#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨شهید بابایی دانشگاه سیار بود
#حاجعلیسیفی سالگرد شهادت سرلشکر بسیجی #شهیدعباسبابایی آمده بود قزوین ، گوشه دنج در کنار مزار شهید نشسته بود و چشم از آرامگاه بابایی برنمیداشت.از اصفهان آمده بود ، ۸۵ سال داشت. باید زیر بازوهای پیرمرد را میگرفتند تا حرکت کند. میگفت من عاشق بابایی هستم ، تا دو سال پیش هر دو ماه یک بار از اصفهان میآمدم سر مزارش و با او درد و دل و گفتگو میکردم. اما دو سال است توان مسافرت ندارم باید کسی باشد تا با او بیایم.با خودم #عهد کردم تا زمانی که خدا عمر داد هر سال حداقل سالگرد شهید در کنارش باشم.
میگفت:« این عکس را زیر #نخلهایفاو گرفتیم آن روزها ما در #قرارگاهخاتم بودیم من توی آبدارخانه بودم و عباس توی آسمانها اما هر وقت میآمد پایین به من سر میزد ، کنارم مینشست یک لقمه نان خالی آن هم نان خشک را سرپایی میخورد و میرفت.
میگفتم: بنشین حداقل یک غذای درست و حسابی بخور!
اما میگفت: بچهها توی جبههها خیلییهاشان همین نان خشک را هم به زور گیر میآورند و میخورند.»
یک روز که آمد ، باران حسابی او را خیس کرده بود و همه لباسهایش گلی شده بود، هر کاری کردم لباسهایش را درآورد تا برایش بشورم قبول نکرد .
میگفت: افراد باید کارهاشان را خودشان انجام دهند.
هر وقت اسم #امام میآمد ، #عباس تمام بدنش میلرزید. جانش را برای #امام و #اسلام میداد.
او همه چیزش درس بود؛
از حرف زدن تا غذا خوردنش ، رفتارش با بقیه بچهها؛
#عباس یک دانشگاه بود؛
یک دانشگاه سیار برای همه
#راوی: حسن شکیبزاده
#ماندگاران