eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
648 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
◀️ ارتش اسراییل ادعا می‌کند نشانه‌هایی از احتمال زنده بودن حسن نصرالله دریافت شده است؛ به همین دلیل قصد دارد مناطق هدف قرار گرفته را مجددا بمباران کند.
✔️ رفقا، هر کس ادعا کرد که این حملات نتیجه انتخاب ناصحیح در ریاست جمهوری است و خواست از آب گل‌آلود ماهی سیاسی بگیره، با پشت دست نه، بلکه با جفت لگد(با تعیین دقیق هدف و موضع) بزنید تو دهنش تا دیگه از این غلطا نکنه و خلاف نظر مبارک رهبر فرزانه انقلاب در خصوص لزوم وحدت و پرهیز از نظرات نسنجیده دهنشو باز نکنه. محکم بزنیدا موید و منصور باشید
صفحه یک روزنامه همشهری که در چنین شرایطی معنادار است
🔶 رهبر معظم انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان پیامی صادر کردند. در بخشی از این پیام آمده است: همه نیروی مقاومت منطقه در کنار حزب‌الله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزب‌الله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکرده‌اند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار می‌دادند، این حزب‌الله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوه الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همه مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
👈 این جمله رهبر فرزانه انقلاب که *سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در راس انان حزب الله رقم خواهد زد* نشون میده که نباید منتظر اون حملات و برخوردهای عجیب و غریب از ایران باشیم. لطفا آرامش خودتون‌ را حفظ کنید و از تولید و بازنشر پیام های احساسی خودداری کنید.
✔️حزب‌الله شهادت سیدحسن نصرالله را تأیید کرد. مقاومت اسلامی لبنان در بیانیه‌ای اعلام کرد: سرور مقاومت، بندهٔ صالح، رهبر شجاع و دلاور، مؤمنی حکیم و بصیر در جوار پروردگار که در جهت رضای او حرکت کرده بود، به قافلهٔ جاویدان شهدا پیوست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیعتی.... او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی😭 همراه سید مظلوم مقاومت برای امام حسین علیه السلام گریه کنیم😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم رمان 🔥🔥🔥🔥 ✍️ اثر محمد رضا حدادپور جهرمی دو سه روز گذشت. حوالی ظهر بود که میشل در خانه اش نشسته بود که دید در میزنند. عینکش را درآورد. ابتدا از پنجره به بیرون نگاه انداخت. دید همسایه جدیدشان(لنکا) است. رفت و در را باز کرد. با چهره نگران لنکا روبرو شد. -سلام -سلام. شما باید همسایه جدید ما باشین. درسته؟ -درسته. ما به مشکل خوردیم. پدر حالش خوب نیست و داریم میبریمش بیمارستان. نمیتونیم لوسی(سگ) رو تنها بذاریم. -بیارینش اینجا. با پسرم بازی میکنه. تا این را گفت، لنکا با دست به لوسی اشاره کرد و لوسی هم سرش را پایین انداخت و وقتی میشل کنار رفت، وارد خانه شد. -محبتتون رو جبران میکنم -نگران نباش. پدر حالش خوب میشه. لنکا رو به طرف ماشین باروتی رفت و سوار ماشین شد. وقتی میشل در را بست، دید لوسی خیلی مظلومانه رفته و کنج هال نشسته. کنار تلوزیون. میشل، لوکا را گذاشته بود روی صندلی مخصوص بچه ها روبروی تلوزیون. لوکای یک ساله هم با تعجب به لوسی نگاه میکرد و هر از گاهی لبخندی کوچک میزد. میشل تبلتش را برداشت و روبروی تلوزیون نشست. نگاهی به لوسی انداخت. دید حیوان آرام و بی سر و صدایی است. عینکش را زد و دوباره به مطالعه اش مشغول شد. 〽️از یک سو؛ داروین و جوزت در خانه امن با دوربین بسیار ریزی که در گردنبند نامرئیِ لابلای موههای گردن لوسی بود، به طور واضح میشل و لوسی و خانه و زندگی‌اش را می‌دیدند. لوسی حیوان شیطون و بازیگوشی نبود و حرکات تند و سریع سر و گردن نداشت که نشود از دوربین به اطرافش نگاه کرد. -جوزت: «من تا حالا سگ ماده به این باهوشی ندیدم.» داروین: «منم همینطور. تا وقتی بوی سرخ کردنی نشنوه، عالیه. یک سالی که آبراهام تربیتش کرد، فوق العاده شد.» -الان باید چیکار کنه؟ -بشین نگاه کن. کم کم بلند میشه و خیلی عادی، تو خونه میگرده و همه چیزو نشونمون میده. ده دقیقه گذشت. لوسی بلند شد. همین طور که داشت حرکت میکرد، لوکا با چشمان کودکانه اش او را تعقیب میکرد و گاهی از دیدن او به وجد می آمد و صدای ذوق از خودش درمی‌آورد. چون بی سر و صدا بود و فقط گاهی صدای زوزه ضعیفی از او شنیده میشد، حواس میشل را پرت نکرد. همین طور داشت میگشت و برای خودش بازی اما برای داروین و جوزت جاسوسی میکرد که ... 〽️از سوی دیگر؛ لیام در خانه ای دیگر، همین طور که تازه از حمام بیرون آمده بود و داشت سرش را با حوله خشک میکرد، چشمش به مانیتور خورد و دید که یک سگ در خانه بنجامین و میشل در حال بازیگوشی است. اول توجه نکرد و رفت سراغ آینه و موهایش را با سشوار خشک کرد. سپس شروع به شانه زدن موها و حالت دادنش با سشوار کرد که در گوشه آینه که تصویر مانیتور در آنجا افتاده بود، دید که لوسی از آشپزخانه درآمد و به طرف اتاق خواب رفت. دست از شانه و سشوار برداشت و دقیق تر به آن نگاه کرد که ناگهان شنید میشل همین طور که سرش پایین است و تبلت در دست دارد او را صدا زد: «لوسی ... لوسی کجایی؟» لوسی با شنیدن اسمش فورا تغییر مسیر داد و به طرف میشل و لوکا رفت. لیام دید وضعیت عادی است و به کارش ادامه داد. اما خبر نداشت که لوسی در بین پنجه های دست و پایش دو سه تا مینی میکروفن به همراه داشت که آن را در دو سه نقطه از مسیری که طی کرد، جا گذاشت و کسی هم نفهمید. از وقتی آن مینی میکروفن ها فعال شد، داروین به جوزت گفت: «اینا فقط پنج روز کار میکنن. ما فقط پنج روز فرصت داریم که اطلاعاتی که میخوایم جمع کنیم و کارو تموم کنیم.» جوزت گفت: «کار من کی شروع میشه؟» داروین همین طور که مشغول تنظیم صدای خانه میشل بود جواب داد: «زیاد طول نمیکشه. آماده باش!» ادامه ... 👇
⛔️دانشگاه بنجامین در اتاقش مشغول مطالعه بود که ساعتش را که کوک کرده بود به صدا درآمد. سر ساعت، بنجامین کشوی میزش را کشید و یک قرص کوچک از آن درآورد و در دهانش انداخت. سپس بلند شد و چند قدمی تا پنجره اتاقش راه رفت. همین طور که به بیرون نگاه میکرد، چشمش به لئو خورد که در حال وارد شدن به ساختمان مرکزی دانشگاه بود. با همان کت مشکی و کراوات همیشگی‌اش. نیم ساعت بعد، بنجامین، لئو را به اتاقش دعوت کرد و روبروی هم نشستند و با هم گپ زدند. -پسرم از یکسالگی عبور کرد و وارد دو سالگی شده. قبلا خیلی