کِنست (پارلمان رژیم صهیونیستی) امروز برای بحث درباره طرح سلب اعتماد از دولت بنیامین نتانیاهو به دلیل ناکام ماندن در بازگرداندن اسرای صهیونیست از غزه تشکیل جلسه میدهد.
طرح استیضاح نتانیاهو توسط حزب کار رژیم ارائه شده است.
👈 این عوضی ممکنه هوس بکند که در لحظه آخر، زهرش را به ایران بزند و برود.
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
https://virasty.com/Jahromi/1705927088367295473
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت سی و یکم»
🔺ترس، آفت آزادی است!
تا گفت وقتش است، با اینکه خسته بودم و چشمانم بهخاطر کم خوابی میسوخت، فوراً بلند شدم نشستم، کمی چشمانم را مالیدم، دستی به موهایم کشیدم و گفتم: «وای ماهدخت! من خیلی میترسم!»
ماهدخت گفت: «ترس، آفت آزادیه! یا پاشو بریم و چشمتو رو ترس و دلهره ببند و خودتو به تقدیرت بسپار یا همینجا بمون و دو دستی خودتو به جهنّم بسپار!»
گفتم: «از کجا معلوم با تو که بیام بدتر نشه و واسم نشه جهنّم؟! ماهدخت من با شعار، راحت و آسوده نمی¬شم، یه چیزی بگو که الان قلبم از جا کنده نشه.»
گفت: «وقت این حرفا نیست عزیزدلم! پاشو، پاشو دختر!»
گفتم: «ماهدخت! لااقل بگو کی هستی و کجا میخوایم بریم تا حدّاقل بدونم با کی و چه شرایطی مواجه میشم.»
با کمی تندی بهم گفت: «وقت برای این حرفا بسیاره.»
منم کمی تند شدم و گفتم: «نیست؛ همین حالا وقتشه... یه دو کلمه باهام حرف بزن و خلاصم کن دیگه!»
گفت: «فقط همینو بدون که اون پسره بودا، همون مخاطب خاصّم...»
گفتم: «کدوم؟! آهان! خب؟»
گفت: «کار همونه! میدونستم الکی اینجا نیومدم.»
همان لحظه بود که صدای آرام همان پیرمرد ایرانی باز هم به گوشم خورد. داشت دعا میخواند و مناجات میکرد: «إِلهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیرُک... إِلهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیرُک...»
با تعجّب گفتم: «الکی اینجا نیومدی؟! ینی چی؟ فرستاده بودنت اینجا ماه عسل؟! یه چیزی بگو بفهمم.»
گفت: «خنگ خدا! ینی با برنامه اون اینجا اومده بودم. از اوّلش هم برام سؤال بود که چرا مثل بقیّه باهام بدرفتاری و توحّش نمیکنن.»
گفتم: «والّا بازم نمیفهمم چی میگی!»
گفت: «ینی منو یه مدّت فرستاده بوده اینجا، الان هم پیغام داده که میخوام برگردی! خودمم نمیدونم چرا این بلا رو سرم آورد، امّا میدونم که از دور حواسش به من بوده که الان گفته باید برگردم.»
باز هم صدایش را میشنیدم؛ حتّی محزونتر از شبهای قبل: «ألهی وَ مَولای! اِرْحَمْ عَبْدُک الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکینُ الْمُسْتَکینُ...»
گفتم: «ذرّهای از حرفات رو نفهمیدم. آخه گرازهای وحشـی جنگلای سیدنی هم عزیزشون رو به جهنّم نمیفرستن که اون پسره تو را فرستاده اینجا! ماهدخت نمیفهمم! ماهدخت نمیگیرم! ماهدخت من شاید دختر سادهای باشم، امّا خل نیستم! میشه واضحتر بگی؟ اصلاً ولش کن، تو خودت دقیقاً چیکارهای؟ همینو بگو ببینم! تو چیکارهای که اون شب چند تا ضربه آروم زدی به در سلّول و بدون اینکه کسـی بیدار بشه، یه زمخت اومد پشت در و مو و کاغذ رو گرفت و رفت؟! دیگه اینو که میتونی بگی!»
