💐🕊🌹🌸🌹🕊💐
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#همسران_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
#حمید شبهای جمعہ هیئت میرفت . چندین بار بہ من گفت ڪه باهاش برم ؛ ولی چون خجالت میڪشیدم نمیرفتم ؛ این بار حرفش را رد نڪردم .
فردای آن روز بعد از ڪلاس #حمید طبق معمول با موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با دستہ گل قشنگ
پرسیدم بہ چہ مناسبت گرفتی ؟
گفت : این گلها قابلتو نداره ، ولی از اونجا ڪه قبول ڪردی بیای هیئت این دستہ گل رو برای تشڪر برات گرفتم ...
راوی :
#همسر_شهید
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#همسران_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#هادی_شجاع
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر می رفت و سرش غر می زدم ...
می گفت : #جااان دل #هادی ؟ چیه #فاطمه ؟
چند هفته بیشتر از #شهادتش نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود فقط اشک می ریختم و ناله می زدم .
دلم داشت می ترکید از #بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به #نوشتن از عذاب #نبودنش و عشقم نوشتم براش .
نوشتم #هادی، فقط یه بار ، فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم .
بعد #شهادتش بهترین خوابی بود که می تونستم ازش ببینم .
دیدمش با #محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام می کرد .
صداش زدم و بهترین جوابی بود که می شد بشنوم .
#جاااان دلِ #هادی . چیه #فاطمه ، چرا اینقد #بیتابی میکنی؟ تو جات پیش خودمه #شفاعت شده ای.
راوی :
#همسر_شهید
🌷🕊🌹🥀🌹🕊🌷
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
■#شہیدانھ🕊🖇
________________
دلنوشته #همسر_شهید:
همسر شهيد بودن، يك حس ويژه است.
درعين حال كه همسرت را از دست
دادهاي ميداني زنده است.
دركنارت استو همراهت است
. ميداني زندگيات را نظارهگر است
و شاهد تمام آنچه بعد از آن به تو ميگذرد.
گرماي دستش ديگر نيست
ولي هميشه دستگيرت است.
نيست ولي با شاديات خوشحال است
و با غمت دلگير ميشود.
قلبش نميزند ولي هميشه
احساسش زنده است و ميتواني
هميشه خانمش باشي.
كسي او را پشت سرت نميبيند
ولي ميداني محكمترين حاميات است.
#شهید_امیر_سیاوشی
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#عاشقانه_های_شهدا
عید سال ۹۳ رفتیم راهیان نور ،
هر جا می رفتیم می گفت خانم ما کاری برای #شهدا نکردیم
خدا کنه بتونیم دین مون رو بهشون ادا کنیم خونها ریخته شده برای ما برای راحتی و آزادی ما...
هر جا می رفتیم راوی صحبت می کرد ، می رفت تو فکر و زیر لب نمی دونم چه چیزی زمزمه می کرد.
#شهید_مدافع_حرم
#مهدی_حسینی
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#عاشقانه_های_شھدا
#سردار_شھید
#علی_صیاد_شیرازی
روزهای #جمعه می گفت :
امروز می خوام یه کار خیر برات انجام بدم. هم برای شما ، هم برای خدا .
#وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه .
هر چه می گفتم :
نکنید این کار رو ، من ناراحت می شم ، باعث شرمندگیمه ، گوش نمی کرد . در را می بست و آشپزخانه را می شست .
راوی :
#همسر_شهید
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#همسرانه
#همسر_شهید
#علی_تجلایی
پرسیدم:« #علی تو #خوشبختی؟»
گفت: راستش رو بگم؟
گفتم: خب پس جواب مشخص شد.
گفت : ناراحت نمیشی؟
گفتم : معلوم شد دیگه."
گفت: در مقایسه با مردهای دیگه خیلی #خوشبختم
اما اگه منظورت اون #خوشبختی ایدهآله ، خب اون #خوشبختی فقط با #شهادت به دست میآد .
دعا کن به اون #خوشبختی برسم .
میدانم #علی من حالا واقعا #خوشبخت است .
راوی
#همسر_شهید
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#همسرانه
#همسر_شهید
#علی_تجلایی
پرسیدم:« #علی تو #خوشبختی؟»
گفت: راستش رو بگم؟
گفتم: خب پس جواب مشخص شد.
گفت : ناراحت نمیشی؟
گفتم : معلوم شد دیگه."
گفت: در مقایسه با مردهای دیگه خیلی #خوشبختم
اما اگه منظورت اون #خوشبختی ایدهآله ، خب اون #خوشبختی فقط با #شهادت به دست میآد .
دعا کن به اون #خوشبختی برسم .
میدانم #علی من حالا واقعا #خوشبخت است .
راوی
#همسر_شهید
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀
#مثل_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#حسن_احمدی
خانه پدر که می آمد ، بیکار نمی نشست .
اول از پدر شروع می کرد ، موها و محاسنش را اصلاح می کرد ، ناخن هایش را می گرفت و لباس تمیز به بابا می پوشاند ، بعد هم می رفت سراغ خانه ، اگر کاری روی زمین مانده بود انجام می داد .
راوی
#مادر_شهید
همیشه در خانه در کارها خیلی کمک می کرد .
وقتی هم که مهمان داشتیم بیشتر خودش پذیرایی می کرد .
وقتی که غذا آماده می شد در پهن کردن و چیدن سفره کمک می کرد و بعد هم کمک می کرد سفره راجمع کنیم و داخل آشپزخانه می آمد و می گفت خانمم شما خسته شدی من همه ی کارها را انجام می دهم .
راوی
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🍀🥀🍀🌹🌴
#شهیدانه
#سیره_شهدا
#سردار_شهید
#عباس_بابائی
وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها میشد که من و بچّهها نمیدیدمش، دلم میگرفت.
توی #خیابان زنها و مردها را میدیدم که دست در دست هم راه میروند، غصّهام میشد.
زن، شوهر میخواهد بالای سرش باشد.
میگفتم: «تو اصلاً میخواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟»
میگفت: «پس ما باید بیزن میماندیم؟»
میگفتم: «اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟»
میگفت: «اشکال ندارد ولی کاری نکن #اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پردهی همهی این کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکمتر میکند.»
نمیگذاشت اخمم باقی بماند. کاری میکرد که #بخندم و آن وقت همهی مشکلاتم تمام میشد.
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#خاطرات
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عبدالحسین_برونسی
جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود . یک عکس قاب گرفته از بابای #شهیدش را هم آوردم . دادم دست فاطمه . گفتم : بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت .
به شوخی ادامه دادم : « بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره .»
شب #عبدالحسین را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی. یک #پارچ خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت: «این رو هم بگذار روی جهیزیه ی فاطمه.»
فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریدهایم، غیراز #پارچ!
راوی :
#همسر_شهید
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🏴🌷🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#همسرانه
#شهید_جواد_محمدی
#خبر_شهادت
#آخرین صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت رسید.
من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیست اینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش."
و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که #آقا_جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم . گفتم:
نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ می زند
نمی خواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی #امام_جماعت مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند.
سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻─
🥀🏴🕊🌹🕊🏴🥀
#آخرالزمان
#آینده_انقلاب
#ظهور
خاطره ای از
#شهید_والامقام
#حجت_الاسلام_والمسلمین
#سید_علی_اندرزگو
روای
#همسر_شهید
#سالروز_شهادت
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━