مدافعان ظهور
💢سفر به آینده تاریخ ۳۳💢 #داستان_مهدوی #قسمت_سی_و_سوم جنگ سختى در پیش است❗️ سفیانى بسیار مغرور😤شده
💢سفر به آینده تاریخ ۳۴💢
#داستان_مهدوی
#قسمت_سی_و_چهارم
آیا تاکنون اسم «صیاح» را شنیده اى❓
او یکى از فرماندهان لشکر امام است. او با گروهى از سربازان خود به دنبال سفیانى مى روند و سرانجام او را اسیر مى کنند😊
هوا تاریک 🌌 شده است و امام نماز عشا مى خواند. اکنون سفیانى را به نزد امام مى آورند.
سفیانى رو به امام مى کند و مى گوید: به من مهلت دیگرى بده❗️امام نگاهى به یاران خود مى کند و مى فرماید: نظر شما در مورد او چیست❓ من عهد کرده ام که هر کارى انجام دهم با نظر و رضایت شما باشد. یاران امام با هم مشورت مى کنند و سرانجام تصمیم مى گیرند که سفیانى مجازات شود; زیرا او بسیارى از شیعیان را مظلومانه به قتل رسانده و یکبار هم پیمان شکنى کرده است😔
این گونه است که سفیانى به سزاى کارهاى خود مى رسد و دنیا براى همیشه از ظلم و ستم او آسوده مى شود👌
🅾حرکت به سوى فلسطین❗️
بعدازکشته شدن سفیانى ونابود شدن لشکراو، امام تصمیم می گیرد تا لشکریانى را به سرتاسر جهان 🌎 بفرستد.
فرماندهى هرلشکر به یکى از سیصدوسیزده نفر واگذار و دستورات لازم به آنان داده مى شود.
امام از آنان مى خواهد که هرجا مسأله تازه اى براى آنها پیش آمد که راه حلّ آن را نمى دانستند به کف دست 👐 خود نگاه کنند؛ زیرا اینگونه مى توانند جواب سؤال خود را بیابند😍
اکنون موقع خداحافظى است. این سیصد وسیزده یار باوفا مى خواهند از امام جدا شوند. اینجاست که امام تک تک آنها را به نزد خود فرا می خواند و دست خود را به سینه آنها مى کشد☺️
آیا میدانى علّت این کار امام چیست❓
این ۳۱۳ نفر نمایندگان امام درسرتاسر جهان 🌏 هستند و آنها باید نماینده همه خوبى ها باشند. امام با کشیدن دست به سینه آنان، آمادگى آنهارا براى این مأموریّت مهم زیادتر می کند👌
همه یاران همراه با گروهى از نیروهاى خود به سوى کشورهاى مختلف حرکت مى کنند تا هرچه زودتر حکومت جهانى مهدوى تشکیل شود🤗
یاران امام قدرت عجیبى دارند و حتّى مى توانند از روى آب 🌊 عبور کنند،براى همین براى پیمودن دریاها، نیازى به کشتى⛵️ ندارند.
امام کسى را به فلسطین نمی فرستد.تو تعجّب می کنى و علت را می پرسى.🤔
🔚#ادامه_دارد
✍تنظیم شده در واحد تحقیق و پژوهش محکمات
#پس_از_ظهور #ظهور #مهدویت #امام_زمان #اسلام #شیعه #islam #خدا #الله #god#shia #امام_دوازدهم #ادیان #تکامل_در_عصر_ظهور#عدالت_در_اسلام #ظهور_عدالت
#عدالت #عدالت_روزی #وقایع_ظهور #انقلاب_جهانی #اجرای_عدالت
#islam #shia
#imam_mahdi #son_of_man
@modafeanzuhur
📚 #کاردینال
📖#قسمت_سی_و_چهارم
✍ #م_علیپور
در رو باز کردم و رو به شهریار گفتم :
- دیوونه کردی منو انقدر که پیام دادی زود بیا.
نه به اینکه ظهر خودت منو به زور منو فرستادی خانم مقدم رو ببینم.
تازه حرفامون داشت به جاهای مهم و جالبی میرسید که خر مگس معرکه زرت و زرت زنگ زد وپیام داد!
شهریار رو سیستم خم شد و گفت :
- فعلاً نامزد بازی رو بیخیال شو که یه خبرایی برات دارم.
چند تا فایل رو باز و بسته کرد و ادامه داد :
- یادته اون روز که از بازداشتگاه مرخص شدیم و با پلیس و آقای مقدم اومدیم که سرور دوربین ها رو چک کنن و اون روزی که سرقت شد رو چک کنن؟
- خب آره یادمه، حالا چی شده مگه؟ اونا که چک کردن ما کلاً تو ساختمون بودیم و خارج نشدیم.
شهریار دستاش رو به علامت 🙌 ( خاک بر سرت) برداشت و گفت :
- منظورم این نبود که!
منظورم اینه که من اون روز وقتی سیستم رو باز کردم تو حالت " سیوینگ ری اکتور " گذاشتمش.
