سلام و ارادت
روز شما بخیر و شادی☺️🌺
رفقا پیشنهاد میکنم حتما حتما سخنان امروز رهبر فرزانه انقلاب را اگر نشنیدید بشنوید و اگر هم شنیدید مرور کنید.
بسیار صحبت های مهم و راهبردی است.
بعضی بخش ها را تقدیم میکنم👇
✔️ بخش هایی از سخنان حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب
🔹جامعه نخستین اسلامی که پیامبر ایجاد کرد در مدینه با تعداد کمی آغاز شد ولی به برکت ارشاد ، احکام و معارف پیامبر روز به روز افزایش یافت و قویتر شد
🔹در قرن ۴ هجری جامعه اسلامی از لحاظ سیاسی وسیع ترین جامعه در دنیا بود.
🔹حرکت و طبیعت اسلام پیشرفت و حرکت کردن است.
🔹اگر صادقانه حرکت کنیم ، تنبلی نکنیم، ساده نگری نکنیم میتوانیم ایران را به قله برسانیم.
🔹هدف نزدیک ما رسیدن به قلههای اجتماعی ، فرهنگی ، علمی و .. است ولی هدف دور هدف تمدن اسلامی است.
🔹از دشمنیها نباید تعجب کرد.
🔹آمریکایی ها چندبار گفتهاند حاضرند کمک دارویی به ایران کنند و گفتهاند فقط شما از ما بخواهید.
🔹این از حرفهای عجیب است؛خودتان دچار کمبود هستید.
🔹اگر دستتان باز است خودتان استفاده کنید؛شما خودتان متهمید که کرونا را ایجاد کردهاید.
🔹 تجربه چهل ساله انقلاب به ما نشان میدهد که کشور ظرفیت مقابله با مسائل و چالش ها را در هر سطحی داراست.
🔹کشور ظرفیت های فوق العادهای دارد.
🔹مهم این است که این ظرفیتها به وسیله مسئولان شناسایی و در همه بخشها، افراد مومن و جوانان با انگیزه، به کار گرفته شوند.
🔹دستورات ستاد ملی مقابله با کرونا را همه عمل کنند
🔹حتی اجتماعات دینی در کشور تعطیل شد که در تاریخ ما به این شکل بی سابقه است که حتی حرم های مطهر و نمازهای جمعه تعطیل شود ولی چاره ای نبوده و مصلحت اینگونه بوده.
🔹ان شاالله خداوند این بلا را از همه مردم جهان کم کند.
🔹ما دشمن کم نداریم ولی آمریکا خبیث ترین آنها است
🔹دستور المعمل مقابله با دشمنان در قرآن آمده است و آن صبر است.
🔹ایستادگی کردن ، پیگیری کردن و مقاومت کردن محاسبات دقیق خود را تغییر ندادن با روحیه حرکت کردن معنی صبر است.
🔹ملت ایران در این مدت نشان داده اند که صبور هستند.
🔹این روزها با بیماری همه گیر بین المللی کرونا مواجه هستیم.
🔹 بعضیها در کشور خود اطلاعات این بیماری را پنهان میکنند.
🔹این بیماری مشکلات اقتصادی ایجاد میکند که خداوند می فرماید اینجا هم صبر لازم است.
🔹مسئولین محترم در این کار دستوراتی دادهاند که همه باید به آن عمل کنند تا این بیماری خطرناک در کشور کنترل شود.
🔹قوت در فضای مجازی حیاتی است
🔹قوت در زمینه بهداشتی و درمانی حیاتی است که در این زمینه اقدامات خوبی انجام شده است.
🔹جهش تولید، از ابزارهای قدرت است.
🔹جهش تولید به ابزارهایی نیاز دارد، از قاچاق و واردات بی رویه جلوگیری شود. به تولیدکننده کمک شود. امسال این کارها باید انجام شود.
به نقل از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری
✅ یکی از ابزار های قدرت، حفظ اکثریت جوان در جامعه است.
