eitaa logo
عالَم سیاست || داود مدرسی یان
13.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
777 ویدیو
53 فایل
کارشناس ارشد علوم سیاسی مهندس کامپیوتر/نرم افزار ارتباط مستقیم: @politicaladmin تبلیغ در کانال: @jamalpor_khz کمک مالی به فعالیت‌ها(نهضت شفافیت وعدالت، فریاد خوزستان و..) بنام داود مدرسی یان: 6037998140806919 کمک به نیازمندان: 5041721003739829
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اصحاب انقلاب
امام خامنه ای: یکی از خطراتی که وقتی انسان درست به عمق آن فکر میکند، ، این مسئله‌ی جمعیت است؛ مسئله‌ی جمعیت را جدی بگیرید؛ جمعیت جوان کشور دارد کاهش پیدا میکند. یک جایی خواهیم رسید که دیگر قابل علاج نیست. ۱۳۹۲/۰۹/۱۹ 🔴 نشست تخصصی « نهادهای حکومتی و فاجعه جمعیت » 🔺لزوم ورود جدی دستگاه های حکومتی و انقلابی و جبران کم کاری ها و بی اهتمامی ها و رفع هرچه سریع تر خسارات فاجعه بار طرح صهیونیستی کنترل جمعیت و توقف نسل کشی مومنین سخنران ها : 🔹حجت الاسلام رحمت الله معظمی پژوهشگر و استاد حوزه علمیه قم 🔹خانم دکتر خزعلی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی 🔹حجت الاسلام جواد نیک بین عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی پنج شنبه 30 مرداد، ساعت 10 الی 13 قم، خیابان جمهوری، روبروی موسسه امام خمینی، سازمان تبلیغات اسلامی 🎥همراه با پخش زنده در شبکه های اجتماعی 🌀 با رعایت دستور العمل های بهداشتی نشر حداکثری @a_enghelab
‏برنامه ‎ درباره ‎ از اول همین بود ولی میخواستند به هیئات عزاداری نارو بزنند. چون این دولت، یک دولت سکولاره. راس این دولت، انقلاب را تمام شده میداند. اگر دولت، اسلامی می‌بود خودش باید داعیه دار اجرای شعائر اسلام می‌شد نه اینکه مردم بخواهند و آنها مقاومت کنند! این دولت، دولت تناقض، دروغ و سفسطه است. خدایا ما بدستور نائب امام عصر مطیعیم ولی تو ریشه این‌ها را بسوزان. ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 : عذرخواهی می‌کنم و طلب حلالیت دارم 🔹افراد و سازمان‌هایی که در تلویزیون اسم بردم از املاک استفاده شخصی نداشته‌اند. خطای بنده بود که تیتر وار نام بردم و بعضا اطلاعاتم ناقص بود. 🔹فرصتِ باز کردن مسئله نبود و جانب انصاف را رعایت نکردم. 🔹در محضر خدا و مردم از همه آن بزرگواران که در حق‌شان اجحاف شد مخصوصا برادر عزیزم آقای حداد عادل و خانم‌ها ابتکار و مولاوردی و سایر سازمان‌ها عذرخواهی می‌کنم. ❇️ پ.ن: از عذرخواهی جناب آقای فتاح تشکر می‌کنیم اینکه این جسارت را به خرج دادند و صریح عذرخواهی کردند، ان‌شاءالله خداوند متعال به ایشان توفیق دهد. ❇️ تحلیل: با اینکه جناب فتاح عذرخواهی کردند ولی این ماجرا براحتی از اذهان پاک نخواهد شد و یک بازه چندساله می‌خواهد تا از حافظه مردم و جریانات و رسانه‌ها پاک شود. نظر حقیر این است که این خطا باعث شد آقای فتاح از انتخابات ریاست جمهوری آینده حذف شود. شاید تحلیل حقیر غلط در بیاد ولی ایشون حتی اگر بخواهد ورود کند با استقبال دستگاه‌های قدرتمند و برخی از جریانات درون جبهه اصولگرایی مواجه نخواهد شد. علی کل حال عزت دست خداست خدا به ایشون عزت بده ان‌شاءالله. ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
