eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
هر سال در چنین روزهایی شاهد محتواهای سخیف و دروغ زیادی بودیم. مثل: 🔺صیغه های ایرانی در عراق 🔺صیغه های عراقی در مشهد 🔺توهین فلان راننده به زائر 🔺توهین فلان زائر به میزبان 🔺نشان دادن عکس از مناطق محروم 🔺تقاضای مناطق محروم از زائران 🔺عکس صورت حساب زائران در عراق 🔺عکس توهین تاجر عراقی به پول ایران و صد ها چرت و پرت دیگه... ⛔️ اما امسال که این وضع پیش اومده و اکثرا نمیتونن برن عراق و کربلا، از سه روز پیش شروع کردند و دارن این کلیپ ها را منتشر میکنند: 🔺دعوت فلان مامور امنیتی مشکوک از زائران برای رفتن به عراق 🔺افشاگری از فلان طرح قلابی دولت برای جبران کسر بودجه از محل منابع زائران اربعین‼️ 🔺کلیپ تعریف عشق حسینی و داستان زائری که دو دستش داد که به کربلا برود. 🔺کلیپ بغض فلان امام جماعت کربلا از غربت امام حسین و کربلا و تحریک مردم که بیایید و امام را تنها نگذارید. و صد ها پیام از این دست... ✔️ جالب تر اینه که امشب یکی از شبکه های معاند داشت از ثواب زیارت امام حسین در اربعین سخن میگفت😐😳 و از اون باحال تر، ادمین هایی هستند که تا پارسال ما را متهم به عرب پرستی میکردند اما امسال اصرار دارند که کرونا دروغ قرن هست و وضع عراق از لحاظ کرونا خیلی هم بد نیست و به قرمز و بحران نرسیده‼️ حتی باید عکس پیاده روی اربعین و جمله لبیک یا حسینِ پروفایل و وضعیت بر و بچه های ادمین بعضی کانال های اصلاح طلب و ملی گرا را به عنوان جوک سال انتخاب کرد! خدا به صورت اورژانسی بهشون شفا عنایت کنه! ما را چی فرض کردند؟! 👈 نمیرین یه وقت از این همه تناقض کیه که ندونه اصلا اربعین و امام حسین و مناطق محروم و کمک و کرونا و ... برای اونا بهانه ای است برای به جان هم انداختن مسلمانان و کشورها!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 | کارشناس شبکه ماهواره‌ای ولایت: 🔸 برای بچه‌هاتون به جای تبلت و موبایل، برادر و خواهر هدیه بدید.../جنبش مردمی حلال‌زاده‌ها @mohabbatkhoda
های_منسوخ و تمام کتبی را که شیعه و سنی در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه وآله نوشته اند مطالعه می کنیم ببینیم آیا پیغمبر اکرم در روش و متد خودش یکی از چیزهایی که از آن استفاده می کرد مسئله و بود یا نه ؟ مثلا آیا می گفت مثلا امروز دوشنبه است برای مسافرت خوب نیست یا امروز سیزده عیدنوروز است ، هر کس بیرون نرود گردنش می شکند آن هم از سیزده جا نه یک جا ؟! آیا چنین حرفهایی هست ؟ در سیره علی علیه السلام چطور ؟ در سیره ائمه چطور ؟ 🤔 ⭕️ما هرگز نمی بینیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله یا ائمه اطهار خودشان در عمل از این حرف ها یک ذره استفاده کرده باشند ، بلکه عکسش را می بینیم . ✔️ در نهج البلاغه هست که علیرغم گفته ی منجم و متخصص شناخت سعد و نحس ایام که می گفت امروز روز نحسی هست و اگر به جنگ بروید شکست می خورید .. علی علیه السلام فرمود : هر کسی تو را تصدیق کند پیغمبر را تکذیب کرده .. علی السلام به جنگ خوارج رفت و در هیچ جنگی به اندازه این جنگ فاتح نشد . و نمونه های دیگر... 