اینجا داره سیل میاد
جاتون خالی
بارون و تگرگ با هم
ترکیبی داره میزنه😱
علیکم السلام
بنظرم برای قضاوت و داوری زود هست. باید کل یک مجموعه را با هم دید و نظر داد. با نگاه جزئی و یا یکجانبه مخالفم. من صبر میکنم ببینم آخرش چی میشه؟ و پیام نهایی و کلی فیلم چی هست؟
یادمه پارسال هم تا قبل از صحنه سوریه و مدافعان حرم و داعش، کلی نقد بر آن نوشتند. ولی بعدش همان عزیزان کلی نشستند و تعریف و تمجیدش کردند و اصلا انتقادات قبلش را همه یادشون رفت. لذا به خاطر اینکه کلاه پارسال سرمون نره، کاش صبر کنیم ببینیم موضوع و پیام کلی و غایی فیلم چیه؟
ضمنا به دل همه راضی کردن ، مخصوصا در فیلم های طنز و یا کلا فیلم ها و آثار پر مخاطب، مخصوصا در کشور ما بسیار دشوار است☺️
مخصوصا در شرایط روحی و جسمی فعلی جامعه.
#پایتخت_۶
ارسالی مخاطبین
وقتی مورچه ای احساس کرد مورچه های دیگر در خطر هستند ندا داد که ای مورچه ها داخل خانه هایتان شوید (تا در امان بمانید )
آیا ما نمیتوانیم اتحاد و همبستگی رو از این مورچه ها که قصه هایشان در قرآن آمده درس عبرت بگیریم ؟؟؟
#در_خانه_بمانیم
⛔️خاطرات کاملا #کرونایی
قسمت چهاردهم
قبلنم گفتم؛ اکثر کارهای ما به صورت بالینی و صحبت با تک تک بیماران بود. مخصوصا بیمارانی که خودشونو باخته بودند و یا کسی نداشتند.
بعضی بیماران هم بودند که معلوم بود که پیداشون کردند. ینی از کوچه و خیابون پیداشون کرده بودن و وقتی مراکز نگهداری از کارتون خواب ها به سلامتی اونا مشکوک شده بودند، ازشون تست اولیه گرفته بودند و دیده بودند بیمار هستن و فورا به بیمارستان منتقلشون کرده بودند.
با خودم تردید داشتم این خاطره را در این مجموعه خاطرات کرونایی بیارم یا نه؟ اما هر چی فکرش کردم دیدم اگه بعدها این خاطرات تبدیل به کتاب بشه و چاپ بشه اما این تیکه در اون نباشه، برام هیچ لطفی نخواهد داشت.
کوتاهه اما برای خودم، همه اون چند روز یه طرف، این تیکه هم یه طرف!
یه جوونی آوردند که قدش نسبتا بلند. موهای ژولیده و بلند و به هم ریخته. تیک داشت. شلوار و پیراهنش هم زار میزد. هست یه وقتایی هیچ چیزت دست خودت نیست و حرکت میکنی به طرف یه چیزی یا یه کسی... همون موقع ها که از نگات شروع میشه و بعدش پاهات از اختیار خودت خارج میشه ومیری به طرفش ... وقتی اون پسره رو دیدم همین طور شدم.
داشتم برای یکی از پرستارها درباره رعایت نجاست و طهارت بیماران توضیح میدادم که ...
آوردنش ...
چشمام و پاهام و خودم و همه توجهم رفت به طرفش ... تا جایی که دیدم کنار تختش ایستادم. یه کم کنارتر ایستادم تا کارهای اولیش انجام بدن و یه کم آروم تر بشه. خیلی سرفه میکرد و تا میخواستن بهش دست بزنن، اولش بدنش یه تیک پیدا میکرد و بعدش اجازه میداد.
منو میگی ... غرقش شده بودم ... نمیدونم میگیرین چی میگم یا نه؟ اصلا تماشایی بود اون پسر!
پرستاره گفت: حاج آقا این خیلی اوضاش خرابه ... کاش اصلا کلا طرفش نمیومدین... ما هم به خاطر همین آوردمیش تو این اتاق که کسی نباشه ...
همین طور که نگاش میکردم، به پرستاره گفتم: چقدر حالش بده؟
پرستاره گفت: نمیدونیم چقدر میمونه!
پرسیدم: مگه مشکل دیگه ای هم داره؟
که یهو دو سه تا دکتر اومدن داخل و با عجله و تندی به من گفتن: حاج آقا لطفا برو بیرون ... اینجا کلا کسی نباید باشه ... این خطریه ...
از صندلیم بلندم کردند. ما طلبه ها با هم قرار گذاشته بودیم که مطیع محض دکترا باشیم و بخاطر اینکه اصطکاکی پیش نیاد و برای حضورمون خللی ایجاد نشه، هر چی گفتن قبول کنیم.
پاشدم که برم بیرون ... یه لحظه دم در از پرستاره خیلی آروم پرسیدم: غیر از کرونا مگه چیزی دیگه هم داره؟
یه جوابی شنیدم که کلا ... رفتم ... محو شدم ... دلم مثل آیینه خورد زمین ... شیکست ... پرستاره آروم گفت: آره ... ایدز داره!
وای منو میگی؟ اصلا خرابتر شدم. چون پسر بسیار خاصی بود. از اونا که ... کلمشو نمیدونم چی تایپ کنم ... شاید نیم ساعت دنبال کلمه میگشتم که بذارم اینجا ... فقط بلدم بگم «خراباتی» بود ... اگه صد برابر این هم چرک و چورک بود، بازم نمیتونست تیپ و چهره و زبان بدنش از کسی مثل من مخفی کنه!
شاید ساعت حدودا 2 عصر بود. مخصوصا اینکه گفته بودند شاید امروز آخرین روز خدمت شما باشه و باید برین تا نوبت گروه های دیگه برسه. به خاطر همین داشتم حرص میخوردم که نمیتونم برم پیشش.
جسمم همون دور و بر میپلکید و با این و اون حرف میزدم و شوخی میکردم و بگو و بخند و حرف و اینا داشتم. اما چشمام مثل کِش، تا ولش میکردی، میرفت به طرف اون در ...
از اوناش نیستم که فورا جا بزنم و بگم آخی ... دیگه تقدیرم نبود و ولش کنم. گذاشتم شیفت عوض بشه. بخش خلوت بشه. حساسیت ها روی اون اتاق کمتر بشه. همه چی مثلا عادی بشه.
تا حدود ساعت 2 بامداد ...
فهمیدم وقتشه و قدم قدم مثلا داشتم راه میرفتم و آروم خدا قوت میگفتم و ... به طرف در حرکت کردم.
رسیدم دم درش ... از بالاش نگا کردم. دیدم دراز کشیده و سرم تو دستش هست و اطرافش هم یه پلاستیک بزرگ از سقف تا زمین کشیده شده.
یه نگا به سمت راست و چپم کردم و وقتی دیدم شرایط فراهمه، آروم در رو باز کردم و رفتم داخل و آروم هم در رو بستم.
متوجه شدم که بیداره و یه تکون خورد و فهمید که رفتم داخل. اما به خاطر اینکه کسی متوجه حضورم نشه، چراغو روشن نکردم تا چراغ اتاقش خاموش باشه.
یه نور خیلی ضعیف میومد تو اتاق و همین نور ضعیف، برام کافی بود که بتونم ببینمش و یه صندلی بذارم کنار اتاقک پلاستیکی که اطرافش کشیده بودند و بشینم.
وقتی نشستم، دو سه دقیقه فقط نگاش کردم. دیدم خیلی واضح نمیبینمش. چون همه وسایل ایمنی داشتم و شکلات پیچ بودم تصمیم گرفتم پلاستیک ها را بزنم کنار. فوق فوقش این بود که میومدن و لیچار بارم میکردن و از بیمارستان مینداختنم بیرون! اما می ارزید.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
پلاستیکو زدم بالا و وقتی درست جا گرفتم، فاصلم باهاش یک متر و خورده بود. ولی دیدم دو تا نقطه براق داره وسط صورتش میدرخشه. فهمیدم چشماشه و داره نگام میکنه.
کلا چهرم یه ته خنده داره. با همون ته خنده گفتم: سلام!
بی حال و کم جون گفت: سلام
گفتم: اسمت چیه؟
گفت: بنیامین!
گفتم: چه اسم قشنگی! فقط یه دوس به این اسم داشتم.
گفت: اسم شما چیه؟
کلی با این سوالش کیف کردم. با صدای کشیده گفتم: محمد!
خیلی جدی اما بی حال گفت: اللهم صل علی محمد و آل محمد!
بعد همین طوری ساکت بودیم و به هم نگا میکردیم. بهش گفتم: کجا بودی؟
گفت: تو خیابون!
گفتم: اونجا چیکار میکردی؟
گفت: رفته بودم ماست بخرم.
گفتم: ماست دوس داری؟
گفت: نه! برای خودم نمیخواستم.
گفتم: پس برای کی میخواستی؟
گفت: برا بابام!
گفتم: بابات کجاست؟
گفت: نمیدونم.
گفتم: میخواستی ماستو ببری کجا؟
گفت: تو ماست دوس نداری؟
گفتم: نه! ماست موسیر دوس دارم.
به زور دستی به سر و صورتش کشید و یه کم موهاشو مرتب کرد و گفت: آخوندی؟
گفتم: آره! تو چیکار میکنی؟
گفت: به من کار نمیدن!
گفتم: چرا؟
گفت: میگن دیوونه است.
گفتم: مگه دیوونه ای ؟
گفت: نمیدونم. بدم نمیاد دیوونه باشم.
گفتم: چرا؟
جوابی داد که کلا شک کردم که دیوونه باشه یا نه؟ گفت: دیوونه باشم بهتر از اینه که مثل بقیه احمق باشم.
گفتم: عالیه. کاش منم دیوونه بودم.
گفت: هستی!
اینقدر از این حرفش ذوق کردم که نگو. خیلی از این حرفش خوشم اومد. گفتم: چطور؟
گفت: هیچ آدم عاقلی این وقت شب بیدار نمیمونه!
گفتم: احمق چطور؟ احمق نیستم بنظرت؟
گفت: نمیدونم. نمیشناسمت.
وای چه لحظاتی بود اون لحظه. شاید نتونم حس و حال خوش اون شبو آنطور که باید برسونم اما خیلی داشت به من خوش میگذشت.
گفتم: از بابات بگو!
گفت: نیستش!
حدس زدم که باباش مرده باشه. گفتم: پیش کی بودی؟ کی بزرگت کرد؟
گفت: طاووس خان!
گفتم: مثل بابات بود؟
گفت: نه! بابامون ما رو به اون سپرد.
گفتم: پیش اون مریض شدی؟
گفت: آره !
گفتم: چرا اینجوری شد؟
گفت: چجوری؟
گفتم: همینجوری دیگه!
حرفی زد که دیگه نتونستم تحمل کنم. چشم ازش برنمیداشتم و محوش بودم اما داشت چشمام خیس میشد و نمیتونستم دست بکشم به چشمام و تمیزش کنم.
گفت: از وقتی بابامون ما را به جای خدا، به طاووس خان سپرد بدبخت شدیم.
آخ بیچارم کرد با این حرفش.
نتونستم ادامه بدم.
دیدم یه کم ریز ریز سرفه میکنه و باید آروم باشه، به خاطر همین بهانه خوبی بود که از اتاقش برم بیرون و یه گوشه بشینم و تا صبح با خدا خلوت کنم.
گفتم: مزاحمت نمیشم. اگه با من کاری داشتی بگو با محمد کار دارم.
اهمیتی نداد و سرش هم تکون نداد.
رفتم بیرون ...
رفتم توی محوطه ...
خیلی آسمون و زمین برام تنگ شده بود. احساس میکردم همون چند ثانیه ای که از سپردن آدما به خدا گفت، هیچ درس اخلاقی اونجوری بعدش بی قرارم نکرده بود.
گذشت و گذشت و گذشت ...
تا دو روز پیش ...
زنگ زدم برای یکی از پرستارهای بخش تا حال بنیامین بپرسم.
خانم پرستاره گفت: آهان ... همون دیوونه هه!
با ولع و هیجان گفتم: آره ... دیوونه هه!
خیلی عادی و بی احساس گفت: بنده خدا تموم کرد!
وای کل دنیا دور سرم چرخ خورد.
بهم ریختم.
نتونستم خدافظی کنم.
قطعش کردم.
تا امشب که کنج دفترم نوشتم: «بنیامین! به خدا سپردمت.»😔
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
حالا فهمیدین چرا دیشب که شب جشن بود، این قسمتو نذاشتم؟
یادتونه چقدر بعضیاتون اومدین پی وی و از وقت شناس بودن و احترام به مخاطب و چشم انتظار نذاشتن و اینا برام آیه و روایت آوردین؟
سحر است و وقت مناجات؛
🌺یا من له الدنیا و الاخره🌺
🌺ارحم من لیس له الدنیا و الاخره🌺
🔹🔹 برخی درس ها و نکات مثبت از سه قسمت اول سریال #پایتخت۶
«قسمت اول»
سلام رفقا☺️
خدا قوت🌷
من و خانوادم هم مثل همه، برای عمل به فرمان ستاد مبارزه و پیشگیری با کرونا قرنطینه شدیم تو خونه و از برنامه های تلویزیون استفاده میکنیم.
از همه عزیزانی که از مدت ها پیش در مسیر خدمتگزاری به مردم از طریق رسانه ملی زحمت کشیدند و میکشند تا ایام عید و تعطیلات و قرنطینه، به مردم کمتر سخت بگذرد، تشکر میکنم و آجر همشون با خدا🌺🌺
اما این دو سه روز، مطالب زیادی درباره نقد به سریال پایتخت خوندم که حس کردم بعضی از آن متن ها خیلی داره یه طرفه به قاضی میره و کلا از ساختار واقعی نقد تهی شده.
تاکید میکنم که؛ بعضی از آن نقدها را قبول دارم و جای شکی نیست. اما کلا با کوبیدن همه داستان مخالفم و بنظرم باید نیمه پر لیوان را هم دید. وگرنه به تدریج، از همه ظرفیت ها به اتهامات گوناگون محروم میشیم و نمیتوانیم جایگاه مردمی و نفوذ و اثرگذاری رسانه ملی را حفظ کنیم. چرا که جامعه ما از سلایق بی انتها برخوردار است و نباید با نگاه صفر و صدی همه را از خود راند.
اینا را گفتم که بگم من و خانوادم نشستیم و ضمن نقدهایی که داشتیم، اما درس های خوبی از این سریال داریم میگیریم. تا حدی که بچه ۱۰ ساله من هم در کشف این نکات مثبت با ما سهیم بود و بیان میکرد☺️
حالا اجازه بدید بعضی از اون نکات را تقدیم کنم:
۱. نزدیکی خانواده ها به هم و ارتباطات صمیمی و به هم سر زدن و بدون تعارفات مرسوم و راحت با هم برخورد کردن.
۲. زود فراموش کردن کینه ها و مثل کودکان، زلال برخورد کردن
۳. تقی وقتی همه خانواده اش گفتند این چه زنی است که داری؟ اما دنبال زنش رفت و از دلش درآورد.
۴. زن تقی با اینکه از همه دلخور بود اما در جشن اهدای عضو پدر شوهرش شرکت کرد.
۵. نقی احترام بزرگتر را که تقی بود حفظ کرد و قبل از صحبتش او را به جمعیت معرفی کرد و برادر معتادش را مأخوذ به حیا خواند.
۶. اشاره به اعتیاد جوانان به عنوان یکی از بزرگترین چالش های امروز که در حال خودسانسوری است.
۷. رحمان و رحیم که مشکوک به اعتیاد بودند، از جامعه و برادر بزرگتر رانده نشده و همچنان در مراسمات میخوانند.
۸. رحمت تلاش میکرد بی احترامی برادرانی که یک عمر برای آنها پدری کرده را افشا نکند و نگوید که کتکش زده اند.
۹. فیش حج پدر را نفروختند و یک آب هم روش. بلکه قصد دارند از طرف او به حج بروند و دین مرحوم را ادا کنند.
۱۰. تشویق مردم به اهدای عضو و جشن نفس که از بهترین آموزه ها بود.
۱۱. اشاره درست به عفو حضرت آقا و یادآوری آن عفو کریمانه به مردم. با اینکه به یاد ندارم هیچ فیلمی این مسیله را بازگو کرده باشد.
۱۲. اشاره درست و به جا درباره اینکه جمهوری اسلامی حتی با خلافکاری که سوریه رفته باشد تعارف نداشته و در اجرای عدالت محکم و استوار است.
۱۳. اشاره زیبا به فرزند آوری و تلاش نقی برای مجاب کردن هما برای فرزندان آوردن پس از دوقلوها
۱۴. آرام کردن هما توسط نقی و قربان صدقه همسر رفتن حتی وسط دعوا و حمایت از همسر در فعالیت های اجتماعی
۱۵. اشاره به سختی کار مجریان خبر و تحت تأثیر بودن کلیه زار و زندگی مجری خبر برای یک اجرای مناسب.
۱۶. سرسنگین بودن دختران نقی با پسران هرزه و لو اینکه اقوام باشند.
۱۷. اشاره نقی به حفظ حجاب بانویی که از خارج کشور قرار بود تماس زنده داشته باشد.
۱۸. تاکید بر صداقت در برخورد با مردم درباره عدم دریافت پول در قبال اهدای عضو پدر.
۱۹. تصویر دو چهره و دو مدل روحانی:
الف. جوان جویای نام که دنبال سیاستمدار و نماینده مجلس میدود و زینت المجالس است.
ب. مسن که در حال یاددادن مناسک حج به حاجیان است و تاکید بر پرهیز از سبک شمردن واجبات و مستحبات دارد.
۲۰. قبح منت گذاری سر مردم و مدام به آنها لیست خدمات دادن و هدیه کلیه به نماینده مجلس.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔹🔹 برخی درس ها و نکات مثبت از سه قسمت اول سریال #پایتخت۶
«قسمت دوم»
۲۱. شادمان و بی شیله پیله معرفی کردن مردم خونگرم و بزرگ مازندران و فراموش کردن دعواها در کمتر از ده ثانیه.
۲۲. اشاره درست و به جا به فساد اخلاقی در بعضی اشخاص درجه چندم ورزشی و عدم تعادل اجتماعی و بلوغ احساسی آنان.
۲۳. مهربانی و حامی بودن خواهر شوهر برای زن داداش در زمان سختی ها و شراکت او در دعا برای موفقیت زن داداش.
۲۴. اشاره به جاری بودن زندگی و فکر ازدواج و رابطه صحیح و شرعی دائم حتی برای زنی که شوهرش از دست داده و قرار نیست تا آخر عمر، همه احساس و نیاز و حفظ ایمانش را به باد فراموشی سپارد و خودش را پاسوز فرزندان چاق و درازش نماید.
۲۵.اشاره به اینکه دروغگو بالاخره رسوا میشود و اگر ارسطو را راه ندادند و دروغ گفتند، رسوا شدند و ارسطو فهمید که همه در خانه بودند.
۲۶. وقتی کسی در جریان چیزی نیست و خیلی هم ادعایش میشود باید به او گفت: شما دوغت را بنوش!
۲۷. اشاره به از بین رفتن بی آلایشی فهیمه با آمدن زرق و برق به زندگیش و سپری کردن وقت و استعدادش در آرایشگری و مدلینگ
۲۸. جمع آوری کمک برای معتاد از دنیا رفته با اینکه بدهکارشان بود و از او گلایه و طلب داشتند.