🔴 در انتظار امام غائب، نائب امام را تنها گذاشتند... ▪️سال قمری با محرم شروع می شود. آنچنان که سال شمسی با فروردین شروع می شود و طبیعت سرسبز و زیبا شده و گل های قرمز و بنفش و زرد، کوه و درّه را می پوشاند و تا چشم کار می کند سبزه می روید و ظاهر و جسم طبیعت تازه می شود، سال قمری اما با محرم شروع می شود و باطن و روح جهان و انسان ها را تازه می کند. آری ماه محرم، انسانیت و مفاهیم بلندی چون عدالت و آزادی و آزادگی را زنده می کند و زنگار از قلوب انسان ها می زداید. ▪️داغ و حرارت غمِ حسین، جان ها را تازه می کند و آن ها را همچون پروانه به پرواز درآورده و به سوی آسمان روانه می کند. نام حسین در جهان تاریک و پرظلم و جورِ ما، همچون شمعی است که بیابان های سیاه را روشن می کند. بدین جهت است که گفته اند: «این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست، این چه شمعی است که جان ها همه پروانه است». ▪️محرم که شروع می شود ملائک، رخت عزا بر عرش آویخته و سیاهی ها را بر ستون های عرش خداوند متعال نصب می کنند. اسرافیل بر صور خود دمیده و بلند بلند فریاد می زند: «حی علی العزا... حی علی البکاء...». ▪️شب اول را تقدیم کرده اند به آن فقیهِ جوان و غریب در کوفه. مسلم را می گویم که فقیهِ عادل و شجاع در غیاب حسین بن علی(ع) در میان کوفیان بود. نائب الحسین در میان بدنام ترین شهر تاریخ و در بین مذبذب ترین انسان های روی کره زمین، همه را به پدرِ بندگان خدا، اباعبدالله دعوت کرد. ▪️آن نامردمان که خود هزاران نامه به سوی سبط نبی، روانه کرده بودند و در نامه ها نوشته بودند که: «ای پسر بوتراب، زمین سرسبز شده، غنچه ها شکفته شده، درخت ها میوه داده اند، لحظه ای دریغ مکن و به سمت ما بیا»، شمشیر آخته کرده و به پسر عقیل دست بیعت دادند اما درست در لحظه ای که آن ولی فقیه، آنها را به جهاد در برابر ابن زیاد فراخواند، یک به یک، پا پس کشیدند. آنها بیعت شکستند و مسلم را تنها گذاشتند. ▪️لشکر شرطه های یزیدی، مسلم را غریب و بی کس در کوچه های تنگ و تاریک کوفه گیر آوردند. اما او به تنهایی یک لشکر را حریف بود. ساعاتی نانجیبان را مشغول کرد. نعره های حیدری بر می آورد و همچون یل خیبرشکن، قلب لشکر را می شکست. تشنگی بر او غالب شد. گرگ ها او را دوره کردند. از زمین و آسمان، نیزه و سنگ و شمشیر می بارید. سفیر حسین را اسیر کردند و به دربار پسر مرجانه بردند. ▪️گفت جرعه ای آب بدهید. جرعه ای آب آوردند اما لکه خونی از لبان مبارکش، آب را خون آلود کرد. آنجا متوجه شد که سرنوشت خونباری در انتظار حسین و اولاد اوست. اما چاره ای نداشت چون پیش از آن، بر مبنای وفای نامردان کوفه، از بیعت آنها نامه نوشته بود. وقتی او را بر بالای بلندی دارالاماره بردند که بر زمین فرو افکنند رو کرد به سمت مکه و حجاز؛ عرض کرد السلام علیک ؛ ای امام من، میا به کوفه؛ کوفه وفا نداره... . ▪️خواستم غریبی مسلم را با غریبی حجت بن الحسن مقایسه کنم که دیدم جا