🌀از مجموع روایاتی که از اهل بیت اطهار رسیده این مطلب استنباط می شود که این امور یا اساسا اثر ندارد و یا اگر اثر دارد و به پیغمبر صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام اثر اینها را می برد .👌✅ ✳️ بنابراین یک ، ، در عمل به این امور کند ؛ مثلا می خواهد کاری انجام دهد ، مثلا مسافرت می خواهد برود .. بدهد ، به خدا کند، به اولیاء بجوید و به هیچ یک از این امور اعتنا نکند . ✅ 🔻از همه بالاتر این است که شما ببینید در تاریخ پیغمبر صلی الله و ائمه اطهار علیهم السلام آیا یک دفعه هم اتفاق افتاده که خود به این مسائل عمل کنند ؟! 🔺سیره یعنی این چیزها . 🌀یک مسلمان نباید را با این موهومات خسته کند . پس توکل به خدا چیست ؟ ما هم دم از توکل می زنیم ، هم دم از توسل و هم از گربه سیاه می ترسیم .😏 آدمی که می گویدتوسل و ولایت ، دیگر نباید این حرفها را بزند . 🤔 حدیث نبوی هست : اگر فال بد زدی به کار خود ادامه بده 👌 🌀 به و کار خودت را درست 👌 انجام بده و نتیجه را به خداوند بسپار و به خدا توکل کن.👌 در روایات هست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله در کمال صراحت فرمود: 《رفع عن امتی الطیر》👉 در امت من تطیر و فال بد وجود ندارد. 👌 خود پیغمبر اکرم اشیاء را به فال نیک می گرفت و هرگز فال بد نمی زد و از فال بد می کرد . فرمود : 《اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبع》👉بحارالانوار هر وقت به دلت بد آمد ، با آمدن چیزی دلت چرکین شد و تطیر زدی ، اعتنا نکن ، مخصوصا برو 👌 باز فرمود : 《و لا تعادوا الایام فیعادیکم 》👉بحارالانوار با ایام و روزگار اعلام دشمنی نکنید که آنگاه دشمن شما می شوند . امام صادق علیه السلام فرمود : تطیر چیزی است که اگر سخت بگیری بر تو سخت می گیرد ، چون وقتی سخت می گیری خودت هستی که بر خودت سخت می گیری ، و اگر سست بگیری بر تو سست می گیرد ؛ اگر اعتنا نکنی می بینی چیزی نبود است. خیلی جمله عجیبی است. !🤔 سالها و قرن هاست که با درگیر کردن خود به نحسی ایام و این مسائل موجب تحریک اعصاب یکدیگر شدیم .. چاره اینکه از این نحسی بیرون بیاییم این هست که از این افکار بیرون بیاییم و درست فکر و تعقل کنیم و کار خود را اصلاح کنیم .👌 کتاب عقل و علم _سیره نبوی _استاد مطهری رحمه الله👉 و 👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت خدا
#سبک های_منسوخ #سعد و #نحسی_ایام تمام کتبی را که شیعه و سنی در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه وآله نوش
