eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 🥀 🕯 شورش گروه هایی از خوارج(۳) وقتی نامه زیاد به امیرالمومنین رسید، امام ابتدا را همراه با ۲۰۰۰ نفر از سپاه کوفه و سپس طی نامه‌ای از خواست او هم با ۲۰۰۰ سرباز به یاری معقل بپیوندد. و در نامه‌ای از تلاش‌های تشکر کرد و از او خواست که به کوفه برگردد. زودتر به طرف حرکت کرد چندی نگذشته بود که پیکی از به او رسید و از او خواست که منتظر آنها بماند، هم پذیرفت. زمانی که دو سپاه یکی شدن، دستور حمله را صادر کرد و به راحتی توانستند را شکست دهند، ولی خود توانست از معرکه فرار کند و خودش را به ساحل دریا برساند که در آنجا عده زیادی از قومش() زندگی می‌کردند. خریت در میان قومش می‌چرخید و مردم را به از حکومت امیرالمومنین دعوت می‌کرد. زمانی که این اخبار به امام رسید امام در نامه‌ای از خواست آنقدر دنبال آنها برود و تعقیبشان کند که یا همه را یا به کلی آنها را از سرزمین اسلام کند چون احتمال اینکه آنها دوباره مردم را علیه امام بشورانند وجود داشت. چنانچه در جلسه بعد توضیح داده خواهد شد خریت سپاه را برای خودش تهیه کرده بود و بدین گونه شد که این بار جنگ با شدت بیشتری گرفت و سختی کار بیشتر شد و معقل گاهی با یاران خریت همراه می‌بود ، اما سرانجام به یاری خدا در یکی از این حملات به همراه ۱۷۰ نفر از یارانش شدند و شورش سرکوب شد. @modafehh
🥀 ✨من به خوردن آب نمیرسم! سال ۶۱ بود و در آستانه . چطوری اجازه گرفت و چی شد که اینقدر سریع آماده شد و برگه گرفت که با ما به جبهه بیاید ، نمی‌دانم. یعنی زمان آنقدر سریع گذشت که اصلاً فرصتی نبود تا موضوع را پیگیری کند. از که حرکت کردیم تقریبا دو ساعت بعد توی یکی از پادگان‌های آموزشی بودیم. پس از یکی دو روز عازم شدیم. دو سه روزی هم توی منتظر بودیم که برای عملیات به خط برویم. غروب بود ، شام را زودتر دادن، گفتن: بعد از خوردن غذا آماده رفتن شوید. غذا را خورده و نخورده شروع به توزیع تجهیزات کردند همه به صف شدیم. فرمانده آمد و هرچه که باید می‌گفت، گفت. تاکید کرد که بچه‌ها تجهیزاتشان را چک کنند و اینکه حتماً را پر آب کنند. چرا که منطقه ، توی دشت است و از آب خبری نیست. از قزوین که راه افتادیم یک لحظه از غافل نبودم. پرسیدم: قمقمه‌ات را چرا آب نمی‌کنی؟ گفت: برای چه پر کنم من مطمئنم که به آب خوردن نمی‌رسم!! تعجب کردم راستش اصلاً نمی‌فهمیدم منظورش چیست. آماده رفتن شدیم ساعت ۱۲ شب بود که به منطقه عملیاتی رسیدیم. بچه‌ها خرد و خسته بودند راه زیادی را پیاده آمده بودند و اصلاً هم اجازه نداشتند که سر و صدا کنند چرا که دشمن در کمین بود. شب که از نیمه گذشت ما با فقط یک کیلومتر فاصله داشتیم. بایستی این مسیر را خیلی آرام و بی‌صدا می‌رفتیم تا به خاکریز دشمن برسیم و آنها را غافلگیر کنیم. ادامه دارد...