eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.9هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
558 ویدیو
112 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
از بس تو مدت قرنطینه ظرف شستم، جارو کردم، آشپزی کردم، لباس شستم‌ .... اون روز زنگ خونه رو زدند یه ساعت دنبال چادر میگشتم تا در و باز کنم😐
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بین الطلوعین خوشی براتون آرزومندم به این فایل گوش بدید تا لذت بیشتری تجربه کنید التماس دعا
پیشنهاد میکنم به هیچ وجه از تعقیبات نماز صبح غافل نشید. بسیار بسیار پر محتوا و جذاب است🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم و رحمت الله😊 نیم روز شما بخیر🌸🌺 بعضی دوستان درباره سوسیس دیشب سوال کرده بودند. حقیقتش اینه که ما بخاطر اینکه تقریبا احتیاط میکنیم و چندان از سوسیس کالباس و همبرگر های بازاری استفاده نمیکنیم، چند نفر شدیم و داریم از یکی از مادران دوستانمان حمایت میکنیم و این بزرگوار هم برای ما به صورت خانگی و کاملا سالم و به مراتب خوشمزه تر از بیرون، سوسیس کالباس و همبرگر میزنه. حالا سلامت خود محصول خدا را شکر جای خود داره اما قیمتش هم مناسبه و حداقل دو سه نفر هم به صورت حرفه ای دارن زحمت میکشن. حتی قرار شده برامون دیگر محصولات هم تست بزنه ببینه میتونه یا نه؟ از ناگت و شنسل مرغش که دیگه نگم که هر چه بگم کم گفتم. خب حالا این بده؟ حداقل ۱۲ یا ۱۳ خانواده را در طول هر ماه سفارش میگیره و زحمتش میکشه. بهش گفتیم لطفا نه تبلیغ کن و نه دیگه سفارش قبول کن. چون خودمون تامینت میکنیم و حتی اگه خواستیم بریم مسافرت و این چیزا اما بازم به این محصولات نیاز داریم. ما تازه فهمیدیم ظرفیت این داره که خیارشور و ترشی خونگی هم بزنه. به همین سادگی. پیشنهاد میدم شما هم همین کار رو بکنید. یه خانواده ای در بین دوستان و یا اقوام و حتی همسایه که از لحاظ سلامت و بهداشت و با خدا بودن خیالتون ازش راحته، استخدام کنید و به صورت ماهانه بهش سفارش بدید. ضمنا گفتیم دیگه سفارش کسی قبول نکن و اصلا بنده خدا نمی‌رسه که دیگه بخواد بیشتر سفارش بگیره. چون مثلا یکی از سفارشاتش گل باغاست😌 بنظرتون دیگه می‌تونه نفس راحت بکشه؟ خب نه! پس لطفاً در خصوصی پیام ندید و نخواید به شما هم معرفی کنیم. خداییش نمیرسه. ارادت🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی که مباحثش شباهت داره به بحث های کانال درمورد اشتباه ارسطو و به جای برگشت، بدتر کردنش😔 ارسالی مخاطبین
طبقات گناه از دیدگاه امام زین العابدین علی بن الحسین.pdf
149.4K
یکی از مخاطبین محترم، در روز میلاد امام سجاد علیه السلام خلاصه کتاب را در یک تک برگ نوشتند. از ایشون تشکر میکنیم🌷
