eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
#پاسدار_شهید_تخریب_چی #مدافع_حرم_علیرضا_قبادی #مادر_شهید_مدافع_حرم_علیرضا_قبادی: پیش از دیدار با فرزندم، به شهادت رسید #مادر_شهید : ✔️با اصرار علیرضا مقدمات حضور من و برادرش را برای دیدار و زیارت حرم حضرت زینب (س) فراهم کرده بود, وسایلم را جمع کرده و آماده رفتن به سوریه بودم که #خبر_شهادتش را برایم آوردند. #ایام_شهـادت🕊🍃
#شهید_حسن_مولایی شهادت : ۱۸ خـرداد ۱۳۶۰ محل شهادت : ذوالفقاریه می‌خواستيم خانوادگی برويم سوريه بليط گرفتيم ، گفت : «من هفتاد تومان بدهکارم ، تا بدهی‌ام رو ندم زيارت نمی‌رم.» اگر دو تا غذا سر سفره بود ناراحت می شد. می‌گفت : « مامان ، يه غذا بسه » ساده می خورد ، بيشتر روزها غذاش يڪ نان بربری و دو تا سيب زمينی آب پز بود. تُو مغازه سيم کشی کار می‌کرد سر ظهر يڪی دو ساعت برای ناهار و خواب می‌آمد خانه آخر ماه ڪه می شد ، حقوق ساعتهای استراحتشو حساب میکرد و به صاحب مغازه پس می داد ... ✍ به نقل از #مادر_شهید
شهید "حسین علی‌قلی‌نژاد" سمت چپ تصویر حسین عاشق سیدالشهدا(ع) بود، همیشه برای امام‌حسین(ع) نوحه می‌خواند و صدایش را ضبط می‌کرد؛ او خیلی دوست داشت شهید شود، برای خدا رفت و شهید هم شد؛ من از شهادت حسین ناراحت نشدم، الان که پیکر حسین شناسایی شده است، خیلی خوشحالم. خاطرات
🦋✨ + دیگہ سفارش نکنم ها!🙂✋🏽 - از بر شدم ..😅 + باز بگو دلم آروم شہ🎈✨ - سعی کنم نخورم🚶‍♂ + دیگه..؟ - اگه خوردم نشم🕊 + دیگه..؟✨ - اگه شدم گم نکنم🏷 + دست علے بہ همراهت😍🖐🏿 بہ فداےدل مادراتون🧕🏻•♥•       🌱 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌷شهید «اسماعیل سریشی» در آذر 1365 در شهرک «ولیعصر(عج)» همدان متولد شد. که مصادف با شب عید قربان بود و به همین علت، خانواده نام اسماعیل را برایش انتخاب كردند. 🔹به نقل از خانم غفاری 👇 در خواب سیدی نورانی را دیدم ! نوزادی را به دست من داد بعد فرمودند : این امانت خدا در دست شماست . نام این فرزند را اسماعیل " یا ابراهیم " بگذارید .خواب عجیبی بود ، خیلی فکر مرا مشغول کرده بود . آن قدر به خوابم اطمینان داشتم که می دانستم فرزندم پسر است و نامش اسماعیل است . عجیب تر تولد این نوزاد بود . روز عید قربان سال بعد ، یعنی آذر ماه سال 1365 ، پسرم به دنیا آمد نامش هم مشخص بود . عید قربان روز ابراهیم نبی و فرزندش اسماعیل " ع " بود ؛ اسماعیل که به ذبیح الله مشهور است . درست در همان روز فرزندم به دنیا آمد. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
سیده مادر : تا زمانی که اسلام و بلند نگاه داشتن کلام خدا احتیاج به سوخت داره و اگر فرزندان ما این سوخت باشند برای بلند مرتبه نگاه داشتن کلام خدا پس فرزندانمون رو پنهان نمی کنیم و نمی گذاریم با ارزش تر از دین باشند. حتی اگر پسرم تک پسر هم باشد، مطمئنا بهش نه نمیگم، و ای کاش پسر های بیشتری داشتم تا اینکه واقعا و صادقانه میگم و خداوند شاهده که حرفم راست و صادقه؛ این که همه اون هارو تقدیم میکردم و به هیچکدومشون نه نمی گفتم.....
🌸😍 . . كُلَّ صَباحََ أتَنَفَـسُّ بِحُبِّ الحُسِين(ع)... هر صبح... به عشقِ حُسین... نفس می‌کشم سیده مادر : تا زمانی که اسلام و بلند نگاه داشتن کلام خدا احتیاج به سوخت داره و اگر فرزندان ما این سوخت باشند برای بلند مرتبه نگاه داشتن کلام خدا پس فرزندانمون رو پنهان نمی کنیم و نمی گذاریم با ارزش تر از دین باشند. حتی اگر پسرم تک پسر هم باشد، مطمئنا بهش نه نمیگم، و ای کاش پسر های بیشتری داشتم تا اینکه واقعا و صادقانه میگم و خداوند شاهده که حرفم راست و صادقه؛ این که همه اون هارو تقدیم میکردم و به هیچکدومشون نه نمی گفتم..... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
*‌✍بعضے لباس دامادے هم* *گرفتہ بودند* ... ولے لباس غواصے پوشیدندوبہ معشوق رسیدند.. *:* ازجوونے ڪہ گناه ڪنہ راضے نیستم شهدا ما شرمنده ایم 🌷🌷🌷🌷🌷 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت ، یکی از دوستانم بود ، پرسیدم ، چکار داشت؟! گفت ، هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد! گفتم ، چی؟؟ ، گفت ، می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت ، اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت ، می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... راوی : 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 واژه به خودی خود زیباترین واژه ایست که باشنیدنش تمام احساسات انسان برانگیخته می شود، که وقتی در کنار واژه عظیم قرار میگیرد زیباترین و ناب ترین درجات انسانی را یادآور می شود! 🌹 🌹 باشی و از دامنت به برود ، چه مقامی بالاتر از این! زیر پای ، البته هم برای تو کم است و در مقابل صبوری های تو است، فقط می داند چه والایی در توست !! که با تمام وجود خود خدا را در وجود عجین کرده و هنگامی که تب می کند همانند شمع در کنار او می سوزد و آب می شود ، حالا چطور و چگونه این همه دارد که خود ، -جگرگوشه خود را بدرقه می کند و بجایی می فرستد که می داند دیگر در کار نیست! با همان احساسات پاک ، خود را می کند تا را به بکشد ! ، ، از آسمانها برای تو پیام جاودانه ای فرستاده که بر تو و چشمانت روشن باد بر پیامی که فرشتگان هم به خود می بالند که چنین را خدمت تو بیاورند . خوشا بحالت که حالا ، نام را نزد با خود به می بری . خوشا بحالت که در خود پرورش دادی که تو را در مقابل دیدگان روسفید کرد! خاک پای تو را چشمان خود می کنم و با تمام وجود در مقابل سر می آورم. 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺
طلاهایش را داد از در ستاد پشتیبانی جنگ بیرون رفت. جوان داد زد: حاج خانم رسید طلاها رو تحویل نمیگیری؟ خندید و گفت:دو تا پسرم رو دادم رسید نگرفتم. ... 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
💝🖇 __________________ موقع بدرقه اصغر وقتی به قدش نگاه کردم که تا چهارچوب در می‌رسید، دلم لرزید؛ گفتم نکند شیطان وسوسه‌ام کند که داری چه‌کار می‌کنی؟ چرا اجازه می‌دهی پسرت برود 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆∞🦋∞☆ فراموش نڪنیم مادرے روڪه هرروز قابـــــ عڪس پسرش رو بوس میڪنه.. فراموش نکنیم مادری روکه رفتـــــ مزار پسرش روبغل کرد گفتـــــ فداتـــــ شم دلم واستـــــ یه ذره شده فراموش نڪنیم مادرے رو ڪه بچش مفقود بود گفتـــــ بعد مرگم رو قبرم ننویسید مادر شهیدا پسرم برمیگرده ناراحتـــــ میشه به یادهمون مادرے ڪه حتے پسرش مزارے هم نداره که بخاد بغلش بڪنه به یاد مادری ڪه تڪ پسرش رو روانه جبهه حق ڪرد به یاد به یادمادران به یاد به یاد... 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊💐🌸💐🕊🌹 سال 91، برای خرید به بازار رفتم. وقتی می دیدم خیلی ها به راحتی در ملا عام می کنند،بسیار ناراحت و عصبانی شدم، تا جایی که حتی قدرت خرید نداشتم و دست خالی به خانه برگشتم. وقتی مرا دید با تعجب گفت: «به این سرعت خرید کردید؟» گفتم: «اصلا دست و دلم به خرید کردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف کردم. سری تکان داد و گفت: «کسی که می کند در واقع دارد با خدا علنی می جنگد، چون برای کسانی که در ملا عام میکند حد معین کرده است. حالا فکر کنید با این کار چقدر دل امام زمان به درد می آید. قربون دل آقا بشم.» من آن روز ناراحتیم به خاطر نادیده گرفته شدن قانون بود و دلش به خاطر رنجش لرزیده بود. 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🥀🌹🕊💐🕊🌹🥀 ڪه شوے یڪبار میشوے ڪه باشے صدبار و ڪه باشے هر ثانیـه باز آئینه ، آب ، سینے و چاے و نباٺ باز پنجشنبه ‌‌‌و یاد با
🌷💐🕊🌹🕊💐🌷 وقتی که برای اولین بار، را دیدم ، برایم باور کردنی نبود ، محو تماشای او شده بودم و با خود می گفتم : این شیر زن ، خداست. به ناگاه چشمم به عکس بزرگی از تو افتاد که دستت را به روی سینه ات گذاشته بودی و عکس درست روبه روی بود. دلم لرزید، با خود گفتم : کاش را نبیند، نمی دانم چرا ولی وقتی خود را جای گذاشتم دلم سوخت و به یاد آخرین لحظه ای افتادم که خسته بود و خشکی از لبانت می بارید. سعی داشتم آن عکس را از جلوی چشم بردارم ولی خیلی دیر شده بود. تو را دید و به فکر فرو رفت، چشمانش کمی تا قسمتی بارانی شد . بعد از کلاس شنیدم خانمی می گفت: چند هفته ی قبل که به اینجا آمده بود تا چشمش به عکس افتاد ، اشک از چشمانش سرازیر شد. من داستانهای زیادی از دختران بدحجاب خوانده بودم که تو زندگی آنها را متحول کرده بودی و آنها با شده بودند . در لحظه ای که اجازه ی صحبت با را پیدا کردم این مطلب را به او گفتم و او آرام لبخندی زد و گفت : بله من ، خیلی ها را با کرد، خدا راشکر. وقتی خندید دیگر چهره ی پردردش را ندیدم . شاید اگر زنان را _که مورد تاکید تو و دیگر است_ رعایت کنند کمتر غصه بخورند و بدانند خونِ جگر گوشه هایشان نشده است. از خدا بخواه امروز که روز تولد توست ، تولد ، برای زنان سرزمینم باشد . 💐 💐 🌺 🍀 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮
🥀🕊🌹💐🌹🕊🥀 خانه پدر که می آمد ، بیکار نمی نشست . اول از پدر شروع می کرد ، موها و محاسنش را اصلاح می کرد ، ناخن هایش را می گرفت و لباس تمیز به بابا می پوشاند ، بعد هم می رفت سراغ خانه ، اگر کاری روی زمین مانده بود انجام می داد . راوی همیشه در خانه در کارها خیلی کمک می کرد . وقتی هم که مهمان داشتیم بیشتر خودش پذیرایی می کرد . وقتی که غذا آماده می شد در پهن کردن و چیدن سفره کمک می کرد و بعد هم کمک می کرد سفره راجمع کنیم و داخل آشپزخانه می آمد و می گفت خانمم شما خسته شدی من همه ی کارها را انجام می دهم . راوی 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
مهمان بانوی دو عالم چند روز قبل از ، من كه در خارج از كشور به سر می‌بردم ، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم كه تمام كوچه‌مان را كرده و دیوارهایش را از پوشانده‌اند . خانم جلوی در خانه ایستاده‌اند و مردم بین خودشان نُقل پخش می‌كنند . دریافتم كه شاید برای اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود . چند روز بعد از ایران تماس گرفتند و خبر او را به من رساند. سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود ، كه زخمی شده بود ، در آخرین لحظات به سختی ، خودش را به بیسیم عراقی‌ها رسانده، آن را با جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد . پس از قطع سیم كه دشمن متوجه این كار شد ، او را به بسته ، راهی دیار گرداند . به خاك سپرده شد. راوی : 🕊 🌹 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 یه هزارتایی داشت و هرشب ذکر می گفت، به دلیل زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به معروف شده بود و نام شده بود . بعضی دوستان به ایشون میگفتن زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا به مادرمون خانم (سلام الله علیها) بود... نوای ملکوتی در تلاوت کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میداد. آقا از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش میکرد. بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرسوند. می گفت با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا اول وقت رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم. همیشه دست بوس و بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! ناراحت می شد و میگفت من می خوام ببینم . می گفت نه مامان حالا زوده. 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
از وقتی ازدواج کرده بود،قناری وسُهره‌هایش را هی کم وکمتر می‌کرد.محدثه می‌گفت:«دلم می‌گیرد طفلی‌ها را توی قفس می‌بینم.»از آن‌همه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جان‌شان بسته بود،یک سُهره مانده بودبرایش که آن‌را هم همان روز بعدازظهر،قبل رفتنش برد بامحدثه‌سادات رهایش کرد. شب،وقتی می‌خواست برود،با همه که آمده بودندبرای بدرقه‌اش،تک به تک خداحافظی🤝ودیده‌بوسی کردو آخر از همه،خم شدوکف دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان.دست‌هایم راحلقه کردم دورگردنش😔و یک دل سیربویش کردم. درِگوشم گفت:«ننه!دعا کن شهید⚘برگردم...»و زل زدتوی چشم‌هایم😊وگفت:«اگر شهید شدم،رخت سیاه نپوش ونگذار کسی رخت سیاه بپوشد.توی مجلسم جای خرماوحلوا،شیرینی و شکلات خیرات کنید...»وتنگ در آغوشم کشیدولحظه‌ای بعد،از حلقه دست‌هایم بیرون خزیدو رفت که رفت...» برشی از 📚 به روایت حکیمه غفوری 🌹شهید صادق عدالت اکبری مدافع حرم،دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی 🌷🌷🌷🌷🌷   🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━