نمونه از امام علی علیه السلام در برخورد با .. در نهج البلاغه هست که وقتی علی علیه السلام تصمیم گرفت برود به جنگ خوارج ، اشعث قیس که آن وقت جزء اصحاب بود با عجله و شتابان آمد : یا امیر المومنین ! خواهش می کنم صبر کنید ، حرکت نکنید ، برای اینکه یکی از خویشاوندان من که منجم است یک حرفی دارد و می خواهد به عرض شما برساند . فرمود : بگو بیاید . آمد . گفت : یا امیرالمومنین ! من منجمم و متخصص شناختن سعد و نحس ایام . من در حساب های خودم به اینجا رسیده ام که اگر شما الآن حرکت کنید بروید به جنگ قطعا شکست می خورید ، و شما و اکثریت شما کشته خواهد شد . فرمود : هر کس که تو را تصدیق کند پیغمبر صلی الله علیه و آله را تکذیب کرده ، این مزخرفات چیست که می گویی ؟! اصحاب من ! 《سیروا علی اسم الله》بگویید به نام خدا ، به خدا اعتماد و توکل کنید و حرکت کنید بروید . علی رغم نظر این شخص ، همین الآن حرکت .. کنیم برویم . و می دانیم که در هیچ جنگی علی علیه السلام به اندازه این جنگ فاتح نشد .✅ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ و گفت: »دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزه ایه! إنشاءالله همیشه دلش شاد باشه!« کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش میداد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینیها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: »این پسره میخواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه.« مادر جواب داد: »خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید!« و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: »دیگه اخمهاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه.« سپس رو به من کرد و گفت: »الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم!« انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینی‌هایش آنچنان مجلسی، اما باید میپذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بی‌روح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند! * * * صبح جمعه پنجم آبان ماه سال 91 در خانه ما و اکثر خانه‌های بندر، با حال و هوای عید قربان، شور و نشاط دیگری بر پا بود. از نماز عید بازگشته و هر کسی مشغول کاری برای برگزاری جشنهای عید بود. عبدالله مقابل آینه روشویی ایستاده و محاسنش را اصلاح میکرد. من مردد در انتخاب رنگ چادر بندری ام برای رفتن به خانه مادر بزرگ، بین چوب لباسیهای کمد همچنان میگشتم که قرار بود ابراهیم و محمد و همسرانشان برای نهار میهمان ما باشند تا بعدازظهر به اتفاق هم به خانه مادر بزرگ برویم. مادر چند تراول پنجاه هزار تومانی میان صفحات قرآن قرار داد و رو به پدر خبر داد: »عبدالرحمن! همون قدری که گفتی برای بچه‌ها لای قرآن @mohabbatkhoda
۱۷ گذاشتم.« پدر همچنانکه تکیه به پشتی، به اخبار جنایات تروریستها در سوریه توجه کرده و چشم از تلویزیون برنمیداشت، با تکان سر حرف مادر را تأیید کرد که مادر با نگاهی به ساعت دیواری اتاق، با نگرانی پدر را صدا زد: »عبدالرحمن! دیر شد! پس چرا حاج رسول گوسفند رو نیاورد؟ باید برسم تا ظهر برای بچه‌ها غذا درست کنم.« پدر دستی به موهای کوتاهش کشید و گفت: »زنگ زده، تو راهه.« که پاسخ پدر با صدای زنگ همراه شد و خبر آمدن گوسفند قربانی را داد. پدر هنوز گوشش به اخبار بود و چاره‌ای جز رفتن نداشت که از جا بلند شد و به حیاط رفت. عبدالله هم سیم ماشین اصلاح را به سرعت پیچید و به دنبال پدر روانه حیاط شد. از چند سال پیش که پدر و مادر مشرف به حج تمتع شده بودند، هر سال در عید قربان، قربانی کردن گوسفند، جزئی جدایی ناپذیر از رسومات این عید در خانه ما شده بود. از آنجایی که به هیچ عنوان دل دیدن صحنه قربانی را نداشتم، حتی ِ از پنجره هم نگاهی به حیاط نیانداختم. گوشت گوسفند قربانی شده، در حیاط تقسیم شد و عبدالله مشغول شستن حیاط بود که حاج رسول بهای گوسفند و دستمزدش را گرفت و رفت. با رفتن او، من و مادر برای بسته بندی گوشتهای نذری به حیاط رفتیم. امسال کار سختتر شده بود که بایستی با چادری که به سر داشتیم، گوشتها را بسته‌بندی میکردیم که مردی غریبه در طبقه بالای خانه‌مان ِ حضور داشت. کله پاچه و دل و جگر و قلوه گوسفند قربانی، سهم خانواده خودمان برای نهار امروز بود که در چند سینی به یخچال منتقل شد. سهم هر کدام از اقوام و همسایه‌ها هم در بسته‌ای قرار میگرفت و برچسب میخورد که در حیاط با صدای کوتاهی باز شد. همه‌ی ما با دیدن آقای عادلی در چهارچوب در تعجب کردیم که تا آن لحظه خیال میکردیم در طبقه بالا حضور دارد. او هم از منظره‌ای که مقابلش بود، جا خورد و دستپاچه سلام و احوالپرسی کرد و عید را تبریک گفت و از آنجایی که احساس کرد مزاحم کار ماست، خواست به سرعت از کنارمان عبور کند که سؤال عبدالله او را سر جایش نگه داشت: »آقا مجید! ما فکر کردیم شما خونه اید، میخواستیم براتون گوشت بیاریم.« لبخندی زد و پاسخ داد: »یکی @mohabbatkhoda
۱۸ از همکارام دیشب براش مشکلی پیش اومده بود، مجبور شدم شیفت دیشب رو به جاش بمونم.« که مادر به آرامی خندید و گفت: »ما دیشب سرمون به کارای عید گرم بود، متوجه نشدیم شما نیومدید.« در جواب مادر تنها لبخندی زد و مادر با خوش زبانی ادامه داد: »پسرم! امروز نهار بچه‌ها میان اینجا. شما هم که غریبه نیستید، تشریف بیارید!« به صورتش نگاه نمیکردم اما حجب و حیای عمیقی را در صدایش احساس میکردم که به آرامی جواب داد: »خیلی ممنونم، شما لطف دارید! مزاحم نمیشم.« که عبدالله پشت مادر را گرفت و گفت: »چرا تعارف میکنی؟ امروز جفت داداشای من میان، تو هم مثل داداشمی! بیا دور هم باشیم.« در پاسخ تعارف صمیمی عبدالله، به آرامی خندید و گفت: »تو رو خدا اینطوری نگو! خیلی لطف داری! ولی من ...« و عبدالله نگذاشت حرفش را ادامه دهد و با شیطنت گفت: »اتفاقا ً همینجوری میگم که دیگه نتونی هیچی بگی! اگه کسی تعارف ما بندریها رو رد َکنه، بهمون بَر میخوره!« در مقابل اصرار زیرکانه عبدالله تسلیم شد، دست به سینه گذاشت و با لبخندی نجیبانه پاسخ داد: »چشم! خدمت میرسم!« و مادر تأ کید کرد: »پس برای نهار منتظرتیم پسرم!« که سر به زیر انداخت و با گفتن »چشم! مزاحم میشم!« خیال مادر را راحت کرد و سپس پدر را مخاطب قرار داد: »حاج آقا کاری هست کمکتون کنم؟« پدر سری جنباند و گفت: »نه، کاری نیست.« و او با گفتن »با اجازه!« به سمت ساختمان رفت. سعی میکردم خودم را مشغول برچسب زدن به بسته‌ها کنم تا نگاهم به نگاهش نیفتد، هرچند به خوبی احساس میکردم که او هم توجهی به من ندارد. حوالی ساعت یازده ابراهیم و لعیا و ساجده آمدند و به چند دقیقه نکشید که محمد و عطیه هم از راه رسیدند. بوی کله پاچه ای که در دیزی در حال پختن بود، فضای خانه را گرفته و سیخهای دل و جگر و قلوه منتظر کباب شدن بودند. دیس شیرینی و تُنگ شربت را با سلیقه روی میز چیده و داشتم بشقابها را پخش میکردم که کسی به در اتاق زد. عبدالله از کنار محمد بلند شد و با گفتن »آقا مجیده!« به سمت در رفت. چادر قهوه‌ای رنگ مادر را از روی چوب لباسی برداشتم @mohabbatkhoda
صبــح‌دم بہ ؏ـشق دیدار خورشید خورشید بہ ؏ـشق دیدار صبحی دوباره و من... بہ ؏ـشق دیدار شما چشم‌هایمان را باز می‌کنیم السلام‌علیڪ‌یااباصالح‌المهدے 🦋صبحت بخیر آقا 🦋 اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ @mohabbatkhoda
سلام علیکم صبح بخیر🌹🌸 سالروز دفاع مقدس و آغاز هفته بزرگداشت دفاع مقدس رو گرامی میداریم 🙏 امیدوارم یاد وخاطره. مدافعان کشور ،شهدا و رزمندگان سرافراز ایران در قلب‌های ما و همه مردم سرزمین مون ماندگار باشه و راهشان پر رهرو باد 💞❤️❤️
. علی اصغر اتحادی ❤️ تاریخ شهادت: ۶۱/۸/۲۱ @mohabbatkhoda
مادر شهید ابراهیم همت در آغاز هفته دفاع مقدس به فرزند شهیدش پیوست 😔 روحش شاد و همنشینی با اولیا وانبیا باشد ❤️❤️◾️◾️◾️◾️
روزی یه زن حامله بود به شوهرش گفت بریم کربلا شوهر گفت زن حامله ای خدایی نکرده برا بچه اتفاقی میفته گفت طوری نیست بریم کربلا. اومدن حالش خراب شد بردنش بیمارستان ازمایش گرفتن گفتند بچه مرده شوهرش گفت بهت نگفتم زن گفت فدا سر ارباب فقط منو ببر کنار ضریح اقا گریه کرد بعد از چند لحظه ای بیدار شد، خندان، گفتم چرا میخندی؟! گفت بچم طوری نیست! خواب دیدم حضرت اومدن بچه ای رو تو دامنم گذاشتند و رفتند باورش نشد رفتن آزمايش دیدن بچه زنده شده. اسم اون بچه رو گذاشتن که بعدها فرمانده شهید [بی‌سر] شد. روای: @mohabbatkhoda
⚫️ مادر شهید همت به فرزند شهیدش پیوست 🔸 نصرت همت، مادر شهید محمدابراهیم همت پس از سال‌ها دوری، بر اثر سکته مغزی دعوت حق را لبیک گفت. 🔸 وی علاوه بر فرزند خود، همچنین مادربزرگ شهید احمد مروت بود که در سال ۱۳۶۳ در منطقه شرق دجله به شهادت رسید و پیکر پاکش مفقود الاثر باقی‌ماند. 🔸 مراسم تشییع صبح روز سه شنبه در گلزار شهدای شهرضا با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد. @mohabbatkhoda
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 79 استاد پناهیان 💠 مکرر خدمت آیت الله العظمی بهجت رسیدند ، گفتند آقا
. 80 🌹استاد پناهیان 💠 خدمت آموزش و پرورشیان عزیز بودم گفتند ما چه جوری تعلیمات دینی یاد بچه هامون بدیم ؟ گفتم خواهش میکنم ، تو رو خدا شما تعلیمات دینی یاد بچه ها ندین ، ⭕️❌😒 شما یه کار دیگه انجام بدین ، یکی از کارایی که انجام میدید این باشه که ، به بچه من مستقل بودن و یاد بدین ، ✅💯 بچه ی من از مدرسه بیرون اومد ، بگه یعنی که چی ؟ آدم مثل بقیه باشه ؟ ⁉️⁉️ نه اینکه تا یکی مسخره ش کرد ، بترسه ، جابخوره . جابزنه . بخاطر لبخند چهار تا رفیقش دنبال هرزگی بیفته . مستقل بشه... 