بیشمارند و بیقرار؛ گویا هروله میکنند و به گرد شهر میچرخند؛
شاید به دنبال کسی هستند، به دنبال شما!
غروب جمعهای که نیامدی پرندگان را بههم ریخته. این پرستوهای عاشق آموزگارِ منتظرانند؛
تا اینچنین «باهم» «بههم» نریزیم، «منتظر» نخواهیم شد...
«پرستوهای سرگردان»
#معین
غروب جمعه، ۱۴ بهمن ۱۴۰۱
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر مهدی فاطمه
جگرم میسوزد؛
یاد اشکهای شبانهات برای خود میافتم؛ چقدر به جای من توبه کردی و عرق شرم ریختی...
ادعایم گوش فلک را کر میکند؛ سربارم و دم از سرداری میزنم.
ریزهخوار سفرهات هستم،
«این نمکدانِ تو هم جنس عجیبی دارد
هرچقدر میشکنم باز نمک میریزد...»
فرمودی غیر ما کسی را نداری و من اعتنا نکردم؛
خواستم بگویم پدرانه عاشقم هستی و دیدم کم لطفی است؛ احساس تو نسبت به ما نظیر ندارد،
همانند خودت عاشقم هستی...
بر روی قلبم نوشتهاند مهدی و چه کریمانه سرمایهام را به حراج گذاشتم...
خیانت کردم، کاسه شکستم، ... سخت است... نمیتوانم بگویم... من به صورت مهدی فاطمه... .
اما حالا شرمندهام،
شرمندهام که مدام شرمندهام...
من،
همان فرزند ناخلفی که تنها امیدش لطف بیکران شماست؛
بِیَدِکَ الْخَیْر
وَ أنتَ الْخَیْر
أسْألُکَ الْخَیْر...
به لطفتان جاری کنید تمام خیر را.
«شرمنده»
#معین
نیمه رجب ۱۴۴۴، ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
با خشتِ گِلِ آلودهی نفسم،
برجها تا ثریاهای قلبم رفته و آسمان دلم را خراشیده؛
دلم را بلرزان، خرابم کن و خودت از نو بساز...
«دلخراش»
#معین
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
گاهی انسان چقدر دلتنگ میشود، دلتنگ ندیدههایش. آتشِ گداخته عشق، دل را آب و از گوشه چشم جاری میکن
تا کسی رخ ننماید، نبرد دل ز کسی
دلبرما دل ما برد و به ما رخ ننمود..!🕊
#منهای_معین
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
بسماللهالرحمنالرحیم
مَنْ أَصْلَحَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اَللَّهُ لَهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلنَّاسِ.
هر کس
آنچه را که میان او و خدای عز و جل است اصلاح کند خداوند آنچه را که میان او و مردم است اصلاح نماید.
چه دقیق و زیبا حدیث را معنا کرد؛
کسی که ندیده عاشقش شدیم، او که عشقش نامسلمان را مسلمان کرد، دلها را منقلب و عقل را غالب کرد، همچون شهابی به دریا زد و موجی به عالَم انداخت، به درختی تکیه کرد و گفت: شاه باید برود...
او، اول امام خویش شد، روحش را مملؤ از نور و عاری از ظلمت کرد؛ دل کند و دل بست، از دنیا به خدا؛ ابلیس و امّاره را بیرون و درون خود انقلاب کرد؛
و بعد از خود...
منقلب کرد مردم را، کشور را، جهان را،
بیرون کرد شاه و ظلم و فساد را،
آورد خدا و نور و ایمان را
برای زمینه سازی حکومت مهدی فاطمه، که وظیفه ای بوده و هست و خواهد بود...
به انتظار ایستادن هم خطاست، باید دوید و جنگید مثل امام، باید عامل به وظیفه شد مثل امام، باید انقلاب کرد مثل امام؛
پس، انقلاب را از خودمان شروع کنیم، مثل امام... .
«مثل امام»
#معین
🇮🇷 یومالله، ۲۲ بهمن ۱۴۰۱
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
هدایت شده از کلبهیترنّمات 🍊🌧🇵🇸🌑🇱🇧
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
زاد و توشهام سنگین از گناه است و طولِ طریق ناامیدم میکند؛
عاجز، تنها و آشفته حالم؛
نه میتوانم چشمانم را به روی غایتِ این گذرگاه ببندم، و نه رمقی برای سعی و تکاپو دارم...
مانند کسی که غافله را گم کرده، لبانش خشک و پاهایش زخمی است، انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إلاَّ مِنْكَ؛ تمام امیدم به توست،
به زبانِ دل شیون میکنم، إنَّ الإِْغَاثَهَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَهٌ؛
اگر آدمی با امید زنده است، تنها به امید فریادرسی تو زنده ماندهام و چنگ میزنم به ریسمان نجاتت...
مادر جان، مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ؛
دستآویز کردهام به حَبلُاللّه، به نخ چادرتان؛
به چادرِ سیاهی که اسبِ سفیدِ من است،
مرکبِ منادای بانگ الرحیل...
جاده را هموار، مقصد را نزدیک و مسیر را دلنشین میکند.
«سیاهِ سفید»
#معین
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
زاد و توشهام سنگین از گناه است و طولِ طریق ناامیدم میکند؛ عاجز، تنها و آشفته حالم؛ نه میتوانم چشم
🌊 #سرچشمه🌱
وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إلاَّ مِنْكَ
و رشته اميد جز از تو بريده شده است
دعای روز ۲۷ام ماه رجب
وَ الإِْغَاثَهَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَهٌ
و فريادرسي براي كسي كه از تو فرياد خواست آماده است،
زیارت امینالله
مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ
و هركه به شما چنگ زد، به خدا چنگ زده است،
زیارت جامعه کبیره
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
فقدان توست که سینه را تنگ و قلب را بیقرار کرده...
گمشده ما تویی و ظرف دل جز با تو لبالب نمیشود؛
بیا که جانم عطش وصال دارد،
بیا.
«عطش»
#معین
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
۴ اسفند ۱۴۰۱
هدایت شده از شــبــانــه
نامِ شیرین تو با بغض گره خورده حسین
روز میلاد تو هم شادمُ هم گریانم 💙
#ماهِنیزهنشین(:
۵ اسفند ۱۴۰۱
ناگهان در صبح فردای یک شامگاه بهاری،
آسمان به زمین آمد و شهر سفید شد.
شاید خشم شب این دانههای لطیف،
برای یادآوری زمستان است...
خدایا!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است،
سرما سخت سوزان و ره تاریک و لغزان است...
تو گلی داری که عالم را گلستان میکند،
جهان محتاج طلوع خورشید است؛
بیا و نظیر برفها که ناگه آمدند،
زمستان را «بَغْتَةً» بهار کن!
«خشم شب»
#معین
صبحی که دانههای برف غافلگیرمان کرد، ۶ اسفند ۱۴۰۱
۶ اسفند ۱۴۰۱
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده.
وقتی حرف از ادب پسرِ امبنین میآید، گویا چشمها بیاختیار بارانی میشوند ،شاید آنها هم ادب میکنند؛ ادب از چشمانی که...
نمیدانم شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی...
نمیتوانم نام جگرگوشه فاطمه را ببرم و دلشاد باشم، نمیتوانم نام عباس و علیاکبر را بدون بغض گلو به لب بیاورم.
به نیمههای شعبان هم که میرسیم، درد فراق دوچندان میشود، قلب را میفشارد و کام را تلخ میکند ؛ فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است.
واقعا جایی برای شادی و شعف میماند ؟!
به راستی که شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی...؟!
«ماهِ مغموم»
#معین
شبی که باید میخندیدم ولی...، ۴شعبان ۱۴۴۴، ۶ اسفند ۱۴۰۱
۷ اسفند ۱۴۰۱
صدای گریهای میآید، شب و روز شرمندگی است.
کسی که باید فرمانده سپاهت میشد، کسی که باید باعث مباهات می شد، کسی که باید زینت و اقتدارت میشد،
اشکت را در آورده و دلت را شکسته؛ قطرههایی که از محاسنت میچکد، قلم عفو است بر نامهی سیاهِ اعمالِ من.
اما چطور رویم را سفید کنم ؟! چطور سرم را در برابرت بالا بگیرم ؟! چطور نگاهم را به چشمانت گره زنم، در حالی که کلید ظهور به دستان من بود و مدام غفلت میکردم ؟!
خسته از این توبه های مکررم، شرمندهام که مدام شرمنده ام؛ ناخوشاحوالی، پریشانی و درماندگی که هیچ، عَدَم، مستحق بندهای همانند من است...
خسته از این و آن و دنیای بدون توام،
دنیای بدون خورشید، سرد است،
از زمستان خسته و دلتنگِ بهارم،
بیا ای گل نرگس، بیا و عالمی را گلستان کن،
بیا که دلم تنگ وصال است...
«روسیاه»
#معین
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
حُسن یوسف، ید موسی، دم عیسی داری
آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری...❤️
#منهای_معین
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
فرمانده سلام!
انْظُرْ إِلَيَّ
نَظَرَ مَنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ
وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطَاعَكَ
نگاهم کن،
مثل نگاه به کسی که جواب «هَل مِن معین» تورو داده،
و اون چیزی که خواستی رو اطاعت کرده و کنارت بوده...
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
آمدم ای شاه پناهم بده
یا شمس الشموس،
دلِ سیاه و تاریک مرا، تلألؤیی از نگاه تو پرفروغ و منور می کند؛
پرِ پرواز این شکستهبال به دستان توست،
طبیب این دل بیمار تویی، بی مایه من و تنها خریدار تویی...
به گوشه چشمی صید کن این آهوی گمگشته را ، اسیرم کن، به بند کش مرا...
من ازآن روز که دربند توام آزادم
«تمنای اسارت»
#معین
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده. وقتی حرف از ادب پسرِ امبنین
به نیمههای شعبان هم که میرسیم، درد فراق دوچندان میشود، قلب را میفشارد و کام را تلخ میکند ؛
فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است...
واقعا جایی برای شادی و شعف میماند ؟!
فکیف اصبر علی فراقک؟! 💔(شاید این صدای مهدی فاطمه است در فراق منتظرانش...)
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
بعد هر تبریک، عرق شرم است که از پیشانیام جاری میشود؛
باید شاد و مسرور باشم اما نمیتوانم؛
نمیتوانم در روزی که سالهای نبودنت را به رخ میکشد لبخند بزنم.
سالهایی که چشم بهراهمان بودی و ما حتی به اندازه آب خوردنی تورا نخواستیم؛ سالهایی که منتظرِ منتظرانت بودی و به جانمان دعا کردی؛
سالهایی که با هرگناه اشک تورا درآوردیم و برایمان توبه کردی؛
مشتاق صدایمان بودی و ما همه را خواندیم به غیر تو...
شاید این روز یادآور میشود که نیستی...
شاید آمده تا کمی دلتنگ شویم، کمی خجالت بکشیم و شاید قدمی برداریم...
مولای من!
مانع این وصال منم، غافل و سردرگریبانم؛
حب دنیا کورم کرده و غُل و زنجیر گناه دست و پایم را بسته،
پر و بالم شکسته و در فراغ تو جان میدهم...
برای رسیدن به تو به خودت متوسل میشوم،
به تو محتاجم و حاجت من تویی،
دستم را بگیر و به خودت برسان.
«یادآورِ بهار»
#معین
روزی که درد فراغ دوچندان بود و سالهای فراغ سبب شرمندگی...
۱۷ اسفند، نیمه شعبان ۱۴۴۴
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
هدایت شده از *حیات القلـوب*
شور آمدنت،شیرینی زندگی مان است
و خشکیِ دل هایمان، به یاد تو جوانه می زند وبهار میشود...
با همه شرمندگی ها پر ازامید دیدنت، میمانم ...
باتو عهدهای شکسته ام را تجدید می کنم...
این بار نه برای خودم،بلکه تورا برای خودت صدا می زنم...
خدایا ادامه ی غیبتش را برما ببخش...
#امام_زمان
#عید_امید
#نیمه_شعبان
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
با تمام «من» بودنم مشتاق تو هستم؛
مشتاق وصالی که اگر محقق شود،
از خجالت سر بلند نخواهم کرد...
۱۷ اسفند ۱۴۰۱