eitaa logo
محبـّــاݩ بقیـّــةاللّھ ؏‌ڄ
234 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
24 فایل
بِسم‌ِࢪَب‌ِّالمَهدےعڄ ‌" لبیڪے بہ #جهاد_تبیین " ⏪ این‌کانال‌زیرنظریکی‌ازطلاب‌حوزه‌علمیه‌قم اداره‌می‌شود. ✴ کپی‌مطالب‌همراه‌بالینک‌کانال‌بلااشکال‌است. " اݪݪّهـم‌ّعجّڵ‌لولیّڪ‌الفـࢪڄ " به امید گوشه نگاهی🥀
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍁 🍁 چهار کوتاه اما تاثیر گذار: 🍁حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی‌عابر، کسب روزی می‌کنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا می‌کند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم می‌کند!!!؟ 🍁حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک‌سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری می‌رود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی‌دهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر می‌رود، پدر دختر با ازدواج موافقت می‌کند و در مورد اخلاق پسر می‌گوید: ان‌شاءالله خدا او را هدایت می‌کند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت می‌کند، با خدایی که روزی می‌دهد فرق دارد؟؟!!!!... 🍁حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده‌تر از خود دیده‌ای؟؟... گفت: آری... مردی که دارایی‌اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم.. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...! گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده‌تری...! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!! اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!! 🍁حکایت چهارم: عارفی راگفتند: خداوند را چگونه می‌بینی؟! گفت آن‌گونه که همیشه می‌تواند مچم را بگیرد، اما دستم را می‌گیرد...🍁 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ─┅─═इई 🍁🍂🍁 ईइ═─┅─ ✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمند مغروری به او رسید و با تکبر گفت: بکار، که از تو کاشتن است و از ما خوردن! کشاورز نگاه معناداری به او انداخت و گفت: دارم یونجه میکارم!!! 🙃😁 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ ‌ 📖 «سوگند به خداوند، كه می‌روم و بسيار سرزنشش می‌كنم!!» سفيان ثوری پيوسته اين سخن را بر لب داشت و اينك زمان آن رسيده بود كه بر گفته‌اش جامه‌ی عمل پوشاند؛ -ای فرزندِ رسول‌خدا صلي‌الله‌عليه‌واله‌وسلم پدرانت نيز هرگز جامه‌هايی چنين فاخر و زيبا نمی‌پوشيدند! امام عليه.السلام لبخندی بر لب آورد؛ - روزگار ما، با دوران رسول خدا، كاملا متفاوت است؛ آن هنگام مردم، بسيار فقير بودند... لباس زيبا و خوب نيز شايسته نيكان است! سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده من الطيبات من الرزق...» و باز فرمود: - و ما اهل‌بيت عليهم‌السلام سزاوارتر از ديگران به بخشش‌های پروردگاريم. تو نيز بدان كه من اين لباس را برای تن آسايی نپوشيده‌ام. سپس دست سفيان را گرفت و بر جامه‌ی خشن و زيرينش نهاد؛ و چنين ادامه داد: - من لباس زبر را برای خودم پوشيده‌ام و لباس زيبا و نرم را برای مردم؛ اما تو، جامه‌ی لطيف را برای تن آسايی خود، بر تن كرده‌ای و لباس خشن را به مردم، نشان می‌دهی، تا زاهدت بخوانند. 📚 دانشنامه امام جعفرصادق علیه‌السلام، ص۴۷۰ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 روزی خلیفه‌ی‌ دوم، ابوذر‌ غفاری را نزدیک مسجد دید. از او پرسید: ابوذر؛ چه کسی داخل مسجد است؟! ابوذر گفت: حضرت پیامبر‌اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله و شخصی که من او را نمی‌شناسم! عمربن‌خطاب به مسجد رفت، و امیرالمؤمنین‌ﷺ را دید که در کنار پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله نشسته! عرض کرد: یا رسول‌الله، شما دائما به ما می‌فرمایید: راستگوترینِ شما ابوذر است، اما وقتی از او می‌پرسم که چه کسی داخل مسجد است، می‌گوید مردی است که او را نمی‌شناسم! در حالی‌که آن مرد، علی‌بن‌ابی‌طالب پیش شما نشسته است! حضرت‌مصطفی‌صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: ابوذر راست می‌گوید، علیﷺ را به جز من و خدای من، هیچ کسی نشناخت و نمی‌شناسد... | مشارق‌انوار‌الیقین‌،ص۲۰۲ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 ✍ آیت‌الله مجتهدی(ره): عابدی در بنی‌اسرائیل بود. شبی در خواب دید که به او گفتند: تو هشتاد سال عمر می‌کنی، چهل سال در هستی و چهل سال در . کدام‌یک را اول می‌خواهی؟ چهل سال زندگی خوب یا چهل سال در فشار؟ او گفت: من عیال مؤمنی دارم، با او مشورت می‌کنم، ببینم او چه می‌گوید! از خواب بیدار شد، پیش عیالش رفت و گفت: من چنین خوابی دیده‌ام، تو چه می‌گویی؟ زن گفت: بگو من چهل سال اول را در رفاه می‌خواهم. از آن شب به بعد، از در و دیوار برایش برکت می‌آمد و به هرچه دست می‌زد، طلا می‌شد. زنش هم می‌گفت: فلانی خانه ندارد، برایش خانه بخر. فلان‌پسر می‌خواهد عروسی کند یا فلان‌دختر می‌خواهد شوهر کند، اما پولی ندارد؛ همسرش به او دستور می‌داد و او هم تا جایی که می‌توانست، کمک می‌کرد. سر چهل سال خواب دید و در خواب به او گفتند: خدا می‌خواهد از تو تشکر کند. چهل سال اول به تو داد، تو هم به دیگران دادی، می‌خواهد چهل سال دوم را هم در رفاه باشی. 🌟 ما این را تجربه کرده‌ایم؛ کسانی که اول عمرشان به دیگران کمک مالی می‌کنند، در آخر عمر هم خوب هستند؛ ولی کسانی که اول عمر دارا بوده‌اند و کمکی نکرده‌اند، آخر عمر ورشکست می‌شوند و به گدایی می‌افتند. ما این را تجربه کرده‌ایم... 🌱 ✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 ❌ عاقبت خودفروشی چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامه‌ای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است! اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند. چنگیزخان به آن‌ها نوشت: با همشهریانِ مخالف بجنگید و هر چه غنیمت به دست آوردید از آنِ شما باشد و فرمانروایی شهر را به شما دهم. ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد و در نهایت، گروه مزدوران چنگیزخان پیروز شدند. ‏اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! چنگیز‌ گفت: اگر اینان می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان نمی‌کردند! این عاقبت خودفروشان است. 📚 ابن أثیر، الكامل فی التاريخ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 🟢 احمد بن محمد بزنطی یکی از بهترین یاران امام هشتم (علیه‌السّلام) که افتخار شاگردی سه امام را داشته است: امام کاظم، امام رضا و امام جواد (علیه‌السّلام)، در برخی روایات از وی با عنوان «صاحب الرضا» یاد شده است. 🔹 بزنطی می‌گوید یک بار که به مدینه رفته بودم، در ابتدای شب خادم امام به اقامت‌گاه من آمد و گفت: امام این مرکب را فرستاده و می‌خواهد تو را ببیند. بزنطی افتخار می‌یابد تا پاسی از شب میهمان امام باشد. اواخر شب امام می‌فرماید: فکر نمی‌کنم در این موقع بتوانی به مدینه باز گردی، امشب را نزد ما بمان و صبح به یاری خدای ـ‌عزّ و جلّ‌ـ حرکت کن. آنگاه امام کنیز خود را صدا می‌زنند و به او می‌گویند: بستر خواب مرا برای وی بگستران، و ملحفه مرا که در زیر آن می‌خوابم بر آن بستر بیفکن، و مخدّه و بالش مرا زیر سر او بگذار. بزنطی که از این همه موهبت و لطف امام بهت‌زده می‌شود،‌ اندکی به خود مغرور می‌شود. او می‌گوید: در ذهن خود گفتم: کیست که این مقدار مقام و منزلت که اکنون نصیب من گشته او را نصیب شده باشد؟! خداوند در نزدش مقامی به من عطا فرمود که به احدی از اصحاب ما عطا نکرده است: امام مرکب خود را فرستاد تا سوار شدم، فراش خود را گسترد تا در لحاف و بالش او شب را به روز آوردم، و احدی از اصحاب ما را نصیبی این چنین نشده است. نشسته بودم و این خیالات را در دل می‌گذراندم و آن بزرگوار در کنار من بود که ناگهان رو به من فرمود: ‌ای احمد! امیر مؤمنان علیّ بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) از صعصعه، عیادت کرد و به او گوشزد کرد که این عیادت را سبب فخر و مباهات خود بر خویشانت نگیر و تواضع پیشه کن تا خداوند مقام تو را بلند کند. ✍️ حجت‌الاسلام دکتر قربانی‌مقدم ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 🔴 من ضامن ایرانم مرحوم آیت‌الله میرزا مهدی آشتیانی رضوان‌الله‌علیه نقل می‌کنند: در حدود سال‌های 1320 که اوج به‌هم‌ریختگی کشور و تسلط کمونیست‌ها بر شمال ایران بود، به بیماری سختی دچار شدم. معالجات اثری نبخشید و به‌ناچار به‌قصد استشفاء، با کاروانی عازم مشهد شدم. در بین راه حالتی برایم پیش آمد که همراهان گمان کردند مشکل قلبی پیدا کرده‌ام. بنابراین اتوبوس را متوقف کرده، مشغول درمان من شدند. اما در واقع، من در آن حالت خود را در صحرای عرفات می‌دیدم. مشاهده می‌کردم که نور آن صحرا به‌سمت آسمان درحال‌انتشار است و مردم حیران و مشعوف مشغول تماشای نور آن صحرا هستند. سؤال کردم، چه خبر است؟ گفتند: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به صحرای عرفات آمده‌اند! ناگهان چهارده خیمهٔ متصل‌به‌هم را مقابل خود دیدم که بزرگ‌ترین و اولین آن‌ها متعلق به رسول گرامی اسلام بود. به حضورشان شرفیاب شدم. سلام کردم. به گرمی پاسخ فرمودند. همین‌که تصمیم گرفتم حاجات خود را بیان کنم، فرمودند: چون زائر فرزندم «رضا» هستی، به نزد ایشان برو و حاجت بخواه. عازم خیمهٔ حضرت رضا علیه‌السلام شدم و پس از سلام و ادب، سه حاجت خود را مطرح کردم: 1⃣ مولای من! شفای خود را از این بیماری می‌خواهم 🔺خداوند مقدر فرموده است تا آخر عمر چنین باشی 2⃣ بدهی قابل‌توجهی دارم که مستحضر می‌باشید 🔺به‌زودی ادا می‌کنیم 3⃣ نگران فتنهٔ کمونیست‌هایی مانند... برای ایران هستم. 🔺من ضامن ایرانم؛ ایرانیان تا وقتی با ما هستند، به زیارت ما می‌آیند و در مجالس عزای ما شرکت می‌کنند، در امانند. ☀️یـا امـام الرئوفــــــ☀️ 🇮🇷 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 🔖 درسی که مرحوم حاج آقای کافی به زن داد... مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین شهید حاج شیخ احمد کافی_رضوان‌الله‌تعالی‌علیه_ نقل می‌کردند: داشتم می‌رفتم قم، ماشین نبود، ماشین‌های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود. هی دقیقه‌ای یک‌بار موهاشو تکون می‌داد (لازم به ذکر است قضیه برای قبل از انقلاب اسلامی می‌باشد و لذا زنان بدون روسری و پوشش فراوان بودند) و سرشو تکون می‌داد و موهاش می‌خورد تو صورت من! هی بلند می‌شد می‌نشست، هی سر و صدا می‌کرد. می‌خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو و خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟! بردار یکی بشینه!! نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا این‌طوری پیچیدیش؟! همه خندیدند. گفتم خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون ماشینه! ماشین هم ندیدی تو آخوند؟! گفتم: چرا دیدم ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه گفتم: خب چرا چادر روش کشیده؟!  گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می‌دونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن، انگولکش نکنن، خط نندازن روشو.. گفتم: خب چرا شما نمی‌کشی رو ماشینت؟ گفت: حاجی‌جون بشین تو رو قرآن! این ماشین عمومیه کسی چادر روش نمی‌کشه.. اون خصوصیه روش چادر کشیدن.. من هم زدم رو شونه شوهر این زنه و گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم....! 📰 هفته‌نامه پرتو سخن؛ ص 5 شماره 736 🔊 انتشـــــار بـا شمـا °❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 🔴 اثر تصرف در مال غیر 🔵 آیت‌الله شیخ جعفر ناصری: 🌕 عزیزی می‌فرمود در ایام جوانی مشهد بودم و در یکی از مدارس علمیه مشهد حجره داشتم. روزی یک سطل ماست گرفتم از این سطل‏‌های کوچک؛ مقداری از آن را مصرف کردم و بقیه را در یخچال گذاشتم و بعد رفتم سر یخچال و سطل‏ ماست که نصفه بود را برداشتم و آمدم خوردم 🔸 بعد از آن وقتی به حرم رفتم دیدم می‏‌خواهم عبادت کنم یا توسل و التماس کنم‏ ولی نمی‏‌شود؛ خلاصه تا سه روز تاریک بودم، تا اینکه حالم خوب شد؛ 🔹 بعدا معلوم شد کسی دیگر نیز یک سطل نصفه شبیه سطل من در یخچال مدرسه گذاشته بوده و من ظرف او را برداشتم و حتی ظاهراً آن شخص هم اول اشتباهاً سطل مرا برداشته بود! اینقدر تصرف در مال غیر اثر دارد!‌ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 🔴 اینجوری از امام زمان دور می‌شیم️ 🔵 شیخ عباس قمی می‌گوید یک مرتبه یک بنده خدای مؤمنی بود که من را به منزلش دعوت کرد؛ از باب این‌که دعوت او را رد نکنم، به خانه‌ی آن‌ها رفتم. خیلی نمی‌دانستم درآمد و حقوق او چیست و از کجاست. غذایی خوردم و بعدها فهمیدم که او یک جاهایی در معامله رعایت حلال و حرام را نمی‌کند. 🔺 بعد از این‌که از خانه‌ی آن شخص آمدم، تا چهل شب شب‌ها برای سحر بیدار نمی‌شدم یا اگر بلند می‌شدم حال نماز شب نداشتم. تاچهل شب وضع من این‌طور بود. 🌕 رعایت نکردن حلال و حرام الهی، توفیقات رو از انسان سلب می‌کنه و ما رو از امام زمان‌مون دور می‌کنه. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah
🦋✨ 📖 🔸چطور لقمه از گلویمان براحتی پایین میره؟!🔸 📝 دکتر علی حائری‌شیرازی (فرزند مرحوم آیت‌الله حائری‌شیرازی) از پدر 🐓 پدر، دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ده بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیده‌اند و کتاب می‌خوانند و چشمانشان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمر درد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج‌کج راه افتادند. 🐓 متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟» گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟» گفتم: «نه» گفتند: «برو شیرین‌کاری پدرت را ببین» 🐓 از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتمان‌نشین شده بودم. شاید پنج آپارتمان را به فواصل دو سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسباب‌کشی کردم. خب بعد از قریب ده سال، به خانۀ حیاط‌دار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ... کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و هفت، هشت تا مرغ و خروس آنجا پرورش می‌دادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ... واقعا پدر راست می‌گفت: «اگر خانه‌ای نداشت، اهل خانه ندارند». بگذریم. 🐓 آن محرومیت‌های گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرنده‌ها رسیدگی نمی‌کردم. یک ظرف آب مکانیزه‌ای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام می‌شد، سبک می‌شد و بالا می‌رفت و چون پر می‌شد، سنگینی‌اش آن را به پایین می‌آورد تا مرغ‌ها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردنش را نداشتم ... 🐓 گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغ‌ها سر بزنم. دیدم زبان بسته‌ها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهی‌گیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف سه متری کله مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکی‌های هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرنده‌های کوچک هم بی‌بهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ... 🐓 گفتم: «چرا به خودتون رحم نمی‌کنید؟» نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون می‌خوام خدا به تو کنه!». بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا ! کفالت اینها را تو به دست گرفتی. اینها مثل زن و بچه و عیال تو هستند. اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت می‌کنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور می‌کند. چطور می‌تونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟» بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما هستند. چطور ماها لقمه از براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می خوریم انگار نه انگار گرسنه‌ای هم هست» بعد گفتند: «استغفار کن برای این بی‌توجهی که داشتی» ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ↩️ عضو شوید ⇩⇩⇩ 💠 ڪاناڵ‌ محبّــاݩ‌ بقیّــةاللّھ ؏ڄ @mohebbane_baghiyatallah