ما پیروزیم چه فاتح خیبر باشیم یا شهید کربلا
امّا
شما عذاب خدا را میچشید یا در آخرت ، یا به دست ما
[آیه ۵۲،سوره توبه . نکته هفتم،
#بیانات_آقا_حرم_امام
#خواب_آشفته
#مدافعان_حرم✌️
🇮🇷
🌺🌼🍀🌹🍀🌼🌺
ختم آیه شریف #امن_یجیب ...
ذکر شریف #صلوات
و #زیارت_عاشورا
#به_نیت
🌼 سلامتی و فرج #امام_زمان_عج
🌼 سلامتی #مقام_معظم_رهبری
🌼 سلامتی #مدافعان_حرم و #حریم_امنیت
🌼 بر آورده شدن #حاجات
🌼 سلامتی کلیه #مسافرین
🌼 سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز و #بیماران
🌼 شادی ارواح طیبه #چهارده_معصوم (سلام الله علیها )
🌼 هدیه به روح اموات و گذشتگان از مومنین و مومنات
🌼 شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص
#شهیدان_والامقام
#محمد_صادق_امانی
#محمد_بخارائی
#رضا_صفار_هرندی
#مرتضی_نیک_نژاد
#سالروز_شهادت
🌹🌼 سهم من ... 🌼🌹
🌺🌼🍀🌹🍀🌼🌺
ختم آیه شریف #امن_یجیب ...
ذکر شریف #صلوات
و #زیارت_عاشورا
#به_نیت
🌼 سلامتی و فرج #امام_زمان_عج
🌼 سلامتی #مقام_معظم_رهبری
🌼 سلامتی #مدافعان_حرم و #حریم_امنیت
🌼 بر آورده شدن #حاجات
🌼 سلامتی کلیه #مسافرین
🌼 سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز و #بیماران
🌼 شادی ارواح طیبه #چهارده_معصوم (سلام الله علیها )
🌼 هدیه به روح اموات و گذشتگان از مومنین و مومنات
🌼 شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص
#شهید_والامقام
#ذولفعلی_اکبری_خندابی
🌹🌼 سهم من ... 🌼🌹
🌺🌼🍀🌹🍀🌼🌺
ختم آیه شریف #امن_یجیب ...
ذکر شریف #صلوات
و #زیارت_عاشورا
#به_نیت
🌼 سلامتی و فرج #امام_زمان_عج
🌼 سلامتی #مقام_معظم_رهبری
🌼 سلامتی #مدافعان_حرم و #حریم_امنیت
🌼 بر آورده شدن #حاجات
🌼 سلامتی کلیه #مسافرین
🌼 سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز و #بیماران
🌼 شادی ارواح طیبه #چهارده_معصوم (سلام الله علیها )
🌼 هدیه به روح اموات و گذشتگان از مومنین و مومنات
🌼 شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص
#شهید_والامقام
#حاج_علی_محمدی_پور
🌹🌼 سهم من ... 🌼🌹
🌺🌼🍀🌹🍀🌼🌺
ختم آیه شریف #امن_یجیب ...
ذکر شریف #صلوات
و #زیارت_عاشورا
#به_نیت
🌼 سلامتی و فرج #امام_زمان_عج
🌼 سلامتی #مقام_معظم_رهبری
🌼 سلامتی #مدافعان_حرم و #حریم_امنیت
🌼 بر آورده شدن #حاجات
🌼 سلامتی کلیه #مسافرین
🌼 سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز و #بیماران
🌼 شادی ارواح طیبه #چهارده_معصوم (سلام الله علیها )
🌼 هدیه به روح اموات و گذشتگان از مومنین و مومنات
🌼 شادی روح #امام_راحل و #شهدا
بالاَخص
#شهید_والامقام
#سعادت_حاج_علی_عسگری
🌹🌼 سهم من ... 🌼🌹
🔵 با مرام🔵
تا آخرین حد توان خیر خواه وکمک رسان به اطرافیان بود.
روزهای اولی بود که از شیراز به اصفهان اومده بودم وبه عنوان نیروی قردادی تازه وارد مشغول کار تو پادگان شدم. طبیعتا کسی من را هنوز خوب نمیشناخت.
روزی کار فوری برام پیش اومد و باید یه ساعتی به بیرون از پادگان میرفتم, مرخصی ساعتی گرفتم و خواستم برم که یه دفعه شهید مهرابی رو دیدم. بعد از احوال پرسی جویای اوضاعم شد, هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت صبر کن من الان میام! چند دقیقه بعد با موتور اومد گفت بشین تا ببرمت. متعجب شدم که چطور قبل از گفتن حاجتم تا این حد در جریان قرارگرفته و من را میخواهد به مقصد برساند.
قبول نکردم گفتم شما الان باید مرخصی ساعتی بگیرین و از کاراتان بگذرین به خاطر من. گفت شما اینجا غریبین و خوب آشنا نیستین. در این ساعت راه انداختن کار شما از کار خودم واجبتر هست.
وقتی مرا به مقصد رسوند سریع خداحافظی کرد وبرگشت ولی من همان لحظه فهمیدم چقدر مرام ومسلکش با همه فرق دارد.
بله شهادت هدیه خدا به او به خاطر معرفتش بود ان شااله دست ماراهم بگیرن
#مدافعان_حرم
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ارتباطات_اجتماعی
#مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_مهرابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مداحی بسیار زیبای «ما همه پشت همیم ، منتظر اشاره ی رهبریم»
| تقدیم به روح پاک #مدافعان_حرم
🔸با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈آیا می دانید شیعیان جمهوری آذربایجان در قالب تیپ #حسینیون، جزو #مدافعان_حرم در سوریه بودند⁉️
روایت غربت و حبس طولانی مدت مدافعان حرم جمهوری آذربایجان💔
شادی روح شهدا صلوات
سلامممممممممممممممم🌹🌹
🌹#مدافعان_حرم❣ رو دوست دارید؟
➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
🌹عکس های دیده نشده #مدافعان_حرم🥀 رو میخواهید؟
➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
🌹دلنوشته های #مدافعان_حرم😔 رو میخواهید؟
➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
🌹عکس های دیده نشده #حاج_قاسم❤️ رو میخوای؟
➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿
همه اینها رو جمع کردیم تو کانال #اخراجی_حرم🌹
کانالی که پر هست از دلنوشته های یک اخراجی از حرم😔😔 ...
دوست داریم شما هم به جمع دوستداران #حضرت_زینب«س»❤️ و #مدافعان_حرم🌺🌺بپیوندید......
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/1515323424Cb5d35540e8
شعرهای عاشقانه😍
سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد
بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد
بلند شد سر خود را به آسمان بخشید
سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد
#مدافعان_حرم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ شرط شهید شدن ،
شهید بودن است ...
شهید_رضا_حاجی_زاده ❤️
#مدافعان_حرم
🖤💫🖤💫🖤💫
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
#خاطره
بعد از ماجرای مجروحیت علی تازه کمی سرحال شده بود 😊
یه شب شام منزل ما بودند . با هم سر سفره نشسته بودیم و بعد از مدت ها دور هم جمع بودیم ☺️
دیدم تلفنش زنگ زد ...🤔
از لشگر بود . 😳
خبر داده بودند که اون شب بچه ها داشتن اعزام میشدند به سوریه
دیدم علی قند تو دلش آب شده بود😟
عین یک گنجشکی که طاقت نشستن نداره داشت پر میکشید ...🕊
سراسیمه از سر سفره بلند شد
ما همه تعجب کرده بودیم..😳
که تازه فهمیدم بله علی آقا تصمیم گرفته و میخواد خودش رو به کاروان برسونه و از غافله عقب نمونه...😟
با رفتنش ذره ای مخالفت نکردم
شام رو نصفه کاره رها کرد
سریع وسیله هاش رو جمع کرد
منم بردمش خونشون که یه مقدار هم اونجا وسیله داشت از اونطرف هم رسوندمش ساری ...
نمیدونستم این دیدار آخر من و علی هست ...
عمه جان حضرت زینب (سلام الله علیها) طلبیده بودش...
شوق شهادت به علی بال و پر داده بود و همین شد که علی پرواز کرد...
خاطره ای از #پدر_شهید مدافع حرم
#شهید_علی_عابدینی
🌹🌹🌹
#سفر_آخر
#سفره_شام
#خان_طومان
#مدافعان_حرم
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
جا دارد حرمت؛
قصه ی جاماندن چیست؟!
