eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
603 ویدیو
119 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ ۲۹ بهمن در تقویم باستان ایرانی، روز اسفندگان و سپندارمذگان نام دارد. این روز را بزرگداشتی برای زن می‌دانند که نماد باروری، مِهرورزی و محبت است و امروزه آن را روز عشق ایرانی هم می‌نامند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی برمیگردم و به این عکس دوباره نگاه میکنم👆😔 این عکس، شرح نمیخواد @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد حسن رحیم پور ازغدی: اولویت برای رای دادن، "شناخت شخصی" رای دهنده از نامزدهاست. خود من از "ترکیب لیستها" نامزدها را انتخاب میکنم، نه فقط یک لیست. تحقیق برای رای دادن در حد توان، واجب است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
scary-music-instrumental 006.mp3
1.7M
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت هفتاد و یکم» 🔺فقط کافیه بری مجلس! طبق پیشنهادی که به من داده بود، با شیرین تماس گرفتم. گفتم: «کجایی؟» گفت: «ترکیه! یه همایش داشتم که اومدم و فردا هم برمی‌گردم.» گفتم: «خب این‌جور جاها که میری، یه ندایی بده تا با هم بریم!» گفت: «ای بابا! بنیاد سوروس یه همایش داشت. مهمون ویژه‌اش (آقای حجّة الاسلام سیّد........) از کشورمون ممنوع‌الخروجه. به‌خاطر همین به من سپرده برم.» (بنیاد سوروس با نام اصلی بنیاد جامعه‌باز متعلّق به جورج سوروس، سیاستمدار و سرمایه‌دار یهودی تبار آمریکایی در سال ۱۹۹۳ میلادی تأسیس شد. هدف این مؤسّسه، آن‌طور که خود عنوان می‌کند ایجاد، حفظ ساختارها و نهادهای جامعه باز است. خود مؤسّسه و رسانه‌های غربی فعّالیّت بنیاد مذکور را از کمک‌های انسان‌دوستانه گرفته تا بهداشت عمومی، رعایت حقوق بشر و اصلاحات اقتصادی عنوان می‌کنند، امّا عملاً پشتیبان مالی و آموزشی جنبش‌های برانداز جهان است. بنیاد سوروس از مؤسّسات و مراکزی که به دنبال ایجاد نافرمانی مدنی در جمهوری ‌اسلامی ‌ایران هستند حمایت می‌کند. مهم‌ترین مورد آن حمایت و پشتیبانی بنیاد سوروس از مرکز ویلسون است که «هاله اسفندیاری» از مدیران بخش خاورمیانه‌ای آن است. طبق اذعان هاله اسفندیاری، بنیاد سوروس با حمایت کردن از برنامه خاورمیانه‌ای مرکز ویلسون به دنبال ایجاد یک شبکه ارتباط غیررسمی در ایران در جهت عملی نمودن اهداف براندازانه نظام بوده است. این مسأله به این معناست که بنیاد سوروس سعی دارد تا در مناطقی از جهان به بهانه حمایت از دموکراسی و حقوق بشر جریانات سیاسی را به نفع رژیم صهیونیستی هدایت کند که مهم‌ترین ابزار از طریق برنامه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و استفاده از سرمایه‌های هنگفت رژیم مذکور است.) گفتم: «عجب! تو چی؟ هنوز ممنوع‌الخروج نیستی؟» گفت: «نه. فعلاً فقط ممنوع‌التّصویرم! راستی ریاستت رو تبریک می‌گم.» گفتم: «ممنون! حالا اتّفاقاً واسه همین زنگ زدم! یه سؤال! شما تو ایران چقدر دست و بالت بازه؟» گفت: «از چه نظر؟» گفتم: «از نظر مراودات، مناسبات علمی و تبادل اطّلاعات! می‌تونیم با هم لینک بشیم و تبادل بزنیم؟» گفت: «اینجا یه‌کم دست و بالمون بسته بود، امّا به‌خاطر پیروزی تو انتخابات داره باز و بهتر می‌شه. دانشگاه‌هایی که مطالعات زنان داریم هنوز زوده تو