eitaa logo
مدافعان ظهور
389 دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از وقف امام زمان
6⃣5⃣
هدایت شده از وقف امام زمان
📚 📖 *امیر شهریار به سمتم برگشت و با ناباوری گفت : - یعنی چی؟ منظورش چی بود؟ در حالی که در سرویس رو باز میکردم با ناباوری گفتم : - یعنی اینکه گل بود به سبزه نیز آراسته شد ... ظاهراً توی ماجرای دزدیدن کارخونه دست داشته!! شهریار با عصبانیت جواب داد : - یعنی گندی هست که یه جایی از این کره ی خاکی زده بشه و دست این عوضی ها توش دخیل نباشه؟!! سری به نشونه ی تاسف تکون دادم و گفتم : - بهتره زودتر بریم تا خانم مقدم و ننه نبات نرسیدن! با عجله از خونه ی ننه نبات خارج شدیم و به سمت خیابون اصلی پیچیدیم. شهریار که انگار تازه چیزی یادش اومده بود با عجله گوشیش رو درآورد. به زحمت تموم قسمت های گوشی رو باز کرد و در همون حال گفت : - مطمئنم توی گوشی ما هم ردیاب گذاشتن، دیدی که این مقدم چطور به پیکارجو میگفت که هر کی لازم باشه براش ردیاب میزاریم! حدس میزنم ردیاب نرم افزاری گذاشتن ، باید زودتر برگردیم تا با سیستم چک کنم. عجب جوونور هایی هستن! منم گوشیم رو روشن کردم و تموم زوایای داخلی رو رصد کردم ... اما هیچ چیزی پیدا نکردم! میخواستم گوشی رو توی جیبم بزارم که زنگ خورد. خانم مقدم بود : - سلام ... رفتین؟ با ناراحتی جواب دادم : - بله رفتیم! ممنون که خبر دادین‌. خانم مقدم پرسید : - با هم برخورد داشتین؟ صداتون سرحال به نظر نمیرسه ... در حالی که با خودم فکر میکردم که بایدالان چه جوابی بهش بدم گفتم : - چیز خاصی نیست، یه مقدار ذهنم درگیره! اگه امری نیست من مرخص بشم؟ با عجله جواب داد : - راستش ... خب من به کمک نیاز دارم! - جه کمکی؟ - فکر کنم قول دادین که توی ماجرای حامد بهم کمک کنید. به سردی جواب دادم : - متاسفانه هر چی بیشتر با خانواده ی شما آشنا میشیم به زوایای پنهان بیشتری پی میبریم که برای زندگی مافقط داره تهدید آمیز میشه! با صدای دلخوری گفت : - حق با شماست ، من بابت خواسته ی بیجایی که داشتم عذر میخوام. گوشی رو قطع کرد‌. حتی ذره ای از برخوردم ناراحت نبودم . چون میدونستم اگه بخوام ذره ای بهش نزدیک بشم باید تا ابد حلقه بردگی مقدم هارو به دوش بکشم و تمامِ خودم و عقایدم رو فراموش کنم. شهریار که همچنان با گوشیش ور میرفت گفت : - به جای اینکه بااین دختره یه کم گرم بگیری تا بهمون کمک کنه سر از کار این باباش و رفقای عوضی تر از خودش در بیاریم، فقط از خودت دورش میکنی. تنها راهی که میشه بی سر و صدا که نه پلیس وارد ماجرا بشه و پای خودمون هم گیر باشه، و نه مقدم‌ بویی ببره بتونیم بفهمیم ماجرای اطرافش چیه ، همینه که از دخترش استفاده کنیم ... در حالی که به شدت از اینکه آدم ها رو پله ای برای رسیدن خودم به خواسته هام بکنم وحشت‌داشتم‌ به خانم مقدم زنگ زدم و گفتم که حاضریم که بهش کمک کنیم ...! چند دقیقه ی بعد توی ماشین به سمت بنری که از اون پسر دیده بود در حال حرکت بودیم. .شهریار با دیدن عکس پسر روی بنر با تعجب گفت : - خیلی هم چوون بوده که! گمون کنم از ما هم کوچیکتر باشه ... از آدرس پایین بنر برای مراسم خاکسپاری تونستیم تالاری که توش مراسم رو برگزار کرده بودن پیدا کنیم. صاحبِ سری تکون داد و گفت : - چیزی که به ماگفتن این بود که بنده خدا تصادف کرده ، حالا چرا دنبال آدرس خانوادش هستین؟ طلبکاری چیزی نباشین که برای من دردسر بشه ...؟ رو به با اطمینان گفتم : - نه ... ما ففط چند تا سوال ازشون داریم و اصلاً مزاحمتی ایجاد نمیکنیم خیالتون راحت باشه! صاحب تالار شماره ی خانواده ی متوفی رو گرفت و براشون توضیح داد که ما چندتا سوال داریم ... بعد از گرفتن آدرس خونه مرحوم سوار ماشین شدیم. شهریار رو به ما گفت : - مشخصه که وضع مالی خیلی خوبی دارن! قیمت منوهای مراسمات رو دیدی؟ با یه حساب سر انگشتی احتمالاً برگزاری مراسمات این چنینی براشون میلیاردی هزینه برداشته که صاحب تالار انقدر نگران بود مزاحم شون نشیم و پشت تلفن انقدر تقدیر و تشکر و عذرخواهی کرد و احترام گذاشت ...! هُدی مقدم که‌ چیزی نگفته بود جواب داد : - اگر انقدر خانواده متمول و حسابی هستن ، پس چرا توی چند تا محله بنر حلالیت گذاشتن؟ حس میکنم یه چیزی مشکوک به نظر میاد. یا پسرشون‌چندان نرمال نبوده و خلافی چیزی داشته. شهریار با تعجب گفت - خیلی ها بنر " حلالیت " میزارن، مگه هر کسی بزاره خلافکاره ...؟ هُدی با آرومی جواب داد : - مشخص میشه ماجرا از چه قراره! به در خونه که رسیدیم پیشگویی شهریار به حقیقت پیوست. با یه خونه ی اعیانی مواجه شدیم که کم از قصر نداشت ... البته ظاهراَ خونه های اون محله همگی‌ مربوط به افرادی بود که دست شون خیییلی به دهن شون میرسید. در خونه که باز شد تازه تونستیم تاج گل های بزرگی که دور تا دور خونه چیده شده بود رو ببینیم. 👇
مدافعان ظهور
📚 #کاردینال 📖 #قسمت_شصت_و_پنجم ✍ #م_علیپور *امیر شهریار به سمتم برگشت و با ناباوری گفت : - ی
فضای باغ به شدت تمیز و زیبا بود ... مسیر سنگ فرش شده تا دم خونه کشیده شده بود و درخت های سرسبز با شکوفه های بهاری حسابی خودنمایی میکردن . اما چهره ی زیبای باغِ بهاری با اون همه تاجِ گل که تصویر پسر جووون و خوش بر و رویی روی اون خودنمایی میکرد ، حسابی فضا رو غم‌انگیز میکرد. اونقدر که دلت نمیخواست اصلاً به تاج گل های چند ده میلیونی نگاه کنی! هنوز به دم خونه نرسیده بودیم که زنی که البته از ظاهر و وجناتش اصلاً حدسی زده نمیشد که سن و سال زیادی داشته باشه، نمایان شد. وقتی خودش رو " مادرِ آریا " معرفی کرد ، تازه شست مون خبردار شد که حداقل باید از ما سن بیشتری داشته باشه. مادرِ آریا با لباس مشکی بلندی که روی زمین کشیده میشد ما رو به دنبال خودش به داخل خونه دعوت کرد. یه لحظه از تصور اینکه قراره چه چیزی رو بهونه کنیم و دست آویز سوالاتمون قرار بدیم به خودم لرزیدم!! مادرِ آریا که انگار همون موقع بحث و جدل های درونی منو شنیده بود بلافاصله پرسید : - آقای عسگرزاده گفتن چند تا سوال دارین. از همکلاسی های آریا هستین؟ بهتون نمیاد دانشکده هنر درس بخونید! نگاه موشکافانه ای به ما انداخت و روی مبل کلاسیک تک نفره روبروی ما نشست و با یک حرکت دنباله ی لباسش رو جمع کرد. دستمال گلدوزی شده ی مشکی که یادم نمیاد قبل از اون صحنه توی دستش دیدم یا نه رو بالا آورد و در حالی که گوشه ی اشک چشم‌ هاش رو پاک میکرد ، اینبار صداش بغض آلود شد وگفت : - هنوز باورم نمیشه که آریا رفته ... یهو صدای بغض آلودش به هق هق تبدیل شد و در همین حال زن دیگه ای که ظاهراً خدمتکار خونه بود ، با سینی چایی سلام داد و اول از همه ماگِ طلایی که روش پر از مروارید بود و نفهمیدیم دقیقاً چه نوشیدنی داخلش بود رو ، جلوی خانم خونه گذاشت. و بعد مسیرش رو کج‌کرد و سینی چایی رو به سمت ما تعارف کرد‌. مادرِ کمی از نوشیدنی نوشید و صداش رو صاف کرد و گفت : - آریا دوست های زیادی داشت ... اما من هیچوقت شما رو ندیدم. تو مراسم‌خاکسپاری هم نبودین درسته؟ دهنم خشک شده بود و واقعاً نمیدونستم که چه جوابی باید بدم. شهریار که مثل همیشه چیزی در چنته داشت جواب داد : - تازه متوجه فوت آریا شدیم و حسابی بهم ریختیم‌... گفتیم که اولاً من باب‌ تسلیت خدمتتون برسیم ، گرچه میدونیم‌‌الان وقت مناسبی برای این حرفا نیست ، اما هنوزم باورمون نمیشه که آریا واقعاً تصادف کرده باشه. یهو مادرِ آریا که انگار نمک روی زخمش پاشیده باشن به هق هق افتاد و گفت : - پس شما همون رفیق هاش هستین که توی تعطیلات دبی رفتین؟ بمیرم برای آریا که چقدر به باباش التماس کرد که بزاره همراه شما بیاد ... نزاشت که نزاشت! اینبار هُدی وسط حرف مادر آریا پرید و با ناراحتی گفت : - شاید اگه میزاشت این اتفاق هم نمیفتاد. مادرِ آریا با گریه دستمال گلدوزی شده ی خودش رو بالا گرفت و با تاکید رو به هُدی گرفت و گفت : - نکنه تو همون دختری ...؟‌ خودتی درسته؟ مادرِ آریا بلند شد و به سمت هُدی مقدم اومد و بغلش کرد و زیر گریه زد ... خانم مقدم که حسابی تعجب کرده بود سعی کرد رُلی که بهش محوّل شده بود رو خوب بازی کنه و در حال بغل کرد مادر آریا شونه هاش رو به نشونه ی همدری ماساژ داد. مادر آریا سرش رو عقب گرفت و به چشم های خانم مقدم زل زد و گریه ش بیشتر شد و با بغض گفت : - خودتی درسته ... همون دختری که گفت چشم های یشمی داره. همش میگفت ... اونقدر محکم و قوی که‌ روم‌نمیشه ازش خواستگاری کنم! از خانم‌مقدم جدا شد و گفت : - هر چی بهش میگفتم مادر بزار خودم برم ببینمش و باهاش حرف بزنم ، میگفت نه دوست دارم خودم به وقتش این موضوع رو بگم‌... حالا وقتش نیست! شهریار از جاش پاشد و ماگ مرواریدی رو به سمت مادرِ آریا گرفت و با ناراحتی گفت : - ببخشید که ناراحت تون کردیم ... مادر آریا ماگ رو از شهریار گرفت و گفت : - مرسی پسرم ...! خداروشکر که اومدین . خدامیدونه چقدر توی مراسم دنبال اون دختری میگشتم که آریا عاشقش شده بود. میگفتم شاید اون بدونه که چرا آریا باید خودکشی کنه؟! انگار که با خودش حرف میزنه ادامه داد : - اونم با اسلحه !!! " عظیمی " که اصلاً اسلحه ش رو توی خونه نمیاورد؟ هنوزم نفهمیدیم چطور اسلحه ی باباش رو برداشته؟ عظیمی حالش رو به راه نیست و مداوم باهاش بازجویی میکنن! حتی شک کرده بودن که ممکنه اون آریا رو ... آخه مگه میشه ...؟ اونم عظیمی که آزارش به یه مورچه نمیرسه. درسته که قاضیه اما خدا میدونه که چقدر دل رحم‌ و مهربونه! اینبار با شدت بیشتری به گریه افتاد و بریده بریده گفت : - آخه بگو چی کم داشتی پسر ‌... اشک هاش رو پاک کرد و رو به خانم مقدم گفت : - اسم قشنگی هم داشتی چی بود؟ از وقتی آریا رفته هوش و حواس برام نمونده ... شبیه اسم حوری پری بود.. آها ... حوراء ... اسمت حوراء بود درسته؟ ادامه دارد ...
