eitaa logo
-رفقای شهیدم-
252 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
بسم‌اللھ.... فعالیت‌این‌کانال‌به‌نیت⇩ شہیدمدافع‌حرم''محسن‌حججی'' شہیدمدافع‌حرم"عباس‌دانشگر" ‌ انسان‌باسوختن‌ساخته‌می‌شود وهرکس‌ازسوختن‌فرارکندخام‌می‌ماند ! _ استادشهیدمطهری ¹•شرایط← @sharayet_14 ²•پاسخگویـے← @pasohk
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
⭐️شروع تبادلات گسترده تایم⭐️ 👇🏻شرایط عضویت👇🏻 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون ۱۰۰+ باشه💪🏻 3⃣در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنرتون داره💥 بیشتر از ۵۰جذب هم داشتم😳🔥 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفو تبادلات عضو باشید"سنجاقه" 🕹https://eitaa.com/joinchat/1134493859Ceb9628fd81🕹 بعد از مطالعه شرایط اگر شرایط رو داشتید پی وی در خدمتتونم✋🏻 🌺 @time_collection 🌺 یاعلی✌️🏻
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
🦋🌸 شهدا از ما اشک نمی خواهند، عمل می خواهند ما برای خوشحالی آقا چه کردیم؟ 😢 غیبت نکردیم؟ دروغ نگفتیم؟نگاه به نامحرم نکردیم؟ چه کردیم؟😞 شهدابه شما قول می دهم دلم را از غیر خدا بشویم و فقط به خدا امیدداشته باشم وتا زنده ام در راه خدا تلاش کنم تا همه وجودم را برای خودش فدا کنم...💛 ی کـانـال براتـون دارمــ ❗️ 🌷 😂 ☺️ 📜 و...⁉️ خلاصه هرچی بگم کمه حرف نداره👌🏻 اینم لینکش👇 🌸 @fadaiyan_velayatp 🌸 🌸 @fadaiyan_velayatp 🌸 🌸 @fadaiyan_velayatp 🌸
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
آشتی جوان ها و نوجوانان با انقلاب💚 ابوذر روحی خواننده گروه "ماح " معتقد است که "سلام فرمانده" باعث شده فاصله عده‌ای با انقلاب به حداقل برسد بسیاری از بچه‌های انقلابی با انقلاب و نظام آشتی کردند چون سلام فرمانده یک کار دلی معجزه‌ای از طرف آقا امام زمان (عج) بوده است. ❤️کانال رسمی سلام فرمانده💚 https://eitaa.com/joinchat/2812215476C5da29bfa8b
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
🌸بسم‌رب‌شهدا🌸 سلام ‌دوست‌عزیز✋🙂 لطفاً بنر‌رو‌رد‌نکن🙂✨ ما‌کانالی‌زدیم‌به‌نام😍❤️ ‍‌. شهدا🌸 که‌در‌اون🙂 داریم😍❤️ دوست‌دارم‌شما‌رو‌در‌بین‌خودمون‌ببینم😍❤️ پس‌منتظرم‌نزار😍❤️ بدوو🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ https://eitaa.com/joinchat/847642778Ccc60d54319
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
_سلام خوبی؟😁 +سلام نه اصلا.😔 _چرا؟😳 +دنبال کلیپ و پروفایل های مذهبی و نظامی می گردم و پیدا نمی کنم.😔 _وا این که ناراحتی نداره.😃 +چرا؟🙃 _من یه کانال پیدا کردم پر اینجور چیزاست.😀 +واقعا ؟!😳 _آره تازه کلی چیزای دیگه هم داره مثلا:👇🏻👇🏻 +عجب کانالیه میشه لینکش رو بدی 😍😘 _بله چرا نشه بفرما --------------------------------------- لینک کانال 👇🏻👇🏻👇🏻 @Martyrs_defending_the_shrine شهدایی کانالی برای خواهران و برادران بسیجی و شهدایی بدوکه جا نمونی 🎈🏃‍♀🚶‍♂ دهه شصتی و هفتادی و هشتادی و نودی و.... همه عضون یه سر بزن پشیمون نمی شی
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
💠﷽💠 ((𝕞𝕒𝕘𝕟𝕠𝕠𝕟𝕠𝕝𝕣𝕠𝕘𝕙𝕒𝕪𝕖)) 🌹🌷🌱🥀 📽 : مرجع‌بࢪوزتࢪین‌وتخصصےٺࢪین‌ ڪلیپ‌های‌ِنـاب‌ذاڪࢪین‌اهل‌بیٺ"ع"🔊 🎙" فایل تصویری🎥 فایل صوتی🎵 استوری📱 🙏🏻 تمام تلاش خود را میکنیم تا از بیشتر مداحان کلیپ بگذاریم🙏🏻 و کلی فعالیت دیگه پس چرا معطلی زود بزن رو لینک پایین من که برم🏃🏼‍♂️🏃🏼‍♂️🏃🏼‍♂️ تا دیر نشده. فعلا یا علی¹¹⁰(ع)👋🏻👋🏻 🍇مَجنونُ_الرُقَیِه🍇 @majnoonolroghaye