👏👏 به بچه من استقلال یاد بده ☝️✅ خدا خیلی راحت ، عین هلو که میاد میپره تو گلو ، میره تو دلش . کاری نداره ، خدا پرستی . ✅✅ 💠 رفتند آمار گرفتند خیلی از خانمهایی که از حجاب دست برداشتند ، چادر و برداشتند تبدیل کردند به حجاب ضعیفتر. ♨️♨️♨️ پرسیدند چرا حجابتون ضعیفتر شده ؟ ⁉️⁉️ 70% گفتند از ترس تمسخر دیگران . آخه تو چیکار داری به تمسخر دیگران ؟ مستقل باش .✅ سفت باش ، رو پای خودت وایسا .✅ رگ خواب شما رضایت اهل بیته ، بخدا قسم به هر کدوم شما بگن کاراتون مورد رضایت امام زمان (عج )نیست دق میکنید . کاری کن که کارهات مورد رضایت امام زمان (عج) باشه . @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترجمه آیه نصب شده بر کتیبه حسینیه امام خمینی (ره) در ارتباط تصویری رهبر انقلاب به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس: 🔹 ولَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ 🔹 قطعاً خدا کسانى را که او را یارى مى دهند یارى خواهد کرد، چرا که خدا نیرومند و شکست ناپذیر است. (آیه ۴۰ سوره حج) @mohabbatkhoda
محبت خدا
نمونه از #سیره امام علی علیه السلام در برخورد با #نحوست_ایام .. در نهج البلاغه هست که وقتی علی ع
این حدیث در وسائل است : عبدالملک بن اعین می اید خدمت امام صادق علیه السلام . عبدالملک برادر زراره است و خودش هم از راویان بزرگ و مرد عالمی است . او نجوم خوانده بود و به همین جهت به این چیزها عمل می کرد . کم کم احساس کرد برای خودش مصیبت درست کرده ؛ مثلا از خانه بیرون می آید ، یک وقت می بیند که امروز است ، اگر بروم چنین خواهد شد ، یک روز می بیند فلان ستاره از جلویش درآمد . کم کم خود بیچاره اش احساس کرد که دست و پایش به کلی بسته شده است . روزی آمد خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد : یابن رسول الله !من به مبتلا شده ام (البته نجوم ریاضی غیر از نجوم احکامی است ، اشتباه نشود، دو نجوم داریم . نجوم ریاضی ، یعنی حساب خسوف و کسوف و امثال اینها . و جزء ریاضیات است . نجوم احکامی است که بی اعتبار است.) گفت من کتاب هایی در این زمینه دارم و کم کم احساس می کنم که مبتلا شده ام ، اصلا گرفتار شده ام و تا به این کتاب ها مراجعه نکنم در هیچ کاری نمی توانم تصمیم بگیرم . تکلیف من چیست ؟ امام صادق علیه السلام با تعجب فرمود : 🤔 تو از اصحاب ما ،تو راوی روایات ما ،به این چیزها عمل می کنی ؟! بله یابن رسول الله . فرمود : الان بلند شو برو منزل ؛ به محض رسیدن ، تمام این کتاب ها را آتش بزن و دیگر نبینم که حتی به یک کلمه از این حرف ها عمل کرده ای . کتاب سیره نبوی _استاد مطهری رحمه الله👉 @mohabbatkhoda
17.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبای «سرگذشت» با صدای حاج صادق آهنگران 🔻به پاسداشت شهدای ۸ سال جنگ تحمیلی و آغاز هفته دفاع مقدس @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت خدا
