eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
663 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
تورق می‌کنم، یک قتل را که در همه دنیا اگر قتلی شده حداقل پرونده‌ای دارد گزارش می‌نویسد: کودتا چی‌ها رسیدند و هزاران پشته هیزم به پشت در چیدند و سپس با نعره‌هاشان پرده‌ی حرمت دریدند و کنار در هر آنچه بود را آتش کشیدند و زبانه‌های آتش، گوشه‌ی معجر رسیدند و تمام این دقایق بچه‌هایِ مرد، دیدند و بمیرم این گزارش، خط به خط خون است و خاکستر بمیرم لحظه‌ی دندان به‌هم ساییدن حیدر" گزارش می‌نویسد: قتل با جسمی گران بوده 😭😭 و مقتوله، زنی که ظاهراً خیلی جوان بوده 😭😭 گزارش می‌نویسد: با لگد در را شکستند و و مقتوله همان دم اتفاقا پشت آن بوده 😭😭 گزارش می‌نویسد: بار شیشه داشته آن زن 😭😭😭😭😭 گزارش می‌نویسد: زخم و تاول توامان بوده دری بودست با گل‌میخ‌هایی، جای جای آن گزارش می‌نویسد: میخ در هم خون‌چکان بوده 😭😭😭 گزارش گریه کرده خط به خط از غربت شویش گزارش شرم دارد که بگوید میخ و پهلویش گزارش می‌نویسد: "زن که دست از در رها کرده گزارش می‌نویسد؛ زن کنیزش را صدا کرده" مرورش می‌کنم هربار، با اندوه از اول نمی‌دانم چه بود اینها؟ گزارش بود یا مقتل؟!؟ بمیرم این خطش که سال‌ها اندوه جان بوده جوان بوده، جوان بوده؛ چرا پس قامتش همچون کمان بوده؟ چگونه زنده‌ام، از خواندن این روضه‌های تو چگونه من نمردم، از غم واغربتای تو تو برگشتی به آنجایی که اهلش بوده‌ای خانم و حیدر یکه و تنهاست بین بچه‌های تو کسی نگذاشت "جانم" پشت اسمش بعد پروازت دلیل گریه‌های او، مرور خنده‌های تو اذان گفتند؛ پس این بیت‌ها ختم بخیر اند و خوشم با چند رکعت نوکریم در عزای تو همه عمرم اگر پرسید هرکس کار و بارم چیست سرم بالاست مادر که گدای تو، گدای تو... 😭😭😭 🔹‌کانال @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته های یک طلبه
#فاطمیه #بی_مردم #رسولی
قطعه‌ی بیش از آن که برای مردم خوانده شده باشد، برای آنانی خوانده شده است که امروز در حکومت اسلامی، جای حکمرانان و فرمانداران و مسئولانِ حکومت أمیر المؤمنین علیه السّلام نشسته‌اند. این قطعه بیش از این که از مردم دعوت کند خود را در اداره‌ی سرنوشت خویش شریک کنند -که این کار را هم می‌کند-، مطالبه‌ای مبتنی بر تاریخ از مسئولین است که از عبرت بگیرند. اهل سقیفه می‌خواستند بین حکومت و مردم فاصله بیندازند؛ اما نتوانستند و جریان تاریخ به سمت علی برگشت که حکومتش سراسر مردم‌سالاری بود. حال این ما هستیم که در نقش امام و امت، در همان امتحانی قرار گرفته‌ایم که مردم زمان أمیر المؤمنین علیه السّلام قرار گرفتند: آیا ما متفاوت عمل خواهیم کرد؟ آیا بر خلاف روزگار شهادت صدیقه‌ی طاهره، ما مردم برای اداره‌ی بهتر جامعه، در کنار امام خود و نایبش می‌مانیم؟ آیا بر خلاف حاکمان روزگار شهادت صدیقه‌ی طاهره، زعمای ما، مردم را در کنار خویش نگه می‌دارند؟ در روزگار شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، مردم بودند که میدان را رها کردند و سرنوشت تاریخ به محاق رفت؛ ای کاش در روزگار ما، مسئولین مردم را رها نکنند و ما مردم نیز امام خود را رها نکنیم تا سرنوشت تاریخ یک بار دیگر به محاق نرود. مردم در حکومت اسلامی همه‌کاره‌اند؛ هم هدفند و هم وسیله. این، مهم‌ترین درس اجتماعی فاطمیه است. توپ تاریخ، امروز در زمین ماست. مردم را جدی می‌گیریم یا آن‌ها را کنار می‌گذاریم؟ طرف علی و فاطمه می‌ایستیم یا کنار دشمنانشان؟
‍ 💠 حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام در مقام مقایسه بین مصیبت کربلا و مصیبت فاطمه زهرا سلام الله علیها: ✅ لاکَیَوم مِحنَتِنا بِکَربلاءِ و إن کَانَ یَومَ السَّقِیفَة، و إحراقِ النّارِ عَلی بَابِ أمِیرِالمُؤمِنین و الحَسَن و الحُسَین و فَاطِمة و زینَب و أمّ کُلثُوم و فِضّة و قتلَ مُحسن بِالرَّفسَةِ أعظَمُ و أدهَی و أمَرّ لأنّه أصلَ یَومِ العَذابِ. ⬅️ هر چند هیچ روزی مثل روز مصیبت ما در کربلا نیست. اما روز سقیفه و آتش زدن درب خانه امیرمؤمنان (علیه السّلام) و حسن و حسین و فاطمه و زینب و امّ کلثوم و فضّه و قتل محسن (علیهم السّلام)، در اثر *لگدی که [به مادر ما] زدند* بزرگتر و ناگوارتر و تلخ‌تر است *چرا که آن روز، اصل روز عذاب است.* 📚 الهدایة الکبری (ابن حمدان خطیبی): ص۴۱۷ @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 حیفا (2) 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت بیست و نهم💥 با ابومجد بیعت کردند. تا قبل از اذان صبح، هر کدام به طرف وطنش حرکت کرد. هنوز جنازه جوزف وسط بود. قبلا گفته بودیم که اطراف ابومجد، سه گروه کارکشته از او محافظت میکردند. سه گروهی که کار هر کدام با دیگری متفاوت بود. وقتی سرتیمِ حلقه اول که نزدیک ترین حلقه به ابومجد بود، وارد اتاقک شد و با جنازه غرق به خون جوزف مواجه شد، دست و پایش را گم کرد. او که اصالتا آمریکایی بود و حدودا 38 سال سن و بِن نام داشت، رو به ابومجد با تعجب و وحشت گفت: «قربان!» ابومجد که داشت قرآن میخواند، انگشت اشاره اش را به نشانِ هیس و ساکت باش تا لبش بالا آورد و روی لبش گذاشت. بِن همانجا ایستاد تا ابومجد قرآنش را تمام کند. ابومجد که معلوم بود مایل به گفتگو با بِن نیست، تا نیم ساعت تلاوت قرآنش را طول داد. وقتی قرآنش تمام شد رو به بِن گفت: «تو را صدا کردم؟» بِن با حالتِ نگرانی و بُهت گفت: «قربان! اینجا چه خبره؟ چرا جوزف اینجوری شده؟ شما حالتون خوبه؟» ابومجد جواب داد: «برو گوشی منو بیار!» بِن رفت و گوشی را با خودش آورد. ابومجد در حضور بِن با بن هور تماس گرفت در حالی که صدا روی بلندگو بود. -عالیجناب! -بن هور! -سه روزه که خواب به چشمم نیامده و مدام به شما و بیعت بقیه با شما فکر میکنم. -خوب بود. همه چیز خوب پیش رفت. اما بن هور! -امر بفرمایید! -با این شیره ای ها و زنباره ها و معتادان به بَنگ و الکل میخواستید ظهورِ مصنوعی بسازید؟! -چه عرض کنم عالیجناب! -شما مسلمانان را چه فرض کردید؟! از همه بدتر، شیعیان را چه فرض کردید؟ نااُمیدم کردین! -ما با وجود شما امیدواریم. فقط با وجودِ خودِ شخصِ شما! -بن هور! دیشب جوزف ایمان آورد و مسلمان شد. -خدا را شکر. غبطه میخورم به جوزف! کِی نوبت ایمان من میشه؟ -بن هور تو پشت و پناه منی! -پشت و پناه همه ما شمایید عالیجناب! -گذاشتم جوزف را خودت دفن کنی. همین جا. وسط همین بیابان. بن هور سکوت عمیقی کرد. چند لحظه بعد گفت: «با اختیار خودش از دنیا رفت؟» -همه چیزِ جوزف عالی بود. به پیشنهاد خودش... به اختیار خودش... با خنجر خودش... ایستاده و در جمع مهدی های اُمت آخرالزمان! -مثل جوزف نداشتیم! -مگه مثل راهی که ما در اون پا گذاشتیم نمونه دیگه ای داریم؟ -چه خدمتی از من برمیاد؟ -وقتِ خروجه! کسی رو ندارم. -مگر مُرده باشم و شما دم از بی‌کسی بزنید. -شب جمعه اینجا باش! تو خِضر این قیام هستی. -صبح جمعه اعلام خروج میکنید؟ -اینطوری به نظرم بهتره. -عجله ای دارید؟ -به این مهدی ها اعتماد ندارم. باید تا قبل از این که خبر از این چند نفر درز کنه و دستگاه های امنیتی منطقه حساس بشن، زودتر یه کاری بکنم. -حق دارید. پس غروب پنجشنبه! -بسیار خوب. بن هور! -عالیجناب! این را گفتند و مکالمه تمام شد. 🔺تل آویو-منزل بن هور بن هور گوشی را در حالی قطع کرد که سه چهار نفر یهودی دیگر در منزلش بودند. یک نفر از آنها به ین هور گفت: «این حیوون رحم و مروت نداره. چرا بهش قول دادی که پنجشنبه بری؟» یک نفر دیگر گفت: «وقتی جوزف رو مثل آب خوردن حذف میکنه، هیچ تضمینی نیست که...» کلامش کامل نشده بود که دوباره گوشی بن هور زنگ خورد. دیدند ابومجد است. -مطلب دیگری یادتون آمده سرورم؟ -دو سه تا نشانه برای شب جمعه لازم دارم. یعنی همون شبی که قراره غروبش اینجا باشی و خروج مهدی را اعلام کنیم. -چه جور نشانه هایی مدنظرتون هست؟ -یکیش صدای رعب آور. چیزی مثل صدایی مهیب از آسمان. -و دومیش؟ -دومیش هم ظهور سفیانی! -متوجه نمیشم! شخص خاصی مدنظرتون هست؟ -بدون شک باید از اردن باشه. اتفاقا چون مهدیِ اردنی در جلسه بیعت نبود، بهتر شد و بنظرم میتونه مورد خوبی برای خروج از اردن باشه. -خارج از دسترس من هست. هماهنگی خروجِ مهدیِ اردنی کار آسانی نیست. -مخالفم. باید خروج کنه. ترتیبشو بده! -اما قربان... -اما قربان نداریم. بن هور مثل این که یادت رفته چه قولی به من دادین؟ گفتین همه مهدی ها! نه یکی کم و نه یکی بیشتر! -تلاشمو میکنم. و سومیش؟ -سومیش که قتل نفس هست، دیشب انجام شد. -منظورتون جوزف هست؟ مسلمانان از شما میپذیرند؟ -با دوستانم هماهنگ کردم. قرار شده چهل عالمِ عادل بر این قتل شهادت بدهند. -فکر همه جا را کردید. -برای من بیعت یا خروج و یا حتی قتل مهدی اردنی خیلی اهمیت داره. از صیحه آسمانی هم مهم تره! -قول میدم هر چه در توان دارم خرج کنم. خب این علائم و نشانه های ظهور شما، قراره چطور و در چه مقیاس و وسعتی اطلاع رسانی بشه؟ -ترتیبی دادم که جلسه با سخنرانان و مداحان جلوتر بیفته. مثلا دو روز دیگه. و بخاطر امنیت آنها به صورت برخط انجام بشه. -مرحبا عالیجناب! مرحبا. ادامه... 👇