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
*کانالے با برنامہ ترک گناه 🍂* *ترک رابطہ با جنس مخالف🔲* یہ نگاه بہ فعالیت ها بنداز (: 🖇️ ~اموزش ادیت😙~ 🖇️ ~تلنگر ✨~ 🖇️ ~رفیقونہ 🤍~ 🖇️ ~استورے😋~ 🖇️ ~مداحے😍~ 🖇️ ~شہیدانہ 😍~ 🖇️ ~کاردستے😁~ 🖇️ ~نقاشے😊~ 🖇️ ~طنزجبہہ~ 😂 🖇️ ~ایمویے مذهبے😎~ و... *📢📢 *کانال تازه تاسیس شده است📣📣* و قرار انشاالله فعالیت هایی که اگر درکانال نبوده اضافه بشه🙂 با کمک خدا و یاری امام زمان (: میریم بالا انشالله🤲❤️* @zeinabih _درسته اعضاکمه ولی یار امام زمانم کمه🔊_
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
یاوران انقلابی": • • • و مے‌نویسد دختࢪی از کشورش🌱✨ از دین و اسلامش😌👀 بیا و بنشین کناࢪم تا برایت بگویم از پرهیزکاری ها؁ دخترانہ اش!'🤪🌿 رفتہ ایمـ ازخویش امـا از مُقیمانِ دلـیم...☕️🌙 🔍🎈 📚✂️ 🖍🖇 📱 🤭 !📸 🌥🖇 همنشینـِ مآ باشـ🌿 بویِ تازگی مے آیـد گویی» 🌿... پس بزنین روی لینک و وارد کانال شید👇 ‌‌○●••••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••••●○ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @yavaranenghelab ○●••••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••••●○ عضو شید پشیمون نمیشید😍🤩 یا علی مدد🤚
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـ‌سـ‌مـ‌ رب دلـ‌تـ‌نـ‌گـ‌ی...(:💔 ‌ از‌قول‌منِ‌خسته‍ـ به‌ارباب‌بگویید... جز‌عشقِ‌تُ... عشقی‌به‌دلم‌جاشدنی‌نیست..!(:☘🌖✨ :) ‌الهم‌الرزقنا‌کـ‌ربـلایش...! خب ࢪفقا يه ڪانال مخصوص عشاق 🙂🖤 وڪلى چيزاۍ ديگع 👀🙂 يه سࢪ بع ڪانالمون بزنين 🥀🖤 @lovehossin
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم «جمعه»
سلام✋🏻 اومدم با یک ڪاناڸ مخصوص בختر خانما و اقاپسرا😍 یڪ ڪاناڸ مذهبے💚 ڪانالی که یڪ ماهه تاسیس شده اما انقدر عالیه ڪه ڪلے בنباڸ کننده בاره😍 تازه صفحه هم دارن😋 تباבڸ کنے باهاشون ڪه בیگه هیچی😱 تازه پرבاختم دارن😍 از مطالبش בیگه نگم براتون🙊 اصلا چڕا من این همه تعریف کنم؟ خودت عضو شو ببین⚡️😍 @Martyrs_defending_the_shrine💕 چڕا تردید میکنے🤨 ڪانالشون تضمین شده هست بزن رو پیوستن❤️ ورود همه اجباریه🧡❤️
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
⭐️پایان تبادلات گسترده تایم⭐️ کانال هایی که معرفی کردم بهترین کانال های ایتا هستن🏆 تبادلات تایم کانال ناجور معرفی نمیکنه💥 مدیر ها حتما جذب ها پی وی گفته شه✅ برای اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 🕹https://eitaa.com/joinchat/1134493859Ceb9628fd81🕹 بعد از مطالعه شرایط اگر شرایط رو داشتید پی وی در خدمتتونم✋🏻 🌺 @time_collection 🌺 یاعلی✌️🏻
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
••|| حیف نون استخدام راديولوژي ميشه مريض مياد جواب عكسشو بگيره حیف نون ميگه قفسه سينت شكسته ولي با فتوشاپ درستش كردم😎 دكتر هم نفهميده برو حالشو ببر!😌😂😂😂😂😂 ~~~~~~~~~~~~~~~~ برای خواندن جوک هایی از این دست و کلی مطالب اخلاقی، سیاسی، علمی و... که هیچ جا پیدا نمیشه حتماً عضو شو😉 پشیمون نمیشه🤗 https://eitaa.com/joinchat/1850671232C18ae78830d