❗️ Be silent when children sleep not while they are being murdered. ❗️زمانی سکوت کنید که کودکان خوابیده اند نه زمانی که دارند کشته می شوند! __ 🇮🇷راهپیمایی عظیم روز جهانی قدس🇵🇸 🇵🇸وعده دیدار ما✌️🏻 💥 روز جمعه_ساعت ۱۰:۳۰ صبح 💥 🇮🇷 ســراســر کشـور 🇮🇷
هدایت شده از وقف امام زمان
إلهی، رسولت فرموده: «شرّالعَمی عمی القلب» و چه نیکو فرمود که کور چشم سر، از مشاهده خلق محروم است و کورِ چشم دل از رویت حق. حسن را چشم سرِ بینا داده ای چشم دلِ بینا نیز ده تا خلق بین حق بین شود! فراز۳۳۲ @modafeanzuhur
هدایت شده از وقف امام زمان
🌹دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان🌹 🍀بسم الله الرحمن الرحیم🍀 اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِكَ ومُعادیاً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِكَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن. خدایا قرار بده در این روز دوست دوستانت و دشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت اى نگهدار دل‌هاى پیامبران. التماس دعا @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
24-403-1-16.mp3
30.99M
🔷 ماه مبارک رمضان 1445 🔶 افاضات استاد صمدی آملی 🔰موضوع: سیری در معارف قرآنی و روایی 🔶 جلسه 24(شب بیست پنجم) 1403/1/16 🟢 آمل - حسینیه کوثر 🔹 هر شب ساعت ۲۱/۳۰ 🔸 پخش زنده از سایت تجلی اعظم ................................ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
هدایت شده از وقف امام زمان
💠 تاثیرات اعمال و افکار بر جان انسان. ♦️در نظام هستی کوچکترین خلافی راه ندارد. یک نکته ای بی علت گذاشته نشده است و حیف است که ما این دفتر الهی را با افکار و اقوال و نیّات پلید پر کنیم. بزرگترین و مهمترین کتاب الهی انسان است. خلاف فکر کردن، خلاف نوشتن، خلاف خواندن حتی در خواب انسان اثر می گذارد. ♦️حضرت علی (علیه السلام) جوانی را در یکی از کوچه های کوفه مشاهده نمود که اشعار هرزه می خواند، ♦️فرمودند: چرا وجودت را، چرا دفتر وجودت را با این هرزه ها پر می کنی؟ گوش کردن،یا حتی به رسیدن سخن بدون اراده که سماع است، اثر دارد. ذات ما نوار می گیرد و لو سماع باشد و استماع نباشد. یک آخوند در جایی گرفتار شده بود.آنها هم با آلات می نواختند. این هم می گفت: خدایا تو گواهی که سماع است نه استماع. دیگر نمی داند که در اثر فرقی ندارد، اگر چه گناه نداشته باشد، ولی اثر وضعی خودش را همراه دارد. ♦️در شرع مقدّس در مورد کودک خردسال می فرماید: « در گوش او اذان بگویید چون اثردارد». این یک نوار گرفت و اثرش در او هست.  ♦️مهمترین کاری که ما داریم این است که خودمان را درست بسازیم و ما با تمام شئون، داریم خودمان را می سازیم.چه خود آگاه و چه نا خود آگاه، «علم و عمل انسان سازند». منبع: حضرت علامه حسن زاده آملی @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