- حالا اینه که گفتی یعنی چی؟
با نیشخند شیطانی گفت :
- یعنی اینکه کاری کردم که سیستم تموم کارایی که آقای مقدم انجام داد رو ذخیره کنه برای همین وقتی بازش کردم راحت تونستم وارد سرور دوربین ها بشم.
انگار که پسوردش رو دارم.
با عصبانیت رو بهش گفتم :
- واقعاً که آقای معروفی حق داشت بهت شک کنه
این چه کاریه که انجام دادی؟ زشته ما بدون اجازه وارد سرور بشیم.
شهریار نگام کرد و گفت :
- برو بابا چی چی رو زشته؟
فردا پس فردا همین آقا مقدم هم یه چیزی کم و کسر بشه میاد انگ دزدی و ... بهمون میزنه.
تو هنوز این آدما رو نشناختی
باید یه کاری میکردم دستمون به چیزی بند باشه یا نه؟
بعدشم کار خلافی که انجام ندادم فقط سرور برامون بازه که چک کنیم دوربین ها چی رو دیدن.
حالا هم اینا رو ولش کن و از روی صندلی پادشاهی بیا اینجا تا بهت بگم چرا همش پیام دادم که زودتر بیای.
به سمت سیستم و شهریار که مثه وزغ با اون شلوارک قرمز گل گلی روش چمباتمه زده بود رفتم و گفتم :
- خب چی دیدی حالا حضرت والا؟
نمیدونم این شخصیت فضول و خاله زنک رو از کی به ارث بردی؟
سرم رو به سمت سیستم خم کرد و گفت :
- تو هم اگه بین کلی خواهر بزرگ بشی و تک پسر خان قلی خان باشی ، حتماً یه خاله زنک بار میای دیگه.
هم بازی هام همه دختر بودن خب!
حالا اینا رو ولش کن بیا اینو ببین.
روی دکمه پِلی زد و تیکه ای از فیلم پخش شد.
- آقای مقدم وارد دفتر شد و با تلفن شروع به حرف زدن کرد.
چند دقیقه بعد مردی به همراه یه زن که ماسک زده بود وارد دفتر شدن و آقای مقدم باهاش دست داد و حال و احوال کردن.
به اینجا که رسیدن شهریار دکمه ی توقف رو زد.
رو به من گفتی شناختی کی بود؟
با تعجب گفتم :
- نه ... کی بود؟
شهریار سری تکون داد و فیلم رو باز پِلی کرد
و وقتی صورت مرد به سمت دوربین بود توقف رو زد و زوم کرد و تونستیم تصویر مرد رو بهتر ببینم و گفتم :
- خب آقای پیکارجوئه دیگه؟
الان چه کشف مهمی انجام دادی؟ با جناقشه دیگه.
شهریار صفحه رو بست و چند تا فیلم دیگه رو باز کرد که آقای پیکارجو به دفتر اومده بود و با آقای مقدم مشغول حرف زدن بودن
با این تفاوت که دیگه خبری از اون زن ماسک به چهره نبود.
رو به شهریار گفتم :
- خب الان چیه این فیلم ها جالب توجه بود؟
شهریار رو به من با علامت تاسف سری تکون داد و گفت :
- علاوه بر اینکه خنگی ، کور هم تشریف داری.
به تاریخ هاشون نگاه کردی؟
غیر از فیلم آخر که برای بعد از نامزدی شماست.
بقیه ی فیلم ها برای قبل از اون تاریخه ...
مثلا ۳ ماه پیش
۵ ماه پیش
سال گذشته و ...
فهمیدی چی شد و یا باید کامل برات بگم تا بفهمی؟
مگه آقای مقدم به تو نگفت چند ساله با آقای پیکارجو قهرن؟
و بخاطر گندی که مثلاً تو و دخترش بالا آوردین و نمیخواست به پیکارجو باج بده مجبورتون کرد که نامزدی صوری بگیرین؟
این فیلم ها نشون میده این دو تا نه تنها قهر نبودن بلکه خیلی هم روابط حسنه و نزدیک داشته و دارن ...!
حتی قبل از اینکه سر و کله ی ما به زندگیشون باز بشه ...
انگار به پُتک توی سرم خورده بود.
رو به شهریار گفتم :
- برای چی باید آقای مقدم به من و خانواده ش دروغ بگه؟
خود خانمش هم گفت که حتی بخاطر قهر دو تا باجناق خونه ی همدیگه نمیرفتن.
شهریار فایل ها رو بست و گفت :
- خب زن بیچاره هم از هیچی خبر نداشته.
من اون روز حس کردم آقای مقدم خیلی تلاش کرد به دقت فقط همون فیلمی که توی تاریخی که ما توی دفتر بودیم رو باز کنه.
برای همین پس ذهنم موند که یه سرک توی این فایل ها بکشم تا بفهمم قبل اون تاریخ چه چیزی اتفاق افتاده که نخواست خدایی نکرده بالا بیاد و ما ببینیم؟
دیگه امروز یادم افتاد و سیستم رو چک کردم.
رو به شهریار گفتم :
- در هر حال این زشت بودن کار تو رو توجیح نمیکنه که توی سرور خصوصی مردم سَرَک کشیدی.
👇