ساجده امشب هم مراسم بود ... بعد از ظهر با مامان خاتون رفتیم حرم و دوتا سینی کیک یزدی خریدیم... مامان خاتون نذر کرده بود کیک یزدی با شیر داغ بده از دیروز تا حالا مامان خاتون با من مهربون تر شده بود ....هی جلو زن دایی و دایی ازم تعریف میگرد که ساجده فلان بیسار عجیبا غریبا ،،،،،، شب میخواستیم بریم هیئت...دودل بودم نمی دونستم چادری که علیرضا بهم داده بود رو سر کنم یا نه...ی نگاه به بیرون انداختم...گفتم تا کسی نیست سر کنم ببینم چطوره!؟ چادر رو باز کردم و روی سرم انداختم...تو آینه به خودم نگاه می کردم...گوشیم رو برداشتم تا از خودم عکس بندازم که متوجه صدا از بیرون شدم... هول کرده چادر رو از سرم درآوردم و انداختم توی پاکت صدای عاطفه میومد +باشه باشه الان میایم وارد اتاق میشه +ساجده بیا علیرضا پایین منتظره کیفم رو برداشتم و با عاطفه رفتیم پایین شیر ها رو زن دایی با کمک یک خانم دیگه ای میریخت و من و عاطفه پخش می کردیم‌. پذیرایی تموم شده بود و با عاطفه تو آشپزخونه نشسته بودیم +میگم ساجده ! _جانم باذوق گفت: +امروز سه شنبه بود _این ذوق داره ؟ +اع بزار بگم خب...میگم نظرت چیه برای سه شنبه های مهدوی به نیت خشنودی و ظهور آقا امام زمان (عج) یک کار خیر بکنیم _سه شنبه های مهدوی!؟؟ +اره .. ببین ما سه شنبه ها یک کار یا چند کاری رو برای خشنودی آقا انجام میدیم هرچند کم... صرفا هم لازم نیست نذری چیزی باشه...همون کارِ روزانه ات رو انجام میدی... ولی قید می کنی برای شادیِ آقاس...البته ما روز های دیگه هم می تونیم این کار رو انجام بدیم..منتها این طرح مختص به سه شنبه هاست. مثلا من درس می خونم قید می کنم برای شادی آقا و خدمت به جامعه ی اسلامی باشه... یا یک گناهم رو ترک می کنم به خاطر امام زمان یا نمی دونم یکی که بهم بدی کرده رو به خاطر آقا میبخشم... خیلی چیز های دیگه _چه عاالی،، من چیکار می تونم بکنم!؟ انگشتشو به دهن گرفت و بعد از دو ثانیه دستامو گرفت و منو بلند کرد...داشتیم میرفتیم طرف زیرزمین _عاطفه سادات...کجا میریم؟ +میریم زیرزمین...تسبیح ها اونجان میریم اونارو برمیداریم بین مردم پخش می کنیم تا برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج) صلوات بفرستن.... _چه فکر خوبی پشت درِ زیرزمین ایستادیم...عاطفه گوشیش رو برداشت و شماره ی علیرضا رو گرفت. +الو داداش میگم کلید زیر زمین دستته؟ + بی زحمت از بابا بگیر بیا من پایینم + تو بیار بهت میگم فعلا بعد هم لب خندی زد گفت : +حله پنج دقیقه بعد علیرضا اومد و کلید رو داد به عاطفه...عاطفه چیزی نگفت و در و باز کرد و رفت. به دنبال عاطفه رفتم تو....فوق العاده تاریک بود _من میترسم +واقعا میگی _اره دیگه دستمو سفت گرفت... چراغ موبایل اش رو روشن کرد _عاطفه اینجا موش داره؟ تک خنده ای کرد... +نمی دونم والا محتاطانه قدم برمی داشتم _میگم چطوره تو خودت بری +رفیق نیمه راه شدی..بیا دیگه زیر زمینِ باریک و درازی بود... از بچگی از تاریکی میترسیدم..حالاوسواس موش هم گرفته بودم. داشتیم میرفتیم که یک دفعه.. یک چیزی از کنارم رد شد..بهش توجه نکردم ...این دفعه رویِ پاهام حسش کردم..چشم هامو بستم و از ته اعماق وجودم جیغ کشیدم.. _مووووووووش🐁 عاطفه که خودش ترسیده بود.. سریع چراغ گوشی رو گرفت رو پام ‌ +کو..کو همونجور که کولی بازی در میاوردم گریه میکردم...