۲۹. تقبیح ریاکاری و مبارزه با این اپیدمی سیاسی در بین مسئولین و حتی اطرافیان و رانندگان آنان
۳۰. اشاره درست و عالی به رسالت و مبارزه روحانیت معظم در تقابل با بدعت ها و بوسیدن نمادهای آموزشی که هیچ قداست و احترامی ندارد. (بوسیدن حجرالاسود آموزشی)
۳۱. هما را در خانه رها نکردند و دنبال خوشی و جشن نرفتند و او را در سخت ترین لحظات تنها نگذاشتند.
۳۲. بهتاش به رحمت گفت: بین چهار تا زن تو در خانه چه میخواهی؟
و باعث شد رحمت به بهانه فهیمه در خانه نماند.
۳۳. اشاره به برخی سوالات و احکامی که به این راحتی برای کسی اتفاق نمی افتد و همه آگاهان مسئولیت دارند ذهن مردم را از سوالات غیر ضروری و مهم، آزاد و راحت کنند.
۳۴. وقتی کسی از زندان آزاد میشود باید به فکر شغل و گذران زندگیش بود وگرنه به سابقه و رفقای اشتباه و منحرفش برمیگردد.
۳۵. تعهد نقی به هما حتی زمانی که هما نیست و خبر ندارد، به کسی اجازه سخن گفتن درباره دختر محمود نقاش که قبلاً از او خواستگاری کرده و هما روی او حساس است نمیدهد و ارسطو و رحمت را از سخن گفتن درباره او نهی میکند.
۳۶. اشاره به سرایت بزهکاری در زندان و لزوم برخورد مسئولان امر جهت برطرف کردن آن بزهکاری ها از محیط زندان : ارسطو تا قبل از زندان، خالکوبی نداشت!
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
ایشان را نمیشناسم اما عقلا اگر کار ایشان مجرمانه بوده، بنظرم باید مسئولین بیمارستانی که ایشان را دعوت کرده و یا راه دادند هم مورد پیگرد قرار بگیرند.
فقط کار یک نفر تنها نبوده.
پس در صورت صحت و اثبات جرم ایشان، باید کلیه عوامل بازخواست بشوند.
اما ...
همانطور که قبلاً گفتم؛ ما خانوادگی از داروی منتسب به امام کاظم علیه السلام استفاده میکنیم و الحمدلله خیلی هم راضی هستیم. ولی توصیه نمیکنیم چون در جایگاه توصیه این علم نیستم. وگرنه خودمون استفاده میکنیم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
ایشان را نمیشناسم اما عقلا اگر کار ایشان مجرمانه بوده، بنظرم باید مسئولین بیمارستانی که ایشان را دعو
👈 ما به هیچ وجه از عمل ایشان حمایت و یا تایید نمیکنیم.
اما باید عنوان اتهام ایشان را به سمع و نظر همه برسانند. وگرنه از حالا به بعد، رعب و وحشت به همه کسانی که حقیقتا دارن در این زمینه زحمت میکشند، منتقل شده و جوّ عمومی به همه طبیبان این شاخه، به چشم مجرم نگاه میکند.
پس برای جلوگیری از این مسئله و حمایت از این صنف و حتی حفظ حرمت نامبرده، ذکر عنوان دقیق جرم لازم است.
👈 پس لطفاً خبرگزاری ها به رسالت اطلاع رسانی صحیح عمل کنند و نه صرفا کار کردن یک خبر !
⛔️تسلیت⛔️
سرور گرامی حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید میثم حسینی خامنه ای
ضایعه از دست دادن مادر همسر مکرمه را به شما و بیت گرامی تسلیت عرض کرده و از خدای منان برای ایشان غفران بی کران و برای شما صبر و اجر خواستارم.
امیدوارم خداوند سبحان، سایه بلند رهبر فرزانه انقلاب و فرزندان برومند و پرهیزکارشان و اهل بیت گرامیشان را مستدام بدارد.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیانات حضرت آیت الله جوادی آملی پیرامون کرونا
#دلنوشته_های_یک_طلبه