eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
91.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
560 ویدیو
112 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
آره متاسفانه! چون این مرکز، به آدمای خاصی خدمات میده. مخصوصا سه چهار تا دکترشون هستند که اینجورین! به این کارشون دلار دولتی تعلق میگیره و همین میشه بیمه اونا. یعنی مثلا اگه یه کاشت دندون، ۳ میلیون تومان خرج آزادش باشه، واسه اینا کمتر از یک میلیون تومان میفته! آهان! ینی بیمه به شخص بیمار تعلق نمیگیره! خودِ مرکز و دار و دسته و لابی دندون و تجهیزات پزشکی برمیداره! درسته؟ حالا دقیقش نمیدونم. اما منم همینجوری فکر می‌کنم. پس با این تفاصیل، تجهیزات وارد میشه ... پخش و توزیع میشه ... آخرشم نهایتا وارد برج سلامت میشه. آره؟ آره. شک ندارم. باشه. لطف کردی. غلامم. حاجی داستان انتقال من حل نشد؟ نه! حتی حرفش هم نزدم. یه جا ایستادی داری خالصانه کار میکنیا ! دیگه خرابش نکن. کجا میخوای بری که بیشتر به درد بخوری؟ چشم. فقط مسافت و... بس کن. تو هرسال با پای پیاده میری اربعین و اگه چاره ای داشتی، دو سه بار دیگه هم در هر سال با پای پیاده پامیشدی میرفتی! اما الان که ما میگیم ۱۰ دقیقه با ماشین خودت و بدون سرما و گرما و خیلی هم راحت و مجلسی، بیشتر رانندگی کن و فلان جا برو سرکار و حقوق و مزایا هم ماموریتی بگیر نه عادی، داره بهت سخت میگذره؟ خب اینم واسه انقلابِ دیگه! واسه اسلام و مردم مملکت خودته. چه فرقی میکنه برادر من؟ چشم. چشم. قانع شدم. والا. الان همین راهنمایی که کردی، خودت نمیدونی چقدر به دردم خوردی! این کم ارزش داره؟ اگه نبودی، نفر بعدی چقدر باید تلاش می کرد تا بتونه در عرض ۱۰ دقیقه، اونم تلفنی، واسم آمار بگیره؟ درسته. بخشید دوباره مطرح کردم. حق با شماست. حق با علی هست و اولاد علی و لا غیر! کاری نداری؟ خیلی محبت کردی. بازم در خدمتم...] وسط عملیات، اونم عملیاتی که مثل کمر مار دورم پیچیده شده و توش گیر کردم ... داره دوباره از تقاضای جا به جاییش حرف میزنه! خوب شد دم دستم نبود ...
بیخود و بی‌جهت ؛ صلوات ☺️
حالا با خود و با جهت هم صلوات☺️
سلامتی بهترین ادمین دنیا صلوات☺️
آخیش یه ختم صلوات شرکت کرده بودم که سه چهار هزار تاش مونده بود گردن من که بحمدلله با عنایت شما دوستان تمام شد😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️قابل توجه ادمین های محترم⛔️ بخاطر اصرار زیاد دوستانی که ادمین هستند، از شنبه شب به مدت یک هفته در کانالم تبلیغات داریم. ضمنا هیچ بنری پست آخر نیست شبی دو بنر فقط تبلیغ میکنیم قبل از داستان کارتابل جهت رزرو به صفحه شخصی مراجعه کنید.