واقعا ترسیده بودم که یک دفعه صدایِ علیرضا اومد +چی شده کجاییید به ما نزدیک تر شد... ما رو که اونجور دید به عاطفه گفت: +چی شد ؟ به من اشاره کرد و گفت: زمین خوردید ؟ عاطفه هم هول شده بود +نه داداش...فکر کنم موش از رو پاهاش رد شد.. علیرضا نفسش رو با صدا بیرون داد و گفت: +بیایید برید بیرون.. با ترس و لرز دست عاطفه رو گرفتم و رفتیم بیرون...علیرضا هم اومد بیرون... دستش رو لایِ موهاش کرد و رو به عاطفه گفت: +چی میخواستید ؟ عاطفه+تسبیح میخواستم.. گفتم خانوم ها مشغول باشن +میارم برات، برو برای ساجده خانم یک لیوان آب قند بیار ترسیده... منظورش من بودم...من بیشتر چندشم شده بود...علیرضا رفت تو زیر زمین.. عاطفه هم رفت بالا برام آب قند بیاره نشستم گوشه ی پله و عاطفه با آب برگشت. +ساجده اینجا موش نداره چی اومد رو پات _چمیدونم بابا خیلی سعی می کرد جلوی خندیدن اش رو بگیره.. +وایی قیافت دیدنی بود _خیلی چندشم شد علیرضا از زیرزمین اومد بیرون...جعبه مکعبی شکلی که دستش بود رو داد به عاطفه +این هم تسبیح، برید بالا دیگه
ساجده عاطفه چشمی گفت و روسریش رو مرتب کرد....جعبه رو گرفت و رفتیم بالا تسبیح هارو پخش کردیم و عاطفه هم برای هر کس توضیح میداد که ذکر برای سلامتی و ظهور امام زمان(عج) هست ...خانوم ها هم استقبال کردن و شروع کردن به ذکر گفتن ،،،،،، «علیرضا» سه شبِ مراسم هیئت تموم شده بود...قرار بود فردا صبح امیر بیاد دنبال عمه...امروز بابارو بردم دکتر دارو هاشو عوض کرد طبق معمول سر زنشش کرد که چرا کپسول اکسیژن استفاده نمی کنه تو راه خونه بودیم که گوشیم زنگ خورد _سلام جانم عاطفه؟ +سلام داداش ،میگم فهمیدی که عمه فردا میره _اره خب! +خب من ساجده رو اینجا نگه داشتم تا خوش بگذرونه...ولی همش من کتابخونه بودم. _خب !! +میگم میشه امشب مارو ببری گردش ؟ امشب با رسول قرار داشتم میخواستم بریم خلاف سنگین کنیم..ساندویج دَبل با نوشابه سیاه خانواده... ولی چه میشه کرد عاطفه اس دیگه _باشه بریم فقط ساعتشو بگو +بعد شام بریم _چشم کاری نداری ، برو به درست برس پشت فرمون هستم +بابا هم هست ؟ _آره عزیزم..اینجاست +بگو خیلی دوسش دارم نگاهی به بابا کردم +بابا عاطفه میگه دوستْ دارم بابا خنده ای کرد گفت: -پدر صلواتی ،بگو منم دوسش دارم خلاصه یک فضا عارفانه عاشقانه ای بین بابا و عاطفه بود... ،،،،،، بعد شام با دختر ها سوار ماشین شدیم. عاطفه +خب کجا بریم ساجده امشب هر جا که دوست داری بگو بریم +نمیدونم عاطفه من که اینجارو بلد نیستم حنین با ذوق کودکانه ای گفت: +شهر بازی وقتی بقیه هم موافقت کردند رفتیم طرف شهربازی... از ماشین پیدا شدیم...دستِ حنین رو گرفتم و وارد شهر بازی شدیم...عاطفه و دختر حاج صادق روی نیمکت نشستند... برای حنین بلیط گرفتم تا ببرمش وسیله بازی هارو سوار بشه. قرار شد سوار تونل وحشت بشیم...بلیط هارو گرفتم و هر کس تو جایگاه خودش قرار گرفت...من و حنین تو واگن پشت سر دخترا نشستیم. عاطفه+ساجده می ترسی!؟ +نه اصلا عاطفه با خنده ی آرومی گفت : مشخصه اصلا انقد سفت چسبیدی به من حنین از اول که رفتیم تا آخر کیف کرد و من هم از شادی اون لذت می بردم... رفتیم طرف ماشین +داداش _جانم +میشه پشمک بخری از اینا ک میره تو دستگاه _زشته عاطفه تو خیابون عاطفه هم هیچی نگفت و سوار ماشین شدیم.. رو بهشون گفتم _شما بشینید.. من و حنین الان میایم رفتیم سمت آقایی که پشمک میفروخت و سه تا پشمک گرفتم.