یک لبخند زد و گفت: «من تو انتخاب تو اشتباه نکردم. همون چیزی هستی که میخوام و دوسش دارم. اصل جنسی! امّا لطفاً فضولی نکن تا بریم بیرون!»
«سَیِّدِی أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا مِنْ قَلْبِی... سَیِّدِی أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا عَنْ صَدْری... سَیِّدِی أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا عنْ سَمْعِی وَ بَصَری...»
با کمی لوسبازی گفتم: «فضول خودتی و هفت جدّ و آبادت! خب چه ازت کم میشه بشناسمت؟ لااقل از اون شب بگو ببینم ماجرا از چه قرار بود!»
دستش را روی پیشانیاش گذاشت و گفت: «وای سمن از دست تو! اون مرد مثلاً زمختی که میگی، واسطه من و نامزدمه! اون برام پیغام آورد که گفته باید برم. منم گفتم یه مهمون دارم! با هزار مکافات قبول کرد که اجازه خروج دوتامون رو ازش بگیره. اوّلش هم راضی نمیشد، امّا بالاخره وقتی مقاومتم رو دید گفت باشه، امّا به شرطی که در اختیار باشیم!»
با تعجّب گفتم: «ینی چی در اختیار باشیم؟ باز چه خوابی برامون دیدن؟ ماهدخت! من میخوام برم خونهمون. به خدا ... به والله من دیگه تحمّل ندارم! من دارم روانی میشم، من یهویی اومدم تو دنیایی که اصلاً نمیشناسمش و نمیدونم چطوریه!»
گفت: «خونه هم میری، به وقتش! چشم! حالا پاشو وقت تلف نکن. ببین، تا ضربه دوتایی به در بخوره باید خیلی آروم و بی سروصدا از اینجا بریم. حواست جمع باشه¬ها، خلبازی در نیاری بیچاره¬مون کنی! پاشو، پاشو جان خواهر.»
شاید ده دقیقه نشد که ضربه دوتایی خورد.
قلبم داشت توی دهانم میآمد. شاید بعداز آن چند شبی که دفنم کرده بودند و بعداز اون شب و این حرفها... هیچ شبی به اندازه آن شب هیجان و ترس نداشتم.
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی بهائیان شبکه من و تو از عواقب تحریم انتخابات و عدم شرکت در انتخابات میگویند 👆
این کلیپ را به همه برسانید.
#انتخابات
#اهمیت_انتخابات
#لطفا_ساده_نگذریم
#لطفا_نشر_حداکثری
#ارسالی_مخاطبین
@Mohamadrezahadadpour
✔️ امشب شب سختی برای یمنیهاست.
آمریکا و انگلیس وحشیانه صنعا و چند نقطه دیگر را بمباران کردند.
@Mohamadrezahadadpour
✔️ از طرف دیگر، تمیزترین قدم برای بیآبرو کردن آمریکاییها توسط همین یمنیها رقم خورد. آنجا که تا کشتی آمریکاییها را میزنند، اعلام رسمی و جهانی میکنند و این مسئله خیلی به اعتبار اقتصادی و هیمنه پوشالی نظامی آمریکایی ها ضربه زده است.
@Mohamadrezahadadpour
✔️ تا حالا شنیدید که کسی بگه یمنیها با حملاتشون زدند عدهای را روی دریای سرخ و... کشتند؟!
اما تا دلتون بخواد خسارتهای سنگینِ مادی و معنوی روی دست آمریکا و اسرائیل گذاشتند.
انجام چنین حرکتی، ساده نیست و خیلی مهارت و دقت نیاز داره.
@Mohamadrezahadadpour
✔️ بچهها کسی در طول یکی دو هفته گذشته، مصاحبه و یا اعلامیهای از طرف حماس دیده؟🧐
گردان القسام نه
منظورم خودِ حماسه
سلام
جوابش ساده است؛ چون دغدغه دارم.
امشب قسمت ششم #یکی_مثل_همه۳ را نوشتم و الان هم دارم هفت هشت ده تا خبرگزاری بینالمللی رصد میکنم.
و در عین حال، صبح ساعت ی ربع به هفت راننده پایین منتطره و تا شب جلسه دارم.
دغدغه
وقتی ذهنت مشغول تحولات و شرایط خاص دنیا باشه، خودبخود خواب از چشمات میپره.