eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.6هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
■اگر نیامده بود و این دفتر را نگذاشته بود بشریت چیزی کم داشت بشریت باید یاد بگیرد و با زبان اصلی بخواند . ■ شش دفتر است به اینجا که رسید مولانا دیگه اشتر من خوابید اشتر بود و داشت می‌رفت این مثنوی سلوک مولانا است فقط نبوده می‌گوید : مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا / پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا ■این سلوک است سوار بر اشتری بوده که به کعبه مقصود می‌رفته و دفتر هفتم را نمی‌گوید و سروده نمی‌شود یعنی می‌رسد به وادی که حرف نیست لفظ و گفت و صوت را بر هم زنم / لحظه‌ای بی این سه با تو دم زنم. می‌رسد به جایی که حیرت است و سلوک است و است و تخلص مولاناست سکوت یعنی چه تنها کسی می‌تواند کند که حرفی برای گفتن داشته باشد دیوار و میز که حرفی ندارد سکوت ندارد یا نمی‌خواهی بگویی یا نمی‌توانی بگویی بنا به مصلحت. خیلی حرفهای گفتنی دارد و رسید به جایی که نباید بگوید در تفسیر گفته هر کتابی که می‌خواندم خسته می‌شدم اما هر چه می‌خواندم به هیجان می‌آمدم. ■حکیم دکتر دینانی■ @mohamad_hosein_tabatabaei
🏴🏴🏴🏴🏴 ... ■●" آسمان زیباست "●■ ■آسمان بسیار زیباست اما بسی زیباتر است آن کس که این زیباترین سایبان آبی را آفرید. ■ای دوست شکَر خوش تر یا آنکه شکَر سازد خوبی قمر خوش تر یا آنکه قمر سازد ای عقل ندانی تو کز پیه کشی روغن بنگر تو در آن عقلی کز پیه بصر سازد ■نقاش وجود اینهمه صورت که بپرداخت تا نقش ببینی و مصّوِر بپرستی ■●برگرفته از کتاب " در قلمرو زرین " ترجمه و توضیح: حسین الهی قمشه ای●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
□ذهن انسان آن قدر عظیم است که خودش را زندانی خودش می‌کند و در این می‌ماند. زندانی ذهن امید رهایی ندارد. ممکن است خود را آزاد بدانم ولی در زندان ذهن باشم، آیا ملاکی هست که بفهمیم زندانی ذهن هستیم؟ اگر بتوانم در تمام عقایدی که اکنون دارم قدری و تردید کنم، رها می‌شوم. انسانی که قدرت شک کردن ندارد یا نمی‌خواهد شک کند هم چنان خر باقی می‌ماند. انسانی که بتواند شک کند دیگر زندانی ذهن نیست و رها می‌شود. مادامی‌که شک نکنی در زندان ذهن خود باقی می‌مانی. □شک مقدس است. اگر انسان نتواند شک کند حاصل نمی‌کند. شک همیشه مقدمه است و در شک باقی ماندن است. شک برای عبور و رفتن است. شک فقط راه رفتن را یاد می‌دهد و نمی‌گوید در این جا بمان. اگر ماندن را دور بریزیم درست می‌شود. رفتن راه مهم است. عبور از شک یعنی به یقین رسیدن و دوباره در آن یقین شک کردن و این و رفتنِ راه است. □ الدین محمد تبریزی می گوید؛ پیش ما کسی یک بار مسلمان نتواند شد، مسلمان می‌شود و کافر می‌شود و باز مسلمان می‌شود و هر باری از او چیزی بیرون می‌آید، تا آن وقت که کامل شود. جلال الدین محمد بلخی نیز می‌گوید؛ ○لنگ و لونگ و خفته شکل و بی‌ ادب ○سوی حق می‌غیژ او را می‌طلب ○دوست دارد دوست این آشفتگی ○کوشش بیهود به از خفتگی □غلامحسین ابراهیمی دینانی□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□ذهن انسان آن قدر عظیم است که خودش را زندانی خودش می‌کند و در این می‌ماند. زندانی ذهن امید رهایی ندارد. ممکن است خود را آزاد بدانم ولی در زندان ذهن باشم، آیا ملاکی هست که بفهمیم زندانی ذهن هستیم؟ اگر بتوانم در تمام عقایدی که اکنون دارم قدری و تردید کنم، رها می‌شوم. انسانی که قدرت شک کردن ندارد یا نمی‌خواهد شک کند هم چنان خر باقی می‌ماند. انسانی که بتواند شک کند دیگر زندانی ذهن نیست و رها می‌شود. مادامی‌که شک نکنی در زندان ذهن خود باقی می‌مانی. □شک مقدس است. اگر انسان نتواند شک کند حاصل نمی‌کند. شک همیشه مقدمه است و در شک باقی ماندن است. شک برای عبور و رفتن است. شک فقط راه رفتن را یاد می‌دهد و نمی‌گوید در این جا بمان. اگر ماندن را دور بریزیم درست می‌شود. رفتن راه مهم است. عبور از شک یعنی به یقین رسیدن و دوباره در آن یقین شک کردن و این و رفتنِ راه است. □ الدین محمد تبریزی می گوید؛ پیش ما کسی یک بار مسلمان نتواند شد، مسلمان می‌شود و کافر می‌شود و باز مسلمان می‌شود و هر باری از او چیزی بیرون می‌آید، تا آن وقت که کامل شود. □ جلال الدین محمد بلخی نیز می‌گوید؛ ○لنگ و لونگ و خفته شکل و بی‌ ادب ○سوی حق می‌غیژ او را می‌طلب ○دوست دارد دوست این آشفتگی ○کوشش بیهود به از خفتگی □غلامحسین ابراهیمی دینانی□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○" صیقلی کن، صیقلی کن، صیقلی "○□ ○غسل در اشک زدم کاهلِ طریقت گویند ○پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز □اهل طریقت دانند که برای مشاهده حقیقت دیده ها را باید شست و دل ها را باید صیقلی و شفاف کرد: ○تا در او انوارِ قدسی رو نهد ○عکس حوری و پری در وی جهد ○شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام ○تا نگردد ز تو این دیرِ خراب آلوده □و این شست و شوی دیده و دل را اشک ندامتی باید از هر آنچه سستی و کاهلی است، یا اشک حسرتی در آرزویی و یا اشک شوقی و های و هویی که آدمی را در خود غرق کند و غسل تعمید دهد: ○همنشینی گفتش ای شیخ کبار ○خیز و این وسواس را غسلی برآر ○شیخ گفتش امشب از خونِ جگر ○کرده ام صد بار غسل، ای بی هنر □ویلیام بلیک، شاعر و نقّاش اشراقی انگلیس، گفته: اگر مسیرهای ادراک پاکیزه شوند هر چیز چنان که حقیقتاً هست رخ خواهد نمود و نشان خواهد داد که چگونه در عین همه محدودیت ها هر موجودی بی نهایت است. و ای بسا که معنی آن حدیث نبوی که فرمود: " ربِّ أرِنی ألأشیاءِ کما هی " همین باشد. □○برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ " به قلم حسین الهی قمشه ای○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○" تنهایی و مصاحبت "○□ □جاناتان سوییفت نویسنده معروف داستان " سفرهای گالیور " در یکی از مقالات خود گفته است: زندگی خود را به دو بخش تقسیم کنید: تنهایی و مصاحبت؛ و بکوشید که تنهایی شما به درد مصاحبت و مصاحبت شما به درد تنهایی تان بخورد. □این پندی است که اگر آدمیان در گوش کنند بیش از هزار گوشوار دُر و لعل بر زیب و فرّشان می افزاید: وقتی در صحبت یاران نیستیم چه خوشتر که خود را زیور کنیم و بیاراییم برای زمانی که به صحبت ایشان می رسیم و چنانکه خداوند در وصف خود فرموده است: " کل یوم هو فی شأن " یعنی او هر روز در شأنی و تجلی تازه ای است، ما نیز هر روز اطواری دلنواز و احوالی نو رسیده و با طراوت از خود نشان دهیم و به صحبت یکدیگر درآییم با شعری که چون شراب دوساله مستی بخش باشد و به گفته افلاطون خاطرات هزار ساله ما را تازه کند یا حکایتی شگرف و شنیدنی که چشمها را به رخسار شاه پریان بگشاید یا اطوار تازه ای از اسرار عشق و دوستی که دلها را گرمی بخشد یا پندی که چون آویز مروارید گوشها را بیاراید و هوش ها را برباید یا هدیه کوچکی که نهال دوستی را برویاند و ریشه دشمنی را برکند و بدین هدیه های زمینی و آسمانی از ملالت ها بکاهیم و بر شادی ها بیفزاییم و از آن سوی دیگر مصاحبت ما نیز باید با نازنینانی باشد که می توان به روی ایشان می گلگون نوشید و از خوی ایشان فرشتگی آموخت و به هوش باشیم که: نخست موعظه پیر می فروش اینست که از معاشر ناجنس احتراز کنید و بایسته است که آدمی اگر از دیو و دد ملول شده است چراغ به دست در جستجوی انسانهایی باشد که در مواجه با ایشان چون ماه در مقابله با خورشید روشن شود همین گونه مصاحبت های متعالی است که آدمی را از افسردگی و ملالت بیرون می آورد و از کلبه احزان در کنار یوسف می نشاند و خاطره شیرینش می تواند چون یاد خدا یونس را در شکم ماهی از تنهایی برهاند و او را یار و مونس باشد. ○گر تو سنگ خاره و مرمر بُوی ○چون به صاحبدل رسی گوهر شوی ○یک زمانی صحبتی با اولیا ○بهتر از صد ساله طاعت بی ریا ○گر تو بر آنی که به جایی رسی ○رسته ز ظلمت به صفایی رسی ○پاکدلی را به مقابل گرای ○تا شودت زآیینه ظلمت زدای ○ماه چو با مهر مقابل شود ○وا رهد از ظلمت و کامل شود □○نوشته حسین الهی قمشه ای○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○" انسان‌ در فراز و فرود "○□ □بعض آدمیان متابعت عقل چنان کردند که کلّی مَلَک گشتند و نور محض گشتند؛ ایشان انبیا و اولیایند؛ از خوف و رجا رهیدند که: لا خَوفٌ عَلَیهِم و لا هُم یَحْزَنون. و بعضی را شهوت بر عقلشان غالب گشت تا بکلی حکم حیوان گرفتند. و بعضی در تنازع مانده اند، و آنها آن طایفه اند که ایشان را در اندرون رنجی و دردی و فغانی و تحسری پدید می آید، و به زندگانی خویش راضی نیستند؛ اینها مؤمنانند. اولیا منتظر ایشانند که مؤمنان را در منزل خود رسانند و چون خود کنند، و شیاطین نیز منتظرند که ایشان را به اسفل السافلین سوی خود کشند. □○برگرفته از کتاب " گزیده فیه مافیه " اثر حسین الهی قمشه ای○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
□○" كعبه عشاق "○□ □به کعبه رفتم و آنجا هوای کوی تو کردم جمال کعبه تماشا به یادِ روی تو کردم شِعار کعبه چو دیدم سیاه، دست تمنا دراز جانب شَعرِ سياهِ موى تو كردم چو حلقه درِ كعبه به صد نياز گرفتم دعاى حلقه گيسوى مشكبوى تو كردم نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميان همه روى دل به‌سوى تو كردم مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو نامی طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته گفت و گوی تو کردم فتاده اهل مَنی در پی مُنا و مقاصد چو "جامى" از همه فارغ من آرزوى تو كردم □غزلیات جامى از نقطه هاى اوج غزل سرايى در ادب پارسى است؛ عرفان عاشقانه در آن موج مى زند و آكنده از هم آهنگى و زيبايى متعالى است. □مُنا به معنى آرزو است و اشارتى است كه عامه مردمان از اين سفر الهى در پى هواهاى نفسانى خويشند به گرد يار نمى گردند و در راه او سعى نمى كنند به صورت ها سخت وابسته اند و از سيرت انبيا و اوليا دور افتاده اند شمارش ها را نگه مى دارند اما خواست معشوق را كه عشق به مردمان و خدمت به ايشان است در شمار نمى آورند: □حاجى عاقل طواف چند کند، هفت بار حاجى ديوانه ام، من نشمارم طواف □من خواستم بتخانه دل كعبه سازم عشقا تو باز اين كعبه را بتخانه كردى خلقى به دور خانه مشغول طوافند ما را اسير عشق صاحبخانه كردى □○نوشته حسین الهی قمشه ای○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
■●رقص سماع هرزه درآیی نیست!●■ ■این نسبت‌ها که فرمودید هر کسی به اندازه فهم خودش حرف می‌زنه. از فقط الواتی می‌فهمند، هرزگی می‌فهمند، کسی که رقص را این می‌دونه فکر می‌کنه رقص هم همینه. ■مرتبه فهمش همینه. سعد الدین حمویه یکی از عرفای بزرگ است در جلسه بودند شعری خوانده شد و حالی به عرفا دست داد و عرفا به رقص آمدند سعدالدین همچنان آرام نشسته بود تکان نمی‌خورد یه کسی از اونها که در حال رقص بود گفت بهش: جلسه سماع است. تو را ساکت می‌بینم سعدالدین این آیه را قرائت کرد: وَ تَرَی الجِبالُ تَحسِبُها جامده وَ هِیَ تَمُّرُ مَرَّ السَحاب: شما کوه‌ها را می‌بینی سال‌ها صامت است اما در باطن امر این کوه مانند ابر در حرکت است و اون جمله که شما فرمودید از حاجی رقص نوعی حرکت است و حرکتی است که مبنایی تکونش می‌ده یه محرکی داره. اصلاً رقص بیخودی که نیست. کسی که به رقص یه محرکی از درون داره رقص نوعی حرکت است ولی حرکت ویژه. نه هر حرکتی حرکتی که از نقص به میره. اگر این طور معنی کنیم نه تنها در رقص میاد، هستی در رقص است برای اینکه هستی علی الاتصال و علی الدوام از رقص به کمال می‌ره از قوه به فعلیت. رقصی چنین میانه میدانم آرزوست کسی که مانده و قانع است همتش کم است این حرکت حبی و کمالی نداره نمی‌خواد بالاتر بره. ■اما کی که برای کمال هَل مِن مَزید میگه این در واقع در یک رقص است. دریا در رقص است، حجر در رقصه، شجر در رقصه، کوه در رقصه، کوه هم حرکت جوهری داره حرکت حبی داره عالم در رقص است منتها رقص عارف با رقص جماد و حیوان یه تفاوتی داره. اونا از نقص به کمال میرن از نقص به کمال رفتن عارف یه حرکت دیگری است عارف یه حرکت فیزیکی داره و حتی وقتی پیر می‌شد رو به نزول می‌ره اونم یه نوع کمال است اما عارف غیر از حرکت فیزیکی که داره، یه حرکتی روحی داره.روحش در حرکته. این رقص روحانی درونی سرایت داره در بدن اون رقص در درونه داره حرکت حبی در تعالی فکری است و عشقی ولی اون روح چنان سیطره در بدن داره که بدن هم به حرکت در میاد. رقص موزون. یعنی همان طور که روحش حرکت می‌کنه بدنش هم حرکت داره. این رقص عارف است این هرزه در آیی نیست. ■●حکیم دکتر دینانی●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
□" مولانا و ماهیت شعر "□ □مولانا در گوشه و کنار مثنوی مکرّر به ماهیت شعر و سرچشمۀ الهی آن اشاره کرده است. سخن مولانا مانند نظامی این است که جوهر شاعری و نبوت یکی است و آن برآمدن از نفس جزئی خویش و پیوستن به نفس کلی عالم است که در حقیقت همان نفس ناطقۀ انسانی و همان روح و نفس الهی است که در همۀ انسان‌ها نشانی از آن پدیدار است و رایحه‌ای از آن به مشام می‌رسد. در ابیات زیر می‌شنویم سخن نوح را با قوم خویش که دلایل نبوت خود را اعلام می‌کند: ○چون بمردم از حواس بوالبشر ○حق مرا شد سمع و ادراک و بصر ○چونکه من من نیستم این دم ز هوست ○پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست □در مورد پیامبر اکرم نیز مولانا به همین دلیل استناد جسته و گفته است: ○گرچه قرآن از لب پیغمبر است ○هرکه گوید حق نگفته کافر است □چنانکه در قرآن در سورۀ نجم در صفت آن ستارۀ نبوت که فرود آمد فرموده است: وَ ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی اِن هُوَ اِلّا وحیٌ یوحی □او از هوای دلِ خویش سخن نمی‌گوید و این قرآن جز آنچه به او وحی شده است نیست. این نفیِ انّیّت مهم ترین وجه مشترک نبی و شاعر است که به همۀ هنرمندان و فیلسوفان و دانشمندان بزرگ علوم طبیعی نیز تعمیم می‌یابد. و این نفیِ انّیّت در ادب فارسی با صدها رمز و کنایه و تمثیل و تصویر درآمیخته و به هزار زبان بیان شده است از جمله مهمترین تعبیر از نیِ مولانا که در تفسیر آن سخن‌های بسیار گفته اند همین است که نی همان مولاناست که خود را بر لب نی نواز ازلی نهاده و هر شهد و شکر و سُکر و مستی که در سخن او هست همه را به همان خسرو شیرین دهنان که عین زیبایی و دانایی و نیکویی است منسوب می‌کند. ○گر نبودی با لبش نی را سمر ○نی جهان را پُر نکردی از شکر □دریغا که در این روزگار شاعران لب از لبهای آن ملکه پریان برداشته و بر لبهای آن عروس هزار داماد نهاده‌اند که به گفته مولانا: ○چون سر سفره رخ او تو به توی ○لیک در وی باز مانده عشق شوی □○برگرفته از پیشگفتار کتاب " گنجینه آشنا " به قلم حسین الهی قمشه ای○□ @mohamad_hosein_tabatabaei
هست قرآن حال‌های انبیا ماهیان بحر پاک کبریا چون تو در قرآن حق بگریختی با روان انبیا آمیختی @mohamad_hosein_tabatabaei