مناسبات بین‌المللی بندازیم. به‌خاطر همین از طریق سفارت و سفارشات سیاسی بیش‌تر می‌شه کار کرد؛ ینی ما اگه کاری داشته باشیم به جای اینکه بدویم دنبال مصوّب کردن و دنگ و فنگ اداریش، تو حاشیه و کنار هیئات سیاسیمون در خارج از کشورمون کارمون رو پیش می‌بریم. این‌جوری هم هویّت ثبت شده که بره زیر نظر و ذرّه‌بین نظام و حکومت نداریم و هم وقتی بخشی از قدرت باشیم دست و بالمون بازتر می‌شه و بدون نیاز به ردیف و بودجه و این چیزا، سهم سیاسی و مدنی می‌گیریم!» با تعجّب گفتم: «ینی چی؟ پس چطور اهدافتون رو طرح و اجرا می‌کنین؟!» گغت: «اینجا با دانشگاه و مرکز تخصّصی نمی‌شه حرفت رو روی کرسی نشوند! فقط یا باید ngo داشته باشی یا به بدنه دستگاه اجرایی مخصوصاً خارجه، ارشاد و علوم وصل بشی یا اگه بتونی بری مجلس و جزء پارلمان بشـی که دیگه نونت تو روغنه و همه‌چی حلّه! حتّی اگه بری اون‌جا و به نام خدای باران و مهر بخونی! حالا خیلی واضح نمی‌تونم توضیح بدم، امّا اینجا مجلس، اهرم خیلی عالی هست.» گفتم: «جونورای باحالی هستین! ما اینجا دهن خودمونو صاف کردیم تا تازه تونستیم دانشگاه مستقل بزنیم و هزار تا دردسر دیگه! پس حالا ینی چی؟ می‌تونیم مناسبات و روابط داشته باشیم یا نه؟» ادامه👇
گفت: «آره بابا! خیلی راحت‌تر از اونی که فکرش رو کنی. تا روابط وزارت علوم و وزارت خارجه اینجا با مؤسّسات آلن گودمن و سفارت ترکیه خوبه، همه‌چی جفت و جوره! اصلاً می‌خوای واسه اینکه خیالت رو راحت کنم دعوت‌نامه رسمی بفرستیم و دعوتتون کنیم تا بیاین ایران و از نزدیک خودتون ببینین و مناسبات ما و شما شکل بهتری به خودش بگیره؟» گفتم: «پیشنهاد خوبیه! تا جا بیفتیم یه‌کم طول می‌کشه، امّا آره، خودمم دوس دارم بیام ایران. پس من فعلاً شما رو یکی از شرکای علمی و پژوهشیمون می‌شناسم و معرّفی می‌کنم.» خداحافظی کردیم و قطع شد. شیرین بر خلاف چیزی که نشان می‌داد، چندان باهوش نبود. لااقل هوش اطّلاعاتی و شِمّه امنیّتی‌اش تقریباً کور بود و به‌خاطر همین، ما هر وقت می‌خواستیم گره کور بعضـی از موضوعات و یا مسائل تازه را دربیاوریم، به فراخور موضوع و شرایطش، توسّط یکی از خودشان (مثل سمن) تخلیه‌اش می‌کردیم و جالب است که هر بار، به موضوعات جدیدتر دیگری هم می‌رسیدیم. امّا... بچّه‌ها به من خبر دادند که ماهدخت در مدّتی که به بهانه مصاحبه با یک نفر، سمن را ترک کرده بوده است، این پیام را به کانال ویژه‌ای که تعریف کرده بودند ارسال کرده است: «دارم بهش نزدیک می‌شم، اجازه ....... می‌خوام!» جوابی که به او داده بودند این بود: «چون مأمور پوششی نداریم و هم ....... و هم پاکسازی به عهده خودته، اوّل مطمئن شو که خودشه!» خـب جای نـقطه‌چیـن پـر کـردن خیـلـی مـهـم بـود! بچّه‌هـا هیـچ الگـوریـتـمـی بـرای کد اختصاصی عبری که ماهدخت و سازمانش برای آن کلمه مدّنظرشان انتخاب کرده بودند، نداشتند و داشتیم حرص می‌خوردیم؛ چون هر لحظه امکان وقوع خطر جدّی وجود داشت. تا اینکه بالاخره با توسّل به حضرت زهرا «سلام الله علیها» و مرور همه کانال‌های خودمان به نیروهای سایه سنیّ مذهب موسوم به «بچّه‌های مدرسه قدس» رسیدیم که یکی از کارهایشان رمزنگاری و رمز‌شکنی بود. از رمزشکنی سامانه‌های اس 300 و 400 و انواع سامانه‌های گنبد آهنین گرفته تا کلمات یک ور پریده‌ای مثل ماهدخت! به ما گفتند که جای خالی، فقط یک کلمه است و آن هم «عملیّات» است! و این؛ یعنی خطر محتمل در حال وقوع است. رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