داستانی شده
گلچین و سوا کردن ما ...💔
#مدافعــان_حــرم
شبتون شهدایی
التماس دعا
🇮🇷 @mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
مداحی_آنلاین_نمیذاریم_که_به_این_حرم_جفا_شه_نریمانی.mp3
11.19M
🏴 #بازگشت_شهدای_خان_طومان
⏯ #واحد #شهدا #مدافعان_حرم
🍃نمیذاریم که به این حرم جفا شه
🍃قصهی سوریه مثل کربلا شه
🎤 #سید_رضا_نریمانی
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات🌷
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ما همه از دامن مقدس مادر دست به دامن شدیم امام رضا را
دکلمه صابرخراسانی همراه با
شاهکار فاطمه عبادی
#مدافعان_حرم
#مدافعان_سلامت
#یا ضامن_آهو
🌷🌷🌷🌷🌷
#ما_ملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
#رمان
#دمشق_شهر_عشق
#پارت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_چهل_و_پنجم
💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم میپیچیدم، ثانیهها را میشمردم بلکه زودتر برگردند و بهجای همسر و برادرم، #تکفیریها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست.
از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمیتواند برخیزد.
💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و میخواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه میکردم :«حتماً دوباره #انتحاری بوده!»
به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و میدیدم قلب نگاهش برای مصطفی میلرزد که موبایلم زنگ خورد.
💠 از #خدا فقط صدای مصطفی را میخواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟»
و نمیدانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیریها به کوچههای #زینبیه حمله کردهاند که پشت تلفن به نفسنفس افتاد :«الان ما از #حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیریها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!»
💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار میترسید دیگر دستش به من نرسد که #مظلومانه التماسم میکرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!»
ضربان صدایش جام #وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم میخواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم.
💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمیخواستم به او حرفی بزنم و میشنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیکتر میشود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم #حرم!»
و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیریها وارد خانه شدند #حجابمان کامل باشد که دلم نمیخواست حتی سر بریدهام بیحجاب به دستشان بیفتد!
💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس میتپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس میکردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند.
فریادشان را از پشت در میشنیدم که #تهدید میکردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم.
💠 دست پیرزن را گرفتم و میکشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمیداد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند.
ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ میزدیم.
💠 چشمانم طوری سیاهی میرفت که نمیدیدم چند نفر هستند و فقط میدیدم مثل حیوان به سمتمان حمله میکنند که دیگر به #مرگم راضی شدم.
مادر مصطفی بیاختیار ضجه میزد تا کسی نجاتمان دهد و این گریهها به گوش کسی نمیرسید که صدای تیراندازی از خانههای اطراف همه شنیده میشد و آتش به دامن همه مردم #زینبیه افتاده بود.
💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی میتپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد.
نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آنها به گریه افتادم.
💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدمهایی که در زمین فرو میرفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد.
یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بالبال میزد که بیخبر از اینهمه گوش #نامحرم به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف #حرم درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو میرسونه خونه!»
💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشکهایم به ابوالفضل التماس میکردم دیگر به این خانه نیاید که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم.
مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از #مدافعان_حرم هستند و به خونمان تشنهتر شوند.
💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانهام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجهام جان میدهد...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
روز راهیان نور.mp3
7.34M
📻 رادیوپلاک
چشمانت را ببند
و راهیان نوری در دل برپا کن
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
••🖋نگارنده: خانم صادقی
••💻 تدوین: خادم الشهداء
••🎙گوینده: خادم الشهداء
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
🖇به رادیو پلاک شــــ..لمــــچه بپیوندید...
#شهدا
#راهیان_نور
#مدافعان_حرم
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
جا دارد حرمت؛
قصه ی جاماندن چیست؟!
داستانی شده
گلچین و سوا کردن ما ...💔
#مدافعــان_حــرم
شبتون شهدایی
التماس دعا
تا فردا یاعلی ✋🏻
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🍃از همان کودکی گویا خدا خودش نامت را برگزید...
🍃گویا قرار بود از همان اول برایش بندگی کنی و نهایت #دلبری هایت هم به خودش برسد.فراموش نمیکردی خدایت را و او نیز در تمامی مراحل زندگیت دست یاری اش را ز تو نگرفت.
🍃جنگ ندیده بودی. جوانی امروزی، اما میدانستی که در پیش گرفتن راهِ #پیر_جماران راه سعادت و عاقبت بخیری است و اینگونه بود که همچون دیگر دوستان #شهید خود، راه #بسیج را طی کردی و #ولایتمداری را لحظه ای ز یاد نبردی.
🍃اخلاقت هم نشان از توجه فراوان به کلام خدا بود که میدانستی روی خوش نیمی از #ایمان است . گویی این تو بودی که قله ی ایمان را به یکباره با قدمهای ثابت و استوارت فتح کردی و راه را برای گام نهادن ما گشودی.
🍃نمیدانم خدا چه در رفتارت دید یا ارزو داشتی چگونه #شهادت را در اغوش بگیری اما این را میدانم که تکفیری ها به پیکر بی جانت هم رحم نکردند و جگرت را از سینه ات دراوردند💔
🍃همان جگری که سوخته بود برای داغ حسین (ع)و اسارت خواهرش زینب کبری (س) و اینگونه بود که تو شدی حمزه ی #مدافعان_حرم و امان از صبر مادرت که چگونه تاب اورد این درد را.
🍃حال این ماییم که با تمام شعارها و ادعاهایمان زنجیر دنیا را لحظه ای رها نمیکنیم و این شما بودید که زنجیر تعلقات را رها کرده و با آن پر گرفتید و روانه ی آسمان بی نهایت ها شدید. مارا به حال خودمان وا مگذار که ما بعد از خدا چشم هایمان مشتاق شفاعت و یاری شماست💫
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسب سالروز شهادت
#شهید_حمید_قاسم_پور
📅تاریخ تولد : ۱۶ اردیبهشت ۱٣٧٢
📅تاریخ شهادت : ۱٣ فرودین ۱٣٩۵
📅تاریخ انتشار : ۱۳ فرودین ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اباده
#گرافیست_الشهداء
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
#روایت
#نحوه_شهادت مدافع حرم
🌹شهید رضا کارگر برزی از زبان مادر
رضا روز بيست و چهارم ماه رمضان شهيد شد، به گفته دوستان و همرزمانش، رضا ايام ماه رمضان را روزه ميگرفت و گاهي هم در شرايط سخت و كمبود افطار ميكردند و روز شهادتش روز جمعه، روز قدس بود. گويي رضا با توجه به اينكه شب قبلش درسه منطقه كارهاي مربوط به خودش را انجام مي داد و تا سحر مشغول كارش بود، بعد از صرف سحري، نزديكهاي صبح خبر ميدهند كه دوستانشان كمين خورده و تعدادي مجروح شدهاند و مهدي عزيزي هم شهيد شده است، رضا براي كمك به همرزمانش و همچنين برگرداندن مجروحين و شهيد عزيزي به همراه فرماندهاش به منطقه ميروند. در آنجا پس از درگيري رضا از ناحيه سينه و پهلو با سه گلوله قناسه زخمي ميشود. بچهها را سوار وانتي ميكنند و به بيمارستاني كه در آن نزديكي بود ميرسانند. رضا پشت وانت بوده و سر يكي از مجروحين را هم روي پايش گذاشته بود. بعدكه به بيمارستان ميرسند، مجروحين را با برانكارد به بيمارستان ميبرند اما رضا با پاي خودش به بيمارستان ميرود اما از شدت خونريري داخلي كه بخاطر از بين رفتن جگر، كبد و شكستن استخوان سينهاش بود، به شهادت ميرسد. رضا خودش گفته بود: «من اسير نميشوم، پيكرم برميگردد و سالم به نزد شما ميآيم.» او به قولش عمل كرد و پيكرش سالم به وطن بازگشت.
پ ن ؛
رضا هم مانند مادر سادات سینه و پهلوش مجروح شد ... این شهدا انتخاب شده بی بی فاطمه زهرا (س) هستند .. هر کدومشون رو میبینی یه نشونه ای از مادر دارن ...
یا زهرا (س)
#مدافعان_حرم
#شهید_رضاکارگربرزی
#ایام_شهادت 🕊
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
۱۳ دیماه ، #سالروز_شهادت شهدای #محور_مقاومت #مدافعان_حرم
🕊#شهید_قاسم_سلیمانی
🕊#شهید_ابومهدی_المهندس
🕊#شهید_حسین_پورجعفری
🕊#شهید_شهروز_مظفرینیا
🕊#شهید_وحید_زمانینیا
🕊#شهید_هادی_طارمی
گرامی باد . 🥀
ʝօɨռ↯
@mohebin_velayt_shohada
یکی از مدافعان حرم میگوید در پایان جنگ با داعش حاجقاسم به قرارگاه آمد، آمده بود به بچهها خدا قوّت بگوید نشستم کنارش گفتم:
حاجی جنگ دیگه تموم شد با اجازتون من برگردم سر درس و زندگیم، بغضم را فرو بردم و گفتم سفره جنگ را جمع کردند ما جا موندیم از قافلهی شهدا برای ما دعا کنید، حاجی دستم را گرفت توی دستش و فشار داد و گفت:
فلانی خیلی عجله نکن به زودی یک جنگ سنگینی خواهیم داشت که همه شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم آرزو میکنند کاش بودند و در این جنگ کنار شما میجنگیدند!
#مدافعان_حرم