🔹 از بناب آذر بایجان شرقی یکی از اساتید تشریف اورده بودن تا جمع ما رو ببینن انگار اوازه فعالیت های ما بهشون رسیده بود چراغ ها خاموش بودن و قرار بود اون شب پذیرایی سیب ترش و موز باشه از اونجایی که ماهم همگی عشاق موز هستیم ذهنمون مونده بود پیش موزها یهو حاج اقا فرمودن که شما هم که از لذت ها زدین و اومدین اینجا وبا خدا خلوت کردین خدا بهتون چندتا چیز میده گفتن میدونین اولی چی هست؟ ما هم یک صدا گفتیم موز و کل کجلس رفت رو هوا...😜😜😂😂😂
🔹سلام
چهارسال پیش من مسول فرهنگی یه مسجد بودم
تواون مسجد خانمهای مسن زیاد بودن
یه خانم مسنی بود که میگفت تو پام میله ست و کمرم درد میکنه
خلاصه کل کارهاشو بچه های خادم انجام میدادن
روز آخر وقتی قاری داشت قران میخوند یکدفعه ستونهای مسجد شروع کرد به لرزیدن
پنجره ها به صدا اومدن
و همه چیز تو مسجد شروع کرد به تکون خوردن
یکی ازون میون داد زد ...زلزله... زلزله
یهو دیدم اونپیرزن که انتهای مسجد کنار دیوار یه جای خوب و راحت داشت داره دوان دوان جلوتر از بقیه میره سمت در ورودی
داشت ازدحامی شبیه منا شکل میگرفت که یکنفر از بیرون اومد و گفت بیرون بلدوزر اوردن دارن زمین جلوی مسجد رو صاف میکنن
پیرزن🚶♀
معتکفین😶
خادمین😳
همه🤪😝😛😜
🔹سلام خاطره من از اعتکاف بیشتر عجیبه تا خنده دار. از اول متوجه یه نکته شدم وقتی هر غذایی پخش میشد انگار منو نمیدیدن و جا میموندم حتی اگه کسی داشت نماز میخوند جلو سجاده ش اون خوراکی رو میگذاشتن اما من همش مجبور میشدم بگم خانم من چی. اولش فکر کردم تصادفیه ولی با هر پخش میوه چای یا غذایی تکرار میشد دیگه اطرافیانم هم متوجه شده بودن منتظر پخش غذا بودن ببینن چی میشه بعد چند نفری صدا میکردن خانم پس این چی ندیدیش واقعا ؟؟خادمای عزیز هم میگفتن نه خداییش ببخشید و..
دیگه آخرا تو دل خودم یه حس مجنون بودن و شکسته شدن جام توسط لیلی بهم دست داده بود هر چند خیال خامی بود اما خیلی خوشمزه بود.
🔹سلام
یادش بخیر قبل حوزه ۲۰ سال پیش مسجد جامع اعتکاف بودم و با رفقا نصف شب ها حسابی اذیت میکردیم....یکی از کارامون این بود یه مقدار سیب خریره بودیم و نصف شب میخوردیم و تهش رو میزدیم تو سر مسئولان و پیرمرد های مسجد و بعد هیئت امنه گفته بود به خانواده ما که یا اینو میبری یا خودمون بیرونش میکنیم و این آدم نمیشود و بعد اومدیم حوزه و شدیم امام جماعت همون مسجد جامع و بهد اومدیم قم...😂
🔹عرض سلام وادب
درمورد خاطره خنده دار از اعتکاف می خواستم خاطره ای از اولین اعتکاف عمرم رو تعریف کنم😅🙈
بنده هجده سال پیش وقتی ۱۶سالم بود اولین اعتکاف زندگی ام رو رفتم
به نظرم اون موقع تازه یک سالی بود حالت رسمی اعتکاف شروع شده بود
ماهم چشمتون روز بدنبینه چون خورده بود به اواخر تابستون با اکیپ دوستامون
برای اولین بار تو عمرمون راهی اعتکاف شدیم ،اونم در مسجد جامع قدیمی شهرمون که به خاطر قدمت چند هزار ساله اش از آثار باستانی شهرمون هم می شه
چه روزهای شب های قشنگی بود
آقا ماهم که جو بچه مثبت گرفته بودیم
ازهمون شب اول کنترات اعمال و نماز هارو برداشته بودیم ،نماز شب
ادعیه ،نماز های ایام بیض
شب اول ،نماز دورکعتی زیاد سخت نبود
شب دوم یه کم سخت تر شد
ولی دیگه شب سوم دیدم یا خدا شش رکعت اونم
🙄هررکعت یاسین و تبارک
دیگه دیدم خیلی ضایع می شه با خدا جون قرار گذاشتم
بی معرفتیه زیر قرارم بزنم ،ساعت ۲نصف شب
جانمازم رو زدم زیر بغلم چون هوا گرم بود راهی حیاط مسجد شدم
مسجد دالان های خیلی قدیمی وتاریکی داشت که کمی دلهره آور بود ومکان خلوت ودنجی که بری تو عالم ملکوت😅
منم با خودم گفتم
به به اصل جا همین جاست تا ان شالله به خاطر این عبادت های خالصانه ام 😌😌به عرش برسم
اما ازاون جایی که زیادی نگران پاهای مبارک بودم
گفتم خداجون خدایی همین که من جوون شونزده ساله این موقع شب تصمیم گرفتم این نماز به این سختی رو بخونم دیگه کفایت می کنه😌🤓
دیگه ایستاده خیلی زیاد می شه
وملائکه کمر خم می کنند ازاین همه تلاش ومجاهدت درعبادت بنده 😅😌
پس همون نشسته می خونم
تواون دالان تاریک قدیمی که هیچی مشخص نبود تکبیر رو گفتم شروع کردم به نماز 😍😍
همین جور که داشتم نماز رو می خوندم
یهو احساس کردم تواون تاریکی یه متر جلوتر ازبین دیوار یه صدایی میاد😰😨
قلبم ریخت.... تو دلم گفتم بابا خیالاتی شدی
ولی چند ثانیه بعد تواون تاریکی دیدم صدای یکی آروم اومد گفت خوبی؟؟؟!!! 😱😱😱
منم گفتم یا جده سادات ،خدایا من تحمل ندارم😩
یعنی آنقدر زود با دوسه روز نماز خواندن واعتکاف وروزه چشم وگوش برزخی من باز شد
یعنی آنقدر کارم درست بوده ؟؟؟!!!😌
ولی خداجون من طاقت ندارم دارم سکته می کنم یه کم مهلت بده تا آماده بشم😁
حالا این وسط قرآن به دست دارم یاسین می خونم تو نماز ازاون ور باز صدا ازبین دیوار
تو تاریکی می گه دلم برات تنگ شده....😰😰
دیگه رسما داشتم سکته می کردم
گفتم خدایا قربونت برم منم دلم برات تنگ شده🤓😂
ولی بابا آخه یه مقدمه ای چیزی من دارم سکته می کنم 🤪
دیگه بعد اون چشمم رو آیه های قرآن بود ولی گوشم فقط داشت نجواهای لای دیوار رو گوش می داد و از وحشت پاهام بی حس شده بود
چون نماز طولانی بود وپنج رکعتش رو خونده بودم
حیفم هم میومد بشکنم و فرار کنم
تو همین فکرابودم که چه خاکی بسرم بریزم که یهو تواون تاریکی از وسط دیوار یه چیزی پرید پایین یه هول خوردم و دیگه قلبم داشت وایمیساد
که یهو توهمون نماز توتاریکی دیدم یکی اومد جلو داشتم دیگه آماده عروج می شدم 😳😆که دید م دا جلوتر همون وسط نماز درحال سکته زیر چشمی دیدم یه دخترخانمی با موبایل اندازه گوشکوب
البته داخل پرانتز بگماااا من اصلا یه درصدم فکر نمی کردم بچه های هم سن ما اون موقع کسی موبایل داشته باشه،
اون موقع ها تو کل خاندان های نسبی و سببی و اطرافیان ما فقط پسره پسر عموی بابا م که کارخونه دار بود یه دونه موبایل داشت اندازه گوش کوب که اونم ما ندیده بودیمش ،فقط تعریفش رو شنیده بودیم😆😆😅
یعنی انقدر نادر بود که آدم های معمولی اونم بچه دبیرستانی ها موبایل داشته باشند به خاطر همین حتی در مخیله ام یه درصد هم احتمال اینکه کسی با موبایل تواون تاریکی روی طاقچه دیوار دالان قدیمی ترین مسجد شهرمون بخواد حرف بزنه رو نمی دادم
تو دلم داشتم کلی حرف بارش می کردم که ونفرین و آه که باشنیدن صداییی از پشت سرم رسماً روح ازبدنم به ملکوت اعلی پیوست😂😂
یهو ازپشت یه صدایی بلند شنیدم داد می زد که :«عهههههههه!!!چراااا داری پشت به قبله نماز می خونییییی؟!!!!!🤦♀🤦♀🙄😅😅😅😅
اون لحظه من😐
ملائکه😉😉😉
و ملک راست وچپم🤪😆😆
اونجا بود تازه فهمیدم نیمه شب چون خواب آلود بودم وازاون ورم چون فکر می کردم با دوتا دورکعت نماز خواندن چه کوهی کندم و به عالم و آدم تودلم فخر می فروختم که بابا دیگه من ته عبادت و خلوص اینا هستم
حواسم نبوده که این مسجد باستانی🤦♀🤦♀ حیاطش یه چهار طرف دالان داره
وچون ما مغرب به سمت دالان های سمت قبله که جنوب بودند نماز جماعت خوندیم
دیگه وقتی نصفه شب هم اومدم بیرون همین تو حیاط رو به اولین دالانی که قرار گرفتم رفتم نشستم و شروع کردم به خیال اینکه مغرب هم اینجوری خوندیم روبه دالان به ،،، نگواینا دالان های سمت شمال مسجده 🙄🙄ومخالف قبله😅😅
دیگه چشمتون روز بعد نبینه ،بعد شنیدن اون صوت دلنشین 😅?
?😅
بااینکه رکعت آخر نماز شش رکعتی بودم
بعد از تحمل اون همه فشار عصبی واسترس و خواب گفتم ،:خداجون می خواستی ادب کنی ،می کردی
ولی خب چرا دق میدی قربونت برم
می خوای نماز نخونم همون اول یه اشاره ای چیزی بکن خب😢 نه دیگه رکعت آخر
😭😭😂😂😂😂😩😩
بلند شدم درحالی که یال و کوپالم حسابی چلونده شده بود
جانمازم رو زدم بغلم وگفتم به ما نیومده یه شبه عابد شدن بابا مارفتیم بخوابیم😅😅😅😊😅
🔹سلام حاجی
روزتون مبارک
ما سال 93اعتکاف رفته بودیم.
بعد اعمال ام داوود بود فکر کنم.یه نماز طولانی داشت.
گفته بودن میشه نشسته هم خوندش.
من اول سرپا خوندمش،بعد وسط نماز نشستم.پام درد گرفت داشت خواب میرفت..یه وری نشستم،دوباره اون پام دردگرفت..یه ور دیگه شدم.این یکی پام دردگرفت اومدم چهارزانو نشستم(تو نماز😐)
کمرم هم بدجور درد گرفته بود.نمازم که تموم شد در جا دراز کشیدم همونجا،گفتم عجب غلطی کردم😣
یهو دیدم همه پشت سرم خندیدن🤦🏻♀
نگو همه صدامو شنیدن🤭
تازه بعد فهمیدم چه حرف اشتباهی زدم اصلا🤭😄
بعدش توبه کردم
🔹سلام حاج آقا
والا ما سال اولمون که رفتیم اعتکاف، حدود یکی دو ساعت بعد از افطار روز اول، حاج آقایی منبر رفت و خواست از برتری حیات معنوی بر حیات مادی بگه و پستی حیات مادی. برای شروع هم از شامی که خوردیم که مثلا این گوشتش از گوسفند بود و بع بعی علف خورد و تبدیل به گوشت شد و... خلاصه گفت و گفت که شامو حسابی زهرمارمون کرد...
🔹وااااای یادش بخیر
اعتکاف سال نود هفت که یه روزشم افتاد تو سال نود و هشت، من دو روز قبلش که ولادت بود عقد کرده بودم، با مادر شوهر و خواهر شوهر و عمه و خاله شوهر رفتم اعتکاف مگه دلم به عبادت پروردگار میرفت😂
عجب اعتکافی بود
احساس میکردم خود خدا و فرشته هاش دلشون برام میسوخت😁
با ام داوود یجورایی همدرد بودم🙊🤣
🔹سلام ،یادش به خیر یه سال اعتکاف من نامزد بودم وباهفت هشت نفراز دخترعموها رفته بودیم اعتکاف واون سه روز نامزد من کیلو کیلو میوه وخوراکی براگروهمون میاورد،جالب دخترعموها اونقدربهشون مزه داده بود دیگه سفارشم میدادن چی بخره😐😄
🔹سلام
این نماز هر سه شب اعتکاف، روحانی اعتکاف قبلش توضیح دادن و بعدم گفتن نماز مستحبه افراد مسن خیلی خودشونو اذیت نکنن نشسته هم میشه خوند وشوخی کردن خسته شدین دراز بکشین ولی نماز رو بخونین خیلی فضیلت داره، بعدشم به پیشنهاد همه روحانی جلو واستادند و متحد نماز رو خوندن تا کسانی هم سواد ندارن بتونن بخونن،ما خانمااز طبقه بالا دید داشتیم شب اول دیدیم این جوونا و نوجوونا از صحبت حاج آقا بد برداشت کرده بودن و همه دراز کشیده نماز میخونن😂😂😂که سختشون نباشه،اصلا پکیدیم از این همه خلاقیت.خلاصه به گوش آقا رسید،برای شبای بعد حاج آقا همه رو به صف میکردن خودشون تنها صف آخر😝😝😝نمازو میخوندن که جوونا باز شیطونی نکنن🙈🙈🙈
🔹اولین باری ک اعتکاف رفتم، نزدیک سن ازدواجم بود فلذا خیلی از خدا همسر باایمان و باتقوا و.... میخواستم. نیت اعتکافمم همین بود یکی از از کارایی ک منو دوستم انجام دادیم این بود ک باهمین نیت سه روز نماز جناب جعفر طیار رو خوندیم.
من از اعتکاف ک اومدم بیرون هنوز به خونمون نرسیده بودیم که حاجتم روا شد و خانواده ی همسرم زنگ زدن برای خواستگاری
الان هر چی میشه مادرشوهرم میگه تو پسرمو با نماز جعفرطیارگرفتی😎😅
🔹سلام علیکم.
ما با داداشمون رفته بودیم اعتکاف.حالا سال به دوازده ما حمام واجب نمیشدیم.تو اعتکاف از ترس اینکه نکنه اینجا اتفاقی رخ بده از شانسمون این استرس کار خودش رو کرد و ما هر سه روز اول صبح با حوله پا میشدیم از جلوی ملت با کلی خجالت رد میشدیم،داداشم که از خنده داشت میپوکید😂
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه.😂
🔹سلام چندسال پیش مارفته بودیم اعتکاف من چون راوی شهدا هستم گفتم یه حال وهوای معنوی به وجودبیارم یه گوشه ازمسجدبه یاد صحبت های مرحوم حاج اقا ضابط که میگفتن هرجارفتین یه دارالشهدادرست کنیددرست کردم بعدبه معتکفین گفتم هرکسی دوست داربیادبشینه اینجا یه خاطره جالب تواین فضای معنوی بنویسه همه شروع کردن به نوشتن یه خانم میانسال توجمعیت بود که سواد خییییلی پایینی داشت گفت منم میخوام بنویسم بعدازنوشتن برگه هارودادن به من که بخونم وبهترین روانتخاب کنم خاطره این خانم اینطوری بود
دیشب که میخواستم بیام اعتکاف همه وسایلم روجمع کردم وگذاشتم گوشه اتاق بعدهمه کارای خونه روانجام دادم کاراکه تمام شد آشغالاروجمع کردم گذاشتم تویه کیسه کوچیک دادم به دخترکوچولوم که بزاربیرون بعد همسرم منورسوندمحل اعتکاف وقتی تومسجدشب اسکان شدیم شب موقع خواب رفتم سراغ وسایلم ای داددیدم دخترم اشغالاروگذاشته کناروسایلم ومن اشتباهی باخودم اورده بودم اولش کلی ناراحت شدم وباکلافگی رفتم اشغالاروپرت دادم اما وقت برگشتم وباخودم فکرکردم فهمیدم یه حکمتی توی این قضییه هست خدا میخواسته به من بگه هرچی آشغال تووجودت ازخونه با خودت آوردی!
