eitaa logo
مدافعان ظهور
381 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان ظهور
💢سفر به آینده تاریخ ۳۶💢 #داستان_مهدوی #قسمت_سی_و_ششم ماجراى«صندوق مقدّس»📦 آیا میدانى«صندوق مقدّ
💢سفر به آینده تاریخ ۳۷💢 💢بازگشت به کوفه💢 خبر مى رسد که کشورها یکى پس از دیگرى توسط یاران امام زمان فتح شده اند.☺️ و جالب آنکه بسیارى از کشورها بدون هیچ گونه مقاومتى تسلیم شده اند🤝 و از جان و دل حکومت عدل مهدوى را پذیرفته اند و یاران امام فقط با چند شهر و گروه جنگ⚔ کرده اند. 👌آرى در سرتاسر جهان 🌎 حکومت واحدى تشکیل شده است و در جاى جاى دنیا صداى توحید و یکتاپرستى طنین انداز است و همه شهرهاى دنیا پر از انسان هایى است که محبّت اهل بیت(علیهم السلام) را در سینه دارند❤️ ✅تنها دین جهان، دین اسلام است و این همان وعده اى بود که خدا به پیامبرش داده بود. از روزى که امام زمان در مکّه 🕋 ظهور کرد تا امروز که حکومت واحد جهانى تشکیل شده است، فقط هشت ماه(نقل قول مختلف)⏳ گذشته است. اکنون دیگر امام، اسلحه خود را بر زمین مى گذارد؛ زیرا در سرتاسر زمین امنیّت برقرار شده است🤗 امام کوفه 🕌 را به عنوان محل حکومت جهانی و مسجد سهله را محل زندگى خود انتخاب مى کند. 😍 مسجد کوفه دیگر گنجایش مردم را ندارد به همین دلیل، امام اقدام به ساختن چند مسجد جدید در شهر کوفه مى کند.😊 🔚 ✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش محکمات #shia #عدالت_در_اسلام @modafeanzuhur
📚 📖 خاله زری با لبخند خانم مقدم رو توی آغوشش گرفت و فشارش داد و بوسیدش. بعد رو به من کرد و گفت : - آخ که نمیدونی چقدر خوشحالم که‌می بینمت پسر ... تو کوه خیر بودی وقتی وارد این خونه شدی! باورم نمیشه بعد از این همه سال خواهرم و بچه هاش به خونه م اومدن. لبخند تلخی زدم و سلام علیک کردم. آقای مقدم با عمو عماد دست داد. خاله زری با لبخند گفت : - خوبه خوبه شما هم! مثلاً بعد این همه سال آشتی کردین ... یه کم با هم صمیمی باشین دیگه! عمو عماد مثلاً از روی اجبار و ناچاراً آقای مقدم رو بغل کرد و روبوسی کردن. توی دلم به شیطون لعنت فرستادم و با خودم فکر کردم : - از دست تو شهریار که اگه اون سرور لعنتی رو باز نمیکردی الان با خیال راحت نشسته بودم و با خودم فکر میکردم که سبب آشتی این دو خانواده منم و چه بسا بادی به غبغب مینداختم و خوشحال بودم! نه مثه الان که با دیدن اداهای آقای مقدم و عمو عماد حس میکنم دارن تا خِرتناق سر همه مون رو شیره میمالن! با صدای خاله زری که چایی رو جلوم گذاشت به خودم اومدم که گفت : - دوماد جان چاییت رو بخور یخ کرد! آروم چایی رو به لبم نزدیک کردن و تشکر زیر لبی گفتم. خونه ی عمو عماد گرچه در حد و اندازه ی باغ اشرافی آقای مقدم نبود، اما در تجمل چیزی از اون کم نداشت. عمو عماد که با لباس خونگی و بدون لباس نظامی شکم گنده ش رو به نمایش گذاشته بود به شدت احساس آرامش و راحتی میکرد. رو به هادی که با اون کت و شلوار اداری خیلی جدی به نظر می اومد نگاهی کرد و گفت : - نمیدونم برای چی بابات تو رو وارد این خِفَت و خاری کرد؟ اصلاً برای چی این بچه رو فرستادی اطلاعاتی بشه؟! کم تو زندگی مون سَرَک میکشیدن این جماعت بیکار؟ حالا باید از این جوجه فکلی بترسیم. آقای مقدم با نیشخند گفت : - مگه چی تو زندگیت هست که میترسی؟ من که هر چی دارم رو و اعیانه! هیچ ترسی هم از کسی ندارم ... از خدامه که دوماد و دخترمم اطلاعاتی باشن. البته برای امیرجان برنامه های دیگه ای دارم. این پسر نخبه ست حیفه که بفرستیم کار اداری انجام بده ... اینا رو باید فرستاد که دانشمند هسته ای بشن. یادته که؟ امیر فیزیک هسته ای میخونه! عمو عماد پاهاش چاقش رو روی هم انداخت و گفت : - دانشمند هسته ای بشه که به کشتنش بدی و دخترت رو بیوه کنی؟ این همه دانشمند تحویل این کشور بی صاحاب دادیم بسه ...! بزارین همین چند تا جوون رو هم‌ برای ما بزارن. آقای مقدم چایی خوشرنگش رو برداشت و گفت : - آخرای خدمتته دیگه داری افسار پاره میکنی ها ... لازمه بگیم آقا هادی یه کم به سمت گونی رهنمودت کنه! ... هر دو به شدت خندیدن. عمو عماد رو به هادی گفت : - حالا جدی جدی این قضیه ی گونی راسته یا نه؟ یه عمره ما همه ش ملت رو ترسوندیم که دست از پا خطا کنید میگیم بچه های بالا بیان تو گونی شما رو ببرن! شما که الان جزو بچه های بالایی جواب بده. هادی تک سرفه ای زد و با خنده گفت : - والا ما هنوز به مراحل بالا نرسیدیم اگر گونی هم در کار باشه برای بچه های مخفیه که ما سعادت دیدارشون رو نداشتیم تا حالا! عمو عماد رو به آقای مقدم گفت : - پس چیه همه ش گوشه کنار میگن این مقدم وزیر بعدی میشه؟ جدیداً هم این وزیر ننه مرده رو استیضاح کردین دیگه! راستش رو بگو میخواستی خودت جاش بشینی مگه نه؟! باز هم هر سه خندیدن و من که به دور از جماعت نسوان، وسط این سه نفر افتاده بودم و نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم. آقای مقدم جواب داد : - من که کاره ای نبودم اخوی! این وزیر جدید کله ش پر از باد بود ... فکر کرده بود چهارتا شعار پرطمطراق بده همه چی حلللله ...! بابا از دست رئیس جمهور مملکت هم کاری بر نمیاد. ندیدی جلوی دوربین گفت ماشین ها گرون نمیشن‌. فردا خودرو سازها ماشین هاشون رو چند برابر به فروش قطره چکانی گذاشتن. فهمیدی چی شد؟ یعنی آقای رئیس جمهور ... حرفت زررررشک! مهم اینه که ما هر چی بگیم‌ همونه ...! هادی وسط حرف پدرش پرید و گفت : - فعلاً هیچکس نمیتونه جلوی مافیای خودرو وایسه. خود رئیس جمهور هم متوجه شد که لج و لجبازی چاره نیست و داره زیرساخت ها رو اصلاح میکنه! اگه قوانین درست بشن نمیتونن انقدر بتازونن. عمو عماد دستش رو به سمت آقای مقدم دراز کرد و گفت : - این قوانین رو بابای خودت نوشتن پسرجون! آقای مقدم جواب داد : - ای بابا من یه کمیسیون دیگه هستم، اینا به من ربطی نداره! ضمناً هر اتفاق مثبتی هم اگه بخواد بیفته چند تا از آقا زاده ها رو توی ارگان های نیمه دولتی استخدام میکنن تا زبون پدراشون توی مجلس بسته بمونه! تا بوده همین بوده و هست. کل دنیا هم همینه ... منتها اونا یه چیزی به اسم شفافیت دارن که برای ما قفله! برای همین تا چیزی شفاف نباشه همگی میتازونن و رشوه میگیرن و رشوه میخورن و هیچ کاری هم نمیکنن. 👇