استادصمدی-تمسک علامه به قرآن وروایات.mp3
1.28M
🔸️ از حضرت علامه حسن زاده آملی ره ✨️برگرفته از سخنرانی جلسه هجدهم، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵، فروردین 1403 🔹️إلهی، شکرت که از تقلید رَسْتَم و به تحقیق پیوستم. 🔹️دستور العمل انسان فقط و فقط قرآن کریم و سنت رسول خاتم و آل او علیهم السلام است و جز آن هوا و هوس است.  @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
هدایت شده از وقف امام زمان
: ✨✨🌷🌷 ✍️برزخ انسانها به تناسب خودسازی شان ، با یکدیگر فرق دارد: 🔸برازخ (برزخهای) نفوس ، مطابق سوابق سازندگی آنها ، مر ذاتِ خودشان را است . 🔸 در توضیح آن گوییم: بدانکه حشر و ارتباطِ نفوس با عوالم ، بقدرِ معرفت آنها است . همانند آنچه که در روایت داریم درباره کسی که وفات کرده آیا اهل وعیالش را دیدار می کند ؟ امام فرمود بله . پس سوال شده چه تعداد بار دیدار می کند ؟ امام پاسخ فرموده : کسی که وفات کرده بستگی دارد به قدر منزلتش در هر جمعه یا در هر ماه یا در هر سال یکبار ... در حدیث اول فرمود : به قدر منزلتش ، در حدیث دوم فرمود : به قدر فضائلشان ، در حدیث سوم فرمود : به قدر عملش ✨✨✨🌷🌷🌷 📗 ۱۹ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از وقف امام زمان
وظیفه ۲۵ منتظران.mp3
3.49M
🔴 قسمت ۲۵ وظایف منتظران 🔵 کمک کردن به سایر منتظران 🎙️ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠قبساتی از افاضات استاد صمدی آملی حفظه الله 🔸️ ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ ه.ق 🔸️جلسه شانزدهم - چهارشنبه ۰۸ فروردین ۱۴۰۳ 🔸️موضوع: سیری در معارف‌ قرآنی و روایی #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدی_آملی #۱۴۰۳ #تلاوت_قرآن #قرآن #امیرالمومنین #حدیث #معراج #نفس_عمل #پاداش #جوهر #عرض #نفس_ناطقه #نماز @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 تهذیب اخلاق بر اساس مقاصد دنیوی، اُخروی یا قرب به حق متعال 🔸 اگر کسی خودش راتهذیب کند؛ تطهیر کند؛ خوش اخلاق باشد؛ برای مثال، هند بروی، اروپا بروی، چین بروی و ...، بعد می‌بینی که مردم در آداب اجتماعی‌شان با همدیگر درست زندگی می‌کنند؛ مودّب هستند؛ معاشرت‌شان خوب است؛ کمالات‌شان خوب است؛ شما لذت می‌بری از این که بین آن‌ها زندگی کنی. ‌هر کسی در مسیر خودش است و در صدد احترام به همدیگر هم هستند. این می‌شود تهذیب اخلاق بر اساس مقاصد دنیاوی. این اقلّ تهذیب اخلاقی است که ما در دین داریم. اقلّ تهذیب اخلاق، حداقلّش این است؛ انسانی باشی که دیگران از دیدنت لذت ببرند؛ از معاشرتت لذت ببرند؛ مهمانی می‌آیند، لذت ببرند؛ تو را مهمانی ببرند، لذت ببرند ووو، همه در مسیر تعالی و اعتدال انسانی باشیم. حالا قوانینی گذاشتیم همین قوانین دنیاوی، به قوانین‌مان، مراعات داشته باشیم. این می‌شود تهذیب اخلاق بر اساس رسیدن به مقاصد دنیایی. آن قوانینی را که ما می‌گذاریم که روی آن قوانین، همه پایبند باشیم و درست بتوانیم این مسیر زندگی را روی مسالمت و برادری و همدلی طی کنیم ولو بر اساس مقصد دنیایی هم باشد بالاخره به یک نحوی، به تعبیری افراد، خود بخود به سوی یک نحوه اعتدال انسانی سوق پیدا می‌کنند. 