سلام رفقا ارادت نتیجه نظرسنجی☺️ خیلی هم عالی چنان پوستی بکنم حالا بشین نگا کن 😉
به قول اون بنده خدا با اون یکی بنده خدا در اون لایو کذایی: دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره 😉
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شد ما یه شوخی بکنیم و فورا جدی نگیرین ؟!😂
⛔️توجه⛔️ ادمین های گرامی ظرفیت تبلیغات این هفته پر شد و چهارده کانال و حرکت مردمی ان شاء الله در این هفته تبلیغ خواهند شد. لطفا از الان به بعد اگر متقاضی تبلیغات هستید، توجه داشته باشید که آخر همین هفته 👈 برای هفته اول ماه مبارک رمضان ثبت نام خواهیم کرد. لذا منتظر اعلام بنده باشید و زودتر مراجعه کنید. چون ظرفیت محدود است و معمولا زود پر میشود. باتشکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هشتم» فهمیدم اون شب داستان داریم و با دست خالی روبروی یه سیستم خفن ایستادیم. گوشی رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم. تو همون پارکینگ قدم زدم و با مافوقم صحبت کردم: [ببخشید دیر وقت مزاحم شدم. نه بابا. دیر نیست. امشب شیفتی؟ نه اما موندم تمومش کنم. باشه. جان؟ کاری داشتی؟ میخواستم اجازه ورود و آب و جارو کردن یکی دو تا طبقه بالا و پایین اون مکان رو برام بگیرید! باشه. با همون حکم قبلی هم میشه ... الصاقی به همون ... نه اصلاً پیوست همون میزنم. آره. پیوسته بهتره. چون طول میکشه. یه زحمت دیگم داشتم. جان! تو حلق تکنولوژی گیر کردیم و پیش بینی این وضعیت نمی‌شد. فقط همین امشب وقت داریم. بگو چه کار کنم؟ میخوای بیام؟ نه! از پسش برمیایم. فقط با تیم فنی تماس بگیرید که امشب کاملاً هماهنگ باشند. باشه. بازم باهام در تماس باش! چشم فقط منتظرما باشه. خیالت راحت.] پنج دقیقه بعدش از تیم فنی تماس گرفتند: [برنامه تون چیه؟ درست اطلاع ندارم. شرایط طوری هست که تیم کامل نرم افزار و سخت افزار لازمه. آدرس رو بفرمایید! آدرس همینه! آهان. اونجایین؟ بله. هستیم. بسیار خوب! پس من دوتا تیم اعزام می کنم: یکی عملیات و یکی هم پشتیبانی. عالیه. فقط فرصتمون محدوده! باشه. تلاش خودمونو میکنیم...] حدوداً ۴۰ دقیقه بعدش ۷ نفر اومدند. رسیدند و تو پارکینگ همدیگر را دیدیم. با رفیقمون که اون شب توی مطب شیفت بود هماهنگ کردند و رفتیم بالا. خلاصه بگم: تا به مرکز کنترل دوربین ها و برق و مخابرات اون برج نفوذ کردن و هک کردن و تا دو سه نفری که مراقب سیستم اونجا بودن، یه جوری خوابشون کردن و تا حداقل ۷۰ درصد کل برج و طبقه مورد نظر رو به کنترل خودمون درآوردیم شد حدوداً ساعت ۲:۳۰ بامداد یعنی ساعت دو و نیم رسیدیم پشت درِ اصلی واحدی که مرکز ثبت و کیفیت سنجی بود. آنجا حدود یک ساعت معطل شده بودند. چون سیستم قفل اونجا به صورت دیجیتالی و از طریق نرم‌افزار بود که روی گوشی همراه یکی از اعضای اصلی اونجا اوکی میشد. تا بچه‌ها شماره اونو درآوردند و شناسایی کردند و دادن تیم مخابرات و بعدشم خودشون هکش کردند تا بی سروصدا از طریق همون گوشی، قفل در باز بشه و بتونیم بریم داخل، یک ساعت و بلکه بیشتر طول کشید. من تا اون موقع رفته بودم مطب همون خانم دکتره و سر و گوشی آب دادم. مطب نگو ... بگو قطعه‌ای از اروپا ... اعم از عکس های عجیب غریب و نمادهای خاص و دیزاین فوق العاده و... دنبال وسایل شخصیش میگشتم. سطل آشغال رو چک کردم. صندلی و سه تار مویی که همونجا و روی تخت پشت پرده و شخصیش بود برداشتم و بررسی و ثبت کردم. یه عالمه اثر انگشت و علائم حیاتی از خودش و کل آدم‌های دیگر از زمین و سقف و دیوار و لیوان فرانسوی اصلش و ... برداشتم. جوری که از علاقمندیش به بو و طعم و عطر و گل و رنگ و مزاج و دم نوش ها و دست خطش روی کاغذ های کوچک و شخصیش و علاقه مندیش به شکلات های خاص و تنقلاتی که داشت و ... را زیر و رو کردم.
به علاوه اشیاء استفاده شده که تو سطل آشغال بود حکایت از استفاده شدن در اواخر ساعت کاری همان شب داشت و... و خیلی چیزای دیگه ... به بچه ها گفتم تا نماز صبح وقت داریم که کل مطب سه چهار نفر دندانپزشک مد نظر را ذره ذره بررسی و ثبت کنید اما حواستون باشه که از اولش هم طبیعی تر باشه و کسی شک نکنه. تا اینکه حوالی ساعت چهار گفتن بیا بالا. وقتی رفتم بالا، در را باز کرده بودند و منتظر دستور من بودند. به اون دو نفر که با خودم آورده بودم گفتم: «جعبه مربوط به دکتر ر-ر پیدا کنید و کارتونو شروع کنید.» اونا رفتن و مشغول شدند. یکی جعبه ۵۰ قطعه ای بود. یعنی برای ۵۰ کار و ۵۰ نفر مثلاً . خوب متحمل مخارج کمی نمیشدیم اما چاره‌ای نبود. گفتم همه ۵۰ قطعه را مجهز کنید. بچه‌ها هم جعبه رو برداشتند و با ظرافت هر چه تمام تر شروع کردند. ذهنم درگیر فاکتورها و بیمه و مخارجی که با دلار ارزان دولتی کار می شد و ... بود. خب اگه این مسئله صحت داشته باشه، سر از باند و لابی مخوف و ناجوری در میاریم و باید جلوی این سوء استفاده های بیمه ای و دلاری گرفته بشه. اما ... گفتم: «با کامپیوتر و فایلی کار دارم که اینها را فاکتور میکنه!» بچه ها دو سه تا کامپیوتر را روشن کردند و دنبالش می گشتند که یهو اون دو نفر گفتند: «قربان یه فرم اینجاست که فکر کنیم هم فاکتور باشه و هم اسامی کسانی که قرار است از اینا استفاده کنند.» رفتم فرم فاکتور را دیدم. از اینکه مبلغ تمام شده و مبلغ ارائه شده به مشتری چقدر تفاوت داشت و خدا میدونه این فاکتورها چند تا دست گشته بود تا به این مطلب رسیده بود، بگذریم! نکته جذاب ماجرا این بود که وقتی به لیست نگاه کردم، اسم آقای الف را به نام اصلی و مشخصات شخصی واقعیش دیدم! با اینکه اگه یادتون باشه گفتم که با نام مستعار معمولا کارهای درمان و غیره را دنبال می‌کرد اما اون لیست از آلمان به ترکیه و از ترکیه به ایران آمده بود! (اما خدا میدونه دیگه کجاها رفته بوده و کیا دستشون توی این ماجراست و چه آدمایی الف را به عنوان یکی از مقامات جمهوری اسلامی ایران شناختند، خیلی جای سوال و تفحص داشت!) یعنی مرکزی که در آلمان و ترکیه مسئول ساخت این چیزا هستند از مشخصات پزشکی و خون و دهان و دندان و... همه کسانی که بهشون مراجعه می کنند، که از قضا اسم عده ای از سران و کله گنده های سیاسی و نظامی هم در اون لیست ها هست، اطلاع دارند و آمار کار و موقعیت و جایگاه و میزان اثرگذاری سیاسی و نظامی آنها را هم درآورده اند! به خاطر همین دادم کل اون لیست را چک کنند و متاسفانه دو سه نفر دیگه هم از ارگان های دیگه، که آدم‌های کمی هم نبودند اسمشون بود و داشتند تحت اون شرکت درمان میشدند! به اون دو نفر گفتم: «این وسایلی که از آلمان و ترکیه اومده تمیزه؟ الحاق و الصاق نداره؟ آلوده نیست؟» گفتند: «اینجوری نمی فهمیم و نیاز به آزمایشگاه و وسایل خاص خودمون داریم.» گفتم: «خب می تونید این بسته را بردارید و به جاش، قطعات خودمون بذاریم تا بتونیم این قطعات را برداریم و با خودمون ببریم؟» گفتند: «ینی جابجا کنیم؟» گفتم: «دقیقاً!» گفتند: «آره. فقط دو ساعت زمان می خواهیم که روی این قطعه خاص آقای الف کار کنیم تا کیپ و اندازه دهان و لثه اش بشه.» گفتم: «دو ساعت وقت نداریم. فقط نیم ساعت. بسم الله... سرتونو درد نیارم. قطعات را ساختند و تجهیز کردند و قطعات آنها را هم بلند کردند و از همه مدارکشان هم عکس و فیلم گرفتند و اذون صبح زدیم بیرون. در حالی که تصور کنین که این آهنگ و شعر معروف، تو کلّ برج سلامت در حال نمود عینی و کار بی‌نقص بچه‌های ما بود: همه چی آرومه تو به من دل بستی این چقدر خوبه که تو کنارم هستی برگه هات تو دستم تجهیزاتت اینجاست بین ما بمونه کالاها پایا پاست ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طفل درون من، کپی رامبد جوان هست شاید بعضی وقتام شیطون تر😂😂 تقدیم با احترام👆❤️
فتوای رهبر معظم انقلاب
⚠️ این روزها چقدر شبیه قوم شده‌ایم آن که حاضر نبود تار مویی را از ترس خدا از یک نامحرم بپوشاند امروز از احتمال ابتلا به یک ویروس حاضر است تمام روز را نقاب و دستکش,کلاه بپوشد. آنکه روزی نمی‌توانست پنج بار دست و صورتش را برای نماز خدا بشورد,امروز چهل بار از خوف ویروس میشورد. آنکه هنگام ذکر و دعای مومنان فاز روشنفکری میگرفت و حتی تمسخر میکرد امروز تمام سوره‌ی بقره دنبال یک تار مو میگردد و در به در دنبال دعا و ذکر دفع کرونا است... براستی چرا به خودمان تکانی نمی‌دهیم؟ تا خدا تکانمان نداده
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای نگرفتن روزه، دنبال کشف بیماری نوظهور در خودمون نباشیم☺️ فقط سالی یه ماه هستا پشیمون نشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️⛔️کارتابل⛔️⛔️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت نهم» کار به قدری تمیز و بی‌نقص انجام شده بود که بین اون دو سه نفر نگهبان که با غذای اون شب خوابشون کرده بودیم، حتی یک کلمه رد و بدل نشد و کسی به خودش و اصل حضور ما در برج سلامت و کارهایی که کرده بودیم شک نکرد. اما لازم بود نامه‌ای برای مافوقم بنویسم و گزارش بدم. تا صفحه را باز کردم و میخواستم بنویسم، از دفترش تماس گرفتن و گفتن ساعت ۸ بیا بالا که کارت داره. پنج دقیقه به هشت بالابودم. رفتم داخل و بعد از سلام و حال و احوال مرسوم: رییس: چه خبر از دیشب؟ تا چند اونجا بودین؟ من: سلامتی. دیگه اذان صبح که گفتند زدیم بیرون. رییس: یعنی خونه نرفتی؟ کلا اونجا بودی؟ من: آره. اولش فکر نمیکردم اینقد معطل بشیم اما کف میدون دیدم خیلی باید حساب شده عمل کنیم. رییس: میفهمم. فرق و تفاوت مدیریت میدانی با مدیریت پشت میز و صندلی همینه! من: بزرگوارید. رییس: خب موفق شدی؟ من: بچه ها کارشان تمیز بود. همه چی به امشب و به اینکه الف پاشه بره دندانپزشکی و خانم دکتره هم باشه و قضا و بلای غیر پیش بینی شده پیش نیاد بستگی داره! ما تجهیزات پزشکی را آماده کردیم. حالا باید دید نتیجه چیه؟ رییس: امیدوارم خدا به کار برکت خاصی عنایت کنه وگرنه صدها عامل بیشتر از آنهایی که گفتی ممکن است پیش بیاید و طرح و عملیات دیشب رو به فنا بده! من: البته اینم بگم که خیلی تلاش کردم نقشه و فرضیه دوم و سوم هم بچینم که اگه راه اول جواب نداد، روی اونا حساب کنیم. اما چیزی به ذهنم نرسید. حتی به ذهنم اومد که کل مکان را تجهیز کنیم اما با حجم جمعیتی که به آنجا مراجعه میشه و همچنین موازین شرعی و قانونی، عملاً فایده‌ای نداره. به خاطر همین اتاق خانم دکتره را هم از نظر سمعی و هم بصری تجهیز کردیم. رییس: همون کافیه. دیگه چه خبر؟ من: دیگه خبر این که خیلی خبرها اونجاست. یه چیزایی براتون نوشتم اما کامل نیست. خلاصش این میشه که ما به موسسه ای در آلمان برخورد کردیم که از طریق ترکیه، لوازم دندان پزشکی وارد میکنه. اما دو تا پدرسوختگی هم داره: یکیش اینه که لوازم را به اسم اشخاص میفرسته و قطعاً درباره بیماران و مراجعینش تحقیق میکنه و شناخت داره! دوم هم این که یک رانت بزرگ اقتصادی و بیمه‌ای داره این وسط کار میکنه که سر از جاهای بسیار باریک ممکنه در بیاره! رییس: صبر کن همین جا! درباره اولی که گفتی، اسم موسسه چیه؟ همون جایی که لوازم دندان را از ترکیه می‌فرسته ایران! من: شرکت ........... البته رو جعبه اش اینطوری نوشته. رییس: دادی استعلام کنند؟ من: هنوز فرصت نکردم. از نماز صبح تا حالا داشتم مینوشتم. رییس: باشه. اما همین امروز تا ظهر ..... نه اصلا صبر کن خودم بگم... (گوشیو برداشت و دستور داد سریعاً خلاصه وضعیت از این شرکت و کلیه رابطینش بنویسند و بیارند.) بعد ادامه داد: نکته دوم که گفتی بحث رانت اقتصادی و بیمه‌ای و این چیزا، میدم یه تیم دیگه تا تهش برن. به نظرم آقای اطهری جانب بد نباشه. هم رشته اش پزشکی بوده و هم سابقه تحقیقات رانت داره. من: به نظر خودمم عالیه. اینجوری تخصصی دنبال میشه. (همینجا اجازه بدید اینو بگم که برادر اطهری جانب، مسئول پرونده مسائل مربوط به رانت و بیمه تجهیزات دندان شد و پرونده درست و قابل ارائه به دادگاه ترتیب داد که نقل زحمات این همکار عزیز و پرتوان، خارج از این سطور و اوراق است و نقلش به زبان خودش بسیار جذاب تر می باشد. پس وارد این بحث نمی شویم.) حدود نیم ساعت دیگه هنوز حرفامون ادامه داشت که منشی در زد و وارد شد و سه تا کاغذ پرینت شده داد و رفت. رییس وقتی کاغذها را دید و هر کدوم که میخوند به من می‌داد که من هم ببینم، فهمیدم که شرکت آلمانی مدنظر از بزرگترین برندهای تجهیزات دندان و لثه در کل دنیا است. یک شعبه بسیار قوی هم در تهران داره و از معدود شرکت هایی است که از قبل از انقلاب در سطح کیفی بالا، برند و محصولات و مشتری ها و بازار خودش را در کل دنیا حفظ کرده. فقط کاش میشد اسمش را ببریم و با صدای بلند معرفیش کنیم. حالا اینا خیلی چیزی را اثبات نمی کرد و به هر کسی می گفتیم، میگفت خب مال لیاقت و کاردانی فوق العاده اش بوده و... اما ...
اون چیزی که شاخک های یک مامور امنیتی را تیز و حساس می کنه اینه که چرا با اسم و فامیل و کد ملی و آدرس و شغل و کلیه اطلاعات فردی و پزشکی بیمار از آلمان و ترکیه خدمات می دهند؟ اینا را برای چی می خواستند؟ دلیلی نداشت که بیمار را اینقدر دقیق و موردی بشناسند! رئیسمون گفت: بالاخره معرفی اشخاص با این حجم از اطلاعات اصلا طبیعی نیست و پیگیری کن ببین چرا اینجوریه؟ گفتم چشم و خداحافظی کردم و اومدم بیرون. رفتم اتاقم و نشستم پشت سیستم و برای آقای اطهری جانب نامه ای نوشتم و درخواست صدور رای کارشناسی دادم: از: مدیر پروژه واو-الف به: کد 110 بهداشت موضوع: شرکت تجهیزات دندانپزشکی سلام علیکم با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد پیرو مذاکرات شفاهی پیرامون شرکت آلمانی........... لطفاً در باره اصل شرکت مذکور و میزان ارتباطش با سایر دولت ها و همچنین به طور ویژه در زمینه علل و انگیزه های آن شرکت از اخذ اطلاعات کامل فردی و پزشکی مراجعیش، نظر کارشناسی خود را ارائه فرمایید. با توجه به اهمیت موضوع در روند اقدامات بعدی، انتظار فوریت در دستور کار آن کارشناس خبر داریم. تاریخ: امضاء: محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غم به شما عمق می‌دهد و شادی ارتفاع غم ریشه‌هایتان را گسترده می‌کند و شادی شاخه‌هایتان را شادی مثل درختی است که به سمت آسمان می‌رود، و غم مانند ریشه‌هایی که تا بطن زمین پایین می‌روند. هر دو مورد نیازند، و هرچه درختی بلندتر شود، هم‌زمان ریشه‌هایش عمیق‌تر می‌شوند. ارسالی مخاطبین
من همیشه طرفدار یک داستانم که عطار نیشابوری گفته. داستانی در مورد یک پادشاه که یک گروه از آدم‌های باهوش رو دور هم جمع کرد که بتونن انگشتری درست کنن که پادشاه رو در زمان ناراحتی و ناامیدی، خوشحال کنه. اون انگشتر نگینی داشت که روش این جمله نوشته شده بود: این نیز بگذرد! ارسالی مخاطبین
علیکم السلام نه تنها دختر خانم ها، بلکه هر کسی وقتی جاذبه های حوزه و یا مذهب و یا انقلاب را ببینه، دیگه لازم نیست من و شما براش دام پهن کنیم و بریم به جذبش فکر کنیم و ... اغلب جوون های ما وقتی این موارد را بدونن و براشون حل بشه، با کله میدون و میان طلبه میشن: ۱. بهشون امنیت خاطر بدیم که در حوزه گناه نمیشه و جوّش کاملا سالم هست و بچه هاش حتی سر جلسه امتحان بدون مراقب، اهل تقلب نیستند. ۲. به سوالاتش جواب منطقی داده میشه و بعد از چند سال با کوهی از سوالات فروخورده و سرکوب شده روبرو نمیشه و دست و پنجه نرم نمیکنه. ۳. بعد از ارشد و رساله علمی، چند جا هستن که مدرکش را آدم حساب کنن و جذب بشه و آینده شغلی داشته باشه. ۴. ازش سواستفاده سیاسی نمیشه و ازش به عنوان سیاهی لشکر در میتینگ ها استفاده نمیشه. ۵. مردمی و محبوب میشه و حوزه به اون کرامت و عزت نفس انسانی یاد میده که بتونه خادم مردم بشه و پناه روزهای بی کسی باشه. ۶. شاید متمکن مالی نشه اما محتاج مردم هم نمیشه و خانوادش حداقل به چشم هزینه بهش نگاه نمیکنند. اینا حداقل هاست. وقتی جوون بدونه که این چیزا براش داره و میتونه رشد کنه، قطعا ما با کمبود فضای آموزشی و خوابگاهی روبرو میشیم.