رفقا یادتونه چند شب پیش گفتم اغلب دعواها و شلوغ کاری های آمریکا در عراق، سیاسی هست و احتمالا سودای کودتای تمیز دارند؟ یادتونه گفتم شب جمعه مشخص میشه و حتی امکان شلوغ کاری بیشتر در شب جمعه هست؟ خب ما که پیشگو و از این حرفها نیستیم و الحمدلله ادعای وصل بودن به کسی و جایی هم نداریم بلکه از قرار دادن پازل ها در کنار هم به این نتایج رسیدیم که قدری از آن را توضیح دادم. حالا امروز عصر خبری منتشر شد که لحظه لحظه داره تقویت میشه. اونم اینه که: 👈 رئیس جمهور عراق در آستانه استیضاح است! 🗞 "عدن شعلان" عضو پارلمان عراق: برهم صالح به دو اتهام نقض قانون اساسی و خیانت در معرض استیضاح است. "البلداوی" عضو پارلمان عراق: ▪️همه دلایل برای برکناری صالح فراهم است. وی با معرفی نکردن نامزد فراکسیون اکثریت، خلاف قانون اساسی عمل کرده است. بازم امشب خبرهای دیگری در راه باشه. امیدواریم به خیر بگذره
علیکم السلام مشکلی نیست و حتی موضوعات جذابی مثل موضوعات زیر به ذهنم میومد: ۱. جنس و عمق محبت در قلب یک زن (فهیمه) مخصوصا اگر وابسته شود چگونه است؟ ۲. تذکر بهتاش به سارا و نیکا درباره حضور آنها در اینستا با همه مشکلات شخصیتی خودش چطور ارزیابی میشه؟ ۳. چرا اکثر ورزشکارها و معضلات اخلاقی و اجتماعی آنها یکسان است و از کی اینگونه الگو شد؟ ۴. تشریح حالات و سکنات کاملا طبیعی و مطابق عینی با واقع طاهره دختر محمود نقاش به عنوان یک خانم تنها و معضلات پیرامونش به عنوان دومین زن تنهای فیلم. ۵. تفاوت رحمت و فهیمه در فرایند فراموشی و کتمان رابطه احساسی و ده ها نکته دیگه اما دیگه بنظرم کافیه چون قبلاً هم گفتم که انتقاداتی هم دارم و بعضیاش را بعضی از رفقا گفتند و نوشتند. اما بنظرم پایتخت از اون دست سریالاست که کاملا تونست جامعمون رو در قالب یک فیلم ارائه بده! و تمام اتفاقاتش رو توی اجتماعمون احساس میکنیم! اما دیگه ادامه این بحث برام اولویت نداره. وگرنه حرف بسیار است.
چرا تموم نشه؟ بعله. تموم میشه. زیاد طولانی نخواهد شد. حالا با همه ضعف مدیریت ها و امکانات و ... بالاخره همه چی عادی میشه و از این کتل هم عبور می‌کنیم. ولی خب دیگه... آخرالزمانه خیلی وقته که خبرایی در عالم هست و من و تو خیلی توجهی نداریم ولی علی الظاهر از حالا باید بیشتر حواسمون جمع کنیم از همه نظر کسی نمیدونه چه میشه و چه خواهد شد اما بزرگترامون گفتن حواس جمع تر قدم بردارین من و تو هم باید بگیم:
ای جانم ای جانم دست خطاطش درد نکنه🌺🌺 و همچنین صاحب جمله قصار😌
علیکم السلام بنده اگر قرار بود جواب پیام شما بزرگوار و امثال شما را بدهم و وارد این مسایل بشوم، خیلی وقت پیش باید فیتیله کانال و همه فعالیت های مجازی را می‌کشیدم پایین و میرفتم. به هیچ وجه با اینگونه وصلت ها و معرفی ها نه تنها موافق نیستم بلکه کاملا مخالفم و حتی هر چه التماس کردند که تبلیغ کانال های همسریابی طلاب و مومنین و کفار و منافقین و سایر فامیل های وابسته بکنم، قبول نکردم. برو آقا جان برو عزیز برادر حتی اونایی که ده ها سال درس عرفان و سلوک و فلسفه (به صورت حضوری و نه مجازی) میدادند و مثلا درباره آنها در بوق و کرنا کوبیده بودند و میگفتند که آینده معنوی انقلاب اسلامی تو دست اینا هست، اقدام به وصلت بعضی شاگردان و هواداران خودشون کردند و الان با ده ها خانواده مشکل دار و دادگاهی و مطلقه از حلقات شاگردان آنان مواجهیم. چه برسه به فضای مجازی و معرفی اکانت و شماره به این و اونی که حتی نمیدونیم کی هستن و کجا هستن و چقدر همسرنگهدار هستند و اصلا به شعور ازدواج رسیدند یا نه؟! جسارت نباشه اما لطفا دیگه به هیچ وجه درباره اینجور مسایل مراجعه نکنید که جوابم همین