┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📌 #پنجشنبه_ها_در_محضر_شهدا
(۱۶) من کجا، شهادت کجا ⁉️
مامان صدا زد و یڪ مشت پستہ و تخمہ کف دستم ریخت 🤲🏻. وقتے نگاه به صورت مامان ڪردم، خیلے حال خوبۍ داشتم 😊. تہ ذهنم آمد، اگر روزے شهادت قسمت من شود، یڪۍ از چیزهایے ڪه حتے در بهشت نیز دل تنگش مےشوم، نگاہ به صورت خانوادهام است. خندهام گرفت 😅 و گفتم: "حتما جو سفر راهیان نور منو گرفته، جنگ ڪجا، من ڪجا، شهادت ڪجا".
چند روزے ڪہ جنوب بودیم، راویان مختلفی مےآمدند و براے ما از شرایط و وضعیت آن زمان تعریف مےڪردند؛ ایثار، شجاعت، صداقت و... .
شب همه دور هم نشسته بودیم، هر ڪس خاطرهاے را تعریف مےکرد یا حس و حال خودش را مےگفت؛ مثل همیشه ساڪت بودم و به حرفهاے بقیه گوش مےڪردم. یاد این عبارت افتادم: "مَن احبَنی عَشَقنی، و مَن عَشَقنی عَشَقة و من عَشقتة قَتَلتة ..." 😢
دیگر نمےتوانستم ڪنار بقیہ بنشینم. بهانہاے پیدا ڪردم و زدم بیرون. بغض سنگینۍ در گلویم نشسته بود. شهدا در یڪ چیز مشترڪ بودند و آن عشق واقعے بود.
بعد از سفر راهیان نور سعۍ ڪردم بیشتر روے خودم ڪار ڪنم. براے خودم یڪ سرمشق نوشتم 📝 ڪہ چند بند خاص داشت؛ مثل این حرف #شهید_حسین_خرازی "گاهی یڪ نگاه حرام شهادت را براے ڪسی ڪہ لیاقت شهادت دارد، سالها عقب مےاندازد".
📚 کتاب #رفیق_مثل_رسول، خاطرات شهید مدافع حرم #رسول_خلیلی. صفحات ۵۸ تا ۶۰.
_______
@mohameen