#قسمت ۱۸ از همکارام دیشب براش مشکلی پیش اومده بود، مجبور شدم شیفت دیشب رو به جاش بمونم.« که مادر
۱۹ و به دستش دادم و خودم به اتاق رفتم. از قبل دو چادر برای خانه مادر بزرگ آماده کرده بودم که هنوز روی تختم، انتظار انتخاب سختگیرانه ام را میکشیدند. یکی زیباتر با زمینه زرشکی و گلهای ریز مشکی و دیگری به رنگ نوک مدادی با رگه های ظریف سفید که به نظرم سنگین‌تر می‌آمد. برای آخرین بار هر دو را با نگاهم بررسی کردم. میدانستم اگر چادر زرشکی را سر کنم، طنازی بیشتری دارد و یک لحظه در نظر گرفتن رضایت خدا کافی بود تا چادر سنگین‌تر را انتخاب کنم. چادری که زیبایی کمتری به صورتم میداد و برای ظاهر شدن در برابر دیدگان یک مرد جوان مناسبتر بود. صلابت این انتخاب و آرامش عجیبی که به دنبال آن در قلبم جاری شد، آنچنان عمیق و نورانی بود که احساس کردم در برابر نگاه ُ ِپر مهر پروردگارم قرار گرفته‌ام و با همین حس بهشتی قدم به اتاق نشیمن گذاشتم و با لحنی لبریز حیا سلام کردم. به احترام من تمام قد بلند شد و پاسخ سلامم را با متانتی مردانه داد. با آمدن آقای عادلی، مسئولیت پذیرایی به عبدالله سپرده شده بود و من روی مبلی، کنار عطیه نشستم. مادر با خوشرویی رو به میهمان تازه کرد و گفت: »حتما ً سال پیش عید قربون پیش مادر و پدر خودتون بودید! خب امسال هم ما رو قابل بدونید! شما هم مثل پسرم میمونی!« بی‌آنکه بخواهم نگاهم به صورتش افتاد و دیدم غرق احساس غریبی سر به زیر انداخت و با لبخندی که بر چهره‌اش نقش بسته بود، پاسخ مادر را داد: »شما خیلی لطف دارید!« سپس سرش را بالا آورد و با شیرین زبانی ادامه داد: »قبل از اینکه بیام اینجا، خیلی از مهمون نوازی مردم بندرعباس شنیده بودم، ولی حقیقتاً مهمون نوازی شما مثال زدنیه!« پدر هم که کمتر در این گونه روابط احساسیُ پر تعارف وارد میشد، با این حرف او سر ذوق آمد و گفت: »خوبی از خودته!« و در برابر سکوت محجوبانه آقای عادلی پرسید: »آقا مجید! پدرت چی کاره اس؟« از سؤال بی‌مقدمه پدر کمی جا خورد و سکوت معنادارش، نگاه ملامت بار مادر را برای پدر خرید. شاید دوست نداشت از زندگی خصوصی اش صحبت کند، شاید شغل پدرش به گونه‌ای بود که نمیخواست بازگو کند، شاید از کنجکاوی دیگران در مورد خانواده‌اش @mohabbatkhoda
۲۰ ناراحت میشد که بالاخره پاسخ پدر را با صدایی گرفته و غمگین داد: »پدرم فوت کردن.« پدر سرش را سنگین به زیر انداخت و به گفتن »خدا بیامرزدش!« اکتفا کرد که محمد برای تغییر فضا، با شیطنت صدایش کرد: »مجید جان! این مامان ما نمیذاره از کنارش تکون بخوریم! مادرت خوب صبری داره که اجازه میده انقدر ازش دور باشی!« در جواب محمد، جز لبخندی کمرنگ واکنشی نشان نداد که مادر در تأیید حرف محمد خندید و گفت: »راست میگه، من اصلاً طاقت دوری بچه هام رو ندارم!« و باز میهمان ِ نوازی پر مهرش گل کرد: »پسرم! چرا خونوادت رو دعوت نمیکنی بیان اینجا؟ الان هوای بندر خیلی عالیه! اصلاً شماره مادرت رو بده، من خودم دعوتشون کنم.« چشمانش در دریای غم غلطید و باز نمیخواست به روی خودش بیاورد که نگاهش به زمین فرو رفت و با لبخندی ساختگی پاسخ مهربانی مادر را داد: »خیلی ممنونم حاج خانم!