است که عرض کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ خاطرات کاملا قسمت نوزدهم فضای عجیبی در روزهای کرونایی در قرارگاه های بچه های جهادی و طلاب حاکم بود. اون از بیمارستانش. اون از قرارگاهش. اون از سردخونه و مرده شور خونش و ... وقتی اون پسر اعدامی رو شستیم و یه دست کفن مرتب هم کردیم و آماده شد، گذاشتیم که هر وقت خواستن بیان ببرن و دفنش کنند. بچه ها از یه در دیگه میخواستن خارج بشن که حتی نفهمن این پسر کیه و کس و کارش کین و کجایین؟ ولی یه جوری بود. دل کندن ازش سخت بود. حالا ما کلی آدم شسته بودیم و تیمم داده بودیما. ولی اون جوون یه جور خاصی بود. انگار تو وجودش آهن ربا داشت که همینجوری بچه ها ایستاده بودن و نگاش میکردن. من اگه یه روزی قرار باشه واسه بچه هام از کرونا و روزای خاصش بگم، محاله که دو نفر رو یادم بره و از اونا چیزی نگم: یکی بنیامین! که خدا بگم چیکارش کنه؟ اصلا خرابمون کرد و رفت! یکی هم همین جوون اعدامی! که انگار داشتیم بعد از مرگش میشناختیمش ولی دیگه دیر شده و باید خاکش کنن. بگذریم ... بچه هایی که غسل میدادن و زحمت کفن و دفن اموات کرونایی رو میکشیدن، اگه جا داشت غسل میدادن اما اگه هم دیگه نمیشد تیمم میدادند. حتی الان شنیدم که بعد از روزهای اول که تیم ما اونجا فعال بود، سایر تیم ها مجبور شده بودند اغلب اموات را فقط تیمم بدهند و شرایط غسل را نداشتند. نتیجه سلامتی من و چند تا از بچه های دیگه اومده بود و کم کم باید کلا قرارگاه را هم ترک میکردیم و جای خودمون رو به سایر اعزّه میدادیم. ولی با یک چیزی روبرو بودیم که نمیشد ازش گذشت ولی واجعا جای کار داشت. اونم این بود که تعداد بانوی غساله کم بود و کم کم داشت میزان و تعداد اموات بانو هم افزایش پیدا میکرد. از یه طرف اغلب خواهرا و خانواده ها بنا به شرایط و تکلیفی که داشتند مشغول دوختن ماسک و لباس مخصوص و این چیزا بودند و از یه طرف دیگه شاید حداکثر خواهرانی که از بانوان محترم طلبه بودند و جهادی در کار غسل دادن اموات داوطلب شده بودند سه نفر بود. البته جایی که ما بودیم سه نفر بودند و من اطلاعی از سایر جاها ندارم. اون سه بنده خدا دیگه بیشتر از یک هفته صلاح نبود اونجا باشن. هم به خاطر سلامتی و هم به خاطر شرایط روحی و این چیزا. بندگان خدا خودشون هیچی نمیگفتند و اعتراضی نداشتند. ولی خب! بچه ها باید یه فکری به حالش میکردند تا خدایی نکرده شاهد حادثه ناگوار برای اونا نباشیم. نشستیم دور هم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم؟ هر کسی یه چیزی گفت ونظری داد. یکی گفت فراخوان بدیم اما بنا به دلایل متعدد این پیشنهاد رد شد. یه نفر گفت با یکی دو تا از حوزه ها صحبت کنیم و بگیم اساتیدشون زحمتش بکشن اما خیلی از این پیشنهاد هم استقبال نشد. دو سه نفر گفتند خانمای خودمون اعلام آمادگی کردند و از ظرفیت همینا استفاده کنیم اما اینم جالب نبود و نمیخواستیم از یک خانواده، هم پدر گرفتار باشه و هم مادر! با اینکه خیلی هم اصرار داشتند اما صلاح نبود. خلاصه مونده بودیم چیکار کنیم. بعد از دو ساعت جلسه و بحث، چون نمیخواستیم الا بختکی کار کنیم، قرار شد استراحت کنیم و ادامه بحث را بندازیم برای بین الطلوعین فرداش. رفتم دراز بکشم که یادم به گوشیم افتاد. گوشیمو برداشتم و یه ضد عفونی کردم و روشنش کردم. ماشالله شاید دو هزار تا پیام نخونده داشتم. همینجوری که چشمی داشتم به عزیزانی که پیام دادند نگاه میکردم، یهو چشمم خورد به اکانت «محمد» و فورا بازش کردم. نوشته بود: «سلام. تماس فوری.» دیگه نگا نکردم ببینم ساعت چنده؟ فورا زنگ زدم براش: «ما با ولایت میمانیم شور ما از عاشوراست ...» فورا برداشت. گفتم: سلام علیکم