ساجده با حنین برگشتیم توماشین.....عاطفه با ذوق پشمک هارو ازم گرفت و من به این ذوق های خواهرم سری تکان دادم...هیچوقت دوست نداشتم عاطفه رو برَنجونم ولی بعضی از رفتار ها جلوی دیگران غلطه. ماشین و روشن کردم و راه افتادم... _خب مقصد بعدی!؟ +بریم گلزار داداش؟! _آخ که حرف دلمو زدی آبجی چند وقتی میشد سر به رفقآم نزده بودم... دلم پر می کشید برای یک خلوت تو گلزار...ببخشید که من بی معرفتم رفقآ عاطفه+ساجده نظرت چیه بریم ؟ +برای چی بریم ؟ +ساجده،، یک حالِ خوبی داره...مطمئن باش پشیمون نمیشی. "ساجده" شانه ای بالا انداختم _بریم من حرفی ندارم عاطفه سری تکان داد +ایول من و عاطفه عقب کنار هم‌نشسته بودیم و طبق معمول حنین جلو از ماشین پیاده شدیم و وارد گلزار شهدا شدیم. _آخیش...چقد هوا خوبه.. +ساجده صبح ها باید بیایی...دم صبح اینجارو میشورن انقد خوبه که نمی دونه...خلوت تر هم هست..می دونی ساجده قصد دارم بعد از کنکور ، ی روزی رنگ بخرم...بیام نوشته های روی مزار شهدا رو که کم رنگ شده ، پررنگ کنم. نظرت؟ _من کلی رنگ و اینا دارم به خاطر رشته ام...فکر کنم بدردت بخوره ها! +واقعا..خب پس خودتم باید بیایی ها لبخندی زدم و گفتم: چششششم عاطفه هم به دنبال خنده ی من لبخندی زد و گفت : چشمت بی گناه برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم...علیرضا و حنین باهم سرِ یک مزار نشسته بودند...مزاری که از بقیه ی مزارها بزرگتر بود. +مزار شهید زین الدینِ....فرمانده لشکر علی ابن ابی طالب...بیا ماهم بریم با عاطفه به سمت مزار رفتیم...علیرضا با حضور ما از اونجا بلند شد. با عاطفه سر مزار نشستیم...عاطفه دست کشید روی مزار رو به من گفت: +فکر کن اینجا یک عده هستند که اگرچه ما هنوز به دنیا نیومده بودیم...ولی به خاطر ما رفتن....به خاطر کشورشون...ناموسشون...بدون هیچ چشم داشتی مانتوم رو مرتب کرد و چهار زانو روی زمین نشستم. _خب به قول یکی از دوستام پولشو میگرفتن دیگه! عاطفه خیره به مزار شهید زین الدین ، با لحن آرومی گفت: +ساجده این حرف تهِ بی انصافیه....ببین بزار اینجوری بگم مثلا ما تویِ یک خونه ی قدیمی ساخت زندگی می کنیم ... یک روز یک زلزله ی خیلی بزرگی میاد و میگن اصلا وارد خونه هاتون نشید چون پس لرزه ی خطرناک تری داره....بعد من میام به تو میگم بهت انقد میلیون میدم برو تو خونه تو میری؟؟ وقتی اصلا نمی دونی قراره چه اتفاقی برات بیوفته..اصلا به اون پول فکر می کنی؟؟ از این حرف عاطفه خنده ام گرفت...واقعا آدم رو قانع می کرد عاطفه که لبخند منو دید با خنده گفت: +حالا من هرچقدر هم مبلغ و ببرم بالا...ارزش داره نه خواهرِ من اصلا یک نگاه به زندگی شهدا بندازیم..میبینیم که اصلا مادیات براشون ارزشی نداشته... چی بگم دیگه... دستم رو زیر چونه ام گذاشتم و با لبخند به عاطفه نگاه کردم. عاطفه سرش رو بالا آورد و به من نگاه کرد. +چیه؟چرا اینجوری نگاه می کنی؟ خنده ام پهن تر شد... _دمت گرم...خیلی خوب گفتی میگم من تو شیراز با بچه ها...طرح شهید زین الدین رو رویِ دیوار شهرمون کشیدیم +وای ساجده این خیلی خوبههه...طراحی های دیگه هم داری؟ _آره دارم...ولی مثل این نه عاطفه لبخندی زد و باهم فاتحه ای خوندیم....باهم روی نیمکت جلویِ مزار نشستیم...بعد از مدتی برگشتیم خونه. ،،،،، کلیپس ام رو باز کردم و موهام رو آزادانه رها کردم... دراز کشیدم و عاطفه هم کنارم دراز کشید. خب!باید خواسته ی امیر رو باهاش درمیون بزارم.. یه پهلو چرخیدم و دستش رو گرفتم. _میگم عاطفه؟ +هوم _آی آی دیدی؟ دستش رو گرفت جلوی دهنش +بیا ساجده خانم...انقد هوم هوم کردی منم یاد گرفتم.. زدم زیر خنده و عاطفه هم ریز خندید. _عاطفه نظرت در مورد امیر چیه؟ +چی!؟ _میگم این آقا امیر ما چجوریاس به نظرت!؟ +خب چی بگم من! خیلی مرد پخته و خوبیه...آدم موفقیه...از نظر اجتماعی و شغلی هم توی جامعه ، موقعیت خوبی داره بعد هم لبخندی زد و گفت: +نا سلامتی دکترِ این مملکته ها حالا من که خیلی نمیشناسمشون...چند بار بیشتر ندیدمش نگاه اندر سفیهی به من انداخت. با یک لبخند دندون نما بهش خیره شدم. +فکر کنم وقت خوابت گذشته...بگیر بخواب تویِ جاش نشست و همینطور که با بطری آب بالا سرش وضو میگرفت گفتم: _نمیخوای ازدواج کنی؟
ساجده +نمیفهمم چی میگی ساجده بالشت رو برداشتم و گذاشتم روی پاهام و خودم رو روش انداختم. _ببین پسر عموی من از تو خوشش اومده.. چشمکی بهش زدم و گفتم: میخواد تو بشی خانومش اول از همه هم میخواد نظر تورو بدونه +بخوابیم دیگه دیر وقته _اع عاطفه...من باید فردا برگردم شیراز از تو جواب نگرفته باشم امیر می کشتم. +ببین ساجده من امسال کنکور دارم و نمی تونم به این موضوع فکر کنم‌..فعلا فکرم درگیر درس و کنکورمه حس کردم اگر زیاد تر از این پاپیچ اش بشم ناراحت میشه _میفهمم عزیزم...خب بخوابیم دیگه شما که فردا صبح باید بری کتابخونه و منم عازم شیرازم. چراغ هارو خاموش کردیم و خوابیدیم ،،،،،،،،،، _فاطمه دیگه کاری نداری؟ +اع ساجده دلت میاد آخه !! تازه میخوام از کلاس گیتارم برات بگم _نه قربونت برم...تو چطور انقدر حرف میزنی آخه صدایِ تلفن خونمون بلند شد...نفس راحتی کشیدم _فاطمه تلفن خونمون داره زنگ میخوره...من باید برم +ساجده خیلی پرویی برو تا بعد خنده ای کردم و خداحافظی کردم...سریع بلند شدم تا برم پایین و تلفن خونمون رو جواب بدم. _الو سلام +سلام دختر گلم.. چطوری مادر ؟ _خوبم صنوبر بانو .. خیلی دلم برات تنگ شده تو خوبی؟ +الحمدالله مادر...زنگ زدم بگم شب بیایید اینجا _امروز که جمعه نیست! چرا؟ +خیره گلم...یادت نره ها _چشم +کاری نداری ؟ _نه صنوبر بانو... خداحافظ تلفن و گذاشتم سرِجاش. در خونه باز شد و مامان با دست پر از خرید اومد تو +بیا ساجده اینارو بگیر رفتم جلو کیسه های خرید رو از دست مامان گرفتم...گذاشتمشون رو میز _میگم مامان...امشب خونه مامان خاتون دعوتیم +چه خبره؟ _نمیدونم...گفت خیره +الله اَعلم وسایل هارو جا به جا کردم و رفتم بالا تو اتاقم. ،،،،،،، چراغ هارو خاموش کردم و روی تختم دراز کشیدم...امشب فهمیدم منظور صنوربانو از خیر چیه...خواستگاری امیر از عاطفه....زن عمو می گفت صحبت های اولیه انجام شده و برای بله برون و عقد قراره یک مختصر مراسمی برگزار کنند. یاد اون روزی که با امیر و مامان خاتون داشتیم از قم بر می گشتیم افتادم....وقتی مامان خاتون خواب بود بهش گفتم که عاطفه گفته بعد کنکور بهش فکر می کنه...حسابی کیف اش کوک شده بود....الانم چند وقتی از کنکور عاطفه گذشته و مراسم هارو رسمی تر کردند....یادم باشه فردا حتما بهش زنگ بزنم...بی معرفت به من خبر نداد اصلا ،،،،،،، گوشی رو رویِ آیفون گذاشتم و مشغول لاک زدن شدم....بعد از چند تا بوق جواب داد و صدای محجوبش اومد +سلام ساجده _سلام علیکم...ساجده کیه؟ مگه شما ساجده ای هم میشناسی خانم...انگار نه انگار من باعث وصلت شما دوتا کفتر عاشق شدم...مثلا دوستی گفتن رفیقی گفتن انقدر پشت سر هم ردیف کرده بودم که خودمم هنگ کردم یک لحظه سکوت کردم و هردو بلند زدیم زیرِ خنده +چی شده ساجده ی ما آمپر پَرونده _چی شده؟ نه واقعا چی شده عاطفه همینطور می خندید _الهی که خوشبخت بشی...خیلی برات خوشحالم میگم من لباس چی بپوشم +از دست تو...میبری..میدوزی..بزار ببینم چی میشه شوخی رو کنار گذاشتم و گفتم: جواب آخر پایِ خودته عزیزم...اما امیر واقعا پسر خوبیه دیگه چه خبر زندایی خوبه؟ حنین من چطوره؟ +همه خوبن عزیزدلم....شما خوبید؟ _خوب...کنکور چطور بود؟ +الهی شکر..بد نبود باید تا اومدن نتایج صبر کنیم...اما خیلی اذیتم کرد ان شاالله هرچی خیره بشه _امیدوارم که به هدفت برسی ... خب دیگه کاری نداری؟ راستی آخر هفته یارِت با خانواده خدمت میرسن +از دست تو ساجده‌.. سلام برسون به همه _خداحافظظظ +یاعلی مدد گوشی رو قطع کردم و کتاب عارفانه رو برداشتم...قبل رفتنم از عاطفه قرض گرفتم تا بخونم اش یک دفترچه برای خودم کنار گذاشته بودم و تیکه های قشنگ اش رو می نوشتم...بعضی هاشون رو هم با خط خوش می نوشتم و قاب می کردم. "خیلی کار های بچگانه که در شأن تو نیست انجام می دهی آن ها را کمتر کن ان شاءالله پیروز میشوی"* ،،،،،،، *کتاب عارفانه،شهید احمدعلی نیری
💚💚💚 💚 💚 ی سیب از تو یخچال برداشتم و روی مبل لم دادم....همینطور که سیب ام رو گاز می زدم...سجاد گوشی به دست اومد سمت مبل.... معلوم بود داره با گلرخ حرف می زنه...همینطور که رویِ مبل میشست گفت: +حالت بهتره ..... باشه عزیزم...مراقب خودت باش ..... سلام برسون خداحافظ گوشی رو قطع کرد و نگاهِ بی تفاوتی بهم کرد رو بهش گفتم _چیه سجاد خان....یِ جوری نگاه میکنی؟ +آخه مدل سیب خوردنتو نمیبینی....دلم برای اون کسی که گرفتارِ تو میشه میسوزه _دقیقا ، منم اولش دلم برایِ گلرخ کباب بود ی گاز گنده از سیب ام زدم...سجاد چشم غره ای بهم رفت و گفت: +بزنم تو ملاجت خواهر گلم _بنظرت منم وایمیستم نگاهت میکنم برادر گلم!؟ یهو بلند شد اومد سمتم...دستش رو لای موهام کرد همشون ریخت....میدونست از این کار بدم میاد... شروع کردم به جیغ کشیدن صدایِ گوشی تلفن بلند شد... مامان از آشپزخونه بیرون اومد و رو به ما گفت: +خجالت بکشید....دو دیقه ساکت بشید ببینم کیه ما هم با غضب مامان ساکت شدیم....البته من برای اینکه ببینم کی پشت خطه سکوت اختیار کردم +الو سلام ...... +خوب هستین؟ نسرین خانم خوبه امیر چطوره؟؟ ...... +نمیدونم شاید شارژ نداره ...... +مبارک باشه ان شاءالله خوشبخت بشن ....... +سلام برسونید خدانگه دار تلفن رو که گذاشت سر جاش گفتم: _کی بود مامان ؟ نگاهی بهم کرد -عمو محمد +خب ؟ +خب به جمالت...خداروشکر همه چی جور شده و آزمایش هاشونم درست بوده .... احتمالا نیمه شعبان هم عقدشونه +واییییی واقعا سجاد رو کرد بهم و گفت: +تو چرا انقد ذوق داری _نمی دونم خیلی خوشحال بودم از طرفی داشت عروس میشد...دوباره میرفتیم قم....حنین رو میدیدم...مراسم در پیش داشتیم...خلاصه که کلی برنامه داشتم
هدایت شده از • مِـنـهـٰاج 🌿 •
عام ! می‌خوام تقدیمی بدم (: قاطی پاتی .. رفقا فور بنمایید پیداتون کنم . *
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
⭐️شروع تبادلات گسترده تایم⭐️ 👇🏻شرایط عضویت👇🏻 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون ۱۰۰+ باشه💪🏻 3⃣در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنرتون داره💥 بیشتر از ۵۰جذب هم داشتم😳🔥 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفو تبادلات عضو باشید"سنجاقه" 🕹https://eitaa.com/joinchat/1134493859Ceb9628fd81🕹 بعد از مطالعه شرایط اگر شرایط رو داشتید پی وی در خدمتتونم✋🏻 🌺 @time_collection 🌺 یاعلی✌️🏻
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
🌹به تو از دور سلام به سلیمان جهان، از طرف مور سلام به تو از دور سلام به حسین از طرف وصله ‌ی ناجور سلام 🌹به تو از دور سلام به سلیمان جهان، از طرف مور سلام به تو از دور سلام می زنه واسه زیارت دل من شور سلام کانال نینوا:کانالیه از مداحی و سخنرانی کوتاه بصیرتی و شهدایی همه چیز داره ❣کانال نینوا الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم http://eitaa.com/neynaw
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
-سلام +سلام خوبی -نه اصلا خوب نیستم +چرا؟ -سردرد دارم اصلا حالم خوب نیست + می خوای خوب بشی؟ -خوب معلومه +بیا داخل این کانال در باره همه بیماری ها و راه درمان شوند پیام می زاره و اگر سوالی داشتی می تونی ازشون بپرسی https://eitaa.com/Temperament -وای ممنونم🌹 https://eitaa.com/Temperament https://eitaa.com/Temperament https://eitaa.com/Temperament
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااام کلیپ بالارا باز کردی؟! دوست داری تو هم حتی حرفه ای تر از این ادیت بزنی؟! بلد نیستی؟! 😕 کاری نداره که بیا یه سر مانال ما بهت یاد می دیم😉 چرا دیگه دست دست می کنی بفرما 👇👇 @GRAPHIC_ORDER بدو دیگه😍👆 منتظرتیم 💚
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
راه طلایی رسیدن به آرزوهایتان را هموار کرده‌ایم با تخفیف‌های جادویی در فروشگاه بهار در این فروشگاه همه چیز ارزان دست یافتنی است. همین الان به فروشگاه بهار بیاید و هرچه دوست دارید را انتخاب کنید. هر آنچه از لوازم التحریر را میخواهید از فروشگاه بهار بخرید 🔸لینک چنل 🔸 https://eitaa.com/joinchat/2343633070C48216ca6b8
هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
سلام رفیق✋🌸 می خواهم یه کانال بهت معرفی کنم.✨ این کانال پاتوق همه ی بچه هایی که دوست دارن با شهدا رفیق بشن.😊 ♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡ 🕊🌺@refaght_bashohada🌺🕊 ♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡ توهم دوست داری با شهدا رفیق بشی؟ پس چرا معطلی؟ سریع عضو کانال شو و از فعالیت های کانال لذت ببر.🦋✨ 🕊🌷کانال رفاقت با شهدا🌷🕊 ♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡ 🕊🌺@refaght_bashohada🌺🕊 ♡~~~~~~~~~~~~~~~~~♡