میفهمید. غم و شادی منو درک میکرد اما الان احساس میکنم علاوه بر درک، یه جورایی باهام همدردی هم میکنه. -بنجامین! تو آدم خیلی حساس و انسان دوستی هستی. بخاطر همین بچه ات رو میفهمی. اونم تو رو میفهمه. فقط آدمایی که با بقیه صرفا با سیاست برخورد نکنند بلکه با قلبشون مراوده کنند، با بقیه به حس مشترک میرسند. حتی اگر طرف مقابلشون یه بچه باشه که قادر به حرف زدن نیست. -من از بچگی همینطور بودم. خیلی حساس و انسانی به همه چیز نگاه میکردم. شاید بخاطر همین باشه که مثلا وقتی یه زن و شوهر جوون با یه پیرمرد در پیاده رو میبینم که دارن اسباب و وسایل منزلشون رو پیاده میکنند، از اون زن و شوهر احساس خوبی میگیرم و حس میکنم میتونم باهاشون حرف بزنم. -امتحانش کردی؟ مثلا رفتی جلو و معاشرت کردی؟ -آره. همین دو سه روز پیش اتفاق اتفاد. همسایه مون شدند. همسایه روبرومون. شاید درست نباشه که بگم ... هیچی ... ولش کن ... خلاصه آره ... تجربه خوبی بود ... مخصوصا برای من که میل به معاشرت دارم اما حس میکنم رفتارم طوریه که اطرافمو حصار کشیدم. -بنجامین! برام بیشتر از اون دو نفر میگی؟ -اووووم ... خب چی بگم مثلا؟ آدمای خوبی به نظر میرسیدند. یه پیرمرد سیاه پوست هم باهاشون بود که منو یاد بابام مینداخت. -نه ... ببین بنجامین! مگه از من نخواستی که تراپیستت باشم؟ -آره خب. خودم خواستم. تو هم دانشش رو داری و هم مرد عاقلی هستی. -پس ازت خواهش میکنم هر چی هست بهم بگو! حس میکنم علی رغم این که از اون زن و شوهر حس خوبی گرفتی، اما یه چیزی در نقطه خاکستری ذهنت درباره شون اذیتت میکنه که حرفتو نیمه ناقص رها کردی. -چیز مهمی شاید نباشه ... اما بنظرم خیلی عادی نبودند. لئو با شنیدن این جمله اندکی جا خورد اما خیلی عادی و جدی پرسید: «واقعا؟ چطور؟ برام توضیح بده!» -راستش ... بنظرم اونا زن و شوهر نبودند. چون دوران مجردیم خیلی طول کشید، خیلی خوب میفهمم که وقتی یه زن و مرد کنار هم می ایستند، بینشون چه نسبتی هست؟ -بین اونا چه نسبتی هست به نظرت؟ -بیشتر به همکارا میخوردند تا زن و شوهر. حالا مهم نیست اما فکر میکنم نمیتونم خیلی رو اونا به عنوان دوستان خانوادگی حساب کنم. -میفهمم. اما اگه من جای تو باشم، خیلی حساس نمیشم و بهشون فرصت میدم که تو دل و ذهنم جا باز کنند. اگه موفق شدند، چرا دوست نباشیم؟ اگرم موفق نشدند، رفتار آدما جوری مکانیزمش طراحی شده که مثل دریا اون چیزایی که دوس نداشته باشه رو پس میزنه. -اینو خیلی قبول دارم. لئو چرا یکی مثل تو همسایه ما نشد؟ من خیلی دوس دارم وقتی عصرها تو خونمون نشستیم و داریم قهوه میخوریم، خانوادگی از این بحثا کنیم. ادامه ... 👇
لئو لبخندی زد و گفت: «همیشه پازل اطراف انسان، جوری که دلش بخواد چیده نمیشه.» بنجامین جواب داد: «اما بهم قول بده که یه روز بیایی خونمون و با خانمم و تو بشینیم و قهوه بخوریم و گپ بزنیم.» لئو که داشت آماده میشد که برود، دوباره لبخندی زد و گفت: «حتما. به زودی میشینیم دور هم و گپ میزنیم. راستی قرصایی که میخوردی رو قطع کردی؟» بنجامین گفت: «از وقتی گفتی دیگه قرص نخور، نخوردم.» لئو: «بسیار خوب. میبینمت.» بنجامین: «حتما.» لئو از دفتر بنجامین خارج شد. از پله ها تندتند پایین آمد و وقتی وارد محوطه شد، هنوز به ماشینش نرسیده بود که گوشی همراهش را درآورد و به لیام زنگ زد. -لیام! برای میشل و بنجامین همسایه جدید اومده؟ -تو اون خیابون دو سه تا واحد خالی بود که تقریبا تمامشون پر شده. چطور؟ -منظورم همسایه روبرویی اوناس؟ لیام همین طور که دوربین روبروی خانه میشل را چک میکرد، روی خانه باروتی و لنکا زوم کرد و گفت: «آره خب. یه زن و شوهر جوون. چطور؟» لئو با اندکی عصبانیت پرسید: «لیام تو نباید اینو به من میگفتی؟!» لیام که از این حرف لئو تعجب کرده بود زوم دوربین را روی خانه باروتی و لنکا بیشتر کرد و گفت: «اتفاقی افتاده مگه؟ چیز مشکوکی تا الان ندیدم.» لئو دوزِ عصبانیتش را بیشتر کرد و گفت: «بنجامین خیلی باهوش تر اونی هست که نشون میده. گفت حس خوبی از اونا نگرفته. حس ششمش از سگ قوی تره. رو این زن و شوهره کار کن!» لیام دوباره برگشت روی دوربینی که خانه میشل را نشان میداد و همین طور که داشت دنبال سگِ آبراهام در خانه میشل میگشت، گفت: «گفتی سگ؟! الان یه سگ تو خونه میشل هست که گفت زن همسایه آورده و گفته تا غروب ازش مراقبت کن!» لئو که داشت از حرص و عصبانیت فشارش بالا میرفت، سوار ماشینش شد و سر لیام داد کشید و گفت: «مگه نگفتم که خونه میشل و بنجامین باید ایزوله حفاظتی باشه؟ الان اون سگ تو خونه اونا چیکار میکنه لیام؟!!» لیام که حرفی برای گفتن نداشت، سکوت کرد. لئو ادامه داد: «فورا با میشل تماس بگیر! نه . تماس نگیر. خودت برو و این سگو چک کن! ببین چیزی باهاش نباشه. لیام لطفا جدی تر باش عوضی!» این را گفت و تلفن را قطع کرد. لیام که داشت همچنان لوسی را از دوربین میدید، فورا کلاهش را برداشت و به سر گذاشت و به طرف خانه میشل راه افتاد. ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این دو تا 👆 توییت را یادتون هست؟ پارسال و در روزهای ابتدایی طوفان الاقصی نوشتم. ◀️ امشب متأسفانه منابع آمریکایی گفتند: *اسرائیل برای حمله زمینی به لبنان آماده می شود.* مرحله پس از حمله، تثبیت و ایجاد نوار نظامی قدرتمند در خانه دشمن است. همان کاری که در روز سوم طوفان الاقصی خطاب به حماس توییت کردیم اما اثری نداشت و حماس این کار را نکرد. دقیقا همان کار الان در دستور کار اسرائیل قرار گرفته و می‌داند که اگر فورا پیشروی نکند و کمربند نظامی را در خاک حریفش توسعه ندهد، باید به زودی در خانه‌اش بجنگد. آنها اشتباه حماس را نخواهند کرد. این الفبای جنگ است. @Mohamadrezahadadpour
موضوع تعداد موشک‌های شلیک‌شده و یا موشک‌های به هدف اصابت‌کرده که طرف مقابل بر روی آن ها متمرکز شده، موضوع دست دوم و فرعی است، موضوع اصلی ظهور قدرت اراده ملت ایران و نیروهای مسلح در عرصه بین‌المللی و اثبات آن است که ناراحتی طرف مقابل نیز از همین موضوع است. https://virasty.com/Jahromi/1727591361489528737
❌ در بعضی کانالها مطالبی در خصوص آمادگی برای شرایط جنگی و رفتن به طرف گاو و گوسفند و پختن نان در خانه و خریدن اسب و قاطر برای حمل و نقل و دیگر خزعبلات شنیده می‌شود!😐 ضمن ابراز تاسف از این همه سطحی نگری، خواهشمندیم با ذهن و روان مردم بازی نکنید تا عقلای قوم بهتر بتوانند تصمیات درست نظام اسلامی را اعلام و پیاده‌سازی کنند. اما به لحاظ سیاسی و در مقایسه با نطر امامین انقلاب، این تفکرات خود جریان انحرافی است و گسترش تمدن نوین اسلامی را دچار چالش می کند و کشور را تصعیف. گاهی در شعار می‌گویی مرغ صنعتی مضر است، سرد است اما در عمل کاهش تولید مرغ، تا اغتشاش هم جلو می رود. در کشور جریاناتی دارند با تمام مظاهر مدرنیته می جنگند و مردم را به دوری از دست آوردهای بشری دعوت می‌کنند چون دست خودشان خالی است و برای مدیریت آینده خود، باید بازی را بکشند در زمین خودشان یعنی سنت های قدیمی و ساده و... رهبری فرمودند باید قوی شویم جنگ این روزهای اسرائیل نشان می‌دهد نقش علم فیزیک، شیمی، هوش مصنوعی و نیروی هوایی چقدر در تغییر معادلات مهم و موثر است. ما اگر از حوزه دیجیتال ، سخت افزار و نرم افزار و نانو و...عقب بیفتیم، بدون شک بر ما مسلط می شوند. @Mohamadrezahadadpour
🛑 ضمنا خبر اعلام آماده باش سایبری تکذیب شد! روابط عمومی سازمان پدافند غیرعامل: انتشار اخبار مبنی بر اینکه این سازمان اعلامیه‌ای تحت عنوان آماده‌باش سایبری سطح قرمز برای زیرساخت‌ها منتشر کرده غیرواقعی و جعلی است.
⛔️ دوره به استحضار عموم علاقمندان به مباحث ادیان و فرق می‌رساند که ؛ دوره مقدماتی توسط حجت الاسلام از تاریخ ۸ مهرماه ۱۴۰۳ به مدت ۱۵ جلسه هر یکشنبه‌ها بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشا در تهران، حسین آباد، خیابان مژده، مسجد فاطمه‌الزهرا برگزار می‌گردد. خواهشمند است: 🔺۱. قلم و کاغذ به همراه داشته باشید 🔺۲. به دوستان و علاقمندان اطلاع بدهید 🔺۳. از تهیه و مطالعه منابعی که در خلال بحث معرفی میگردد، غافل نشوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنگ، احساس مسئولیت است نه شلیک گلوله! این کلیپ از فیلم شهید بابایی را از دست ندهید. این دیالوگ ها را این روزها زیاد میشنویم. @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت دوره مقدماتی 🌷 تقدیم به روح پرفتوح سید مقاومت، سید حسن نصرالله صلوات🌷 @Mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
صوت #جلسه_اول دوره مقدماتی #یهود_پژوهی #حدادپور_جهرمی 🌷 تقدیم به روح پرفتوح سید مقاومت، سید حسن نص
ینی کُشتینم از بس پیام دادید ☺️ بفرمایید 👆 اگر قابل استفاده بود، لطفا دعای خیر یادتون نره❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم رمان 🔥🔥🔥🔥 ✍️ اثر محمد رضا حدادپور جهرمی از این طرف لیام جوری تند راه میرفت که انگار دارد میدود. و از آن طرف، لوسی سرش به پرسه زدن در خانه میشل گرم بود و بو میکشید و گاهی خودش را برای لوکا لوس میکرد. تیم داروین از گوشه پنجره طبقه فوقانی خانه لنکا و باروتی که روبروی خانه میشل بود، یک دوربین حساس و قوی نصب کرده بودند که 180 درجه دید مناسب داشت. هنوز سی چهل متر مانده بود که لیام به خانه میشل برسد که داروین دید لیام با سرعت هرچه تمام به طرف خانه میشل در حرکت است. احساس خطر کرد. به خاطر همین، فورا با آبراهام تماس گرفت و گفت: «احساس خطر میکنم. فورا لوسی رو از خونه بکش بیرون!» آبراهام که با لنکا و باروتی در ماشینی واقع در دو سه خیابان بالاتر حضور داشتند، جواب داد: «دعا کن که راه در رو داشته باشه.» این را که گفت، تلفن را قطع کرد و در بیسیمی که دستش بود گفت: 《دختر! حواست با منه؟ بزن به چاک! لوسی بزن به چاک!» در خانه میشل، وقتی که لوسی این صدا و کلمات را از طریق مینی هندزفری که سیاه و همرنگ گوشهایش بود و در لابلای بخش میانی گوشش کار گذاشته بودند شنید، فورا دنبال راه فرار گشت. دید در بسته است. پنجره کنارش‌اش هم بسته است. لیام دیگر خیلی به خانه میشل نزدیک شده بود. اما لوسی هنوز راه دررو پیدا نکرده بود. اندکی سرعتش را بیشتر کرد تندتر در خانه قدم برداشت. این تند راه رفتن لوسی، توجه میشل را به خود جلب کرد. او سگ ها را میشناخت. میدانست که وقتی در یک چاردیواریِ بسته شروع میکنند و تندتند راه میروند، دنبال راه فرار میگردند. از جا بلند شد. میخواست برود سراغ لوسی که در زدند. لیام بود. لیام تند و محکم در میزد. بخاطر همین نوعی احساس خطر در ذهن میشل شکل گرفت. به جای دنبال لوسی، در را باز کرد. لیام تا در باز شد، بدون معطلی وارد خانه شد و پرسید: «کجاست؟» میشل که دستپاچه شده بود پرسید: «کی؟» لیام همین طور که با چشمش داشت خانه را شخم میزد، با تندی جواب داد: «سگه! سگه کجاست؟» میشل که متوجه بودار بودن موضوع شده بود، با گفتن«رفت سمت آشپزخونه» خودش جلو افتاد و لیام هم پشت سرش. تا پایشان به آشپزخانه رسید، دیدند پنجره باز است و خبری از لوسی نیست. حیران و متعجب و تا حدودی عصبانی از این که چند ثانیه دیر رسیدند، در پنجره ایستادند و بیرون را نظاره کردند و از تر و فرز بودنِ لوسی عصبی شدند. همان لحظه گوشی لیام زنگ خورد. لئو در خیابان بود و هنوز از آنها فاصله داشت که تصمیم گرفته بود به لیام زنگ بزند. -لیام چی شد؟ تونستی بگیریش؟ -نه. گندش بزنن. شاید چند ثانیه بیشتر باهاش فاصله نداشتم. -ینی چی؟ درست حرف بزن ببینم چی شده؟ -از پنجره آشپزخونه در رفت. -ینی چی؟ سگی که تا قبل از تو لابد داشته با لوکا و با خودش بازی میکرده، یهو تصمیم میگیره از پنجره فرار کنه و تو و میشل مثل هویج گذاشتید در بره؟ همان لحظه که داشت رانندگی میکرد، از کنار ماشینی رد شد که در عقبش باز شد و یک سگ رفت روی صندلی عقب، کنار صاحبش نشست. آنها لوسی و آبراهام بودند. اما لئو اینقدر عجله داشت و دیدن صحنه سگ با صاحبش عادی است که از کنار آنها به طرف خانه میشل با سرعت رد شد و رفت. وقتی لوسی سوار ماشین شد، آبراهام دستی به سرش کشید و گفت: «آفرین دختر! آفرین. لابلای انگشتاتو ببینم!» نگاهی به لابلای انگشتانش کرد. سپس به داروین زنگ زد و گفت: «لوسی اومد. دستشم تمیزه.» داروین که تصویر از ماشین پیاده شدنِ لئو را میدید، با لبخند به آبراهام گفت: «دم خودت و دخترت گرم! الان هم صداشونو دارم و هم آشوب و عصبانیتشون رو!» داروین کاملا واضح میشنید که آن سه نفر در حال دعوا هستند. لئو: «بااجازه کی سگ تو خونه راه دادی؟ سگ کسانی که هیچ شناختی ازشون نداری؟» میشل: «مافوقمی درست! اما انگار حواست نیست که ما داریم اینجا زندگی میکنیما. این خیلی عادیه که همسایه هوای همسایه‌شو داشته باشه و در حوادث کمکش کنه.» لیام: «اگه قرار باشه میشل مقصر باشه، منم مقصرم. اما هنوز نمیدونم چرا به چشم مقصر و خطا و تقصیر به این موضوع نگاه میکنی؟!» لئو: «چون به اینا مشکوکم. حس بنجامین دروغ نمیگه. خیلی بنجامین باهوشه.» میشل: «مگه چی گفته بهت؟ امروز با تو تراپی داشت؟» ادامه ... 👇