پایان روز مرد
و
آغاز حکومت 364 روزه ی زنان
بر بانوان گرامی گروه مبارک!
😂😂😂
دلنوشته های یک طلبه
#چالش ما چرا تو تقویم، روز آخوند نداریم؟😐
مگه من چه گفتم نامردا!!!🙃
کلا هر چی جواب درباره چالش روز آخوند دادید، آینه برگردون کردم تا برگرده به خودتون😐🙈
یَک دونه اش هم منتشر نمیکنم
به یَک به یَکتون هم اخطار میکنم...
حالا خوبه ناسلامتی خودم آخوندم
کانالمم نوشته یک طلبه و اینجوری جوابم میدین😱😅
حالا به هر حال
نوبت منم میشه
بالاخره که رمان میذارم
بالاخره که میایی پی وی التماس کنی که بقیه اش هم بذار
کار داریم با هم
حالا صبر کن
اصلا بذار اینجوری بگم:
انتقام میگیرم ... انتقام سخت
حالا میبینیم
حالا میبینیم
😂🤣😂🤣
سلام
صباح العسل🌺
خوبین؟
سلام و صبح شما بخیر
بچه های پشتیبانی گفتند که تا دوشنبه سایت و اپ غیر فعال هست و در حال انجام اصلاحات و تغییرات هستند و از همه شما پوزش میطلبند. امیدواریم از دوشنبه دیگه شاهد افت سرعت و عدم موفقیت در تراکنش و... نباشیم.
آقا این اصلا شکل کشتی باری معمولی نیست. نمیدونم اینو چرا نمیگن؟ اصلا تابلو هست و همه میدونن که این مدل کشتی ها لجستیک هست و برای پشتیبانی و حمل و نقل ادوات نظامی استفاده میشه. ینی در اصل ماشین های نظامی و خودروهای جنگی را حمل میکنه نه ماشین های معمولی و سوسولی.
حالا اینا به کنار
مگه نمیگن از همه داشته هاشون تامین امنیت کامل میکنن؟ مگه نمیگن وجب به وجب زیر نظر و رادار دارند؟
مگه نمیگفتن حتی خبر دارن تو شکم ماهی و نهنگ ها چه خبره؟
پس چی شد؟ چرا اندازه دو تا پراید چاق و چله سوراخ شده و بعد از سه روز، تازه یه جایی پهلو گرفته تا ببینن چیکارش میتونن بکنن!
راستی چرا نمیگن با چی سوراخ شده؟
اصلا وسط دهن اژدها کی و از کجا یهو زد؟ با چی زد؟ از چه فاصله ای؟
ما که خبر نداریم کی زده
اما هر که بوده، ابالفضل نگهدارش باشه😉
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
لطفاً فورا برداشت بد نکنیدا
اجازه بدید قشنگ توضیح بدم
قبلاً هم عرض کردم که وقتی به یک وسیله و ابزار خاصی توجه نمیشه، یا به هر دلیل دچار سانسور و حذف میشه، (حالا به هر دلیلی) وقتی همون وسیله به دست عده ی دیگه ای میفته و شروع میکنن ازش به زشت ترین روش استفاده میکنند، اونوقت اگر من و تو حرف زدیم و موضع گرفتیم، فقط داریم خودمون رو ضایع میکنیم و بازار طرف مقابل رو گرم تر میکنیم.
منظورم ابزاریه:
مثل موسیقی
مثل اقتضائات نوجوانی
مثل بحث اینترنت آزاد و بومی
مثل هزار تا چیز دیگه
اینا همش نتیجه ی پاک کردن صورت مسئله است. غافل از اینکه حالا فرضا شما بتونی صورت مسئله های داخلی رو رفع و رجوع کنی، اما دیگه زورت به کسی که اون طرف آبهاست و هوادارهای خودش رو داره که نمیرسه.
اون هیچ لزوم و اجباری به پذیرش حرف و پند و نصیحت من و تو نمیبینه و این جلز ولز کردن من و تو هم آمار بازدید معمولی دو میلیون نفری اونو به قریب نه ملیون نفر میرسونه و یه آبم روش. جوری که فقط مونده زیر نویس شبکه خبر بشه و این وسط، یکی پیدا بشه و محکومش کنه.
حالا راه حل چیه؟
اولا دیر جنبیدی. باید زودتر اقدام میکردی و چشم و دل بچه های مردمو به داخل و فرهنگ بومی خودمون مشغول میکردی
اما الان چاره اش فقط بها دادن به بچه های هنرمند داخلی و بازتعریف نیازمندی های نسلی است که وقتی در گروه ها و گیم های خاص با هم حرف میزنند، متوجه نمیشیم چی میگن و اصلا انگار یا زبونشون با ما فرق میکنه، یا ماموران زبده امنیتی سرویس ها هستند و یا ما خیلی از دنیا عقبیم.
الان!
همین حالا رو دریاب؛
تا عید نوروز، حداقل دو هفته زمان داریم
به بچه های خودمون بها بدید تا بزنن رو دست ساسی
نمیگم ولنگاری و تساهل تسامح کنیما، نه
لطفا کسی فورا انگ نزنه
من میگم جنس خوب نشون مشتری بده تا جذب اجناس بنجل دیگران نشه.
اعم از فیلم، موسیقی، شعر و...
بازم میگم
لطفا یادمون نره که: مخالفت چکشی باعث محبوب تر شدن میشه. اگر محبوبیت هم نشه باعث جلب توجه که میشه. پس بجای راه انداختن هشتک های عجیب غریب و تحلیل های آنچنانی، کمک کن که هفت هشت ده تا کار جذاب تولید بشه که دیگه کارو بار ماهواره ها کساد بشه و اثر کثافت کاری های اونا رو بشوره...
البته اگه بشوره.
ی راه دیگه هم داریم
اونم اینه که با خود ساسی حرف بزنند
دوباره جذبش کنند
آب توبه به سر و صورتش بپاشند و بیارنش تو بازی خودمون!
بالاخره دل، بنده ی محبته و میشه فقط هم دفع نکرد.
ضرر نداره و به امتحانش می ارزه
حداقل سفرای فرهنگی مقیم آمریکا می تونن دعوتش کنن و امکاناتی در اختیارش بذارن و دوباره بشه بچه ی خودمون
بالاخره خودش هم بچه و عزیز و خواهر و مادر داره
خودش هم انسانیت حالیشه
بگن تا جایی که بشه حمایتت میکنیم اما تو هم دو سه تا خط قرمزو نگه دار
نمیخواد خودکشی کنیا
فقط دو سه تا خط قرمزو نگه دار
اینا چیزاییه که فی البدایه میشه گفت
بازم هر جور صلاحه
ببخشید
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
کاش یه بخشنامه و یا مرام نامه ای برای انتخابات مینوشتن که بچه حزب الهی:
۱. اجازه نداشته باشد کاندیدای مطلوبش را با اهل بیت مقایسه کرده و عدم توجه به آن کاندید را با عدم استقبال از امام علی و امام حسین مقایسه کند!!
۲. اگر مردم و حتی حزب الهی ها به کاندید مورد علاقه اش استقبال نشان ندادند، نشان آخر الزمان و بی بصیرت شدن مردم نداند!!
۳. اگر کسی نظر او را نپسندید و حمایت نکرد، ضرورتا لیبرال و ضد انقلاب نشده!
۴. کسی را در گردنگیری نیندازند و با تماس و مراجعه مکرر، مجبور به اعلام موضع و حمایت از کسی نکنند.
۵. معلوم نیست کسی را که آنها معرفی میکنند تنها مسیر آرامش و سعادت ملت باشد. اینقدر مطمئن و همه چیز تمام نشان ندهند که اگر فلانی آمد، همه چی حل میشه!
👈 ضمنا دیگه این حرفها خیلی ضایع هست و نخ نما شده که بگیم «این انتخابات اینقدر حساسه که اومدن ریشه اسلام و انقلاب را بزنن و اگه فرصت دستشون بیفته، کار را یه سره خواهند کرد!»
کی قراره ریشه بزنه و قطع کنه؟
آدمایی که شورای نگهبان تعیین کرده قراره ریشه اسلام و انقلاب را بزنن؟!
حالت خوبه اخوی؟
چرا این حرفها را هر بار تکرار میکنین؟
بس نیست؟
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🔹توجه🔹
با تشکر از صبوری شما و همچنین تشکر از رفقای پشتیبانی، اطلاع دادند که سایت و اپلیکیشن فعال شده و دو سه تا مشکل ریزی که داشت برطرف کردند.
از امروز میتونید به راحتی با سایت و اپ به کارهاتون ادامه بدید.
ضمنا رفقا طرح ویژه ای برای مبعث دارند که بعداً اعلام میکنیم.
Www.haddadpour.ir
1.09M
ولی
این صوت، هدیه خلوت سحر بابرکت شب جمعه ماه رجب
تقدیم با احترام
#رباب
تیر یک روز "قلم" بود،خرابش کردند
فصل فریاد که شد،یکسره خوابش کردند
قلمی بود که در دست "شریح"افتاد و
در دگردیسیِ یک شهر،طنابش کردند!
قلمی بود که وارونه نویسان با آن
شبهه در شبهه نوشتند و کتابش کردند
قلمی بود که امضای چپاول می شد
دید بردند و فقط"سهم" حسابش کردند
خواست طغیان کند ابریشم ناب آوردند
با نخی رشوه ی مرغوب،مجابش کردند...*
تا حریصانه سرِ سفره ی دربار نشست
قاصدِ بدقدمِ بستنِ آبش کردند
همنشینیِّ بزرگان به سرش بود...آخر
*تیر شد....واردِ تقدیرِ ربابش کردند*
*اشاره به جنس ابریشمی لیقه برای جلوگیری از پخش شدن دوات..
الف. حسینی
ما امروز هفت نفره شدیم😍
خیلی خوشحالیم
اینقدر که توصیفش دشواره
نمیدونم تو عکس پیداست یا نه؟
از پشت در ازشون عکس گرفتم و خیلی مشخص نیست.
دو تا کبوتر خوشگل و زبون بسته مدتی بوده که تو بالکنمون بودن و زندگی کوچیکشون کنار ما شروع کرده بودند و ما خبر نداشتیم.
طی مراسمی نشستیم دور هم و براشون اسم انتخاب کردیم😊
اسم اولی گذاشتیم «کفتر کاکل به سر وای وای»😂
اسم دومی هم گذاشتیم «این خبر از من ببر وای وای»😂
خلاصه خیلی لحظات خوشی بود که دیدیمشون و باهاشون آشنا شدیم.
فاطمه ازم پرسید: بابا این که نشسته رو تخم، مامانشون هست؟
میخواستم بهش بگم: معلوم نیست. اینقدر اوضاع اقتصادی خرابه که اگه کار آب و دونه دار گیر مامانشون بیاد، باباشون حاضره بشینه رو تخما و ...🙈
والا
درست شدن اوضاع اقتصادی صلوات🌸
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
چطوری جون دل😎
برقراری عزیز😉
الهی صد هزار مرتبه شکر
ی جوری بعضیا آخر سالی میدوند و تند تند کار میکنند و میخوان همه چی همین امسال تموم بشه و کاری نمونه واسه سال بعد که انگار قراره اتفاق خاصی بیفته!
بابا ولش کن
دو هفته بیشتر نمونده امسال تموم بشه
این دو هفته ریلکس تر زندگی کن
حال کن با این روزا
حتی بنظرم این دو هفته، خیلی بیشتر از دو هفته تعطیلات نوروز خوش میگذره
چون تعطیلات نوروز حس میکنی روز به روز که میگذره داره تموم میشه و کم کم داری به تهش میرسی
اما الان روز به روز که میگذره، حس میکنی قراره اصل کاری شروع بشه و تازه شروع ماجراست.
همین قدر باحال و لذت بخش
اصلا آدم دلش میخواد روزهای اسفند فقط چایی و دمنوش بخوره و فیلم ببینه و کتاب بخونه و رو مبل دراز بکشه و با بچه هاش بازی کنه و گاهی سر به سر حاج خانم بذاره و بعضی وقتام برن بیرون و یه دوری بزنن.