رفقا این قسمت داستان به خوبی نشان می‌دهد که چقدر رای دادن و مجلس مهم است👆
هدایت شده از یک فنجان تامل
دوستش دارم ولی از ترس ریش و اخم او در دلم «جانا» به لب «حاجی» صدایش می کنم ... 😉 رمان (شبهای ماه مبارک رمضان ۱۴۰۲_۱۴۰۳ ان‌شاءالله) @Mohamadrezahadadpour https://virasty.com/Jahromi/1708299850997041402
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا در بر بگیر ای مهربان هرچند میدانم ندارم طاقت آغوش یک دریا زلالی را سلام☺️ صبحتون صفا @Mohamadrezahadadpour
"مسئولین ما بحمدالله ، میکنند، ، به قدر توانشان ،امّا این حضور مردمی آنها را بیشتر انگیزه میدهد،بیشتر روحیه میدهد و آنها را سرپا نگه میدارد." ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ چرا این جملات حضرت آقا در کانال انقلابی‌ها پیدا نمیشه؟ چرا اصرار داریم بگیم همه دزدند؟ 👈 به چهار مولفه‌ای که رهبر معظم انقلاب درباره مسئولین(اعم از دولت و مجلس و قضاییه) میگویند دقت کنید. دقیقا همان سه مولفه‌ای است که از صبح تا شب توسط بعضی‌ به ظاهر انقلابی‌ها (اما در حقیقت نفوذی‌ها) انکار می‌شود. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour https://virasty.com/Jahromi/1708321184454849893
🔻پاداش امیر قطر به بازیکنان تیم ملی کشورش بابت قهرمانی در جام ملتهای آسیا: 🔸یک آپارتمان در لندن 🔸جیپ لکسوس 🔸پاداش ۱۰ میلیون ریال قطری (معادل یک تیلیارد و نیم تومان پول ایران) 🔸مستمری ماهیانه مادام العمر (به نقل از خبر فوری) 👈 میگم نوش جونشون اما خدا رو شکر که حداقل اینا به یه نون و نوا (شایدم به نونوایی) رسیدند. چون اگه بچه‌های ما میبردند، اینقدررررر خوشبخت و سعادتمند نمی‌شدند.☺️ @Mohamadrezahadadpour
میگفتن مربی ژاپن به بازیکنانش که از ما باخته بودند گفته: "ما برمیگردیم ژاپن و اینا برمیگردن ایران. حالا بنظرتون برنده کیه؟"😂😂
👇 🔴از کتاب خاطرات ....: امروز سردار حاجی زاده میگفت من چندین ساله که گوشی همراه ندارم چند سال پیش از این گوشی‌های ساده داشتم وقتی پهباد آمریکایی رو زدیم، حاج قاسم به من زنگ زد گفت این چه کاری بود کردید؟ شما دستور دادین؟ من گفتم نه اون منطقه فرمانده محلی داره که طبق وظایف خودش عمل کرده و زده! بعداً منابع آمریکایی گفتند و در کتاب جان بولتونم نوشته شد که ایرانیا برای زدن اون پهپاد در سطوح بالای حاکمیتی با همدیگر هماهنگ نبودند! و زدن پهپاد با تصمیم قبلی نبوده! اونجا بود که فهمیدم این مطلب رو از روی "شنود" همون چند دقیقه مکالمه من با حاج قاسم از طریق همون گوشی ساده متوجه شدند.". اشراف فنی آمریکا و اسرائیل؛ در این سطحه.. اکثرا اطلاعات آنها از شنود موبایل و تلفن و جمع آوری از شبکه های محازی است یعنی جمع آوری فنی است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ با قانون جدید، اینستاگرام، ایکس(توییتر)، واتساپ، فیس‌بوک، تلگرام بدون فیلتر در دسترس مردم ایران قرار می‌گیرد/فارس 👈 نمیدونم چقدر این خبر محقق بشه و حتی به خوب و بدش هم کار ندارم، اما همه شخصیت‌ها و نهادهای فرهنگی باید منتظر یک موج فرهنگیِ بزرگ و جدید