■●" قصۀ نی "●■
●غزلم به هوشیاری نمکی ندارد ای جان
●قدحی ده موهبت کن چو ز من غزل ستانی
#دیوان_شمس
■این تمثیل نی شدن برای رسیدن به درک حقایق اشیاء در همه فرهنگهای باستانی با تصویرهای گوناگون به چشم می خورد. چینیان معتقدند که تا کسی نی نشود نمی تواند نی را بکشد.
قصه نی در اساطیر یونان نیز قصه شیرین و عبرت آموزی است و ماجرای او با قصه نی مولانا هم آهنگ است.
■داستان نی به روایت یونانیان چنین است که:
نی در آغاز دختر زیبایی بود. در بیشۀ سبز و خرمی زندگی می کرد و همه جوانان آن ناحیت بر او عاشق بودند. روزی یکی از عاشقان او که مجنون تر از دیگران بود او را دنبال کرد تا دامنش را بگیرد و با او معاشقه کند، اما او گریخت و در نیزاری انبوه خود را پنهان کرد و برای آنکه راه را بر آن جوان ببندد خود را به صورت یک نی درآورد تا در میانِ نی ها بکلی گم شود اما جوان آن نیِ خاص را شناخت و چید و بندهای آن را تهی کرد و سوراخهایی به آتش در آن پدید آورد و آنگاه آتشِ عشق خویش را در او دمید...
●آتش است این بانگ نای و نیست باد
●هرکه این آتش ندارد نیست باد
#مثنوی
■●برگرفته از کتاب " در صحبت مولانا "
به قلم حسین الهی قمشه ای●■
#به_مناسبت_بزرگداشت_حضرت_مولانا
■اگر #مولانا نیامده بود و این دفتر را نگذاشته بود بشریت چیزی کم داشت بشریت باید #زبان #فارسی یاد بگیرد و با زبان اصلی بخواند .
■ #مثنوی شش دفتر است به اینجا که رسید مولانا دیگه اشتر من خوابید اشتر #سلوک بود و داشت میرفت این مثنوی سلوک مولانا است فقط #شاعر نبوده میگوید : مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا /
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
■این سلوک است سوار بر اشتری بوده که به کعبه مقصود میرفته و دفتر هفتم را نمیگوید و سروده نمیشود یعنی میرسد به وادی #حیرت که حرف نیست
لفظ و گفت و صوت را بر هم زنم / لحظهای بی این سه با تو دم زنم. میرسد به جایی که حیرت است و سلوک است و #خاموش است و تخلص مولاناست سکوت یعنی چه تنها کسی میتواند #سکوت کند که حرفی برای گفتن داشته باشد دیوار و میز که حرفی ندارد سکوت ندارد یا نمیخواهی بگویی یا نمیتوانی بگویی بنا به مصلحت. خیلی حرفهای گفتنی دارد و رسید به جایی که نباید بگوید #علامه #محمد_تقی_جعفری در تفسیر گفته هر کتابی که میخواندم خسته میشدم اما #مثنوی_معنوی هر چه میخواندم به هیجان میآمدم.
■حکیم دکتر دینانی■
@mohamad_hosein_tabatabaei
□○" اصحاب قریه "○□
□روستايى به شهر آمد و مهمان شهرى شد. شهرى او را حلوا آورد و روستايى با اشتها بخورد آن را، گفت: اى شهرى، من روز و شب به گَزَر خوردن آموخته بودم، اين ساعت طعم حلوا چشيدم، لذت گَزَر از چشمم افتاد. اكنون هر بارى حلوا نخواهم يافتن، و آنچه داشتم بر دلم سرد شد. چه چاره كنم؟ چون روستايى حلوا چشيد، بعد از اين ميل شهر كند؛ زيرا شهرى دلش را برد، ناچار در پى دل بيايد.
#فیه_ما_فیه
□در قرآن از اهل دنيا به " اصحاب قريه" و اهل روستا تعبير شده است و عارفان هر هفت اقليم زمين را دِهى ويران خوانده اند:
○در هوس اين دو سه ويرانه ده
○كار فلك بود گره در گره
#نظامى
□حال اگر روستاييان عالم، كه اينجا به ريشه علفى خو گرفته اند، لقمهای از حلوای معرفت بچشند و جرعهای از شراب عشق بنوشند، آن علف بر دل ایشان سرد شود و سالک شهر عشق گردند، چنانکه مولانا در نیایشی اشاره کرده است:
○ای خدای بی نظیر، ایثار کن،
○گوش را چون بهره دادی زین سخن.
○چون به ما بویی رسانیدی از این،
○در مبند این مشک را ای ربّ دین.
#مثنوی
□○برگرفته از کتاب " گزیده فیه ما فیه "
اثر حسین الهی قمشه ای○□
@mohamad_hosein_tabatabaei
◾️در بیان عشق یعقوب به مظهر جمال الهی◾️
▪️عشق زلیخا و یعقوب به جناب یوسف عشق به حق بود با این تفاوت که زلیخا حق را مقید در صورت ظاهری یوسف کرده بود اما یعقوب شیفته و دلباختهی جمال باطنی یوسف گردیده بود.
ای بسا کس را که صورت راه زد
قصد صورت کرد و بر الله زد
#مثنوی، دفتر دوم
▪️رهزن زلیخا صورت بود اما یعقوب عنایت داشت که جان یوسفی مظهر اسم الله است و این جان حرم و حریم خداوندی است که آسمان و زمین گنجايش آن را ندارند و او فقط در قلب بندگان مؤمنش جای میگیرد. بدین سبب شیفتگی او چنان از حد گذشت و عاشق یوسف شد که فرزندانش گفتند پدر ما در گمراهی آشکار است؛ «إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» (يوسف، ۸) و همین سخن بر زبان زنان مصر جاری شد که ما زلیخا را در گمراهی آشکار میبینیم؛ «إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ» (يوسف، ۳۰)
▪️مرز تفکیک عشق مجازی از عشق حقیقی باریک است. عین القضات در نفحات الانس میگوید:
▪️اى عزيز! كارى كه با غيرى منسوب بينى به جز از خداى - تعالى - آن مجازى مىدان نه حقيقى. فاعل حقيقى خدا را دان! آنجا كه گفت: «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ» (سجده، ۱۱)، مجازى مىدان! حقيقتش آن باشد كه: «اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» (زمر، ۴۲). راه نمودن محمّد - صلّى اللّه عليه و سلّم - مجازى مىدان! و گمراه كردن ابليس مجازى مىدان! «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» (نحل، ۹۳ يا فاطر، ۸) حقيقت مىدان! گيرم كه خلق را اضلال، ابليس مىكند، ابليس را بدين صفت كه آفريد؟ مگر موسى - عليه السّلام - از بهر اين مىگفت: «إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ» (اعراف، ۱۵۵).
همه جور من از بلغاريان است
كه مادامم همى بايد كشيدن
گنه بلغاريان را نيز هم نيست
بگويم گر تو بتوانى شنيدن
خدايا اين بلا و فتنه از تست
وليكن كس نمىيارد خجيدن
همىآرند تركان را ز بلغار
ز بهر پردۀ مردم دريدن
لب و دندان آن خوبان چون ماه
بدين خوبى نبايست آفريدن
#ناصر_خسرو_قباديانی
▪️نکته لطیف میان این دو نحو عاشقی بحث اطلاق و تقیید است. یعقوب حق را در خلق میبیند اما زلیخا خلق را در خلق میبیند. یعقوب برای یافتن یوسف امر به ورود از ابواب متفرقه میکند و زلیخا ابواب را میبندد. يعقوب در فراق یوسف دارالحزن بنا میکند و خود را محبوس و از اغیار دور میکند و زلیخا یوسف را به زندان میکند. یعقوب جنونوار بوی نفس رحمانی از پیرهن یوسف میشنود؛ «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ» (يوسف، ۹۴). زلیخا جنون وار آن پیراهن را از پس میدرد.
آه از این عشق که چها با عاشق نمی کند؟!
#ح_م
#تفسیر_قرآن
#سوره_یوسف