خلاصه شل کن
سخت نگیر
اجازه بده بهار بیاد خونمون
ی تکانی به عادت ها بده و بعضیاشون را بتکونه پایین تا از شرشون راحت شیم
این دو هفته فقط مال خودت باش و خانوادت
خوش بگذرون
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
چطوری جون دل😎 برقراری عزیز😉 الهی صد هزار مرتبه شکر ی جوری بعضیا آخر سالی میدوند و تند تند کار میکنن
🔹میخواستم امروز خونه تکونی شروع کنم
ولی با این صحبتهای شما دو هفته دیگه صبر میکنم 👍👌👌
واقعا اینهمه عجله برا چیه!؟
🔹سلام حاج اقا وقتتون بخیر...میخواستم یه چیزی بهتون بگم از بین تمام افرادی که میشناسم شما از معدود کسایی هستین که واقعا دارین زندگی میکنین بقیه فقط دارن میگذرونن ...خوش بحالتون ان شاالله همیشه همینطور باشین وقدر بدونین
🔹سلام حاج آقا
ممنون از شما که پیامای انرژی بخش مثبت تو کانال می زارید
توی این شرایط خفقان و دو قطبی
و وانفسای موجود
همین پیامای کوچیک انگیزه و امید به زندگی رو چند برابر میکنه.
دعای خیر امام زمان پشت و پناهتون باشه
🔹کاش برا ما کنکوریا هم صدق میکرد
میتونم بگم حداقلش لبخند زدم دست شما درد نکنه😊
🔹صبح اول صبح بیدار باش را میزنه. تا میاد چشمت باز بشه میبینی شیشه شور را گرفته تو یه دستش روزنامه هم توی اون دستش😞😞😞
یه چادر محکم هم بسته به کمرش😡😡😡
حالا جرئت داری بگو حدادپور تو کانالش گفته این دو هفته را خوش بگذرونید.....
...شادی روح تازه مرحوم الفاتحه.😕😕
🔹ببخشید حاج آقا این چه صحبتی هست شما فرمودید؟؟؟؟
اکثر آقایون سرتاسر سال تو خونه دست به سیاه وسفید نمیزنن، فقط آخر سال امید داشتیم کمکی عنایت بفرمایند که شما بهانه دادید دستشون 😐
ما خانما هم نمیگیم یک ساله به خونه دست نزدیم ، ولی امسال با مجازی شدن مدرسه ی بچه ها، واقعا وقت نداشتیم .
لطفا عنایت بفرما آقایون آستین ها را بالا بزنن، نه واسه عید ، واسه همکاری و همیاری
🔹با سلام خدمت شما وهمه اعضا کانال. اینهاهمه، حرف و شیوه آقایون هست برای در رفتن از زیر کارهای خونه تکونی😤.
خانمهای کانال لطفا خام این حرفها نشید😏 تا جان دربدن دارید از آقایون در خانه تکونی کار بکشید 💪.یه سال همه جارو بهم ریختن 😡حالا میخوان دو روز کار کنن به هر بهانه ای با حرفهاشون خانمها رو خام میکنند.😊😎
🔹سلام
در پاسخ به ان متن زیبایتان درمورد اسفند باید بگویم
این حضرات خانم ها یجوری میشـــورن و میــــــسابن که انگاری فستیوال تمیزی و مواد شوینده اس
یجوری که منی که هرر سال میگم من دراین فستیوال بشور بسابی شرکت نمیکنم وقتی اونارو میبینم ناخوداگاه عذاب وجدان میگیرم هی میخام بشورم و بسابم و یکهو خودم رو دستکش به دست با یه سطل اب و وایتکس وسط خونه پیدا میکنم
خلاصه اینکه شمایه چیزی بگید بلکه اثر کنه....
🔹حاجی کمرم این چند روز شکست
چرا دیر گفتی سخت نگیریم؟
اگه زودتر گفته بودی الان کمرم درد نمیکرد😂😂
🔹اون خانمی که کار هاشو میذاره واسه عید و خونه تکونی خر است...
تو کل سال باید از مرد کار کشید و خونه رو مثه دسته گل نگه داشت😂😂