مخصوصا در سنین پایین باشند. از الان یک برنامه ریزی منسجم داشته باشند و اگر تز معقول و درستی دارند، الان ارائه کنند. الان بگین تا بعد از شش ماه حرف از تحصن و تظاهرات علیه ولنگاری فضای مجازی و تسلیت به امام زمان و امت حزب‌الله و... نزنید. دیگه مردم حوصله ندارن از این تحصن پاشن برن فلان تظاهرات علیه فضای مجازی. والا یه سال دیگه انتخابات ریاست جمهوریه و لابد دولت انقلابی حواسش هست که داره چیکار میکنه اگه کسی حرفی یا اعتراضی داره، همین الان بروند و بزنند و بین خودشان حلش کنند. و الا شعار *فضای مجازی آزاد* دوباره میشه حربه سیاسی و میفته دست این و اون و میشیم مثل پنج شش سال پیش! ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه‌ها به این کلیپ توجه کنید. نمیخوام تحلیل و قضاوتی بکنم تحلیل شما چیه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
scary-music-instrumental 006.mp3
1.7M
موسیقی متن رمان
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت هفتاد و دوم» 🔺تو با محبّت اهل بیت و نان و نمک مقاومت بزرگ شدی! فردا شد، تیم مصاحبه آمدند و شروع کردیم. ماهدخت هم نقطه نظراتش را نوشته بود، به من دیکته می‌کرد و من هم با نظرات خودم تجمیع می‌کردم و تحویل خبرنگار می‌دادم. چیزی حدود 4 ساعت طول کشید، امّا مجموعاً مصاحبه خوبی شد، حتّی جواب آن سه سؤال اساسی و جنجال‌برانگیز را هم دادم و طوری بود که حسّاسیّت یا مشکلی پیش نیامد و همه‌چیز تا آن لحظه به خیر و خوشی گذشت. تا اینکه آن شب، موقع همیشه به خانه برگشتم. بابام به‌محض اینکه مرا دید گفت: «سمن! باید با هم حرف بزنیم!» خیلی وقت بود که این‌جوری با من حرف نزده بود. کمی تعجّب کردم و حتّی به یاد روزهای کودکی‌ام، کمی هم ترسیدم، ولی چون بابام را آدم منطقی و صبوری می‌دانستم، خیالم همیشه راحت بود. به اتاقم رفتیم. بابام شروع کرد و گفت: «دو تا چیزو باید برام روشن کنی!» با تعجّب گفتم: «جانم بابا؟!» گفت: «این دختره ماهدخت تا کی باید اینجا بمونه؟ وجودش اصلاً به صلاحمون نیست!» گفتم: «مگه باهاتون هماهنگ نشده؟ چون اگه شما مخالف بودین، باید خیلی وقت قبل اعلام می‌کردین تا یه فکری بکنیم.» گفت: «من فکر نمی‌کردم این‌قدر طول بکشه. حالا اینجا محلّه قدیمی‌مون نیست، امّا بازم ممکنه واسه‌مون حرف دربیارن!» گفتم: «بابا فقط همینه؟ ینی فقط به‌خاطر حرف مردم؟» گفت: «خب نه، به‌خاطر خیلی چیزای دیگه! ببین دختر جان! من دونه‌دونه بچّه‌هام دارن کشته و اسیر می‌شن، بقیّه‌شون هم کنترل وضع روحی و زندگیشون خیلی دشواره!» گفتم: «می‌فهمم بابا، امّا بیش‌تر نگران منی؟» گفت: «دقیقاً! خودت بهتر از هرکسی می‌دونی که چقدر روی تو حسّاسم.» گفتم: «متوجّهم الهی دورت بگردم! امّا منم مثل خودت مأمور شدم به اینکه: همه‌چی آرومه و من چقدر خوشبختم! گفتن به سازشون برقص و رو خودت نیار و خیلی طبیعی باش.» گفت: «تا کی؟ می‌ترسم دیر بشه و حتّی تو و مادر و بقیّه رو هم از دست بدم! آخه این دختر خیلی خطرناکه.» گفتم: «بابا! من از این ورپریده هیچی نمی‌دونم! لطفاً تو برام بگو! این دختر کیه؟ اینکه جاسوس هست و آموزش‌دیده و این چیزا رو می‌دونم، امّا نمی‌دونم دقیقاً چرا این‌قدر داره به ما نزدیک می‌شه و چرا حتّی دوستای تو از ایران هم دنبالشن؟ من شدیداً احساس ناامنی می‌کنم، امّا دوس دارم بشناسمش، ولی نه به قیمت ضرر و آسیب به شما!» گفت: «منم مثل تو، چندان شناختی درباره‌ش ندارم، امّا قبل‌از اینکه تو بیای، همون آقاهه ... ایرانیه ... به مدّت یه هفته به من و مادرت آموزش می‌داد!» داشتم شاخ درمی‌آوردم! گفتم: «بابا شما الان باید اینا رو به من بگی؟ چه آموزش‌هایی؟» گفت: «همه‌چی! از روش حرف زدن و نحوه اطّلاعات بهش دادن گرفته تا... برامون جالبه که همه پیش‌بینی‌های اون آقاهه درست از آب دراومد!» گفتم: «مثلاً؟» گفت: «مثلاً اسم ده دوازده نفر زن و دختر بهمون داد و گفت اینا لازمتون می‌شه. گفت اگه دختره خواست، اینا رو بهش بدین. بشینین حفظ کنین و این اسامی رو بهش معرّفی کنین. اسامی دختران و زنان خونواده‌های نظامی و دینی بود، امّا بعضیاش منم نمی‌شناختم و نمی‌دونستم کی هستن، امّا معلوم بود که همه‌ش نقشه این آقاهه‌ست.» گفتم: «بابا! خب اینا خیلی عالیه منم بدونم. الان تکلیف چیه؟ همین‌جوری باهاش راه بیایم و بهش حال بدیم؟ اون آقاهه چیزی نگفت؟» گفت: «خب خیلی حرف زد، امّا اتّفاقاتی که داره الان میفته، نگران‌ترم می‌کنه. مثلاً سمن جان! تو می‌دونی رئیس دانشگاه شدن ینی چی؟ من تازه امروز از اخبار شنیدم. تو هم هیچی به من نگفته بودی، این‌قدر تو نقشت غرق شدی که حتّی با من مشورت نکردی!» گفتم: «به جون مامان، خودمم غافلگیر شدم! ببخشین بابایی، ازم دلگیر نباش. منم گیجم و نمی‌دونم به کجا دارم میرم.» گفت: «امّا رفتارت اینو نمی‌رسونه دختر! احساس می‌کنم داری رنگ‌و‌لعاب اونا رو می‌گیری! من بچّه‌مو می‌شناسم. تو خیلی هم از این‌جوری بودن و این‌جوری زندگی کردن بدت نیومده، مگه نه؟» چیزی نداشتم بگویم، سرم را پایین انداختم. ادامه داد و گفت: «لابد با خودت نشستی و فکر کردی و دیدی که اگه مثل خواهرات و بقیّه دخترای هم سنّ و سالت باشی و فقط به حرفای من پدر پیرت گوش بدی، به جایی نمی.رسی و تصمیم گرفتی با اونا این‌قدر راه بیای تا بشی هم رنگشون! آره؟» باز هم چیزی نگفتم. ادامه👇
نفس سردی کشید و گفت: «ببین عزیزکم! من و مادرت تو رو با محبّت اهل بیت و نون و نمک مقاومت بزرگ کردیم. نمک نخوری و نمکدون رو بشکونی. به نظرم با اون آقاهه یه‌کم بیش‌تر مراوده داشته باش! شاید یه‌کم خشن به نظر بیاد، امّا تنها کسیه که می‌تونیم روش حساب کنیم. با وجود اینکه اهل کشور خودمون نیست، ولی این همه راه رو نیومده واسه وقت تلف کردن، کارش درسته! من فکر می‌کنم حدّاقل یکی دو ماه از شماها جلوتره؛ ینی ذهن و تجربه و حرفاش جوریه که یکی دو ماه بعدش مشخّص می‌شه و از دشمنش جلوتره!» فقط لبم را باز کردم و خیلی با قاطعیّت و خیال جمعی گفتم: «چشم بابا!» گفت: «امروز اون آقاهه اینجا بود...» تپش قلبم بالا رفت. با چشم‌های گرد گفتم: «وای بابا! خب؟ چی می‌گفت؟» گفت: «اتّفاقاً سلامت هم رسوند. دستور پخت و موادّ اوّلیّه چند تا غذا رو به مامانت داد. یه‌کم هم با من حرف زد. یه پاکت هم داد که بدمش به تو!» فوری گفتم: «چه پاکتی؟ چیه توش؟» گفت: «نمی‌دونم، امّا از ظاهرش پیداست که احتمالاً کتاب باشه!» رفت، برداشت و آورد. فوراً در پاکت را باز کردم، یک کتاب به زبان فارسی بود! با جلد سیاه و عکس نامشخّص یک خانم مشکی‌پوش با یک جمجمه هم روی جلدش! اسمش این بود: «حیفا»! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour