eitaa logo
مدافعان ظهور
382 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📖 شهریار پوشه و برگه ها رو روی میز کوبید و گفت : - یعنی اگه جلبک دریایی رو به جای تو اینجا میزاشتن کاربردش بیشتر بود! با خنده جواب دادم : - خوبه یه بار صبح زود بیدار شدی ها؟ مسئولیت بردن و آوردن آقای مقدم رو هم که گردن من انداختی دیگه ...! مثلاً تو الان چه کار مهمی انجام دادی؟ چند تا واریزی بوده دیگه ...؟ شهریار قیافه ش رو کج کرد و در حال ادا درآوردن من گفت : - چند تا واریز کردن بوده دیگه ...؟! اولاً که چند تا نبود و ۲۲ تا بود! ثانیاً که میخوام‌ صد سال سیاه اون ماشین و آقای مقدم رو نبرم و بیارم!‌ نه اجازه داریم از خط ویژه بریم نه میتونیم‌ با سرعت بریم ... انگار دارم زن زائو رو میبرم زایشگاه !‌ چقدر این مقدم ناز نازی و جون عزیزه ...؟ یه بار ترمز کردم نمیدونی چه سر وصدایی راه انداخت که تو میخوای منو بکشی و میدونی من بمیرم چی میشه؟ خواستم بگم چی میشه مثلا؟ دو تا تشنه ی خدمت دیگه جات رو به سرعت پر میکنن نگران نباش!! خلاصه که همون چند روز هم که بردمش از سرش زیاده!‌ سری تکون دادم و گفتم : - بعد به من میگه قصه کُرد شبستری تعریف میکی ... راستی مگه ۲۵ تا نبودن؟ شهریار خودش رو کِش و قوس داد و گفت : - برای ۳ تاشون نتونستم واریز کنم. یکیشون ظاهراً فوت شده. ۲ تاشون هم ظاهراً نمیشد به حسابشون واریز کنم. باید به آقای مقدم‌ بگیم که این مشکل پیش اومده، حتماً خودش فکری میکنه دیگه .‌ رو بهش گفتم : - آقای مقدم سفر کاری رفته تا هفته ی دیگه هم برنمیگرده ... امروز سوم ماهه! مگه یادت نیست تاکید کرد نهایتاً تا ۵ ماه باید واریز کرده باشیم؟ حالا بزار خودمون یه کم تلاش کنیم اگر نتونستیم بهش زنگ میزنیم الان با خودش فکر میکنه هیچ کاری ازمون برنمیاد! شهریار موز ننه مرده رو توی ۲ حرکت نوش جان کرد و پوستش رو به سمت سطل زباله پرت کرد اما هدف گیری چندان خوبی نداشت و نقش زمین شد. رو بهش گفتم : - این چه کاریه آخه ...؟ خب پاشو و توی سطل بندازش یا اصلاً ننداز و همین جا کنار بشقابت بزار من نمیدونم این صدف خانم‌ رو چه حسابی تصمیم گرفته به توئه پَلشت جواب مثبت بده ...؟‌ شهریار پای چپش رو روی میز انداخت و گفت : - اولاً قد و بالای رعنام که تو خداروشکر از این نعمت بی بهره ای. دوماً موهای مواج سیاهم که به غایت به زیبایی بصری من افزوده ... در حال پیچ دادن موهاش ادامه داد : - خبر مرگم‌ یه تیپ خوبی هم داشتم‌ تو به فنا دادیش و اون کت چرم‌ قشنگم رو آش و لاش کردی! با یاد آوری کت از جام پاشدم و به سمت اتاق رفتم‌، پاکت بزرگ سفید رنگی رو آوردم و روی میز جلوش گذاشتم. با عجله پاهاش رو زمین انداخت و گفت : - این چیه دیگه ...؟‌ در حال باز کردن پاکت با تعجب کت چرم جدید و نو رو برانداز کرد و گفت : - ای ول عجب کتی گرفتی پسر ... بابا شوخی کردم حالا چرا این کار رو کردی؟ کل حقوقت رو دادی رفت ها ...؟ خره میگفتی آدرس اون فروشگاهه رو میدادم قسطی بخری. با خنده گفتم : - نترس من نخریدم، خانم مقدم خریده! شهریار دهنش رو کج و معوج کرد و کت رو روی میز انداخت و گفت : - هِهههه منو باش که چه خوش خیالم! فکر کردم آقا پی به کار زشتش برده و خواسته جبران کنه ... اینم که خانم مقدم برای تو خریده دیگه ... سری تکون دادم و جواب دادم : - اتفاقاً بصورت اختصاصی برای تو خریده. با تعجب نگام کرد و کت رو باز کرد و گفت : - برای من؟! با خنده گفتم : - آره ... چون میدونست این کت مال تو بوده. شهریار هم مثه من چشم هاش از تعجب گرد شد و گفت : - مگه بهش گفته بودی؟! ای پسره ی خنگ ... آدم که همه چیز رو به این زنا نمیگه فردا پس فردا همه رو میکوبه توی اون سرت. سرم رو به علامت نفی تکون دادم و گفتم : - نه بابا خودش خبر داشت. ظاهرا یکبار که کلاسش رفته بودی تن کردی. شهریار گفت : - عجب! چه دختر تیز و زرنگیه ها؟ من خودم اصلاً یادم نبود سرکلاس اون تنم کردم. بابا پسر این کت رو تو ببر ، من اون رو دادم خیاطی گفت برام‌مرتب میدوزه که زیاد مشخص نباشه. با لبخند در حالی که سمت اتاق میرفتم جواب دادم : - اون رو سایز تو خریده اما این مال منه. پاکت دیگه ای رو به سمت شهریار گرفتم و یهو ضربان قلبم‌‌ به شدت بالا رفت. شهریار پاکت رو گرفت و کت اسپرتی که خانم مقدم برام خریده بود رو توی دستاش گرفت و گفت : - اه پسر عجب کتی ... چه سری چه دمی عجب پایی ... جدی جدی چه جنس خوب و طرح شیکی داره. خیلی خوشگله ها تن بزن ببینم چطوریاست؟ گفتم : - تو بپوش من دیگه لباس تو خونگی تنمه حال ندارم!‌ شهریار در حال پوشیدن به سمت آینه رفت و برای خودش و به قول خودش قد و بالاش کلی ذوق کرد.‌ من اما صداش رو نمیشنیدم و توی افکارم غوطه ور شده بودم. 👇