« ولی مادر دست بردار نبود که با لحنی لبریز محبت اصرار کرد: »چرا تعارف میکنی؟ من خودم با مادرت صحبت میکنم، راضی اش میکنم یه چند روزی بیان پیش ما!« که در برابر اینهمه مهربانی مادر، لبخند روی صورتش خشک شد و با صدایی که انگار از پس سالها بغض میگذشت، پاسخ داد :»حاج خانم! پدر و مادر من هر دوشون فوت کردن. تو بمبارون سال 65 تهران...« پاسخش به قدری غیر منتظره بود که حتی این بار کسی نتوانست یک خدا بیامرز بگوید. برای لحظاتی احساس کردم حتی صدای نفس کسی هم شنیده نمیشود و دل او در میدان سکوت پدید آمده، یکه تازی میکرد و انگار میخواست بغض اینهمه سال تنهایی را بازگو کند که با صدایی شکسته ادامه داد: »اون موقع من یه ساله بودم و چیزی ازشون یادم نیس. فقط عکسشون رو دیدم. خواهر و برادری هم ندارم. بعد از اون قضیه هم دیگه پیش مادربزرگم بودم.« با آوردن نام مادربزرگش، لبخندی روی صورتش نشست و با حس خوبی توصیفش کرد: »خدا رحمتش کنه! عزیز خیلی مهربون بود!... از چند سال پیش هم که فوت ً کرد، یه جایی رو تو تهران اجاره کرده بودم و تنها زندگی میکردم.« ابراهیم که معمولا کمتر از همه درگیر احساسات میشد، اولین نفری بود که جرأت سخن گفتن پیدا @mohabbatkhoda
۲۱ کرد: »خدا لعنت کنه صدام رو! هر بلایی سرش اومد، کمش بود!« جمله ابراهیم نفس حبس شده بقیه را آزاد کرد و نوبت محمد شد تا چیزی بگوید: »ببخشید مجید جان! نمیخواستیم ناراحتت کنیم!« و این کلام محمد، آقای عادلی را از اعماق خاطرات تلخش بیرون کشید و متوجه حالت غمزده ما کرد که صورتش به خنده‌ای ملیح گشوده شد و با حسی صمیمی همه ما را مخاطب قرار داد: »نه! شما منو ببخشید که با حرفام ناراحتتون کردم...« و دیگر نتوانست ادامه دهد و با بغضی که هنوز گلوگیرش بود، سر به زیر انداخت. حالا همه میخواستند به نوعی میهمانی را از فضای پیش آمده خارج کنند؛ از عبدالله که کتاب آورده و احادیثی در مورد عید قربان میخواند تا ابراهیم و لعیا که تلاش میکردند به بهانه شیطنت‌ها و شیرین زبانی های ساجده بقیه را بخندانند و حتی خود آقای عادلی که از فعالیت‌های جالب پالایشگاه بندرعباس میگفت و از پیشرفتهای چشمگیر صنعت نفت ایران صحبت میکرد، اما خاطره جراحت دردنا کی که روی قلب او دیده بودیم، به این سادگیها فراموشمان نمیشد، حداقل برای من که تا نیمه‌های شب به یادش بودم و با حس تلخش به خواب رفتم. * * * @mohabbatkhoda
﷽❣ سلام امام زمانم ❣﷽ 🌸سلام مهدےِ زهرا سلام اے جانم 🌿ببین بہ شوقِ وصالٺ ترانہ مےخوانم 🌸غریبُ خستہ و تنها، میانِ این غوغا 🌿نشستہ اے بہ هواے ظهور، میدانم 🌸 تعجیل در ظهور صلوات🌿 ⚫️ @mohabbatkhoda
سلام علیکم جمیعا صبحتون با خیر و برکت باشه ان شاء الله حال و احوالتون چطوره ؟ ان شاء الله که همگی خوب و سلامت باشید .
با یاد و نام خدا و گرامی داشت هفته دفاع مقدس و سلام و درود به شهدا درس انتقال مفاهیم به فرزندان را محضرتون تقدیم می کنم . 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا