eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
675 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🔹مستند داستانی ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی [من تلاش کرده‌ام که نه به انسان‌ها بخندم، نه بر آنان بگریم، و نه از ایشان بیزار شوم، بلکه آن‌ها را بفهمم. باروخ اسپینوزا] محمد تا دو سه روز دمغ بود. ادا و اصول‌ها و سم‌پاشی بهرام و نوچه‌هایش علیه محمد، به‌اندازه پیشنهادی که بابای مهدی و رضا مطرح کرده بود، به محمد فشار نیاورده بود. اصلاً فکرش را نمی‌کرد که روزی پیشنهاد شهریه از طرف یکی از اعضای دفتر کسی به او بشود که درباره‌اش علامت سؤال‌های متعدد و وحشتناکی بود. از لانه‌کردن منافقین در بیتش تا نامه جگرسوزی که امام راحل (رحمت‌الله علیه) به او نوشته بود و از قائم‌مقامی عزلش نموده بود. تا جایی که پس فردای آن شب، وقتی در جاده عشق قدم می‌زدند، مهدی دوباره به او گفت: «چرا پس کپی صفحه اول شناسنامه‌ات را نمیدی که بدم به بابام و کارای وصل‌شدن شهریه‌ات انجام بشه؟!» محمد با دلخوری جوابش داد: «دست شما درد نکنه آقا مهدی! اصلاً انتظارشو نداشتم!» -چرا؟ چیه مگه؟ خوبه که. پوله. شهریه است. اشکالش کجاست؟ -ناسلامتی با همین پولا آدمو مدیون خودشون می‌کنن! -همه‌مون مدیون امام‌زمانیم. غیر از اینه؟ اینم شهریه است. مثل بقیه مراجع. از خمس مردم جمع شده و بنا به اختیاری که مرجع تقلید داره... -این حرفا رو به من نزن آقا مهدی! من اصلاً حوصله دردسر ندارم. حوصله ندارم که یه روزی بنا باشه جلوی یه جریان بایستم؛ اما یهو یادم بیاد که یه روزی شهریه‌اش می‌گرفتم و مدیونش هستم. -چه ربطی داره داداش؟ از تو این حرفا بعیده! پس چرا شهریه بقیه مراجع رو می‌گیری؟ اگه قرار باشه فردا روزی شاید یکی منحرف بشه و نتونی جلوش حرف بزنی، خب واسه هر کسی ممکنه پیش بیاد. پس بگیم شهریه هیچ کسی رو نمیگرم تا بتونم زبونم دراز باشه و حرف بزنم؟ -خودت خوب میدونی چی دارم میگم. ولش کن. ممنون. از بابا تشکر کنین. من شهریه منتظری رو نمیخوام. -ببین داداش! اگه از دردسر و این چیزا می‌ترسی و فکر می‌کنی وارد بلک لیست وزارت اطلاعات میشی و این چیزا، خیالت راحت باشه. اصلاً تو نمیخواد کپی صفحه اول شناسنامه بدی. فقط یه شماره حساب بده. من به اسم خودم می‌گیرم و واریز می‌کنم حسابت. حله داداش؟ -من که مشکلم کپی صفحه اول و دوم شناسنامه نیست. ولش کن. شاید من نتونستم منظورمو خوب برسونم. به هر حال ممنون. -من مجبورت نمی‌کنم. خود دانی. اما بدون که کسی از این لطف و محبتا در حق کسی نمیکنه. من منتظرت میمونم. چون دوستت دارم. چون با بقیه فرق می‌کنی. -ممنونم. از پدرتون هم تشکر کنید. -اگه کاری داشتی، به خودم بگو! ما آشنا زیاد داریم. هم اینجا. هم تهران. هم قم. کلاً هر کاری داشتی، به خودم بگو! -محبت داری. ممنون. یاعلی. این را گفت و مهدی را رها کرد و به حوزه برگشت. او در حال و هوای خودش بود و خبر نداشت که بهرام در گوشه‌ای، کنار مغازه کوچکی که در ضلع جنوبی حوزه بود او و مهدی را از دور می‌پایید. و جالب‌تر آن که صالح، از پنجره اتاق یکی از دوستانش که برای