✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📗 #چکیدهکتابالغارات
🥀 #بهسفارشحاجقاسم
🕯 #منبر_سیزدهم شورش گروه هایی از خوارج(۳)
وقتی نامه زیاد به امیرالمومنین رسید، امام ابتدا #معقلبنقیس را همراه با ۲۰۰۰ نفر از سپاه کوفه و سپس طی نامهای از #عبداللهبنعباس خواست او هم با ۲۰۰۰ سرباز به یاری معقل بپیوندد.
و در نامهای از تلاشهای #زیادبنحصیفه تشکر کرد و از او خواست که به کوفه برگردد.
#معقل زودتر به طرف #اهواز حرکت کرد چندی نگذشته بود که پیکی از #سپاهبصره به او رسید و از او خواست که منتظر آنها بماند، #معقل هم پذیرفت.
زمانی که دو سپاه یکی شدن، #معقل دستور حمله را صادر کرد و به راحتی توانستند #سپاهخریت را شکست دهند، ولی خود #خریت توانست از معرکه فرار کند و خودش را به ساحل دریا برساند که در آنجا عده زیادی از قومش(#بنیناجیه) زندگی میکردند.
خریت در میان قومش میچرخید و مردم را به #جدایی از حکومت امیرالمومنین دعوت میکرد.
زمانی که این اخبار به امام رسید امام در نامهای از #معقل خواست آنقدر دنبال آنها برود و تعقیبشان کند که یا همه را #بکشد یا به کلی آنها را از سرزمین اسلام #دور کند چون احتمال اینکه آنها دوباره مردم را علیه امام بشورانند وجود داشت.
چنانچه در جلسه بعد توضیح داده خواهد شد خریت سپاه #عظیمی را برای خودش تهیه کرده بود و بدین گونه شد که این بار جنگ #معقل با #خریت شدت بیشتری گرفت و سختی کار بیشتر شد و #حملات معقل گاهی با #مقاومت یاران خریت همراه میبود ، اما سرانجام به یاری خدا در یکی از این حملات #خریت به همراه ۱۷۰ نفر از یارانش #کشته شدند و شورش سرکوب شد.
#منبع_کتاب_الغارات
@modafehh
#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨من به خوردن آب نمیرسم!
سال ۶۱ بود و در آستانه #عملیات_بیت_المقدس .
چطوری اجازه گرفت و چی شد که اینقدر سریع آماده شد و برگه گرفت که با ما به جبهه بیاید ، نمیدانم. یعنی زمان آنقدر سریع گذشت که اصلاً فرصتی نبود تا موضوع را پیگیری کند.
از #قزوین که حرکت کردیم تقریبا دو ساعت بعد توی یکی از پادگانهای آموزشی #تهران بودیم. پس از یکی دو روز عازم #اهواز شدیم. دو سه روزی هم توی #پادگان_امیدیه منتظر بودیم که برای عملیات به خط برویم.
غروب بود ، شام را زودتر دادن، گفتن: بعد از خوردن غذا آماده رفتن شوید.
غذا را خورده و نخورده شروع به توزیع تجهیزات کردند همه به صف شدیم. فرمانده آمد و هرچه که باید میگفت، گفت.
تاکید کرد که بچهها تجهیزاتشان را چک کنند و اینکه حتماً #قمقمهها را پر آب کنند. چرا که منطقه #عملیاتی_بیت_المقدس ، توی دشت است و از آب خبری نیست.
از قزوین که راه افتادیم یک لحظه از #قاسم غافل نبودم. پرسیدم: قمقمهات را چرا آب نمیکنی؟ گفت: برای چه پر کنم من مطمئنم که به آب خوردن نمیرسم!!
تعجب کردم راستش اصلاً نمیفهمیدم منظورش چیست. آماده رفتن شدیم ساعت ۱۲ شب بود که به منطقه عملیاتی رسیدیم. بچهها خرد و خسته بودند راه زیادی را پیاده آمده بودند و اصلاً هم اجازه نداشتند که سر و صدا کنند چرا که دشمن در کمین بود.
شب که از نیمه گذشت ما با #خاکریز_عراقیها فقط یک کیلومتر فاصله داشتیم. بایستی این مسیر را خیلی آرام و بیصدا میرفتیم تا به خاکریز دشمن برسیم و آنها را غافلگیر کنیم.
ادامه دارد...