چه از این چرخ و فلک سوال کنی،
از این زمین و زمان بپرسی
اثر حرکت شما چی هست؟
نتیجه این همه آمد و شد چی هست؟
چی دارید؟ می گوید: من می کوشم برای رساندن و رسیدن این حرکت به غایتی، به کمالی و همیشه این غایت و این کمال را دارا است. نمیشود که عمل او، این چرخ به این عظمت، کارخانه وجود به غایتش نرسد. عبث باشد، اگرنه عبث است و عبث نیست، به عبث آفریده نشد.
حال که به عبث آفریده نشد,
هیچگاه از کمال مطلق خالی نیست.
آن کمال مطلق امام است،
انسان کامل است،
قطب عالم امکان است،
محور است.
#ادامه_دارد
#برگرفته_فایل_صوتی
#علامه_حسن_زاده_آملی
جهت ارتقاء کانال نشر با لینک ⬇️
@modafeanzuhur
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید🙏💢