گفت: سلام حاج آقا! کجایی تو؟ گفتم: درخدمتم. خوبین الحمدلله؟ گفت: نه حالا اونقدر اما چند بار تماس گرفتم و دیدم نیستی و عکس کانالت صفحه سیاه زدی و ... گفتم: ببخشید. داستان داره. بعدا برات مفصل میگم. چه خبر؟ گفت: سلامتی. دیگه میخواستم بدم ردت بزنن ببینم کجایی؟ گفتم: چیزی شده؟ گفت: نه ... حالا درباره کار بعدا حرف میزنیم... راستی رفتی برای کروناییا؟ گفتم: آره اگه خدا قبول کنه ... گفت: قبول باشه ان شاالله ... اگه کاری از من برمیاد بگو بیام. گفتم: حالا هستن بچه ها ... ولی اگه لازم شد چشم. گفت: راستی نیروی خانم نمیخواین؟ تا اینو گفت، برقم گرفت و پاشدم نشستم و گفتم: چرا چرا ... اتفاقا خیلی هم لازمه ... همین حالا بحثش بود ... چطور؟ گفت: خب خدا را شکر ... دو سه روزه که چند نفر از خانما که با یکی از گروه های ما کار میکنند گفتن که برای شما هر چی پیام دادند شما اصلا سین نکردی و ازت دلخور شدند و الان هم به من گفتند که حاضرن اگه کاری مخصوص خانما باشه جهادی بیان و خدمت کنن. گفتم: خدا رحمت کنه امواتشون. خیلی هم به موقع و لازمه. کی میتونن بیان؟ گفت: چطور؟ میتونم بگم که مثلا فردا پس فردا بیان. چون خودشون اینجوری اعلام آمادگی کردند و حداقل ده دوازده روز هم میتونن بمونن. بنده خداها هم به خودم گفتند و هم به خانمم گفتند. گفتم: وای حاجی این عالیه! نگفتی چند نفرن؟ گفت: اطلاع دقیق ندارم اما اینجوری که گفتن شاید باشن چهار پنج نفر! گفتم: باشه ... میگم واحد خواهران درخدمتشون باشن. گفت: فقط حاج آقا لطفا حواست باشه ها ... کسی تو کار اینا خیلی دخالت نکنه و چراغ خاموش میان و میرن. گفتم: اوکی. حواسم هست. اصلا میسپارم ... راستی کاش لیست اسامی میدادین که بدم به واحد خواهران و دیگه بگم کارشون راه بندازن. گفت: اینجوری بهتره. باشه. وقتی اسامی را دادند برات میفرستم. گفتم: عالیه. خدا خیرت بده. بعدش چند دقیقه حرف زدیم و خدافظی کردیم. دقایقی بعد، یه لیست فرستاد و اسامی پنج نفر از خواهران طلبه با درج مقاطع تحصیلی سطح سه و چهار حوزه برام فرستاد. الحمدلله خواهران فاضل و زحمت کشیده ای بودند. چون تقریبا همشون میشناختم و قبلا جلساتی درخدمتشون بودیم. بعد از نماز صبح به بچه ها خبر حل شدن این مسئله مهم را دادم و یه قلم خودکار برداشتم که اسامیشون یادداشت کنم و تحویل بخش خواهران بدیم: پنج نفر: خانم .... خانم .... خانم .... خانم .... و خانمِ پریا ... ☺️ ادامه دارد...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر در بین الطلوعین های راهیان نور این صوت را گذاشتن و رفتیم سوار اتوبوس ها شدیم و از پادگان دوکوهه و ... به طرف مناطق جنگی رفتیم. 🌷یادش بخیر🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیداری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات کاملا قسمت بیستم 👈(قسمت آخر)👉 از روزی که پریا خانوم و دوستاش اومدن و یه عده دیگه هم از خانما ترغیب شدن و جهادی اومدن پای کار، قسمت خواهران به جنب و جوش افتاد و کاملا بی سر و صدا و خالصانه وایسادن به کار و غسل و کفن اموات. ما نمیدونستیم چطوری ماسک و تجهیزات گرفتن و چطوری غذا و پخت و پز میکردن و چطوری جذب کردن و ... کلا ماشالله همه چیزو جداگانه و با سیستم خودشون چیده بودند. روش کار و استقلال کامل در تامین اقلام مورد نیازشون سبب شده بود که حتی یکبار هم به برادرا مراجعه نداشته باشند و همین سبب افزایش ضریب پاکی فضا و برکت فوق العاده در کارشون شده بود. وقت خدافظی ما رسید. قرار شد پشت جبهه هم کمک کنیم. تقریبا هممون به این نتیجه رسیدیم و هم قسم شدیم که به صورت شبانه روزی و دو برابر تلاش جهادیمون در بیمارستان و غسالخونه و قرارگاه، در فضای مجازی فعالیت کنیم. مثلا چند نفر به کمک بچه های رفع شبهات برن ... چند نفر برن کمک بچه های تهیه کلیپ و ضبط و پخش نماهنگ های کوتاه ... چند نفر برن علما و موسسات را راضی و توجیه کنن که لطفا مقداری از خمس مقلدانشون رو برای مبارزه با این بیماری مصرف کنند ... دو سه نفر قرار شد با سایر بچه هایِ جهادیِ شهر و جاهای دیگه ارتباط بگیرن و انتقال تجارب صورت بگیره ... عده ای هم بشین و تولید پست کنن ... یک یا چند نفر هم بشینن و روایت فتح این جبهه پر افتخار طلبگی و جهادی رو به خاطره و داستان بکشند. اما هنوز کم داشتیم. نفر کم داشتیم. تجهیزات بدک نبود. آدم واسه شست و شو و تیمم و اینا داشتیم. اما بچه های 24 ساعته و پای کار برای فضای مجازی و اطلاع رسانی و تولید محتوای جبهه نرم کم داشتیم و داریم. نه صرفا بچه های گوشی اندروید به دست. بلکه بلا نسبت شما؛ بچه های موثر و موج آفرین و عاقل. بگذریم ... به خودم اومدم و دیدم با دست خالی ایستادم سر چهارراه منتظر تاکسی و میخوام برم خونمون. ماسک داشتم و به خاطر اینکه باید سر و صورتمون قشنگ توی بیمارستان و غسالخونه میپوشوندیم، کمی محاسنم از روزای گذشته کوتاهتر کرده بودم و پیراهم شلوار معمولی تنم بود و لباس روحانیتم یه کم چروک شده بود و به خاطر همین گذاشته بودم تو نایلون. وقتی سوار تاکسی زردی شدم که جلوی پام ایستاده بود، دیدم یه خانم و یه آقا هم عقب نشستند. نشستم جلو و در رو بستم و راه افتاد. رادیو روشن بود. یه آقایی داشت کنفرانس خبری میداد و میگفت: «نه خیر ... هیچ خبری نیست ... نه خبری از قرنطینه است و نه قراره جایی تعطیل بشه و اصلا امکان چنین چیزی هم نیست ... وزارت بهداشت ما اونچنان داره زحمت میکشه و اونچنان رونق بهداشتی و اونچنان مدیریت کارامدی از خودش نشون داده که اصلا مردم میگن: ما این ماسکارو نمیخوایم و نیاز نداریم!» بجای دهن گوینده این جملات، یه کمی پیچ صدای رادیو رو گِل گرفتم و چرخوندم که صداشو نشنوم. در همین حین، راننده که از اون پیرمردای شیطون و شنگول طاغوتی بود گفت: «حق داری ... حق داری جوون ... ما دوره خدابیامرز شاه، جوونیمون کردیم و آردمون الک کردیم و الکمون هم آویختیم. خدا به داد شماها برسه با این جمهوری اسلامیشون!» حالا منو میگی؟ حالم گرفته بود که از بچه ها جدا شدم و باید برم خونمون و به خاطر همین با شنیدن این خزعبلات، داشتم فقط نرمش قهرمانانه میکردم! خدا وکیلی! یهو آقای پشت سریمون گفت: «قم آقا! قم!» راننده با تعجب از تو آینه به اون آقاهه نگاهی کرد و گفت: «گفتی آخر همت پیاده میشی! نگفتی قم!» آقاهه گفت: «نخیر آقا ... منظورم اینه که از قم اومده! این ویروس از قم اومده! اصلا بخاطر همینم بود که نمایندشون داشت تو مجلس شلوغش میکرد. آخرشم اومدن صندلیشو ضد عفونی کردن و اونم بدش اومد! چرا باید بدش بیاد؟» خانمه که میخورد بالای پنجاه شصت سالش باشه گفت: «اصلش مال چشم بادمیاست ... بعدش یهو سر از قم و آخوندای خارجی درآورد!» آقاهه که مشخص بود جونش میخواره با حالت شیطنت آمیز گفت: «هیچی دیگه ... بدبخت شدیم ... ویروسه رفت قم و هر چی هم بلد نبود، آخوندا یادش دادند ... دیگه قشنگ دهنمون سرویسه!» سه تاشون زدن زیر خنده! ولی من همینطور نشسته بودم و بنا نداشتم چیزی بگم تا اینکه راننده گفت: «آخوندا عامل پخش این ویروسه هستند. حالا تا یه چیزیم بگیم، فورا میخوان بزنن دهنمون سرویس کنن! مگه تعارف داریم؟ اقوام ما شمال زندگی میکنن! چند شبی هست اومدن پیشمون. ترسیدن مردم. میگن هیچ خبری نبوده. دو سه تا ماشین از قم اومدن رفتن شمال و ظرف مدت دو هفته همه جا ویروس پخش شده! بی بی سی میگفت آخوندا از طرف حکومت مامور شدن برن جاهایی که تو انتخابات کم شرکت میکنن این ویروس رو پخش کنن تا مردم حساب کار بیاد دستشون!!» خب دیگه! داشتم جوش میاوردم. آخه این چه شعری بود که بافتن و اینا هم باور کردن؟!
به خودم گفتم دیگه بسه چرت و پرت! دیگه سکوت جایز نیست و اگه ولشون کنم، تا صدر اسلام پیش میرن! رو کردم به راننده و گفتم: «آقا شما گاهی پشت کتف چپتون گزگز نمیشه؟» یهو سکوت کامل بر ماشین حکمفرما شد. گفت: «چطور؟ شونه سمت چپم؟» گفتم: «آره ... شونتون‌.» گفت: «یه کم چرا ... چطور؟» گفتم: «جدیدا وقتی سیگار میکشین خیلی طعم و حالش رو زبونتون و ته گلوتون احساس نمیکنین؟» یه چند ثانیه نگام کرد و گفت: «دقت نکردم اما چرا فکر کنم ... یه جوریه ...» گفتم: «لا اله الا الله! نکنه یه کم اشتهاتونم کم شده و ...؟» ینی پلک نمیزدا ... با تعجب بیشتر گفت: «مثلا دیشب شام نخوردم ... از بس ...» گفتم: «اجازه بدید من بگم؛ از بس فکر و این چیزا دارین و خسته و کوفته برمیگردین؟ آره؟» یه دونه با کف دست زد رو فرمون و گفت: «آی قربون آدم چیز فهم! آره به خدا ... حالا چطور مگه؟ چیه اینا؟» گفتم: «آقا جسارتا میشه دو تا سوال دیگه هم بپرسم؟» گفت: «بفرما ... غلط نکنم شما دکتری! آره؟» گفتم: «آب ریزش هم دارین؟» یه فینگ بلند کشید و یه دستی به دماغش کشید و گفت: «آره ... یه کم ...» ولی مشخص بود که داره رنگش عوض میشه! اون دو تا هم مثل چی داشتن گوش میدادن! گفتم: «سرفه خشک هم دارین؟» دیگه معلوم بود ترسیده! گفت: «آره ... بعضی وقتا ... آره ...» دست چپمو گذاشتم رو ماسکم و دست راستمم رفت به طرف دستگیره در و گفتم: «جناب میشه همین بغل من پیاده شم؟» با تعجب گفت: «وسط اتوبانیم! چرا جوون؟ صبر کن حالا!» با عصبانیت گفتم: «آقا شما وضعت خیلی خرابه! چرا نرفتی قرنطینه؟» اون خانمه که فورا روسریش گرفت جلوی دهنش و با ترس گفت: «وای خدا مرگم بده! وای خاک بر سرم! چشه این؟» راننده با وحشت گفت: «چرا؟ چمه آقای دکتر؟» گفتم: «آقا شما اوضات خرابه ... همون آخوندا که رفتن شمال و محله اقوام شما ... مریضیشون دادن به اقوام شما و شما هم از اقوامتون گرفتین! آقا وایسا میخوام پیاده شم!» اون مرده که پشت سرم بود با عصبانیت به راننده گفت: «پیری مگه نمیشنوی که میگه میخواد پیاده شه؟ ما هم میخوایم پیاده شیم! وایسا ببینم!» راننده که نزدیک بود به گریه بیفته گفت: «به قمر بنی هاشم پلیس وایساده ... وسط اتوبانیم ... نمیتونین که از دیوار شش متری برین بالا ... دو سه دقیقه صبر کنین پیادتون میکنم ... نوکرتونم هستم!» من که خودمو به طرف در کشیده بودم گفتم: «البته آقا و خانم هم چون حداقل یه ربع بیشتره که تو ماشین هستن و شما هم ماسک نداشتین، به احتمال قوی مبتلا شدند! خدا به هممون صبر بده! مریضی بدیه! خدایا خودت رحممون کن!» واقعا راننده دسپاچه شده بود و الان بود که بزنه در و دیوار! اون زنه و مرده هم داشتن پس میفتادند! اون مرد پشت سرم گفت: «حالا چی هست؟ همین کروناست؟ یا ابالفضل!» گفتم: «نه ... از کرونا بدتره!» راننده که عرق کرده بود، یه کم شیشه را داد پایین و با اعصاب خوردی گفت: «آخ سینمم میسوزه ... چیه که از کرونا بدتره؟ هی به ضعیفه گفتم این بچه های بی صاحاب خواهرت بلند نشن بیان ورِ دلم! مگه من یتیم خونه راه انداختم که گله ای پامیشن میان اینجا؟ گفتی اسمش چیه؟ دوا و درمونی هم داره؟ بیمه چطور؟ قبول میکنه؟ من زن و بچه دارم به قرآن!» درست و حسابی نشستم و ماسکمو برداشتم ... دستمو گذاشتم رو دستش که روی دنده بود ... با تعجب نگام کرد ... داشت دستش میلرزید ... یه کم زور دستش کردم و یه لبخند زدم و گفتم: «اسمش بیماریِ «نکنه کرونا گرفته باشم» هست! از خود کرونا بدتره ... اما بازم از اون بدتر «مرضِ شایعه» است؛ مرض اینکه هر چی بشنوم و هر چی فضای مجازی بگه و هر چی تو ماهواره و کلا هر چی همه بگن راست میگن الّا جمهوری اسلامی! خیلی مرض خطرناکیه! لامصب مُسری هست و زود همه میگیرن! پدر جان! شما نه کرونا گرفتی و نه بیماری خاصی داری. اینایی هم که گفتم، همش علائمی بود که یا حدس زدم و یا بر اساس طبع و مزاجتون رخ میده و تا حدودی هم در این سن و سال برای شما طبیعیه. شما متاسفانه ... البته جسارتا ... به بیماری شایعه ... مرض اینکه همه دنیا راس میگن الا آخوندا ... همه چی دست خودشونه و تقصیر پاسداراست ... قم جای بدی هست و همه بدبختیامون زیر سر حوزه علمیه است ... شما به این مجموعه بیماری ها گرفتارید. و الّا در این ماشین نه کسی کرونا گرفته و نه علائم مریضی و ویروس داره و نه چیزی ...» اینو گفتم و نشستم سر جام. دیگه هممممه ساکت شدند و هیچی نگفتند. ولی معلوم بود که خیلی تو فکر رفتن و ذهن و خیال هر کدومشون یه وری رفته. کم کم رسیدیم به ایستگاه بی آر تی ... و باید مسیرمو عوض میکردم ... گفتم: من همین کنار پیاده میشم ... دست شما درد نکنه! حلال بفرمایید ... یاعلی ... 🔹🔹پایان🔹🔹
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سحر بخیر🌷 و در پناه امیر مومنان علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا