eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت امام سجاد عليه السلام أَمّا حَقُّ جارِكَ فَحِفظُهُ غائِبا وَ إِكرامُهُ شاهِدا وَ نُصرَتُهُ إِذا كانَ مَظلوما و َلا تَتَّبِع لَهُ عَورَةً فَإِن عَلِمتَ عَلَيهِ سوءً سَتَرتَهُ عَلَيهِ وَ إِن عَلِمتَ أَنَّهُ يَقبَلُ نَصيحَتَكَ نَصَحتَهُ فيما بَينَكَ و َبَينَهُ وَ لا تُسَلِّمهُ عِندَ شَديدَةٍ وَ تُقيلُ عَثرَتَهُ وَ تَغفِرُ ذَنبَهُ وَ تُعاشِرُهُ مُعاشَرَةً كَريمَةً؛ اما حق همسايه ات اين است كه درغياب او آبرويش را حفظ كنى و در حضورش او را احترام نهى. اگر به او ظلمى شد ياريش رسانى، دنبال عيبهايش نباشى، اگر بدى از او ديدى بپوشانى، اگر بدانى نصيحت تو را مى پذيرد او را در خفا نصيحت كنى، در سختى ها رهايش نكنى، از لغزشش درگذرى، گناهش را ببخشى و با او به خوبى و بزرگوارى معاشرت كنى. خصال ج2 ، ص 569 📜 📜 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳ در چشمان مادر بغض تلخی ته نشین شد و باز با متانت پاسخ داد: »عقل من میگه مردمدار باش! یه کاری نکن که مردم ازت فراری باشن...« کلام مادر به انتها نرسیده بود که عبدالله با یک بغل نان در چهارچوب در ظاهر شد و با چشمانی که از تعجب گرد شده بود، پرسید: »چی شده؟ اتفاقی افتاده؟« و پدر که انگار گوش تازه‌ای برای فریاد کشیدن یافته بود، دوباره شروع کرد: »چی میخواستی بشه؟!!! نصف انبار برگشت خورده، مالم داره تلف میشه، اونوقت مادر بی‌عقلت میگه داد نزن مردم بیدار میشن!« عبدالله که تازه از نگرانی در آمده بود، لبخندی زد و در حالی که سعی میکرد به کمک پاشنه پای چپش کفش را از پای راستش درآورد، پاسخ داد: »صلوات بفرست بابا! طوری نشده! الآن صبحونه میخوریم من فوری میرم ببینم چه خبره.« سپس نانها را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و ادامه داد: »توکل به خدا! إنشاءالله درست میشه!« اما نمیدانم چرا پدر با هر کلامی، هر چند آرام و متین، عصبانی تر میشد که دوباره فریاد کشید: »تو دیگه چی میگی؟!!! فکر کردی منم شا گردت هستم که درسم میدی؟!!! فکر کردی ُ ر من بلد نیستم به خدا توکل کنم؟!!! چی درست میشه؟!!!« نگاهش به قدری پر غیظ و غضب بود که عبدالله دیگر جرأت نکرد چیزی بگوید. مادر هم حسابی دلخور شده بود که بغض کرد و کنج اتاق چمباته زد. من هم گوشه مبل خزیده و هیچ نمیگفتم و پدر همچنان داد و بیداد میکرد تا از اتاق خارج شد و خیال کردم رفته که باز صدای فریادش در خانه پیچید و اینبار نوبت من بود: »الهه! کجایی؟ بیا اینجا ببینم!« با ترس خودم را به پدر رساندم که بیرون اتاق نشیمن در راهرو ایستاده بود. بخاطر حضور مستأجری که راه پله اتاقش از همانجا شروع می شد، از اتاق بیرون نرفتم و همانجا در پاشنه در ایستادم. پدر دمپایی لاانگشتی اش را مقابل صورتم گرفت و پرخاش کرد: »بهت نگفتم این بندش پاره شده؟!!! پس چرا ندوختی؟!!!« بی‌اختیار با نگاهم پله‌ها را پاییدم. شاید خجالت میکشیدم که آقای عادلی صدای پدر را بشنود، سپس سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: »دیشب داشتم میدوختمش، ولی سوزن شکست. دیگه سوزن بزرگ @mohabbatkhoda