🔹 مقصد دوم این است که این تهذیب‌های اخلاقی را داشته باشد اما مثلاً پایبند به اسلام هست، به مسیحیت هست، به یهودیت هست و دیگر عقاید و مذاهب گوناگون دنیا اعم از منتسبان به سماویّات یا غیر سماوی؛ اما به هر حال قائل به یک، طور وجودی دیگری برای انسان هست که اسمش را بگذاریم طور اخروی، جهان آخرت. یک وقتی خودمان را تهذیب می‌کنیم برای این‌که بتوانیم وقتی طور دنیاوی‌مان عوض شده به طور اخروی که رسیدیم بتوانیم برای الی الابد، (چون قائلیم حیات اصلی انسان آنجا است) به شکل انسان باشیم و از مواهب کمالات انسانی بهره ببریم. در تهذیب اخلاق می‌خواهیم جوری خودمان را مهذّب کنیم؛ تنزیه بشویم؛ ساخته بشویم که وقتی طور دنیاوی ما تبدّل جوهری پیدا کرد به طور اخروی، در عالم آخرت که ابدی است؛ بتوانیم یک زندگی شرافتمندانه‌ی ابدی داشته باشیم. به هر حال این هم یک مقصودی است که کسی خودش را تهذیب می‌کند؛ اخلاقِ خوش دارد؛ با دیگران خوش اخلاق است؛ خوش‌رو است؛ دروغ نمی‌زند؛ غیبت نمی‌کند؛ افترا نمی‌بندد؛ زیرِ پا خالی نمی‌کند؛ بیت المال نمی‌خورد؛ نماز‌های واجب می‌خواند، واجبات را انجام می‌دهد؛ محرّمات را ترک می‌کند؛ بعد در عالم آخرت می‌خواهد الی‌الابد یک زندگی زیبایی داشته باشد که از او تعبیر می‌کنیم به مثلاً معیشت جمیل و زیبا. 🔸 مقصد دیگر که مقصد موّحدین است و این‌ها مهذّبان موّحدند؛ این است که من اخلاقم را تهذیب کنم؛ زیباخو بشوم؛ فقط و فقط می‌خواهم عندالله باشم؛ مقصد من خداست نه با دنیا کار دارم نه با آخرت. ✅ استاد صمدی آملی(حفظه الله) ✅ جلسه بیست و یکم، شب بیست و دوم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ (ه.ق) _ ۱۳ فروردین ۱۴۰۳ (ه.ش) @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
4_5958743867334332702.mp3
16.45M
🎙 جلسهٔ هفدهم در محضر (دامت‌برکاته) تاریخ: (92/5/6) - حمد - تسبیح 🔻 عناوین: - تعریف حمد   (03:00) اتحاد حامد و محمود   (05:00) حمد فعلی و حمد قولی   (07:00) تفاوت حمد در موجودات و خداوند   (11:00) حمد ساری و تسبیح ساری (  وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ) - (13:00) تعریف تسبیح   (14:00) تسبیح فعلی   (18:00) تمثل تسبیح موجودات در مکاشفات - (22:00) تعقل و مراقبه در وحدت - (25:00) مراتب سیر حضرت ابراهیم ع در استدلال به ستاره و ماه و خورشید - (28:00) مراقبه وحدت در خیال @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
💠قبساتی از افاضات استاد صمدی آملی حفظه الله 🔸️ ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵ ه.ق 🔸️جلسه هفدهم - پنجشنبه ۰۹ فروردین ۱۴۰۳ 🔸️موضوع: سیری در معارف‌ قرآنی و روایی #علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدی_آملی #۱۴۰۳ #تلاوت_قرآن #قرآن #امیرالمومنین #حدیث #قرآن_کریم #پیامبر #کتاب_الهی #حبل #ریسمان #صدق #قلب_سلیم #غل_و_غش #خلوت #زن #ملائکه #عروج #آیت_الله_جوادی_آملی #سیصد_سال #باب_الله #رزق_الله @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
: ✨✨🌷🌷 ✍️مهمترین کار ما خودشناسی است: 🔸این نمط نهم اشارات بهترین و مهمترین باب اشارات است . نوعا در کتابها ، وقتی آدم به شرح حال انسان و معرفی کتاب وجود انسان می رسد ، می بینید حساب دیگری دارد و انسان به دنبال شناخت خویش است . انسان شناسی و خودشناسی از اهمیت والایی برخوردار است. البته نه اینکه ستاره شناسی و گیاه شناسی و حیوان شناسی اهمیت ندارد ، بلکه اول باید خودمان را بشناسیم و ببینیم خودمان چه کاره ایم؟! وقتی انسان به مرتبه خودشناسی نایل گردید ، حساب دیگری دارد و در حالاتش دگرگونی حاصل می شود. 🌷🌷✨✨ 📗 ص ۱۲ @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
میدونم خیلی ها منتظر قسمت ۶۶ داستان جنجالی کاردینال هستید بیشتر از این منتظرتون نمیگذارم بریم با هم مطالعه کنیم اوج داستان
6⃣6⃣
📚 📖 *هُدی مادر آریا عظیمی بغلم کرد و زیر گریه زد ... احساس کسی رو داشتم که با ضرب و زور توی قفس نگهش داشته بودن! دلم میخواست فریاد بزنم‌ من حوراء نیستم ... بگم حتی حوراء هم اون دختری نیست که شما فکر میکنید! اون فقط حامدِ ... حامد کوچولو که همیشه توی بغلم فرو میرفت و خودش رو از همه قایم میکرد! چطور یهو حوراء شده بود که دلبری کرده بود و یه پسر رو عاشق خودش کرده بود؟ با خودم فکر کردم همونطور که پسرخاله مون هم تصمیم گرفته بود با ورژن جدید رفیق چندین و چندساله ش ازدواج کنه! پس برای چی هیچ جوره تو کتم نمیرفت که حامد میتونه حوراء باشه؟ همش حس میکردم اینا یه جور بازی و خواب و خیاله ... خواب و خیالی که هر لحظه منتظر بودم یکی بزنه و بیدارم کنه! اما بیدار نمیشدم ... شایدم دنیا اونقدر تغییر کرده بود که من بعد سالهای سال مثل اصحاب کهف سر از غار تنهایی خودم بیرون آورده بودم‌ و تازه داشتم متوجه میشدم که دنیا زیر و رو شده و آدما میتونن حتی جنسیت خودشون رو تغییر بدن و جسم قبلی رو با اون همه خاطره و تجربه رها کنن و جلوی آینه بایستن و بگن : - خب اوکی من از حالا یه زن هستم! یا مرد هستم ...! چی میشد که این اتفاق می افتاد؟ توی دنیای خودم و افکارم فرو رفته بودم که مادر آریا دستم رو کشید و با خودش به سمت اتاق دیگه ای که گوشه ی راهرو طبقه دوم بود برد. در اتاق باز شد و اتاق فوق هنری نمایان شد. انواع و اقسام آلات موسیقی معروف و غیرمعروف اونجا خودنمایی میکرد. گوشه ی اتاق طناب سیاهی شبیه تارهای عنکبوت به دیوار و سقف وصل بود که عنکبوت ماده چندش آوری روش جا خوش کرده بود. از دیدن تصویر عنکبوت عروسکی که خیلی به واقعیت شبیه بود بدنم مور مور شد. مادر آریا به سمت کمدش رفت و لب تاپ نقره ای رنگی رو بیرون کشید و گفت : - این سیستم آریاست! خیلی تلاش کردم رمزش رو پیدا کنم اما نتونستم. شاید تو بدونی آریا ممکنه چه رمزی روی سیستمش گذاشته باشه ...! روی تخت پسرش نشست و چندین بار اسم حوراء رو به شیوه های مختلف نوشت اما سیستم‌ باز نشد که نشد. کنار مادر آریا روی تخت نشستم و دست هاش رو گرفتم و در حالی که نمیدونستم گفتن این حرف چه بازخوردی میتونست داشته باشه گفتم : - وقتی که با هیجان از دختری که پسرتون عاشقش شده صحبت کردین هیچوقت فکر نمیکردم اون دختر حوراء باشه. واقعیتش اینه که من ... خب من خواهرشم. و البته که یه مقدار شبیه هستیم اما ... من سنم از اون بیشتره.‌ مادر آریا که انگار شکه شده بود دست هاش رو از دستم بیرون کشید و گفت : - خود حوراء پس کجاست؟! رو به مادر داغدیده با مهربونی گفتم : - خونه ست ، اما حس میکنم از ماجرای علاقه ی پسرتون به خودش اطلاعی نداشته باشه ... مادر آریا به حالت ملتمسانه گفت : - میشه آدرسش رو بدین که من باهاش حرف بزنم؟ شاید اون خبر داشته باشه که چی تو سر آریا بود که خودکشی کرد ...؟‌ اشک هاش مثه دونه های مروارید روی پارکت قهوه ای اتاق ریختن و چند ثانیه بعد مروارید های جدیدی جایگزین شدن.‌ رو به مادر آریا گفتم : - من حتماً میرم و باهاش صحبت میکنم‌ و هر چیزی متوجه شدم به شما هم اطلاع میدم. از روی تخت پاشدم‌و با دیدن لب تاپ‌گفتم : - آقای شفیع زاده که همراهمون اومدن توی زمینه کامپیوتر تخصص دارن. اگر بخواین میتونیم سیستم رو به ایشون بدیم شاید بتونن بازش کنن. مادر آریا که دیگه فهمیده بود من عروس ناکام آینده پسرش نیستم با ناراحتی گفت : - " عظیمی " نمیزاره ما سیستم و گوشی هامون رو برای تعمیرات یا کارهایی اینچنینی بیرون ببریم. امیدوارم که ایشون بتونه بازش کنه ... در حال نگاه کردن به دیوار اتاق آریا از دیدن تصویری که گوشه ی اتاقش بود و چند تا پسر کره ای رو نشون میداد که جزو گروه BTS بودن ، حس کردم همچین عکسی رو قبلاً هم دیدم. همین چند تا پسر با موهای رنگی رنگی که بی شباهت به عروسک ها و مدل های باربی نبودن! سیستم به دست از پله ها پایین اومدیم. امیر نعمتی و شهریار شفیع زاده طبق معمول در حال پچ پچ کردن بودن! با خودم فکر کردم ای کاش میفهمیدم چی میگفتن که همیشه غرق در صحبت های دو نفره بودن. در عین اینکه به شدت شخصیت های متفاوتی داشتن اما خیلی با هم صمیمی بودن که این خود جای تعجب داشت. مادر آریا لب تاپ رو به سمت پسرا برد و گفت : -‌ حوراء جان ... یعنی خواهرِ حوراء خانم ... گفتن که‌‌ اقای شفیعی شاید بتونن سیستم‌ آریا رو باز کنن. به‌ سمت مادر آریا رفتم و لب تاپ رو ازش گرفتم‌ و به دست شهریار شفیع زاده دادم و گفتم : - من هُدی هستم، خواهرِ ... حوراء امیدوارم که آقای شفیع زاده بتونه بازش کنه. شهریار بالا و پایین و مشخصات لب تاپ مدل بالا رو رصد کرد و سرگرم تایپ کردن تو گوشیش‌ شد. 👇