دارد دست های بسته او را با دستان بسته امیرالمؤمنین (ع) مقایسه کنم. اما دیدم که نه؛ بگذار سرنوشتِ سرِ بریده و زن و فرزندان آواره اش را به سرنوشت اربابش حسین گره بزنم... مسلم خودش و زن و فرزندانش را فدای ابی عبدالله کرد... اما سیاهی به روی آنهایی ماند که می گفتند حرف نائب امام سند نیست صبر کنیم تا امام بیاید! ▪️آنهایی که در انتظار امام غائب ایستادند و نائب امام را یاری نکردند اگرچه بخشی از آنها در قیام توابین، مردانه جنگیدند و به شهادت هم رسیدند اما امروز نام و حبیب و زهیر تا قیام قیامت، بر بلندای کربلا می درخشد نه نام آنها! ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️گفت جرعه ای آب بدهید. جرعه ای آب آوردند اما لکه خونی از لبان مبارکش، آب را خون آلود کرد. آنجا متوجه شد که سرنوشت خونباری در انتظار حسین و اولاد اوست. اما چاره ای نداشت چون پیش از آن، بر مبنای وفای نامردان کوفه، از بیعت آنها نامه نوشته بود. وقتی او را بر بالای بلندی دارالاماره بردند که بر زمین فرو افکنند رو کرد به سمت مکه و حجاز؛ عرض کرد السلام علیک ؛ ای امام من، میا به کوفه؛ کوفه وفا نداره... . ▪️خواستم غریبی مسلم را با غریبی حجت بن الحسن مقایسه کنم که دیدم جا دارد دست های بسته او را با دستان بسته امیرالمؤمنین (ع) مقایسه کنم. اما دیدم که نه؛ بگذار سرنوشتِ سرِ بریده و زن و فرزندان آواره اش را به سرنوشت اربابش حسین گره بزنم... مسلم خودش و زن و فرزندانش را فدای ابی عبدالله کرد... اما سیاهی به روی آنهایی ماند که می گفتند حرف نائب امام سند نیست صبر کنیم تا امام بیاید! ▪️آنهایی که در انتظار امام غائب ایستادند و نائب امام را یاری نکردند اگرچه بخشی از آنها در قیام توابین، مردانه جنگیدند و به شهادت هم رسیدند اما امروز نام و حبیب و زهیر تا قیام قیامت، بر بلندای تاریخ کربلا می درخشد نه نام آنها! اصل مطلب: https://eitaa.com/modaresian/2903: http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
🔴 «عین»، «شین» و «قاف» به کربلا رسید! ▪️به حسین علیه السلام، نه اجازه ورود به کوفه را دادند نه اجازه بازگشت به مدینه. او را مخیر کردند بین سله و ذله. آن شخص که جلوی ورود حضرت را به دارالمذبذبین گرفت، جناب حُر بود. اگرچه شاه کهشکان ها در لحظات اول برخورد با سپاه یزیدی حر، مشک را بدست گرفته و به سربازانش آبی گوارا نوشانید اما حُر در برابر نهیب امام که فرمود: «حُر مادرت به عزایت بنشیند»، سر به زیر انداخت و زیر لب می گفت: چه کنم که مادر تو فاطمه است... . ▪️فرمانده سپاه یزیدی ها مأمور بود و معذور! به حضرت نه اجازه رفت داد نه برگشت! او را روانه راه سومی کرد... آنجا کجاست؟ کاروان کوچک حسین به دنبال سرنوشتی محتوم و معلوم روانه صحرایی سوزان می شد... آه... شیهه اسبان بلند می شود، کودکان نالان و گریان، زنان نگران و حیران و از همه نگران تر، زینب... خدای صبر. آه... اینجا کجاست؟ ▪️زینب سر از کجاوه بیرون می آورد، تا چشم کار می کند صحرای عریان و خشک و بی علف، بوته های خار مغیلان قلبش را آزار می دهد و به چشمانش فرو می رود. آه ... ای عشق با من چه می کنی؟ ▪️زینب یادش می آید هر وقت همچنین حس و حالی داشته، پشت بندش اتفاقی هولناک روزگارش را سیاه کرده. یادش می آید دختربچه ای بود که نگران و حیران از تأخیر مادر، پشت درب ایستاده بود. خدایا مادرم کجا رفته؟ درب باز می شود مادر و حسن وارد می شوند اما مادر یک طرف افتاده و برادر طرف دیگر! از مجتبی ماجرای کوچه و سیلی را می شنود و ... . ▪️بخودش می آید، می بیند شتران و اسبان جلوتر نمی روند، نفس ها در سینه حبس شده، نبض زمین و آدمیان تند تند می زند... آه اینجا کجاست؟ همه سکوت کرده اند. صدای فرات همچون اژدهایی آرام پرده شب را می درّد و در صحرا می پیچد... هیچکس سخن نمی کند. همه غرق در بهت و حیران ... آه اینجا کجاست؟ ▪️ناگه صدای حسین با بغضی عجیب سکوت را می شکند: «اَلَّلهُمَّ اِنّی اَعوُذُ بِک مِنَ الْکرْبِ وَ الْبَلاءِ!». یاران بار بگشایید که اینجا محل مصیبت و بلاست. اینجا قتلگاه ماست. اینجا محل به خون تپیدن ماست. ▪️این کاروان گرچه کوچک است اما بزرگمردانی دارد همچون عباس بن علی؛ با وقار و هیبت حیدری نزدیک کجاوه خواهر می شود. زانو بر زمین می زند و می گوید بفرما خانم جان! زینب پا بر زانوی عباس می گذارد و دست بر روی دوش پدرِ مشک ها! یادش می آید که پدرش علی، او را به عباس سپرده بود، کفیل زینب... . ▪️«عقل معاش»، بهت زده و حیران به کاروان نگاه می کند و می پرسد این زنان و بچه ها کجا و صحرای مصیبت و بلا کجا؟ جای گل و غنچه و شاخه های جوان که بیابان های سوزان و عریان و بی پناه نیست. آنان باید در گلخانه و باغ از گزند بادهای سوزان در امان باشند. در این بیابان بلا که مردان جنگی هم از پا می افتند، زنان و کودکان چه می کنند؟ اگر به قصد جنگ آمده اند که باید مردان جنگی و تجهیزات نبرد بیاورند نه عزیزان و زنان و کودکان؟ ▪️حضرت به آن نامردان نانجیب گفته بود حالا که به کوفه راهم نمی دهید بگذارید به مدینه بازگردیم اما آنان گفتند که یا سله(تیزی شمشیر و جنگ) را بپذیر یا هم دست و کتف بسته برای بیعت در حضور یزید آماده شو! چون شیری غرید که هیهات من ذلّه! اگر دین محمد جز با کشته شدن من باقی نمی‌ماند، پس ای شمشیرها، مرا در بر بگیرید. ▪️اینجا «کربلا» است و خدا می داند که کعبه دلهاست. خداوندگار این کعبه هم حسین است. امام عشق و مهربانی. کشتیبان کشتی متلاطم دلهای عاشق. او به میهمانی دل های بی وفا رفته بود و آه ... کاش می بودیم آقاجان... یا لَیتنی کُنتُ مَعک... ای امام بی سر، حسین. ▪️و وای بر «عقل»ی که «عشق» را نفهمیده و می پرسد سلاح و شمشیر و مردان جنگی ات کو؟ شمشیر امام ما دست های بریده ی عباس علیه السلام است. او با خود عباس آورده! تیر و کمان او چشم و ابروی دریده ی قاسم و زرهش پهلوی شکافته ی اکبر و قوت او در هنگام نبرد، از دعای نیمه شب زینب علیها السلام است! ❤️ امام مجهز به سلاحی است که هیچ مرد جنگی آن را نخواهد داشت و همین سلاح است که کربلا را از هر جنگ دیگری متمایز کرده؛ آری، «عین»، «شین» و «قاف» به کربلا رسید... فریاد یا محمدا... حسین رسید به کربلا... صل الله علیک یا اباعبدالله ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
🔴 ‏آقایان دولت؛ رعایت پروتکل‌های ستاد ملی ‎، توسط هیئتی‌ها را ببینید و به مدیریت ضعیف خودتان در ادارات، بانک‌ها، پاساژها، بازارچه‌ها، کوهنوردی‌ها، ‎ و سایر اماکن اعتراف کنید. الحمدلله که هیئات ما مایه عزت و زینت اهل بیت علیهم السلام و رهبرمون هستند نه مایه ناراحتی و شرمندگی رهبری عزیزمون. ، کربلایی مصطفی مروانی ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
🔴 شدم از جفا و کینه، مثلِ بانوی مدینه ▪️زنان و دختران خودش را از چشم نامحرم پوشانده بود اما زنان و دخترکانِ محمدِ مصطفی (صلوات الله علیه و آله) آن اشرف الانبیاء را برهنه در برابر چشمان هرزه خلق خدا قرار داد. یزید بن معاویه را می گویم. این را زینب سلام الله علیها به او گفته بود که آیا رواست؟ ▪️بعد از شهادت حسین و فرزندان و اصحاب باوفایش، زن و بچه ها را بر شتران برهنه بدون کجاوه قرار دادند و می خواستند که از قتلگاه عبورشان دهند تا با دیدنِ اجساد مطهر شهدا منقلب شوند. در میانه قتلگاه سُکینه و زینب، خود را از روی شتران به روی پیکر پاره پاره اباعبدالله انداختند. رقیه اما آن بالای شتر این صحنه را می دید و می سوخت که کجاست آن پدرِ مهربان و رئوفم. همان پدر بالا بلندِ چهار شانه و خوش سیمای نورانی. آه ... چهره اش کجاست؟ آه ... سری در بدن نیست... . ▪️زنان و بچه ها را با شلاقی که بر بدن حیوان می زنند از ابدان مطهر جدا ساختند... کمی جلوتر رفتند... ناگه فریاد زینب کبری بلند شد که فرمود کاروان را نگه دارید. یکی از نازدانه های حسین در میان کودکان نیست. ماجرا چیست؟ به سر اباعبدالله بر بالای نیزه نگاهی کردند، سر مقدس به عقب قافله، به نقطه خاصی خیره شده بود... ▪️رقیه 3، 4 ساله در میان خیال خود یاد عمو عباس افتاد. آخر او همواره روی دوش عمو بود. کمی روی دوش عمو، کمی روی دوش علی اکبر... حالا دلش تنگ شده؛ نمی خواهد با شمر و سنان و خولی هم سفر شود. خودش را آرام آرام از قافله جدا کرد و عقب ماند. در میان خیال با شلاق یک مردان جنگی چشمانش گریان شد و فریادش بلند... یا الله. ▪️زنان و کودکان آن امام شهید را شهر به شهر، منزل به منزل، کوچه به کوچه چرخاندند و اراذل را مأمور به فحاشی و سنگباران آنها می کردند تا به شام رسیدند. مرکز خلافت خبیث ترین آدمیان از ازل إلی الابد، یزید بن معاویه بن ابوسفیان! همو ابوسفیانی که وقتی خلافت به عثمان بن عفان، خلیفه سوم رسید به اهل و تبار سفارش کرد حالا که حکومت به بنی امیه رسیده آن را همچون گوی بین همدیگر بچرخانید تا حکومت هیچوقت از دستتان خارج نشود! ▪️عثمان در طی 12 سال خلافت خود، فضا را برای رانت و فساد و تبعیض و بی عدالتی باز کرد و معاویه را در شامات به ولایت رساند. حالا یزید آن ولایت را از معاویه به ارث برده و خبیثانه نوه پیامبر را مجبور می کند تا با او بیعت کند. ▪️اما آن امام شهید به تأسی از پدرش بوتراب دست به بیعت به یزید نداد بلکه بر میثاقی پایبندی ورزید که طبق آن میثاق: «خداوند از علما، عهد و پیمان گرفته که در برابر شکم‌بارگی ستم‌گران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند.». نهج البلاغه، خطبه۳ ▪️آن فرزند نحس، دستور داد بهترین زنان و کودکان بنی آدم را در خرابه ای نزدیک قصر سبز اموی خویش محصور کنند. به نقلی یک ماه و نیم، فرزندان آل الله در این خرابه ساکن شدند. خرابه ای که باد سوزان روز و سرمای سرد شب را از آنان مانع نبود و پوست دست و صورت زنان و بچه ها خشک و کَنده می شد. ▪️رقیه مدام از عمه زینبش می پرسید عمه جان پدرم کجاست؟ عمو کجا رفته؟ داداش علی اکبر چرا نمیاد؟ اهل دلی می گفت این حال نازدانه، اهل بیت را در بهشت محزون ساخت و اراده بر آن شد که دخترک، ترک دنیا بگوید، چون تحمل ندارد. در یکی از آن شب ها، بابا به خوابش آمد و صدایش زد: رقیه جان بابا، بابایی، بابایی بیدار شو. آن غنچه نوشکفته باغ نبوی بیدار شد اما بابا را ندید و ضجه و ناله اش بلند شد. با گریه های سوزناکش می گفت عمه بابا تازه اینجا بود. ▪️صدای گریه زنان در خرابه بلند شد و خواب را بر آن ملعون سفیانی حرام کرد. نانجیب دستور داد سر بابا را برای دخترک ببرند. سرمقدس را در تشتی گذاشته و پارچه برویش انداخته و به خرابه بردند. دیگر قیامت شد. زنان به سر و صورت می زدند و آن طرف رقیه اما خوشحال از بازگشت بابا. شروع کرد با لحن کودکانه با پدر سخن گفتن... زیر لب زمزمه می کرد: «بابا نبودی ببینی که موی سرم سوخت ... بابا نبودی ببینی پر معجرم سوخت»..« شدم از جفا و کینه .. مثل بانوی مدینه ... بس که سیلی خوردم بابا ... دیگه چشمام نمیبینه» ▪️ ساعتی خلوت پدر و دختر بیشتر طول نکشید و عمه نعش بی جانش را از کنار سر مقدس بلند کرد... و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
🔴 امروز با جمعی از مطالبه‌گران و با همراهی سیدنظام موسوی و احمد نادری، در جمع حضور پیدا کردیم و پذیرفتند که اعتصاب‌شان پایان یابد تا مسئله خلع یَد از اسدبیگی به لحاظ قانونی ادامه پیدا کند... ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3
🔴 او گناهان آشکار را می بخشد چه برسد به گناهان پنهانی! ▪️قصه شیرین حُر، مایه امید من است. خیلی ها بازگشتند هرچند دیر. به اندازه تاریخ، توابین بعد از عاشورا را سرزنش کرده ایم که چرا به حسین در کربلا نرسیدند و نتوانستند او را یاری کنند؛ اما ما غافل از آنیم که حسین علیه السلام آنها را بخشیده و سر آنها را در زمان شهادت به دامن گرفته! ای وای... حسین را باخودمان می سنجیم... ◾️سرانجامِ برای همه ماهاست. مگر گناهی بالاتر از بستن راه بر روی شاه کهکشان ها وجود دارد؟ مگر گناهی بالاتر از شکستن قلب زینب کبری(سلام الله علیها) میتوان تصور کرد؟ چنانچه حُر راه را بر حسین نمی بست و او را به کوفه راه می داد یا اجازه بازگشت به مدینه می داد، کربلا پیش نمی آمد. ▪️او قلب زینب را لرزاند، اول بار او رباب، مادر علی اصغر را ترساند، دستِ رد به سینه ابوفاضل زد، قد رعنای علی اکبر را ندید؛ ندید که او شبیه ترین مردم، خَلقاً و خُلقاً به رسول الله است، دستان کوچک رقیه را پس راند، حرمت آل الله را شکست و به کوفه راهشان نداد؛ غریب و بی کس آنها را روانه بیابان عریان و سوزان کربلا کرد؛ توجیهش فقط این بود: مأمورم و معذور! فقط وقتی حسین علیه السلام گفت مادرت به عزایت بنشیند، ادب کرد و به زیر لب آرام گفت: «چه کنم که مادر تو زهرا سیده نساء العالمین است...». همان ادب هم مایه نجاتش شد. ◾️وقتی موعظه آن امام شهید در ظهر عاشورا، بر آن قوم بدکردار، کارگر نیافتاد، فریاد زد: «آیا کسی هست که شرِّ این قوم را از حرم رسول خدا باز دارد؟». ناگه حُر به خود لرزید آنچنان که گویا خود را بین بهشت و جهنم می بیند. آه از آن ساعت... حُر فکرش را هم نمی کرد کار حسین اینقدر بیخ پیدا کند. با خودش می گفت ابن زیاد و عمر سعد امام را نهایتاً تحت فشار قرار می دهند، محاصره می کنند، تهدید می کنند و یک بیعت زورکی از او می گیرند و تمام! اما نه اینکه کمر به قتل سید جوانان اهل بهشت ببندند. یکهو غرق عرق شرمندگی شد و گفت: ای دل غافل! با خودت چه کردی حُر! اینها کمر به قتل پسر زهرا سلام الله علیها بستند... ▪️حُر دید که این نانجیب ها به بیعت خشک و خالی هم قانع نیستند بلکه می خواهند او را دست بسته به کاخ سبز یزید ببرند. اینجا امام علیه السلام دیگر کوتاه نمی آید! هیهات من ذله امام بلند شد. ◾️حُر وقتی اراده قتل پسر پیامبر را در چشمان آن خبیثان دید، به خودش نهیب زد، از درون شکست... خود را شرمنده زینب سلام الله علیها دید. بدنبال این بود که بهانه ای دست و پا کند و لشکر دوزخیان را ترک کند. برای ترک گناه همین بهانه جور کردن ها کافی است.. برای فرار از معرکه گناه باید دنبال بهانه بود. او به بهانه آب دادن به اسب خویش از لشکر دور شد و فاصله گرفت. او میدانست برای ترک گناه باید فاصله بگیرد. ▪️حُر به سوی حسین آمد در حالیکه دست بر سر می کوبید و های های گریه می کرد و صدای استغفارش بلند بود. حسین جان منو ببخش. من قلب زینبت را شکستم. من قلب دخترکانت را شکستم. من حرمت تو را شکستم و تو را در این بیابان بی آب و علف فرود آوردم. گناه من پنهانی نبود که خداوند ستار العیوب آن را پنهان کند بلکه تا قیام قیامت همه می دانند من چه کردم! ◾️حال ای بنده ای که خود را گناهکار می دانی و گناهانت شب و روز آزارات می دهند و از بازگشت و رحمت خدا ناامیدی؛ آیا گناهی به اندازه حُر را مرتکب شده ای تاکنون؟ ▪️وقتي كه حر آمد هرگز امام نفرمود كه اين چه وقت توبه است؟ ما را به اين بدبختي نشانده اي حالا آمده اي تا توبه كني؟ امام او را در آغوش گرفت. امام شیرین ما، مُبدلَ سیئاتِ بالحسنات است! شوریده و شیدای توأم یا حسین... او گناه آشکار حُر را فراموش و او را مایه فخر تاریخ قرار داد. در چشمی برهم زدن!. حر در حالی که شمشیر می زد روضه می خواند: «عزیز فاطمه! بر درگه عفوت سَر آوردم ...گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم»... ◾️او عاشقانه جنگید و دم آخر خودش را در دامان اباعبدالله دید... گریه امانش نمی داد و آرام دم گرفت... حسین ... حسین ... حسین ...؛ امام عاشقان، دستمال سرخی بر سرش بست تا نشانه عشق اباعبدالله به توبه کننده ها باشد تا قیام قیامت... صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ✅ : http://eitaa.com/joinchat/3604742157Cf3fa1341d3