eitaa logo
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
726 دنبال‌کننده
374 عکس
65 ویدیو
22 فایل
﷽ طلبه‌‌ای 👳🏻‍♂️ از سلالهٔ مادر 🌱 متعهد 💍 اهل قلم ✍️ از تبار امام رئوف 💛 _ معین ؟! : یارے کنندهــ. •| امید است معینِ معینِ جهانیان باشیم .. 🤠 شناس : @Pole_Moallagh 👤 ناشناس : https://daigo.ir/secret/SeyedMoein 💬 حرفامون : @Mosahebat_Shagerdha
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۵ دی ۱۴۰۱
جز کتاب و دفترچه و خودکار چیزی توی کیف سرشونه‌ایِ جمع و جورم نبود؛ به قیافش هم نمی‌خورد توش چیز خاصی باشه و حتی در ابعاد مینی لپ‌تاپ هم نبود؛ بعد از حدود یک ربع قدم زدن در تاریکی کوچه‌ها و سرمای عادی شده مشهد، فقط چند قدم با خونه فاصله داشتم. یک موتوری با یک کاپشن نه‌چندان باد کرده‌ی سیاه رنگ و کلاه کاسکتی که چشماش رو هم پوشونده بود از روی پل نیمه‌سالمِ چند تا خونه مونده به خونمون اومد توی خیابون و از همون مسیر اما خلاف جهت من شروع به حرکت کرد... داشت بهم نزدیک می‌شد که دستم دستگیره کیفم رو در آغوش گرفت که مبادا این همه دارایی با ارزشم دزدیده بشه!!! یکّه خوردم! چطور از چهار تا کاغذ و دوتا خودکار در مقابل احتمال دزدیده شدن مراقبت کردم، اما از سرمایه وجودم که دشمن قسم خورده داره مراقبتی نمیکنم؟! دشمنی که «عدوّ مبینه» و گفته هر طور که بتونه می‌خواد من رو از هدف خلقتم من دور کنه! دشمنی که هر لحظه حواسش به من هست، اندازه عمر آدمی‌زاد و تعداد انسان‌های تاریخ تجربه داره و من رو بهتر از خودم میشناسه، و منی که سرمست دنیا و فریب‌های شیطان شدم...! می‌دونم اگر تا حالا توی این راه حفظ شدم یه کسی مراقب بوده و مراقبم خواهد بود، کمکم کرده و خواهد کرد، عاشقم بوده و خواهد بود... ولی به من حق انتخاب داده که زیر سایه گرمابخش خودش بمونم یا اجازه غارت سرمایه وجودم را صادر کند و از سرمای جانسوز نبودش جون بدم ؟! خدایا! به سوی تو بغل وا کرده‌ام و ادای عشّاق را در می‌آورم، کمکم کن عاشقت شوم...❤️ «دزد» ۴ بهمن ۱۴۰۱
۴ بهمن ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم " فی کل ایام دھرکم نفحات ألا فتعرضوا لها" اولین فرزند خانواده بودم و ۱۰ سال طول کشید تا از تنهایی در بیام؛ با تمام بچگی معمولاً میگفتم: امیدوارم سالم باشه، دختر یا پسر مهم نیست ولی خواهر بهتره چون هیچوقت نمی تونم یکی رو مثل خواهرم بدونم ولی میشه حس برادری رو با بقیه تجربه کرد؛ شاید به اشتباه خیلی‌ها رو برادر خطاب کرده باشم یا شاید هم گاهی اون حس رو نسبت به یکی که هم سن و سال خودمه واقعاً تجربه کرده باشم ولی هیچوقت نمی‌تونستم بفهمم برادر بزرگ‌تر داشتن یعنی چی.... سلام برادرم فکر میکنم شما برادری و بزرگ‌تری کردن رو خیلی خوب معنا کردین؛ به خوبی شادی و غم، خنده و گریه و اخم و لبخند، کار و استراحت و تفریح و درس خوندن کنار و به معنای واقعی کلمه "همراه" ما. گاهی چقدر از خود گذشتگی کردین و به خاطر ما چه کارها که نکردین؛ کارهایی که شاید نسبت بهش تمایل چندانی نداشتین ولی انجامش دادین چون "خاطرِ ما" براتون عزیز بوده. زندگی‌تون رو به پای ما گذاشتین، شاید بیشتر از خودمون دغدغه رشد و حل مشکلاتمون رو داشتین و دارین. به جرأت میگم شما یکی از نفحات و موهبت‌های الهی نسبت به من هستین و بهره‌مندی از شما طوری که خدا رو راضی کنه واقعا سخته! می‌خوام بابت تمام کارهای کرده و نکردم ازتون حلالیت بطلبم و بابت سفید کردن موهاتون عذرخواهی کنم. اما با این حال خواهش می‌کنم هوای این داداش کوچیکتون رو خیلی داشته باشین که راه نرفته زیاد داره... از خدا برای وجود شما و از پدر و مادرتون بابت تربیت چنین عزیزی متشکرم و به خدا میگم می‌دونستیم خیلی خفنی، نیازی به قدرت نمایی نبود! امیدوارم هرچه سریعتر یه قدمی برای عمو شدن من بردارین که دلم برای عروسی تنگ شده و در ادامه می‌خوام بدونم عمو شدن چه شکلیه :) ان‌شاء‌الله که باعث افتخارتون در دنیا و آخرت بشیم. تولدتون مبارک🌺 برای برادرم ✍️ ۵ بهمن ۱۴۰۱
۶ بهمن ۱۴۰۱
۷ بهمن ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
۱/۴ آخرین باری که پامو تو بیمارستان گذاشتم حدود شیش هفت سال پیش بود. از حال و هوای بیمارستان تصویر د
۸ بهمن ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
۲/۴ از قبل خودم رو آماده کرده بودم که با دیدنشون نه بغض کنم و نه خیلی خودم رو ناراحت نشون بدم، احساس
۹ بهمن ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
۳/۴ بالای سر مریض که صحبت می‌شد، همه امیدوارانه صحبت می‌کردن و از روند بهبود می‌گفتن؛ نمی‌دونستم راس
۹ بهمن ۱۴۰۱
گاهی انسان چقدر دل‌تنگ می‌شود، دل‌تنگ ندیده‌هایش. آتشِ گداخته عشق، دل را آب و از گوشه چشم جاری می‌کند؛ چشمی که با ندیدن یار، کار خیال را سخت، سخت کرده. به گمانم بی‌قراریِ دل از میهمان‌های ناخوانده است و غریبانه تنگِ صاحبش شده... «دل‌سوخته» ۹ بهمن ۱۴۰۱
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
بیش از اینکه گوش دهم خیره می‌شوم؛ خیره به چشم‌هایی که صادقانه‌تر حرف می‌زنند. خیره به چشم‌هایی که گاهی در آغوشت می‌کشند و غرق در عشق می‌شوی؛ یا گاهی ذبحت می‌کنند و جان می‌دهی. دریای عمیق نگاه را مملؤ از نور غم، در دو چشم مادرشهید دیدم، در چشمانِ به گنبد افتاده‌ی زائری پیاده، در چشمِ خیسِ عاشقی میان روضه. سیاهی چشمم به دنبال تو می‌گردد، چقدر بغض در گلو دارم؛ بیا چندی هم‌کلامِ هم باشیم... «لحنِ نگاه» ۱۲ بهمن ۱۴۰۱
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
بی‌شمارند و بی‌قرار؛ گویا هروله می‌کنند و به گرد شهر می‌چرخند؛ شاید به دنبال کسی هستند، به دنبال شما! غروب جمعه‌ای که نیامدی پرندگان را به‌هم ریخته. این پرستوهای عاشق آموزگارِ منتظرانند؛ تا این‌چنین «باهم» «به‌هم» نریزیم، «منتظر» نخواهیم شد... «پرستوهای سرگردان» غروب جمعه، ۱۴ بهمن ۱۴۰۱
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر مهدی فاطمه جگرم می‌سوزد؛ یاد اشک‌های شبانه‌ات برای خود می‌افتم؛ چقدر به جای من توبه کردی و عرق شرم ریختی... ادعایم گوش فلک را کر می‌کند؛ سربارم و دم از سرداری می‌زنم. ریزه‌خوار سفره‌ات هستم، «این نمک‌دانِ تو هم جنس عجیبی دارد هرچقدر می‌شکنم باز نمک می‌ریزد...» فرمودی غیر ما کسی را نداری و من اعتنا نکردم؛ خواستم بگویم پدرانه عاشقم هستی و دیدم کم لطفی است؛ احساس تو نسبت به ما نظیر ندارد، همانند خودت عاشقم هستی... بر روی قلبم نوشته‌اند مهدی و چه کریمانه سرمایه‌ام را به حراج گذاشتم... خیانت کردم، کاسه شکستم، ... سخت است... نمی‌توانم بگویم... من به صورت مهدی فاطمه... . اما حالا شرمنده‌ام، شرمنده‌ام که مدام شرمنده‌ام... من، همان فرزند ناخلفی که تنها امیدش لطف بی‌کران شماست؛ بِیَدِکَ الْخَیْر وَ أنتَ الْخَیْر أسْألُکَ الْخَیْر... به لطف‌تان جاری کنید تمام خیر را. «شرمنده» نیمه رجب ۱۴۴۴، ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
با خشتِ گِلِ آلوده‌ی نفسم، برج‌ها تا ثریاهای قلبم رفته و آسمان دلم را خراشیده؛ دلم را بلرزان، خرابم کن و خودت از نو بساز... «دل‌خراش» ۱۸ بهمن ۱۴۰۱
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم مَنْ أَصْلَحَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اَللَّهُ لَهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلنَّاسِ. هر کس آنچه را که میان او و خدای عز و جل است اصلاح کند خداوند آنچه را که میان او و مردم است اصلاح نماید. چه دقیق و زیبا حدیث را معنا کرد؛ کسی که ندیده عاشقش شدیم، او که عشقش نامسلمان را مسلمان کرد، دلها را منقلب و عقل را غالب کرد، همچون شهابی به دریا زد و موجی به عالَم انداخت، به درختی تکیه کرد و گفت: شاه باید برود... او، اول امام خویش شد، روحش را مملؤ از نور و عاری از ظلمت کرد؛ دل کند و دل بست، از دنیا به خدا؛ ابلیس و امّاره را بیرون و درون خود انقلاب کرد؛ و بعد از خود... منقلب کرد مردم را، کشور را، جهان را، بیرون کرد شاه و ظلم و فساد را، آورد خدا و نور و ایمان را برای زمینه سازی حکومت مهدی فاطمه، که وظیفه ای بوده و هست و خواهد بود... به انتظار ایستادن هم خطاست، باید دوید و جنگید مثل امام، باید عامل به وظیفه شد مثل امام، باید انقلاب کرد مثل امام؛ پس، انقلاب را از خودمان شروع کنیم، مثل امام... . «مثل امام» 🇮🇷 یوم‌الله، ۲۲ بهمن ۱۴۰۱
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
اگر ابراهیم وار بت های درونت را بشکنی آن وقت می‌توانی برای همه هادی شوی🌿
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
زاد و توشه‌ام سنگین از گناه است و طولِ طریق ناامیدم می‌کند؛ عاجز، تنها و آشفته حالم؛ نه می‌توانم چشمانم را به روی غایتِ این گذرگاه ببندم، و نه رمقی برای سعی و تکاپو دارم... مانند کسی که غافله را گم کرده، لبانش خشک و پاهایش زخمی است، انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إلاَّ مِنْكَ؛ تمام امیدم به توست، به زبانِ دل شیون می‌کنم، إنَّ الإِْغَاثَهَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَهٌ؛ اگر آدمی با امید زنده است، تنها به امید فریادرسی تو زنده مانده‌ام و چنگ می‌زنم به ریسمان نجاتت... مادر جان، مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ؛ دست‌آویز کرده‌ام به حَبل‌ُاللّه، به نخ چادرتان؛ به چادرِ سیاهی که اسبِ سفیدِ من است، مرکبِ منادای بانگ الرحیل... جاده را هموار، مقصد را نزدیک و مسیر را دل‌نشین می‌کند. «سیاهِ سفید» ۲۴ بهمن ۱۴۰۱
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
زاد و توشه‌ام سنگین از گناه است و طولِ طریق ناامیدم می‌کند؛ عاجز، تنها و آشفته حالم؛ نه می‌توانم چشم
🌊 🌱 وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إلاَّ مِنْكَ و رشته اميد جز از تو بريده شده است دعای روز ۲۷ام ماه رجب وَ الإِْغَاثَهَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَهٌ و فريادرسي براي كسي كه از تو فرياد خواست آماده است، زیارت امین‌الله مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ و هركه به شما چنگ زد، به خدا چنگ زده است، زیارت جامعه کبیره
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
درد دارد که دلت تنگ دلم هیچ نشد...💔
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
فقدان توست که سینه‌ را تنگ و قلب‌ را بی‌قرار کرده... گمشده ما تویی و ظرف دل جز با تو لبالب نمی‌شود؛ بیا که جانم عطش وصال دارد، بیا. «عطش» ۲۸ بهمن ۱۴۰۱
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
با من به زبانی و به دل با دگرانی...
۴ اسفند ۱۴۰۱
هدایت شده از شــبــانــه
نامِ شیرین تو با بغض‌ گره‌ خور‌ده‌ حسین روز میلاد تو‌ هم‌ شادم‌ُ هم‌ گریانم 💙 (:
۵ اسفند ۱۴۰۱
ناگهان در صبح فردای یک شامگاه بهاری، آسمان به زمین آمد و شهر سفید شد. شاید خشم شب این دانه‌های لطیف، برای یادآوری زمستان است... خدایا! هوا بس ناجوانمردانه سرد است، سرما سخت سوزان و ره تاریک و لغزان است... تو گلی داری که عالم را گلستان میکند، جهان محتاج طلوع خورشید است؛ بیا و نظیر برف‌ها که ناگه آمدند، زمستان را «بَغْتَةً» بهار کن! «خشم شب» صبحی که دانه‌های برف غافلگیرمان کرد، ۶ اسفند ۱۴۰۱
۶ اسفند ۱۴۰۱
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده. وقتی حرف از ادب پسرِ ام‌بنین می‌آید، گویا چشم‌ها بی‌اختیار بارانی می‌شوند ،شاید آن‌ها هم ادب می‌کنند؛ ادب از چشمانی که... نمی‌دانم شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی... نمی‌توانم نام جگرگوشه فاطمه را ببرم و دل‌شاد باشم، نمی‌توانم نام عباس و علی‌اکبر را بدون بغض گلو به لب بیاورم. به نیمه‌های شعبان هم که می‌رسیم، درد فراق دوچندان می‌شود، قلب را می‌فشارد و کام را تلخ می‌کند ؛ فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است. واقعا جایی برای شادی و شعف می‌ماند ؟! به راستی که شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی...؟! «ماهِ مغموم» شبی که باید می‌خندیدم ولی...، ۴شعبان ۱۴۴۴، ۶ اسفند ۱۴۰۱
۷ اسفند ۱۴۰۱