۱۴ نداشتیم. گفتم امروز عبدالله رو میفرستم از خرازی بخره...« که پدر با عصبانیت به میان حرفم آمد: »نمیخواد قصه سر هم کنی! فقط کارِت شده خوردن و خوابیدن تو این خونه!« دمپایی را کف راهرو کوبید، دست به دیوار گرفت و با بی‌تعادلی دمپایی هایش را به پا کرد و وارد حیاط شد. از تلخ زبانیاش دلم شکست و بغضی غریبانه گلویم را گرفت. خودش اجازه نداده بود درسم را ادامه داده و به دانشگاه بروم و حالا خانه نشینی ام را به رخم میکشید که حلقه گرم اشکی روی مژه هایم نشست. باز به راه پله نگاه کردم. از تصور اینکه آقای عادلی صدای پدر را شنیده باشد، احساس حقارت عجیبی میکردم. صدای کوبیده شدن در حیاط آخرین صدایی بود که شنیده شد و بلافاصله خانه در سکوتی سنگین فرو رفت. پدر همیشه تند و تلخ بود، ولی کمتر میشد که تا این حد بد رفتاری کند. به اتاق که بازگشتم، دیدم عبدالله مقابل مادر روی زمین زانو زده و دلداری‌اش میدهد. با سر انگشتم، اشک را از حلقه چشمانم پا ک کردم تا مادر نبیند و در عوض با لیوان آب به سمتش رفتم، ولی نه لیوان آب را از من می گرفت، نه به دلداریهای عبدالله دل میداد. رنگ سبزه صورتش به زردی میزد و لبانش به سفیدی. دستانش را دور بازوانش حلقه زده و به گلهای سرخ فرش خیره مانده بود که دستانش را گرفتم و آهسته صدایش کردم: »مامان! تو رو خدا غصه نخور!« و نمیدانم جمله ام تا چه اندازه لبریز احساس بود که بالاخره چشمانش را تکان داد و نگاهم کرد. عبدالله از فرصت پیش آمده استفاده کرد و دنبال حرف من را گرفت: »بابا رو که میشناسی! تو دلش چیزی نیس. ولی وقتی یه گره‌ای تو کارش میافته، بدجوری عصبانی میشه... مامان! رنگت پریده! ضعف کردی، بیا یه چیزی بخور.« ولی مادر بدون اینکه از پدر گله‌ای کند، سر شکمش را با مشت فشار داد و گفت: »نه مادر جون! چیزیم نیس، فقط سر دلم درد گرفته.« و من بلافاصله با مهربانی دخترانه ام پاسخ دادم: »حتما ً دلت خالی مونده. عبدالله نون داغ گرفته. پاشو صبحونه بخوریم.« که نفس عمیقی کشید و با صدای ضعیفش ناله زد: »الان حالم خوب نیس. شماها برید بخورید، من بعدا ً میخورم.« عبدالله به من اشاره کرد که چیزی نمیخورد. @mohabbatkhoda
۱۵ خودم هم نه اشتهایی به خوردن صبحانه داشتم و نه با این حال مادر چیزی از گلویم پایین میرفت که بلند شدم و نانها را در سفره پیچیدم. هر کدام سا کت و غمگین در خود فرو رفته بودیم که پدر تا جایی که میتوانست، جام زهرش را در ، پیمانه جانمان خالی کرده بود. خانه ما بیشتر اوقات شرایط نسبتاً خوبی داشت اما روزهایی هم میرسید که مثل هوای بهاری در هم پیچیده و برای همه تیره و تار میشد. مادر از حال غمزده اش خارج نمیشد و این سکوت تلخ او، من و عبدالله را هم غصه دارتر میکرد. میدانستم دلش به قدری از دست پدر شکسته که لب فرو بسته و هیچ نمیگوید تا سرانجام صدای سر انگشتی که به در اتاق نشیمن میخورد، پایه‌های سکوت اتاق را لرزاند. نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر !« به عبدالله اشاره کرد تا در را باز کند. عبدالله با گفتن »حتماً آقا مجیده از جا بلند شد و در را باز کرد. صدای آقای عادلی را به درستی نمیشنیدم و فقط صدای عبدالله میآمد که تشکر میکرد. نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در مانده بود تا چند لحظه بعد که عبدالله با یک ظرف کوچک شیرینی در دست و صورتی گشاده بازگشت. دیدن چهره خندان عبدالله ، زبان مادر را گشود: »چه خبره؟« عبدالله ظرف بلورین شیرینی را مقابل ما روی فرش گذاشت و با خنده پاسخ داد: »هیچی، سلام علیک کرد، اینو داد دستم و گفت عیدتون مبارک!« که همزمان من و مادر پرسیدیم: »چه عیدی؟!!!« و او ادامه داد: »منم همینو ازش پرسیدم. بنده خدا خیلی جا خورد. نمیدونست ما سنی هستیم. گفت تولد امام رضا !منم دیدم خیلی تعجب کرده، گفتم ببخشید، ما اهل سنت هستیم، اطلاع نداشتم. تشکر کردم و اونم رفت.« مادر لبخندی زد و همچنانکه دستش را به سمت ظرف شیرینی میبرد ، برایش دعای خیر کرد: »إنشاءالله همیشه به شادی!« و با صلواتی که فرستاد، شیرینی را در دهانش گذاشت. شاید احساس بهجتی که به همراه این ظرف شیرینی به جمع افسرده ما وارد شده بود، طعم تلخ بدخلقی پدر را از مذاق مادر بُرد که بآلاخره چیزی به دهان گذاشت و شاید قدری از ضعف بدنش با طعم گرم این شیرینی گرفته شد که لبخندی زد @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨ اَلسَّلامُ عَلَيْکَ حينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسی سلام بر آقای مهربانم ☺️ ⚫️ @mohabbatkhoda
حضرت امام على عليه السلام كَثْرَةُ الْأَكْلِ وَ النَّوْمِ تُفْسِدَانِ النَّفْسَ وَ تَجْلِبَانِ الْمَضَرَّةَ.   فراوانىِ خواب و خوراك، نفْس را تباه مى كند و زيان مى آورد. تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 360 ، ح 8164 @mohabbatkhoda
🌸«وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ‏ اللَّهُ‏ حُرّاً»؛ 💠بنده دیگری مباش در حالی‌که خداوند تو را آزاد آفرید. 📚 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دنیا بی دین ها لذت می برند یا دیندار ها؟🤔 📽صحبت‌های شنیدنی"حجت‌الاسلام‌پناهیان" @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر سال در چنین روزهایی شاهد محتواهای سخیف و دروغ زیادی بودیم. مثل: 🔺صیغه های ایرانی در عراق 🔺صیغه های عراقی در مشهد 🔺توهین فلان راننده به زائر 🔺توهین فلان زائر به میزبان 🔺نشان دادن عکس از مناطق محروم 🔺تقاضای مناطق محروم از زائران 🔺عکس صورت حساب زائران در عراق 🔺عکس توهین تاجر عراقی به پول ایران و صد ها چرت و پرت دیگه... ⛔️ اما امسال که این وضع پیش اومده و اکثرا نمیتونن برن عراق و کربلا، از سه روز پیش شروع کردند و دارن این کلیپ ها را منتشر میکنند: 🔺دعوت فلان مامور امنیتی مشکوک از زائران برای رفتن به عراق 🔺افشاگری از فلان طرح قلابی دولت برای جبران کسر بودجه از محل منابع زائران اربعین‼️ 🔺کلیپ تعریف عشق حسینی و داستان زائری که دو دستش داد که به کربلا برود. 🔺کلیپ بغض فلان امام جماعت کربلا از غربت امام حسین و کربلا و تحریک مردم که بیایید و امام را تنها نگذارید. و صد ها پیام از این دست... ✔️ جالب تر اینه که امشب یکی از شبکه های معاند داشت از ثواب زیارت امام حسین در اربعین سخن میگفت😐😳 و از اون باحال تر، ادمین هایی هستند که تا پارسال ما را متهم به عرب پرستی میکردند اما امسال اصرار دارند که کرونا دروغ قرن هست و وضع عراق از لحاظ کرونا خیلی هم بد نیست و به قرمز و بحران نرسیده‼️ حتی باید عکس پیاده روی اربعین و جمله لبیک یا حسینِ پروفایل و وضعیت بر و بچه های ادمین بعضی کانال های اصلاح طلب و ملی گرا را به عنوان جوک سال انتخاب کرد! خدا به صورت اورژانسی بهشون شفا عنایت کنه! ما را چی فرض کردند؟! 👈 نمیرین یه وقت از این همه تناقض کیه که ندونه اصلا اربعین و امام حسین و مناطق محروم و کمک و کرونا و ... برای اونا بهانه ای است برای به جان هم انداختن مسلمانان و کشورها!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 | کارشناس شبکه ماهواره‌ای ولایت: 🔸 برای بچه‌هاتون به جای تبلت و موبایل، برادر و خواهر هدیه بدید.../جنبش مردمی حلال‌زاده‌ها @mohabbatkhoda
های_منسوخ و تمام کتبی را که شیعه و سنی در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه وآله نوشته اند مطالعه می کنیم ببینیم آیا پیغمبر اکرم در روش و متد خودش یکی از چیزهایی که از آن استفاده می کرد مسئله و بود یا نه ؟ مثلا آیا می گفت مثلا امروز دوشنبه است برای مسافرت خوب نیست یا امروز سیزده عیدنوروز است ، هر کس بیرون نرود گردنش می شکند آن هم از سیزده جا نه یک جا ؟! آیا چنین حرفهایی هست ؟ در سیره علی علیه السلام چطور ؟ در سیره ائمه چطور ؟ 🤔 ⭕️ما هرگز نمی بینیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله یا ائمه اطهار خودشان در عمل از این حرف ها یک ذره استفاده کرده باشند ، بلکه عکسش را می بینیم . ✔️ در نهج البلاغه هست که علیرغم گفته ی منجم و متخصص شناخت سعد و نحس ایام که می گفت امروز روز نحسی هست و اگر به جنگ بروید شکست می خورید .. علی علیه السلام فرمود : هر کسی تو را تصدیق کند پیغمبر را تکذیب کرده .. علی السلام به جنگ خوارج رفت و در هیچ جنگی به اندازه این جنگ فاتح نشد . و نمونه های دیگر... 🌀از مجموع روایاتی که از اهل بیت اطهار رسیده این مطلب استنباط می شود که این امور یا اساسا اثر ندارد و یا اگر اثر دارد و به پیغمبر صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام اثر اینها را می برد .👌✅ ✳️ بنابراین یک ، ، در عمل به این امور کند ؛ مثلا می خواهد کاری انجام دهد ، مثلا مسافرت می خواهد برود .. بدهد ، به خدا کند، به اولیاء بجوید و به هیچ یک از این امور اعتنا نکند . ✅ 🔻از همه بالاتر این است که شما ببینید در تاریخ پیغمبر صلی الله و ائمه اطهار علیهم السلام آیا یک دفعه هم اتفاق افتاده که خود به این مسائل عمل کنند ؟! 🔺سیره یعنی این چیزها . 🌀یک مسلمان نباید را با این موهومات خسته کند . پس توکل به خدا چیست ؟ ما هم دم از توکل می زنیم ، هم دم از توسل و هم از گربه سیاه می ترسیم .😏 آدمی که می گویدتوسل و ولایت ، دیگر نباید این حرفها را بزند . 🤔 حدیث نبوی هست : اگر فال بد زدی به کار خود ادامه بده 👌 🌀 به و کار خودت را درست 👌 انجام بده و نتیجه را به خداوند بسپار و به خدا توکل کن.👌 در روایات هست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله در کمال صراحت فرمود: 《رفع عن امتی الطیر》👉 در امت من تطیر و فال بد وجود ندارد. 👌 خود پیغمبر اکرم اشیاء را به فال نیک می گرفت و هرگز فال بد نمی زد و از فال بد می کرد . فرمود : 《اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبع》👉بحارالانوار هر وقت به دلت بد آمد ، با آمدن چیزی دلت چرکین شد و تطیر زدی ، اعتنا نکن ، مخصوصا برو 👌 باز فرمود : 《و لا تعادوا الایام فیعادیکم 》👉بحارالانوار با ایام و روزگار اعلام دشمنی نکنید که آنگاه دشمن شما می شوند . امام صادق علیه السلام فرمود : تطیر چیزی است که اگر سخت بگیری بر تو سخت می گیرد ، چون وقتی سخت می گیری خودت هستی که بر خودت سخت می گیری ، و اگر سست بگیری بر تو سست می گیرد ؛ اگر اعتنا نکنی می بینی چیزی نبود است. خیلی جمله عجیبی است. !🤔 سالها و قرن هاست که با درگیر کردن خود به نحسی ایام و این مسائل موجب تحریک اعصاب یکدیگر شدیم .. چاره اینکه از این نحسی بیرون بیاییم این هست که از این افکار بیرون بیاییم و درست فکر و تعقل کنیم و کار خود را اصلاح کنیم .👌 کتاب عقل و علم _سیره نبوی _استاد مطهری رحمه الله👉 و 👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت خدا
#سبک های_منسوخ #سعد و #نحسی_ایام تمام کتبی را که شیعه و سنی در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه وآله نوش
نمونه از امام علی علیه السلام در برخورد با .. در نهج البلاغه هست که وقتی علی علیه السلام تصمیم گرفت برود به جنگ خوارج ، اشعث قیس که آن وقت جزء اصحاب بود با عجله و شتابان آمد : یا امیر المومنین ! خواهش می کنم صبر کنید ، حرکت نکنید ، برای اینکه یکی از خویشاوندان من که منجم است یک حرفی دارد و می خواهد به عرض شما برساند . فرمود : بگو بیاید . آمد . گفت : یا امیرالمومنین ! من منجمم و متخصص شناختن سعد و نحس ایام . من در حساب های خودم به اینجا رسیده ام که اگر شما الآن حرکت کنید بروید به جنگ قطعا شکست می خورید ، و شما و اکثریت شما کشته خواهد شد . فرمود : هر کس که تو را تصدیق کند پیغمبر صلی الله علیه و آله را تکذیب کرده ، این مزخرفات چیست که می گویی ؟! اصحاب من ! 《سیروا علی اسم الله》بگویید به نام خدا ، به خدا اعتماد و توکل کنید و حرکت کنید بروید . علی رغم نظر این شخص ، همین الآن حرکت .. کنیم برویم . و می دانیم که در هیچ جنگی علی علیه السلام به اندازه این جنگ فاتح نشد .✅ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ و گفت: »دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزه ایه! إنشاءالله همیشه دلش شاد باشه!« کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش میداد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینیها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: »این پسره میخواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه.« مادر جواب داد: »خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید!« و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: »دیگه اخمهاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه.« سپس رو به من کرد و گفت: »الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم!« انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینی‌هایش آنچنان مجلسی، اما باید میپذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بی‌روح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند! * * * صبح جمعه پنجم آبان ماه سال 91 در خانه ما و اکثر خانه‌های بندر، با حال و هوای عید قربان، شور و نشاط دیگری بر پا بود. از نماز عید بازگشته و هر کسی مشغول کاری برای برگزاری جشنهای عید بود. عبدالله مقابل آینه روشویی ایستاده و محاسنش را اصلاح میکرد. من مردد در انتخاب رنگ چادر بندری ام برای رفتن به خانه مادر بزرگ، بین چوب لباسیهای کمد همچنان میگشتم که قرار بود ابراهیم و محمد و همسرانشان برای نهار میهمان ما باشند تا بعدازظهر به اتفاق هم به خانه مادر بزرگ برویم. مادر چند تراول پنجاه هزار تومانی میان صفحات قرآن قرار داد و رو به پدر خبر داد: »عبدالرحمن! همون قدری که گفتی برای بچه‌ها لای قرآن @mohabbatkhoda
۱۷ گذاشتم.« پدر همچنانکه تکیه به پشتی، به اخبار جنایات تروریستها در سوریه توجه کرده و چشم از تلویزیون برنمیداشت، با تکان سر حرف مادر را تأیید کرد که مادر با نگاهی به ساعت دیواری اتاق، با نگرانی پدر را صدا زد: »عبدالرحمن! دیر شد! پس چرا حاج رسول گوسفند رو نیاورد؟ باید برسم تا ظهر برای بچه‌ها غذا درست کنم.« پدر دستی به موهای کوتاهش کشید و گفت: »زنگ زده، تو راهه.« که پاسخ پدر با صدای زنگ همراه شد و خبر آمدن گوسفند قربانی را داد. پدر هنوز گوشش به اخبار بود و چاره‌ای جز رفتن نداشت که از جا بلند شد و به حیاط رفت. عبدالله هم سیم ماشین اصلاح را به سرعت پیچید و به دنبال پدر روانه حیاط شد. از چند سال پیش که پدر و مادر مشرف به حج تمتع شده بودند، هر سال در عید قربان، قربانی کردن گوسفند، جزئی جدایی ناپذیر از رسومات این عید در خانه ما شده بود. از آنجایی که به هیچ عنوان دل دیدن صحنه قربانی را نداشتم، حتی ِ از پنجره هم نگاهی به حیاط نیانداختم. گوشت گوسفند قربانی شده، در حیاط تقسیم شد و عبدالله مشغول شستن حیاط بود که حاج رسول بهای گوسفند و دستمزدش را گرفت و رفت. با رفتن او، من و مادر برای بسته بندی گوشتهای نذری به حیاط رفتیم. امسال کار سختتر شده بود که بایستی با چادری که به سر داشتیم، گوشتها را بسته‌بندی میکردیم که مردی غریبه در طبقه بالای خانه‌مان ِ حضور داشت. کله پاچه و دل و جگر و قلوه گوسفند قربانی، سهم خانواده خودمان برای نهار امروز بود که در چند سینی به یخچال منتقل شد. سهم هر کدام از اقوام و همسایه‌ها هم در بسته‌ای قرار میگرفت و برچسب میخورد که در حیاط با صدای کوتاهی باز شد. همه‌ی ما با دیدن آقای عادلی در چهارچوب در تعجب کردیم که تا آن لحظه خیال میکردیم در طبقه بالا حضور دارد. او هم از منظره‌ای که مقابلش بود، جا خورد و دستپاچه سلام و احوالپرسی کرد و عید را تبریک گفت و از آنجایی که احساس کرد مزاحم کار ماست، خواست به سرعت از کنارمان عبور کند که سؤال عبدالله او را سر جایش نگه داشت: »آقا مجید! ما فکر کردیم شما خونه اید، میخواستیم براتون گوشت بیاریم.« لبخندی زد و پاسخ داد: »یکی @mohabbatkhoda
۱۸ از همکارام دیشب براش مشکلی پیش اومده بود، مجبور شدم شیفت دیشب رو به جاش بمونم.« که مادر به آرامی خندید و گفت: »ما دیشب سرمون به کارای عید گرم بود، متوجه نشدیم شما نیومدید.« در جواب مادر تنها لبخندی زد و مادر با خوش زبانی ادامه داد: »پسرم! امروز نهار بچه‌ها میان اینجا. شما هم که غریبه نیستید، تشریف بیارید!« به صورتش نگاه نمیکردم اما حجب و حیای عمیقی را در صدایش احساس میکردم که به آرامی جواب داد: »خیلی ممنونم، شما لطف دارید! مزاحم نمیشم.« که عبدالله پشت مادر را گرفت و گفت: »چرا تعارف میکنی؟ امروز جفت داداشای من میان، تو هم مثل داداشمی! بیا دور هم باشیم.« در پاسخ تعارف صمیمی عبدالله، به آرامی خندید و گفت: »تو رو خدا اینطوری نگو! خیلی لطف داری! ولی من ...« و عبدالله نگذاشت حرفش را ادامه دهد و با شیطنت گفت: »اتفاقا ً همینجوری میگم که دیگه نتونی هیچی بگی! اگه کسی تعارف ما بندریها رو رد َکنه، بهمون بَر میخوره!« در مقابل اصرار زیرکانه عبدالله تسلیم شد، دست به سینه گذاشت و با لبخندی نجیبانه پاسخ داد: »چشم! خدمت میرسم!« و مادر تأ کید کرد: »پس برای نهار منتظرتیم پسرم!« که سر به زیر انداخت و با گفتن »چشم! مزاحم میشم!« خیال مادر را راحت کرد و سپس پدر را مخاطب قرار داد: »حاج آقا کاری هست کمکتون کنم؟« پدر سری جنباند و گفت: »نه، کاری نیست.« و او با گفتن »با اجازه!« به سمت ساختمان رفت. سعی میکردم خودم را مشغول برچسب زدن به بسته‌ها کنم تا نگاهم به نگاهش نیفتد، هرچند به خوبی احساس میکردم که او هم توجهی به من ندارد. حوالی ساعت یازده ابراهیم و لعیا و ساجده آمدند و به چند دقیقه نکشید که محمد و عطیه هم از راه رسیدند. بوی کله پاچه ای که در دیزی در حال پختن بود، فضای خانه را گرفته و سیخهای دل و جگر و قلوه منتظر کباب شدن بودند. دیس شیرینی و تُنگ شربت را با سلیقه روی میز چیده و داشتم بشقابها را پخش میکردم که کسی به در اتاق زد. عبدالله از کنار محمد بلند شد و با گفتن »آقا مجیده!« به سمت در رفت. چادر قهوه‌ای رنگ مادر را از روی چوب لباسی برداشتم @mohabbatkhoda
صبــح‌دم بہ ؏ـشق دیدار خورشید خورشید بہ ؏ـشق دیدار صبحی دوباره و من... بہ ؏ـشق دیدار شما چشم‌هایمان را باز می‌کنیم السلام‌علیڪ‌یااباصالح‌المهدے 🦋صبحت بخیر آقا 🦋 اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ @mohabbatkhoda
سلام علیکم صبح بخیر🌹🌸 سالروز دفاع مقدس و آغاز هفته بزرگداشت دفاع مقدس رو گرامی میداریم 🙏 امیدوارم یاد وخاطره. مدافعان کشور ،شهدا و رزمندگان سرافراز ایران در قلب‌های ما و همه مردم سرزمین مون ماندگار باشه و راهشان پر رهرو باد 💞❤️❤️
. علی اصغر اتحادی ❤️ تاریخ شهادت: ۶۱/۸/۲۱ @mohabbatkhoda
مادر شهید ابراهیم همت در آغاز هفته دفاع مقدس به فرزند شهیدش پیوست 😔 روحش شاد و همنشینی با اولیا وانبیا باشد ❤️❤️◾️◾️◾️◾️
روزی یه زن حامله بود به شوهرش گفت بریم کربلا شوهر گفت زن حامله ای خدایی نکرده برا بچه اتفاقی میفته گفت طوری نیست بریم کربلا. اومدن حالش خراب شد بردنش بیمارستان ازمایش گرفتن گفتند بچه مرده شوهرش گفت بهت نگفتم زن گفت فدا سر ارباب فقط منو ببر کنار ضریح اقا گریه کرد بعد از چند لحظه ای بیدار شد، خندان، گفتم چرا میخندی؟! گفت بچم طوری نیست! خواب دیدم حضرت اومدن بچه ای رو تو دامنم گذاشتند و رفتند باورش نشد رفتن آزمايش دیدن بچه زنده شده. اسم اون بچه رو گذاشتن که بعدها فرمانده شهید [بی‌سر] شد. روای: @mohabbatkhoda
⚫️ مادر شهید همت به فرزند شهیدش پیوست 🔸 نصرت همت، مادر شهید محمدابراهیم همت پس از سال‌ها دوری، بر اثر سکته مغزی دعوت حق را لبیک گفت. 🔸 وی علاوه بر فرزند خود، همچنین مادربزرگ شهید احمد مروت بود که در سال ۱۳۶۳ در منطقه شرق دجله به شهادت رسید و پیکر پاکش مفقود الاثر باقی‌ماند. 🔸 مراسم تشییع صبح روز سه شنبه در گلزار شهدای شهرضا با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد. @mohabbatkhoda
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 79 استاد پناهیان 💠 مکرر خدمت آیت الله العظمی بهجت رسیدند ، گفتند آقا
. 80 🌹استاد پناهیان 💠 خدمت آموزش و پرورشیان عزیز بودم گفتند ما چه جوری تعلیمات دینی یاد بچه هامون بدیم ؟ گفتم خواهش میکنم ، تو رو خدا شما تعلیمات دینی یاد بچه ها ندین ، ⭕️❌😒 شما یه کار دیگه انجام بدین ، یکی از کارایی که انجام میدید این باشه که ، به بچه من مستقل بودن و یاد بدین ، ✅💯 بچه ی من از مدرسه بیرون اومد ، بگه یعنی که چی ؟ آدم مثل بقیه باشه ؟ ⁉️⁉️ نه اینکه تا یکی مسخره ش کرد ، بترسه ، جابخوره . جابزنه . بخاطر لبخند چهار تا رفیقش دنبال هرزگی بیفته . مستقل بشه... 👏👏 به بچه من استقلال یاد بده ☝️✅ خدا خیلی راحت ، عین هلو که میاد میپره تو گلو ، میره تو دلش . کاری نداره ، خدا پرستی . ✅✅ 💠 رفتند آمار گرفتند خیلی از خانمهایی که از حجاب دست برداشتند ، چادر و برداشتند تبدیل کردند به حجاب ضعیفتر. ♨️♨️♨️ پرسیدند چرا حجابتون ضعیفتر شده ؟ ⁉️⁉️ 70% گفتند از ترس تمسخر دیگران . آخه تو چیکار داری به تمسخر دیگران ؟ مستقل باش .✅ سفت باش ، رو پای خودت وایسا .✅ رگ خواب شما رضایت اهل بیته ، بخدا قسم به هر کدوم شما بگن کاراتون مورد رضایت امام زمان (عج )نیست دق میکنید . کاری کن که کارهات مورد رضایت امام زمان (عج) باشه . @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترجمه آیه نصب شده بر کتیبه حسینیه امام خمینی (ره) در ارتباط تصویری رهبر انقلاب به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس: 🔹 ولَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ 🔹 قطعاً خدا کسانى را که او را یارى مى دهند یارى خواهد کرد، چرا که خدا نیرومند و شکست ناپذیر است. (آیه ۴۰ سوره حج) @mohabbatkhoda