مباحثه به آنجا رفته بود، چشمش از دور به بهرام خورد و وقتی امتداد نگاه بهرام را گرفت، متوجه شد که در حال چوب زدن زاغ سیاه محمد و مهدی است. صالح دوباره چشم به بهرام دوخت. از آن چشم دوختن‌ها که مملو از کینه است. شب، ساعت مطالعه شد. همه مشغول مطالعه بودند. محمد آن شب، متوجه شد که به برکت دستگاه سی‌دی‌رام و گوش دادن به دروس اساتید بزرگ، چیزی نمانده که محدوده امتحان را تمام کند و حتی اگر به همین منوال پیش برود، ممکن است بتواند تا قبل از عید نوروز، کل کتاب، و یا لااقل 90 درصد کتاب‌ها را تمام کند و فرصت داشته باشد که دوباره برگردد و همه آنان را خط به خط دقیق‌تر مطالعه کند. مدیر حوزه وقتی ساعت مطالعه تمام شد، از همه طلب صلوات کرد. وقتی همه صلوات فرستادند، شروع به صحبت کرد. [بسم الله الرحمن الرحیم. خسته نباشید. انشاءالله همیشه در تحصیل علم و معنویت موفقت باشید. خیلی کوتاه، نکته‌ای را عرض کنم و بعدش به شام برسید. از پس فردا به مدت چهار روز حوزه تعطیل هست و چون به پنجشنبه و جمعه می‌خوریم، جمعاً میشه شش روز. لطفاً در این شش روز کسی در حوزه نماند. سالی دو بار، یک بار در زمستان و یک بار هم در تابستان، کل حوزه را سم زدایی می‌کنیم.] ادامه ... 👇 @Mohamadrezahadadpour
هنوز صحبت‌های مدیر حوزه تمام نشده بود که همه طلبه‌ها با خوشحالی صلوات فرستادند. الا محمد. محمد اصلاً از تعطیل شدن کلاس‌ها خوشش نمی‌آمد. چون هم کرایه اتوبوبس رفت و برگشت به جهرم زیاد می‌شد. و هم دلش نمی‌خواست شب‌ها نتواند به منزل استاد تولّایی و منزل استاد فهیم زاده برود. کلی برنامه‌ریزی کرده بود و قرار بود وقتی کتاب درآمدی بر هرمنوتیک تمام شد، تخصصی با استاد تولّایی تاریخ فلسفه کار کند. کلی دلش را صابون زده بود که اگر یه کمی سرعتشان را با استاد فهیم زاده بیشتر کنند، می‌توانند تفسیر سوره مریم را تمام کنند. اما با تعطیلی خارج از برنامه او همه آنچه رشته بود، پنبه می‌شد و یک وقفه یک هفته‌ای به وجود می‌آمد. هر چه بالا و پایین زد و واسطه و پیغام و پسغام به مدیر حوزه فرستاد، اجازه ندادند کسی بماند. باید همه می‌رفتند. هر سال برنامه همین بود. حتی محمد از این که خیلی از طلبه‌ها در غذاخوری با هم حرف می‌زدند و معلوم بود که بابت تعطیلی خوشحالند، حرص می‌خورد. آن شب غذای سلف، شامی بود. دو قرص شامی که سهمش بود را لای نان بزرگ پیچید و با خودش برداشت و به خارج از سلف رفت تا یک گوشه پیدا کند و غذایش را بخورد و سر ساعت به منزل استاد تولّایی برود. رفت به طرف زمین نسبتاً تاریکِ پشت مسجد که به شالیزار بزرگ منتهی می‌شد. همین طور که داشت ساندویچش را می‌خورد و صدای جیرجیر جیرجیرک‌ها را می‌شنید، متوجه شد که یک نفر از دور، شاید مثلاً با 100 متر فاصله، در حال تمرین ورزش‌های رزمی است. خیلی اراده و انگیزه می‌خواست که کسی شام نخورد و بلافاصله پس از ساعت مطالعه، با لباس و شلوار ورزشی، نفس‌نفس‌زنان در حال دویدن و مشت کوبیدن در هوا و تمرینات رزمی باشد. هر که بود، دوست نداشت جلوی چشم بقیه باشد و اینقدر سنگین تمرین می‌کرد که اصلاً متوجه حضور محمد در دل تاریکی نشد. محمد وقتی خوب دقت کرد و به حرکات و فرم صورتش چشم دوخت او را شناخت. دید صالح است که در دل تاریکی‌ها تمرینات سختی را به خودش تحمیل کرده و به جای باشگاه و تمرین با تیم بهرام و بقیه، تصمیم گرفته آمادگی خودش را به حد اعلی برساند. محمد هیچ نگفت. فقط ساندویچش را خورد و از حرکات رزمیِ تند و جذاب صالح لذت برد. می‌خواست بیشتر شاهد مشت‌های سنگین صالح به در و درخت و زمین و هوا باشد که به خودش آمد و دید وقت رفتن به خانه استاد است. دوباره ثانیه‌ای به صالح چشم دوخت و لبخندی زد و رفت. وقتی محمد روبروی استاد نشست، اواسط بحثشان بود که استاد پرسید: «برای متون مقدس چیکار کردی؟» محمد جواب داد: «والا کسی پیدا نکردم. نمیدونم. دنبالشم.» -این که تصمیم گرفتی عهدین(تورات و انجیل) رو با یکی بخونی که خودش درگیر عهدین هست و بهش اعتقاد داره خیلی خوبه اما خیلی باید مراقب باشی. من این روش رو تایید می‌کنم چون جنبه‌ات بالاست. اما توصیه نمی‌کنم چون خیلی خطر و حرف و حدیث داره. -استاد! چاره‌ای ندارم. مجبورم. و الا به دلم نمیشینه. میخوام دلم به قرآن قرص‌تر بشه و یکبار تو زندگیم همه اسناد گرانبهای ادیان رو خونده باشم و خودم بهش برسم که قرآن، حرف اول و آخر میزنه. -می‌فهمم. به هر حال دقت کن. وقتی کسی شهریه کسی رو نمیگیره تا تهش براش حرف و حدیث درست نشه، خیلی باید دقت کنه که در رابطه با کسی که خودش یهودی یا مسیحی هست، واسش شر درست نشه. تا استاد این حرف را زد، شَست محمد خبردار شد که استاد تولّایی از جریان پیشنهاد پدر مهدی و شهریه منتظری کاملاً خبر دارد. و هیچ بعید نبود که خود استاد، شهریه منتظری می‌گرفت و با مهدی و پدرش در ارتباط است و محمد خبر نداشته! محمد برای لحظاتی سکوت کرد و به استاد چشم دوخت. استاد گفت: «من دوستت دارم. بخاطر خودت گفتم. ولی اگه دنبال استاد برای آموزش عهدین (تورات و انجیل) و تَلمود هستی، شاید پدر مهدی بتونه کمکت کنه. اون ارتباطات خیلی خوبی داره. خیلی‌ها رو میشناسه.» باز خوب شد که محمد از ارتباط و حلقه اتصالی بین تولّایی و مهدی و پدرش خبردار شد. اصلاً شاید آمار روحیه و سر پرشور و حرارت محمد به خودِ استاد تولّایی هم مهدی داده باشد. به هر حال محمد متوجه شد که مهدی همه کاره است و کلاً برای او برنامه دارد. به خاطر همین، یک روز قبل از تعطیلات زمستانی، به حجره مهدی رفت و از او درخواست کرد که از پدرش بپرسد که آیا استاد خوب و بی‌خطر و بی‌حاشیه عهدین و تلمود سراغ دارد یا خیر؟ مهدی هم قول داد که از پدرش بپرسد و وقتی از تعطیلات برگشتند، دست محمد را در دست کسی که می‌خواهد بگذارد. بگذریم. ادامه ... 👇 @Mohamadrezahadadpour
روز رفتن به جهرم فرا رسید. ابتدا به کتابخانه رفت و دو ساعت آنجا نفس کشید و چند تا کتابی که با آنها دوست بود و از دوری آنها دلش می‌گرفت را برداشت و مطالعه کرد و سپس وقتی کسی حواسش نبود، آنها را بوسید و در قفسه گذاشت. بعدش برای خداحافظی به اتاق متولی حوزه رفت اما چون شلوغ بود و از طرف سپاه به دیدار ایشان آمده بودند، فرصت نشد از ایشان خداحافظی کند. وسایلش را که فقط یک کیف دستی پر از کتاب بود، جمع کرد و به ترمینال رفت. ماشین مستقیم به طرف جهرم نداشتند. باید ابتدا به شیراز و سپس از آنجا به جهرم می‌رفت. دو نوع اتوبوس بود. یکی پکیده و ارزان. و دیگری ولوو و سرحال که می‌گفتند دو ساعت و نیم زودتر از آن اتوبوس پکیده به شیراز می‌رسید. خب طبیعتاً به خاطر ارزان بودن کرایه آن اتوبوس پکیده، محمد سوار آن شد و حرکت کرد. بالاخره کنسرو محمد (نه خودش. بلکه کنسروش. از بس مسیر جهرم تا آنجا طولانی بود) پس از حدوداً بیست ساعت به جهرم رسید. به زادگاهش. به دستبوسی پدر و مادرش رفت. به پای مادرش افتاد و پای او را جلوی همه بوسید. وقتی اوستا رسول به خانه آمد و چشمش به محمد خورد، وسط قیافه خسته و پیرمردی و باصفایش، یک خنده قشنگ نشست و زیر لب گفت: «به‌به! حاج آقا اومده خونه.» این را گفت و وقتی دوچرخه‌اش را کنار دیوار گذاشت، محمد به طرفش رفت و خم شد و قبل از آغوش، دست پر پینه پدرش را بوسه باران کرد. اوستا رسول همیشه برای محمد و بقیه بچه‌هایش بوی عطر پدرانه خاص خودش را داشت. به خاطر همین، وقتی محمد به آغوش پدرش رفت، چشمانش را بست و یک نفس پدر در ریه‌هایش جا داد و کیف کرد. روزهایی که می‌شد خیلی عادی و خوش و خرم ختم به خیر شود، حادثه و یا بهتر است بگویم بگو مگویی بین محمد و پدر بی‌سواد اما باصفایش رخ داد که دل و قلب و جان اوستا رسول... پدر همین طور که چایی بعد از شام می‌خورد، از پسرش پرسید: «محمد الان پایه چندمی؟» محمد جواب داد: «در اصل پایه چهارمم ولی پایه پنجمم امسال تموم میشه. چطور؟» اوستا رسول خیلی صاف و ساده پرسید: «ینی چی پایه چهار و پنج؟ ینی مثلاً امسال تا روضه امام چهارم و روضه امام پنجم یاد میگیرین؟» فکر می‌کرد طلبه‌ها که هر سال، روضه و ذکر مصیبت یکی از امامان را یاد می‌گیرند و سپس به پایه بعد می‌روند. محمد خنده‌ای کرد و گفت: «نه. ما اصلاً روضه یادمون نمیدن.» بابا خیلی تعجب کرد و همین طور که خرما در دهانش مانده بود تا با چایی پایین کند، پرسید: «ینی چی؟ پس چی یادتون میدن؟ از روضه واجب‌ترم مگه هست؟» محمد اصلاً حواسش نبود که دارد با پدرش حرف می‌زند. توجه کنید لطفاً به این کلمه؛ «پدر!» محمد دوباره خنده کرد و گفت: «آره که از روضه واجب‌تر داریم. ما این همه درس و بحث میخونیم و خودمون و می‌کُشیم و شرق و غرب میخونیم و پدر کتاب و جزوه رو درمیاریم که مجتهد بشیم.» پدر که واقعاً متوجه نمی‌شد و در قاموسش نمی‌گنجید که کسی سال‌ها در حوزه باشد اما درس روضه را نخواند، خیلی ساده دلانه پرسید: «خب اگه کسی مجتهد بشه اما نتونه روضه بخونه و بلد نباشه، چه فایده داره؟» ای خاک بر سر محمد که آن لحظه حواسش سر مزارش بود و نمی‌فهمید که دارد به دل پدر پیرِ امام حسینی‌اش زلزله می‌افتد. قهقهه زد و دهانش را باز کرد و گفت: «آدمای باسواد که روضه‌خون نمیشن. چی داری میگی بابای ساده من! ما این همه کار واجب داریم. این همه درس و بحث و اصول و فروع و فقه و اصول و کلام و غرب و شرق داریم. همه آدم حسابی‌ها به اونا مشغولن. این وسط، یه مشت درس نخون و بچه هیئتی میشن مداح و روضه خون. و الا اصل خبرها اونجاست.» وای از این همه حماقت محمد. و وای بدتر از شلیکی که محمد به دل نازک پدرش کرد و وقتی اوستا رسول، چایی نصفه را زمین گذاشت و با هزار دل امید به محمد گفت «می‌خواستم بگم امسال به میرزامحمود میگم که یه دهه محرم واسه مسجد خودمون برات منبر بذاره و نیم ساعت روضه بخونی» محمد جوابش داد: «نه بابا. این کارو نکن. من حوصله جلسه روضه پیرمردی ندارم. من این همه بدبختی نکشیدم و این همه درس و مطالعه و هرمنوتیک و تاریخ فلسفه غرب و جزوات عقل و دین و معرف‌شناسی و تجربه دینی و کلام جدید و این چیزا نخوندم که تهش بخوام روضه‌خون بشم. اونم واسه کی؟ واسه هفت هشت ده تا پیرمرد که نصفش سمعک داره و از نصف بقیه‌اش کیسه ادرار آویزونه. روضه خوندن و این چیزا رو برو بده به یکی دیگه.» صدای شکستن با صدای خُرد شدن متفاوت است. وقتی دلی می‌شکند، احتمالاً سر و صدا دارد و داد و فریاد. اما وقتی دل و احساس و امید و آمال کسی مثل اوستا رسول خُرد شد، صدایش را فقط خودش شنید و ... البته امام حسین علیه السلام. ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بیانات مهم و ارزشمند دیروز رهبر فرزانه انقلاب اسلامی 1⃣ مذاکره با این دولت آمریکا رفع تحریم نخواهد کرد....گره تحریم‌ها را کورتر خواهد کرد، فشار را افزایش خواهد داد. 2⃣ توقعات جدیدی را مطرح می‌کنند، مطالبات زیاده‌خواهانه‌ی جدیدی را مطرح می‌کنند، مشکل بیش از آنچه که امروز هست خواهد بود.مذاکره بنابراین هیچ مشکلی را حل نمی‌کند، هیچ گره‌ای را باز نمی‌کند. 3⃣ تحریم بی‌اثر نیست اما این‌جور نیست که اگر وضع اقتصادی ما بد است، منشأش صرفاً تحریم باشد؛ نه...اکثر مشکلات، ناشی از بی‌توجهی‌های ماست، یک بخشی هم البته مربوط به تحریم است. 4⃣ تحریم‌ها هم به‌تدریج بی‌اثر می‌شود. این هم جزو مسلمات است. 5⃣ در مورد سلاح هسته‌ای که گفته می‌شود «نمی‌گذاریم ایران به سلاح هسته‌ای دست پیدا کند»، ما اگر می‌خواستیم سلاح هسته‌ای درست کنیم، آمریکا نمی‌توانست جلوی ما را بگیرد. 6⃣ معتقدم اگر چنانچه یک حرکت غلطی از طرف آمریکایی‌ها و عواملشان سر بزند، آن که بیشتر ضرر می‌کند آنها هستند. البته جنگ چیز خوبی نیست، ما دنبال جنگ نیستیم؛ اما اگر چنانچه کسی اقدام کرد، برخورد ما یک برخورد قاطع و حتمی است. 7⃣ از دست دادن شخصیت‌های برجسته به هیچ‌وجه به معنای عقب‌گرد، عقب‌رفت، یا ضعیف شدن نیست. اگر چنانچه دو عامل وجود داشته باشد که یکی عبارت است از آرمان، دومی تلاش. آرمان و تلاش. اگر این دو عامل در یک ملتی وجود داشته باشد، شخصیت‌ها بودن و نبودن‌شان خسارت است، منتها به حرکت کلی ضربه‌ای نمی‌زند. 8⃣ ایران اسلامی به نظرم تنها کشوری است که به طور قاطع این را رد کرده. ما به طور قاطع گفتیم که ما منافع دیگران را بر منافع خودمان به هیچ وجه ترجیح نمیدهیم. 👈 (بسیار مهم) 9⃣ بعضی از ایرادها و انتقادهای دانشجویان به مسئولان بر اثر بی‌اطلاعی است. چرا؟ مثلاً فرض کنید وعده‌ی صادق در فلان وقت انجام نگرفت و فلان وقت انجام گرفت. اگر در فلان وقت انجام میگرفت، فلان حادثه اتفاق نمی‌افتاد. خب، درست نیست این؛ این درست نیست. آن کسانی که متصدی این کارها هستند به انقلاب دلبستگی‌شان، وابستگی‌شان، عشقشان و آمادگی‌شان کمتر از من و شما نیست، نمیشود متهم کرد. محاسبه دارند، حساب دارند و با محاسبه کار میکنند. آنچه که انجام میدهند، اگر شما هم جای آنها بودید، همین کار را انجام میدادید. این احتمال را همیشه در ذهنتان داشته باشید. متهم نکنید افراد را. رهبر معظم انقلاب ۱۴۰۳/۱۲/۲۲ ◀️ کانال @Mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
🔴 بیانات مهم و ارزشمند دیروز رهبر فرزانه انقلاب اسلامی 1⃣ مذاکره با این دولت آمریکا رفع تحریم نخوا
این نکات👆، مخصوصا نکته آخر پاسخ بسیاری از شبهات و سم‌پاشی‌ها علیه نظام و بزرگان نظامی و امنیتی و سیاسی است. شاهد بودیم که چه کسانی دانسته و نادانسته چقدر توهین کردند و چه اباطیلی به نام تحلیل و خبر به خورد ملت بیچاره دادند. از همش بدتر آن بود که تمام اباطیلشان به نام تحلیل جبهه انقلاب و حزب‌الهی‌ها تمام می‌شد! لطفا از حمایت کنید تا بیشتر از این آبروی جبهه انقلاب را نبردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ بانکی پور: دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی از مجلس خواسته بود فعلا قانون حجاب و عفاف را ابلاغ نکند. مجتبی زارعی: 🔹 در این ماه‌های سپری شده شهادت می‌دهم که قالیباف بیشترین احترام را به رقبا و بخصوص نسبت به کسی در صحن روا داشت که او و باندش برای حذف او از انتخابات تهران و نیز حذفش از ریاست مجلس دوازدهم بیشترین تلاش‌ها را بکار بست؛ اما همین فرد و گروه سپس بیشترین تهمت را درقضایای حجاب و ظریف علیه او منتشرکردند 🔹 در این مدت گروهی انگشت شمار درصحن تا توانست بین حجاب و‌ قالیباف قطبی‌سازی کرد و به سطح بدنه مومنین هم کشانید؛ او را لیبرال و طرفدار ولنگاری معرفی ککردند؛ اخبار جدید من اما این است که اگر نگوییم قالیباف بیشترین زحمات را در تدوین قانون حجاب متحمل شده اما حتما از مدعیان درون و برون مجلس کمتر نبوده 🔹 این فیلم بانکی پور را وقتی دیدم خیلی دلم برای قالیباف سوخت. 🔹 بانکی پور از کمیسیون تخصصی میگوید دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی از مجلس "خواهش" کرده بود که فعلا درباره ابلاغ قانون اقدام نکند. 👈 رونوشت‌؛ به عزیزانی که روبروی مجلس تجمع کردند. به کسانی که در مجازی سم‌پاشی می‌کردند. به کسانی که ته دل مردم را خالی می‌کردند و سراسر مسئولان کشور علی‌الخصوص ریاست محترم مجلس را مورد توهین و انتقاد قرار می‌دهند. ◀️ کانال @Mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
🔴 بیانات مهم و ارزشمند دیروز رهبر فرزانه انقلاب اسلامی 1⃣ مذاکره با این دولت آمریکا رفع تحریم نخوا
❌ چه تهمتها و حرفهای غلطی که به فرماندهان نظامی ما نزند و آنها را تعلل کننده خطاب کردند.... 👆آیا این جماعت حاضرند بعد مشخص شدن غلط بودن تحلیل هایشان از محضر آقا و ملت عذرخواهی کنند ⁉️ 👆دیگر چندبار باید غلط بودن تحلیلهای این افراد اثبات شود تا نیروی انقلابی ما بداند مدار تحلیلی خود را فقط با آقا باید هماهنگ کند نه افراد دیگر ؟؟؟؟ دوران عجیبی شده هر صحبت آقا ، بخشی از تحلیل های غلط این جماعت را افشا می کند !