خاطره ای از حمیدآقا❣
آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم🌹🌹🌹یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم😔😔انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم😭😭هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم🌹🌹🌹
#کانال_رسمی_شهید_سیاهکالی_مرادی
@modafehh
#به_وقت_دلتنگی ♥️
در سینه بغض حسرت
در چشم اشک ماتم
بی تو درون قلبم
جمعند بی قراران...💔
@modafehh
مداحی آنلاین - بی تو زندگی برام عادت میشه - بنی فاطمه.mp3
5.35M
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
💐بی تو زندگی برام عادت میشه
💐تا همیشه دیدنت حسرت میشه
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #سرود
@modafehh
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_هشتاد_پنج
در ذهن صدرا و رها نام آیه نقش بست.
آیه که همه جا دنبال خاطرهای مردش
بود و این خاطرات آرامش می کردند!
صدرا بلند شد و بشقابی برای رها روی
میز گذاشت. صندلی برایش عقب کشید
و منتظر نشستنش شد.
رها که نشست، خانم زند قاشقش را در
بشقاب رها کرد و اعتراض آمیز گفت:
_صدرا؟!
صدرا روی صندلی اش نشست:
_عمو تصمیم گرفت خونبس بگیره و شما
قبول کردید، حاال من تصمیم گرفتم اون
اینجوری زندگی کنه شما هم لطفا قبولش
کنید، بهتره عادت کنید، رها عضو این
خونه است!
****************************
صبح که رها به کلینیک رسید، دلش هوای
آیه را کرد. زن تنها شده ی این روزها...
زن همیشه ایستاده ی شکست خوردهی
این روزها!
روز سختی بود، شاید توانش کم شده که
این ساعت از روز خسته است!
ساعت 2 بعدازظهر بود. پایش را که
بیرون از کلنیک گذاشت، دو صدا همزمان
خطابش کرد:
-رها!
-رها!
چقدر حس این صداها متفاوت بود. یکی
با دلتنگی و دیگری... حس دیگری را
نفهمید.هر دو صدا را شناخت، هر دو به
او نزدیک شدند...
نگاهشان به رها نبود. دوئلی بود بین
نگاه ها!
صدرا: شما؟
-نامزد رها، من باید از شما بپرسم، شما؟
صدرا: شوهر رها!
_پس حقیقته؟ حقیقته که زن یه بچه
پولدار شدی؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_هشتاد_شش
رها هیچ نمیگفت چه داشت بگویدبه این
مرد که از نامردی روزگاربسیار چشیده بود.
صدرا: هر جور دوست داری فکر کن،فقط
فکر زن منو از سرت بیرون کن.
_این رسمش نبود رها، رسمش نبود منو
تنها بذاری! اونم بعد از اینهمه سال که
رفتم و اومدم تا پدرت راضی شد، حاال
که شرایط رو آماده کردم و اومدم قرار
عقد بذارم!رها تنش سنگین شده بود.
قدمهایش سنگین شده بود و پاهایش
برخالف آرزوهایش میرفت. ِدلش را افسار
زد و قدم به سمت مرد غیرتی این روز
هایش برداشت...
با او غذا میخورد، به دنبالش میآمد،
شاید عاشق نبودند اما تعهد را که بلد
بودند!
احسان: کجا میری رها؟ تو هم مثل
اسمتی، رهایی از هر قید و بند، از چی
رهایی رها؟ از عشق؟ تعهد؟ از چی؟ تو
هم بهش دل نبند آقا، تو رو هم ول میکنه
و میره!
رها که رها نبود! رها که تعهد میدانست.
رها که پایبند تعهد بود! رها که افسار بر
دلش زده بود که پا دررکاب عشق نگذارد!
از چه رها بود این رهای در بند؟
_حرفاتو زدی پسر جون، دیگه برو! دیگه
نبینم سر راه زنم قرار بگیری!
سایه ت هم از کنار سایه ی رها رد بشه با
من طرفی؛ بریم رها!
دست رها را گرفت و به سمت ماشین
کشاند. با خودش غرغر میکرد. رهابا این
دستها غریبه بود. دست مردش مردی که
قریب به دو ماه همسرش بود.
َ
ِ اگه بازم سرراهت قرار گرفت، به من
زنگ میزنی.
_ فهمیدی؟
رها سر تکان داد. صدرا عصبی بود، حس
بدی بود که کسی زنت را با عشق نگاه
کند... با عشق صدا کند. کاری که تو یکبار
هم انجامش نداده ای؛ کنار آمدن بارقیبی
که حق رقابت ندارد سخت است.
گوشه ای از ذهنش نجوا کرد "همون
رقابتی که رویا با رها میکنه! رویایی که
حقی برای رقابت ندارد؛ شاید هر دو
عاشق بودند؛ شاید زندگیهایشان فرق
داشت
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
اللّهُمَّ رُدّ َکُلَّ غَریبٍ ...
خـدایـا ،
مـا همه غـریبیم
دست ما را به حسین(علیه السلام) برسان ...
شبتون حسینی✨
@modafehh
سلام امام زمانم🌸🍃
تو خودت صبح دلانگیز جهانی به خدا
پس تو ای صبح دل انگیز جهان،
صبح بخیر...
اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃
تعجیل درفرج امامزمان(عج)صلوات🌸🍃
@modafehh
یک شنبہ: ناهار: مادر جانـ ؛ حضرت زهرا (درود خدا بر او باد )
شـام : غـریـب مدیـنہ ؛ امام مـجتبے (درود خدا بر او باد )
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فـــــیلمے از حضور صبـــــح رهـــــبر معظم انقلابـــــ در مرقد امـــــام خـــــمین(ره) و گـــــݪزار شــــهدا
@modafehh