چشمش به راه بود و شبی پرستاره داشت
رویش به ماه بود وغمی بی شماره داشت
از آه جانگداز ،گلویش گرفته بود
از داغ روی داغ دلی پر شراره داشت
هربار تازیانه به سویش اشاره کرد
دستش به سمت نیزه ی سقّا اشاره داشت
وقتی که خورد روی زمین دست بسته بود
پایش برهنه بود و زمین سنگ خاره داشت
بابا که بود قسمت او گوشواره بود
بابا که رفت دختر او گوش پاره داشت
سرتا رسید قصّه ی دختربه سر رسید
گویا برای غصّه ی او راه چاره داشت
محسن درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
آیینه ی فاطمه است، بنت الکرم است
ویرانه ی شام با وجودش حرم است
با اینکه سه سال داشت امّا چه گذشت؟
بر او که قدش چون قد تاریخ خم است
محسن درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
چشمان سه ساله سوگوار از ستم است
ازغصّه ی او هر چه نوشتیم کم است
از دست تو قامتم کمانی شده است
این حرف دل رقیه با کوه غم است
محسن درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
چشمش به راه بود و شبی پرستاره داشت
رویش به ماه بود وغمی بی شماره داشت
از آه جانگداز ،گلویش گرفته بود
از داغ روی داغ دلی پر شراره داشت
هربار تازیانه به سویش اشاره کرد
دستش به سمت نیزه ی سقّا اشاره داشت
وقتی که خورد روی زمین دست بسته بود
پایش برهنه بود و زمین سنگ خاره داشت
بابا که بود قسمت او گوشواره بود
بابا که رفت دختراو گوش پاره داشت
سرتا رسید قصّه ی دختر به سر رسید
گویا برای غصّه ی او راه چاره داشت
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
چشمان سه ساله سوگوار از ستم است
ازغصّه ی او هر چه نوشتیم کم است
از دست تو قامتم کمانی شده است
این حرف دل رقیه با کوه غم است
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
آیینه ی فاطمه است، بنت الکرم است
ویرانه ی شام با وجودش حرم است
با اینکه سه سال داشت امّا چه گذشت؟
بر او که قدش چون قد تاریخ خم است
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
در دفتر یتیمی خود، خانه میکشد
دارد مدینه گوشه ی ویرانه میکشد
همواره در فراق پدر گریه میکند
از دل چه قدر آه غریبانه میکشد
بابا تو نیستی و یتیمت خرابه را
در ذهن خویش مثل عزاخانه میکشد
تا از سر پدر بتکاند غبار را
با دست مهر بر سراو شانه میکشد
جمعند دور شمع سرت اهل بیت تو
با این حساب دور تو پروانه میکشد
یک سو سری فتاده، سوی دیگری قلم
اینجا غزل تمام شده با نمیکشد
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
هدایت شده از اشعار محسن درویش هرندی
چشمش به راه بود و شبی پرستاره داشت
رویش به ماه بود وغمی بی شماره داشت
از آه جانگداز ،گلویش گرفته بود
از داغ روی داغ دلی پر شراره داشت
هربار تازیانه به سویش اشاره کرد
دستش به سمت نیزه ی سقّا اشاره داشت
وقتی که خورد روی زمین دست بسته بود
پایش برهنه بود و زمین سنگ خاره داشت
بابا که بود قسمت او گوشواره بود
بابا که رفت دختراو گوش پاره داشت
سرتا رسید قصّه ی دختر به سر رسید
گویا برای غصّه ی او راه چاره داشت
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
هدایت شده از اشعار محسن درویش هرندی
چشمان سه ساله سوگوار از ستم است
ازغصّه ی او هر چه نوشتیم کم است
از دست تو قامتم کمانی شده است
این حرف دل رقیه با کوه غم است
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
هدایت شده از اشعار محسن درویش هرندی
آیینه ی فاطمه است، بنت الکرم است
ویرانه ی شام با وجودش حرم است
با اینکه سه سال داشت امّا چه گذشت؟
بر او که قدش چون قد تاریخ خم است
محسن درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
هدایت شده از اشعار محسن درویش هرندی
در دفتر یتیمی خود، خانه میکشد
دارد مدینه گوشه ی ویرانه میکشد
همواره در فراق پدر گریه میکند
از دل چه قدر آه غریبانه میکشد
بابا تو نیستی و یتیمت خرابه را
در ذهن خویش مثل عزاخانه میکشد
تا از سر پدر بتکاند غبار را
با دست مهر بر سراو شانه میکشد
جمعند دور شمع سرت اهل بیت تو
با این حساب دور تو پروانه میکشد
یک سو سری فتاده، سوی دیگری قلم
اینجا غزل تمام شده با نمیکشد
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi
هدایت شده از اشعار محسن درویش هرندی
چشمش به راه بود و شبی پرستاره داشت
رویش به ماه بود وغمی بی شماره داشت
از آه جانگداز ،گلویش گرفته بود
از داغ روی داغ دلی پر شراره داشت
هربار تازیانه به سویش اشاره کرد
دستش به سمت نیزه ی سقّا اشاره داشت
وقتی که خورد روی زمین دست بسته بود
پایش برهنه بود و زمین سنگ خاره داشت
بابا که بود قسمت او گوشواره بود
بابا که رفت دختراو گوش پاره داشت
سرتا رسید قصّه ی دختر به سر رسید
گویا برای غصّه ی او راه چاره داشت
#محسن_درویش
#حضرت_رقیه
https://eitaa.com/mohsen_darvish_harandi